#حرف_اعضا ❤️🍃
و خدا عشق را آفرید...
وقتی نگاهم به عکس همسرم که روی میز اتاقم قرار داره میفته ناخوداگاه میرم به سمت میز. قاب عکسش رو در دست میگیرم و لبخند میزنم. به خودم میگم چه کار خیری به درگاه خدا انجام دادم که چنین نعمت بزرگ و ارزشمندی رو بهم عطا کرده! خدایا یه دنیا ممنونم. ممنونم که کسی رو بهم دادی که مایه آرامش منه. کسی که قلبم با وجودش زنده است. خدایا قول میدم قدر این نعمت رو بدونم. قاب عکسشو روی قلبم میذارم و به یکتا بانوی قلبم فکر میکنم و تمام وجودم از عشق لبریز میشه.
همسر من پاک ترین، نجیب ترین، مومن ترین، خوش اخلاق ترین، کدبانو ترین، فهمیده ترین، با اصالت ترین، زیبا ترین و در یک کلام خوب ترین دختر دنیاست...
تو خیابون که راه میرم همش سرم پایینه آخه دلم نمیخواد به جز خانمم چشمم به زن دیگه ای بیفته.
وقتی که حرف میزنه صدای قشنگ و دلنشینش بهم امید زندگی میده. وقتی راه میره ازش نجابت و پاکی میباره. اونجاست که از داشتنش به خودم میبالم و میگم من خوشبخت ترین مرد دنیا هستم. چادر سیاهش در چشم من زیباترین لباس دنیاست. گاهی اوقات که کنارش نشستم چند ثانیه ای بهش خیره میشم، اول نگاهی به خودش میکنه و میگه چیه؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ آرام و با لبخندی ملیح میگم عزیز دلم عاشقانه دوستت دارم. انقدر با حیاست که سرش رو پایین میندازه و در حالی که گونه هاش از خجالت سرخ شده طوری که من نفهمم لبخند کوچکی روی صورتش نقش میبنده.
راستش من عشقم رو از خانم حضرت زهرا (س) دارم. خانم برام مادری کردن و اون رو بهم هدیه دادن. به خانم قول دادم از چشمام بیشتر مراقبش باشم. یه بار به مونس قلبم گفتم میدونی یکی از بزرگ ترین آرزوهام چیه؟ گفت چی؟ گفتم اینکه شرایطی پیش بیاد تا من جونم رو برای تو فدا کنم تا بهت ثابت کنم چه قدر عاشقتم. اومد تو بغلم و گفت خدا نکنه. آروم تو گوشش گفتم از جونم برام مهم تری.
روزی که رفته بودم خواستگاریش با چادر سفیدش نشست روبروی من تا با هم حرف بزنیم. تو دلم رب اشرح لی صدری ... رو خوندم و شروع کردم به صحبت. گفت من به خاطر شرایط مالی پدرم نمیتونم وسایل اصلی جهیزیه رو فراهم کنم و دلم هم نمیخواد به پدرم فشار بیارم. بلافاصله لبخند زدم و گفتم شما که جهیزیه دارید! تعجب کرد سرش رو اورد بالا و گفت کدوم جهیزیه؟ گفتم چادری که سر میکنید، نجابت و پاکیتون، حجاب زهراییتون.
اینا برای من از هزار تا جهیزیه ارزشمند تره. ساکت شد و دوباره سرش رو انداخت پایین. حس کردم باید بهش ثابت کنم که خودش برام مهمه. خجالت رو کنار گذاشتم و گفتم من شما رو دوست دارم برام جهیزیه و چیزهایی از این دست مهم نیست اگر لازم باشه همه دنیا رو به هم میریزم تا شما رو به دست بیارم فقط یک کلمه بگو من رو به عنوان همسرت قبول میکنی بقیش با من. ساکت موند و چیزی نگفت. میدونستم نجابتش اجازه نمیده جواب بده. البته منم نمیخواستم سریع جواب بده. قصد اصلیم این بود که مطمینش کنم خودش برام مهمه.
