طایر قدسی
(تقدیم به ساحت قدسی برترین بانوی عالم، حضرت فاطمهی زهرا سلاماللّٰه علیها)
«ای آسمان! خون گریه کن»، آرام جانم می رود
آن اختر تابان دگر، از آسمانم می رود
کو مهر من!؟ کو ماه من!؟ کو دلبر دلخواه من!؟
زیباترین کوکب دگر، از کهکشانم می رود
گفتم روم در سایهی لطفش، دمی مأوا کنم
ای خاکمان بر سر، ز سر، آن سایبانم می رود
ای چرخ! ای نامهربان! کردی بهارم را خزان
کز این چمن، دیگر چنین، سرو چمانم می رود
سرد است دیگر خانهام، ویرانه شد کاشانهام
کآن طایر قدسی دگر، از آشیانم می رود
از ما بپوشد رو دگر، جای ملامت، کو دگر؟
بر آسمانها گر چنین، آه و فغانم می رود
#محمد_رضا_قاسمیان
#گروه_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۱/۱۱/۰۷
ای رخ زیبای تو، اختر تابان من!
در شب یلدای غم، شمع شبستان من!
هر دو پریشان شده، شادی و غم، توأمان
زلف پریشان تو، قلب پریشان من
بی گل رویت، خزان گشته گلستان عشق
کی ز درآیی دگر؟ فصل بهاران من!
گوش جهان کر شد از نعرهی شوم زغن
از چه نخوانی دگر؟ بلبل بستان من!
تا نکند تلختر، کام مرا روزگار
لعل لبت باز کن، قند فراوان من!
بی تو ببین شادیام! هرچه غمی بگذرد
باز غمی می نهد، سر به گریبان من
حاصل این رنجها، از غم هجران بوَد
گنج عقیقی که شد، زینت دامان من
قامت صبرم شکست از غم هجران تو
مژدهی وصلت چه شد؟ سرو خرامان من!
همچو صبا گشتهام بی سر و سامان تو
کاش! دگر میشدی، سرزده مهمان من
#محمد_رضا_قاسمیان
#گروه_عاشقانه_شاعران
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۲۲
گلی دارم، بتی، زیبا رخی، ابرو کمانی را
که حیران از جمال خویشتن دارد جهانی را
زمین تنها نمیباشد خجل در پیش رخسارش
که کرده سر به زیر از جلوه، ماه آسمانی را
جهان را میکند احیا، ز انفاس مسیحایش
به هر دلمرده میبخشد، حیات جاودانی را
به زلفش میزند پیوند، هر دل طالب سود است
که در سودای عشق او نمیبیند زیانی را
میان عاشق و معشوق، میمون است این پیوند
خدا از ما نگیرد همدلی را، همزبانی را
ز بی مهری، جهان سرد است، کو مهر جهان آرا؟
که از گرمای آغوشش، بگیرد مهربانی را
جوانا! تا جوان هستی، برای خویش کاری کن
نیاید کاری از پیران، بدان قدر جوانی را
بهشت عدن میگردد، جهان روزی که میآید
صبا کی آورَد زآن یار، نامی را؟ نشانی را؟
کویر تشنهام، لب تشنهی لبهای شیرینش
ز لبهایش بنوشم کی شراب ارغوانی را!؟
رسد روزی که این عالم، گلستان میکند آن گل!؟
میان باغ جان بینم، چنان سرو چمانی را!؟
#محمد_رضا_قاسمیان
#گروه_عاشقانه_شاعران
عاشقان! مژده که انوار خدا میآید
بر دل و جان دهد آن کس که صفا میآید
تا به کی تا به کجا ناله و افغان؟ ضعفا!
مژده یاران! که مُعینُالضُعفا میآید
بیحضورش تن ما روح ندارد دیگر
آن که جان است بر این پیکر ما میآید
غم مخور در قفس سینه، دل زندانی!
آن که دل را کند از غصّه رها میآید
گوی با این دل پردرد، منال از دوری
آن که بر درد دل ماست دوا، میآید
آرزوی سفر کرببلا دارد دل
آری آن همسفر کرببلا میآید
عدل و دادش همه جا را به خدا میگیرد
آری آن ریشهکنِ جور و جفا میآید
#محمد_رضا_قاسمیان
#گروه_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۰۳/۰۶
ای دلبری که با تو ز جان آشناترم!
از هر کسی به عشق شما مبتلاترم
بیگانهام مخوان که در این شهر و این دیار
از هر که آشنای تو شد آشناترم
پای دلم به زلف تو بستم، از آن زمان
از هر رهیده از قفسی من رهاترم
چون قاصدک که میدوَد او از پی صبا
گردم پیات، اگر چه از او بیصداترم
گفتم که کیمیاست نگارم، طلای ناب
گفتا که من، طلا نه که از آن طلاترم
گفتا بخواه! هرچه که خواهی ز درگهم
گفتم ببخش! عاجزم و باحیاترم
دستم بگیر بنده نواز کریم من!
کز هرچه بینواست، از او بینواترم
#محمد_رضا_قاسمیان
#گروه_عاشقانه_شاعران
۱۴۰۳/۰۴/۳۱