چند روز پیش با هم تنها بودیم حرفامون تموم شد یه چند لحظه سکوت بینمون برقرار شد. بهش نزدیک شدم و روبروش ایستادم. به چشمای آسمونیش نگاه کردم و گفتم خانمی تو ملکه قلب منی. بعد دست راستش رو گرفتم و بوسیدم. اومد تو بغلم و سرش رو گذاشت روی سینم. دوباره سرش رو بوسیدم و کنار گوشش زمزمه کردم به اندازه تمام ستاره های آسمون، به اندازه تمام گل های روی زمین، به اندازه تمام قطرات بارون عاشقانه دوستت دارم.
سرش رو اورد بالا و نگاهم کرد. دوباره گفتم اگر خدا همه حوری های بهشتی رو بهم بده باز هم یه تار موی تو رو به همشون نمیدم. یه قطره اشک از چشمای معصومش جاری شد. با دست راستم اشکشو که مثل الماس میدرخشید پاک کردم و گفتم، خانمی، فقط زمانی باید اشک بریزی که من زنده نباشم چون تا وقتی زنده هستم هر کاری میکنم تا تو فقط و فقط بخندی.
یه روز با هم داشتیم یه سایت مربوط به مسایل ازدواج رو میخوندیم. یه دفعه خندم گرفت. گفت به چی میخندی؟ گفتم به این حرفا و سوالای دخترای بنده خدا. نگاه کن چطوری اسیر آیینه و هزار جور عمل زیبایی و لوازم آرایش شدن که مثلا نامزدشون یا شوهرشون دوستشون داشته باشن. گفت یعنی اشتباه میکنن؟! مگه زن نباید زیبا باشه؟ متوجه شدم داره یه دستی میزنه که نظر منو خیلی زیرکانه بپرسه. آخه میدونستم اون اصلا از این استرس ها نداشته و نداره.
جواب دادم درسته ولی تا چه حد؟ آیا ارزش زن فقط به زیباییشه؟ ازون گذشته همه زنها زیبا هستن.
پس نجابت، ایمان، وفاداری، اخلاق، شعور، پاکی، سلامت و اصالت خانوادگی چی میشه. قبول دارم بعضی از دختر پسرا این چیزا براشون مهمه ولی اگه آدم عاشق کس باشه این چیزا دیگه براش اهمیت داره؟ مگه مجنون نمیگفت اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی. آیا لیلی مانکن بوده؟ عشق لیلی مجنون رو گرفتار کرد
تازه اون موقع ها فقط چشمای زنها معلوم بوده پس ببین مجنون چه مردی بوده که تنها از روی چشمای لیلی عاشقش شده. ادامه دادم که یه مرد میخواد زنش آرامش بخش وجودش باشه، باعث عزت و سربلندیش باشه، مایه غرور و مباهاتش باشه، مادر خوبی برای بچه هاش باشه، مثل آب باشه روی آتش شعله ور در وجودش، ملکه قلب و غریزش باشه، جوری باشه که مرد لحظه شماری کنه زودتر کارش تموم شه و بره خونه پیش زنش چرا که خونش توسط یه فرشته به نام زن گرم و آرامش بخش شده. مرد دوست داره زنش بیاد پیشش شونش رو به شوهرش بده و ازش بخواد تا موهاشو براش شونه بزنه. اون وقته که مرد با هر بار شانه زدن بر گیسوان زنش خدا رو بابت این همه آرامش شکر میکنه. مرد دلش میخواد صبح که داره میره سر کار زنش کتش رو تنش کنه، نه از روی حساب بردن بلکه از روی عشق و علاقه. اینارو که گفتم یه دفعه اومد تو حرفم و گفت پس خوش به حال من که تو همیشه به من همچین نگاهی داشتی و خدارو شکر که هیچ وقت استرس چنین چیزهایی رو نداشتم. بعد سرش رو گذاشت روی شونه چپم و چشماشو بست. منم این دو بیت از حافظ رو براش خوندم که میگه:
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش / فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند / بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 سلام خدمت دوستان عزیزوادمین کمال تشکررادارم بابت گروه دوستان من یکساله برای بچه دوم
پاسخ اعضا 🌙🌸
سلام خدمت همه همگروهی های عزیز
خواهری از دیار غریب داستان شما را خواندم مبهوت از این همه صبر دعا می کنم خداوند پاداشی که به حضرت آسیه عطا کرده به شما عطا کند . چون بر این باورم برای زنی که شوهرش خائن و خانواده شوهرش بی رحم و بی وجدان هستند لحظه لحظه زندگی اش شکنجه است.
و صبر کردن و حفظ ایمان و توکل برای هر کس در این شرایط مقدور نیست .خدا رحمت کند مادربزرگوارتان را که این ها نتیجه تربیت صحیح ایشان است.در گذشته محدودیت ها بشتر بود و امکان تحصیل و سر کار رفتن خانم ها کمتر بود و گرنه کسی که استقلال مالی داشته باشد.خیانت را تحمل نمی کند اگر هم به خاطر آینده فرزندانش تحمل کند .از نظر مالی در مضیقه نخواهد بود .
هم گروهی های عزیز بعنوان کسی که بیش از بیست سال با دختران نوجوان سرو کار داشته چند توصیه می کنم لطفاً دختران تان را قوی و مستقل و جسور و پاک بار بیاورید .
استقلال خواه ناخواه قدرت و جسارت در پی دارد عزیزان مطمئن باشید هیچ ثروت و میراثی گرانبها تر از این برای فرزندانتان نمی توانید به جای بگذارید.
و پسران تان را مرد . خویشتن دار و مؤمن
اگر به یاری خدا از عهده تربیت فرزندان مان بر آییم رسالتمان را در دنیا درست انجام داده ایم .و اولین قدم برای کسب این مهم خودسازی هست .پس قوی باشیم هدفمند زندگی کنیم زندگی کوتاه هست حتی یک لحظه اش را هم به بطالت سپری نکنیم . مطالعه داشته باشیم آگاهانه زندگی کنیم .
فراموش نکنیم فرزندانمان را با رفتار مان می سازیم نه گفتار
خواهرم برای شما و فرزندانتان با تمام وجود دعا می کنم و از شما هم التماس دعا داریم
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
ادمین عزیز سلام
وقتتون بخیر وشادی
یه خانمی چند آیه قرآن برای ابطال سحر گذاشته بودند
من از روی آنها عکس گرفته بودم والان حذف شده
میخواستم اگر امکانش هست مجددا بذارن
ممنون میشم و دعاگو هستم
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
باسلام خانمی که خواهرت خارش پوست داره اول بره حجامت حتما خوب میشن اگه نشدن برن پود پاکسازی کبد و سرکنگبین استفاده کنن
خانمی که بعد ۲۰سال باردار شدی ان تی دادی حتما برو آزمایش از جنین فقط اون مشخص میکنه جنین مشکل داره یا نه که البته بیشتر مواقع جنین هیچ مشکلی نداره انشالله بچه شما هم سالم باشه
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
سلام خانما خواستم بگم خوردن کندر توبارداریرو تجویز نکنین الکی چونکه خیلیا مثلا یماه یا ازاول تا آخر بارداری کندر میخورن و این خیلی برای جنین بده.جاری من یماه خورده بچش بشدت بداخلاق و بیشفعاله.خالم ازاول تا آخر متاسفانه مثل نقلونبات کندرخورده ک مثلا بچه باهوش بشه الان اتیسمی شده همش میبرش گفتار درمانی ولی درست حرفنمیزنه ۸سالشه.خواهشا نخورین.فککنم فقط توماه سوم بارداری اونم فقط یهفته باید بخوری.بچهای حالا خودشون باندازه کافی باهوش هستن
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
سلام چه خوب گفتن خانمیکه فقط بخاطر پولدار بودن بابای دختر یا کارمند بودن دختر یا خوشگلو خوشتیپ بودنش میرن میگیرنشون.واقعا درسته.هرچند خودشونم همچین دختریو برای داداششون گرفتن.من دختری بودم خانواده دار و اهل زندگی و دلسوز زندگی و خواستگارم زیاد میومد ولی متاسفانه میرفتنو برنمیگشتن خیلیم درد بدلمون میکردن با این سکوتشون و حتی میگفتن برمیگردیم ولی ... من خیلی ناراحت میشدمو دلم میشکست چ خرجاکه رودستمون نزاشتن.چرا چون قدم کوتاه بود و چهرهی معمولی داشتم.ولی درسن ۲۸سالگی با پسری ازدواجکردم ک ۳سال ازخودم کوچکتر و ازاولم اومدیم خونهی خودمون نشستیم.من گناه کردم ولی گناهم گردن هموناستکه فقط میومدن رومن ی عیب میزاشتنو میرفتن.از خدا آخرسر از ته دلم توبه کردم و گفتم خدایا دیگه از گناه خستهشدم.شوهرمو سرراهم قرارداد چندسالی باهم بودیم و فقط از سادگیم خوشش اومدو خدا الهی خیر دنیا و آخرت نصیبشکنه ازاولم گفت من قصد ازدواج دارم باهات.دیر اومد ولی بلخره اومدو ازدواج کردیم.الانم فقطو فقط شبوروز دعامیکنم براش که زندگی خوب ساخته برام.ولی خیلی از کسایکه میشنیدم بخاطر زیبایشون ازدواج کردن همون ۱۷ ۱۸سالگی الان جداشدن باوجود اینکه بچهاشون بزرگن.خیلی از مادرشوهرا از عروسا مینالن ولی وقتی فقط دنبال زیبایی میرین و پول طرف بعدش این میشه دیگه.البته این شامل حال همهی مادرا نمیشه بعضی از خانوادها و مادرشوهرا واقعا خوبن ولی عروس بد نصیبشون شده.از ادمین عزیز ممنونم
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
15.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اشتباه مرگباری که هر روز همه ما تکرار میکنیم و از آن بیخبر هستیم!
💊چرا صبح ناشتا و یا قبل غذا و یا قبل غذا بایدآب بخوریم
💊⛔️چرانبایدوسط غذاخوردن و یا بعد غذا آب بخوریم
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 نیلوفر و فقط با مرجان راجبش صحبت میکردمواونم خواهرانه به حرفهام گوش میداد و لبخن
#داستان_زندگی 🌸🍃
نیلوفر
سالها به همین منوال گذشت...
سال سوم راهنمایی رسید.اخرین سالی که توی مدرسه پسرونه درس میخوندیم...دوست نداشتم به بعدنش فکر کنم ک دانیال ازم دور میشه و هرکس وارد رشته ای توی دبیرستان میشه.دلم میخواست اون سال حسابی از کنارش بودن لذت ببرم.هرسال رتبه اول میشد و روی همه رو کم میکرد.اون سال دلم کشید درس بخونم تا شاید نظرشو با درسم جلب کنم.درس بخونم ک مثل اون موفق باشمو پدرمادرم بهم افتخار کنن..اولای سال سوم راهنمایی بود همگی توی کلاس نشسته بودیم.معلم ها میومدن و معرفی میشدن.سر کلاس حرفه و فن،معلم میگفت بچها خاطره تعریف کنن.هرکسی یچیزی میگفت.وقتی رسید به دانیال،دانیال از بچگیش گفت که وقتی ابتدایی بوده سوزن توی پاش شکسته..
وقتی اینو گفت من ماتم برد..یادم به اون پسربچه افتاد
اره!خود خود دانیال بوده عشق من بوده ک بعد از دیدنش تو ذهنم موندگار بوده و واسش کلی ناراحت بودم..با ضربه مرجان به بازوم ب خودم اومدم و قضیه رو بهش گفتمو بهم میگفت توهمی و میخندید.و بعدش باورش شد..
نوبت اول ک شد،نمرم زیادخوب نشد..ولی ناامید نشدم و تلاشو چندبرابر کردم اخه پایم ضعیف بود و درسا سخت.تلاش میکردم تا برسم به دانیال.
بنیه علمی نوبت اول رو خیییلی خوب دادم و هیچکس باورش نمیشد و فکر میکردن تقلب کردم.حتی تو مدرسه بهم کادو هم ندادن و جزو نفرات برتر بنیه علمی صدام نزدن بااینکه دومین نفر بودم.هیچکس باورم نداشت.
شب و روز تلاش میکردم تویه اتاق تک و تنها.اینقد درس میخوندم که خوابم میگرفت.یادمه نصف شب که داشتم جغرافیا میخوندم برقا رفت و من هراسون دوییدم به سمت در ک خودمو برسونم به اتاق مامان بابام و هی به دیوار کوبیده میشدم 😂
میخاستم سکته کنم.هرشب و هرشب با دعای دانیال میخوابیدم و به خدا توکل میکردم.گرچه هرپالتویی میخریدم یه اسمی میذاشت روش و منومسخره میکرد.یادمه کلی هزینه کردمویه پالتوی سبزخریدم و هم منودید گفت این قورباغه چیه ..و منو راحت میکشت.
چقدر جالبه!یه ادم تورو میکشه بدون اینکه خونی ریخته بشه :)
یه روز توی نیمه دوم سال وقتی وارد مدرسه شدم دیدم مرجان و دانیال دارن باهم صحبت میکنن و هرچی بود یه صحبت کوتاهی داشتن و سریع هم ازهم فاصله گرفتن(توی مدرسه راحت نمیشد یه پسردخترباهم حرف بزنن اونم توی حیاط چون مورد انظباطی منفی میگرفتن) رفتم پیش مرجان گفتم دانیال باهات راجب چی حرف میزد و خیلی تعجب کرده بودم اونم گفت دانیال گفته میخاد راجب یچیزی باهام صحبت کنه و منم نمیدونم چیه..
ولی بعدش خبری نشد و چیزی نگفت شایدم نتونسته بود بگه .
یه روز سرد که هوا ابری و تیره بود،منومرجان صبح زود رفته بودیم مدرسه و منتظربقیه بودیم.نمیدونم اون روز داشتیم راجب چی حرف میزدیم ک یهو یه صدای اشنایی گفت مرجان..
چه صدای قشنگ پسرونه ای چه حنجره ای ..به به
من این صدارو خوب میشناسم .دانیال بود
ولی چرا مرجان؟
نگاش کردیم
هنوز کسی نیومده بود.اومد جلو
چه بخاری از دهنش بیرون میرف
یعنی چقدر سردش بود؟کاشکی میشد کافشنمودربیارم بدم اون بپوشه
گفت مرجان!من جلوی دوستت میگم چون میدونم بهش اعتماد داری و همه چیزتونو بهم میگید.
بمنم اصلا نگاه نمیکرد و فقط نگای مرجان میکرد بدون پلک زدن.
یاخدا میخواست چی بگه
تو یکثانیه سکوتش صدبار مردموزنده شدم
شروع کرد..
مرجان!من واقعا تورودوست دارم..
دنیا وایساد.صدای هیچکی نمیومد.صدای هیچیونمیشنیدم.من !مات و مبهوت به دانیال عشق چندین سالم کسی که با تمام وجود عاشقش بودم نگاه میکردم.اون انگار نع!منو نمیدید.مرجان نگاهم کرد...
اینا اخرین چیزایی بودن ک تواون لحظه فهمیدم و از هوش رفتم...
چشماموباز کردم.مدیرمدرسه رو دیدم.خانم ساعی
چقدر باهام لج بود و هیچوقت نفهمیدم چرا
حتی واسه بنیه علمی هم صدام نزده بود
و همیشه بهم تیکه مینداخت
ولی.....
ولی اون لحظه واسم مهم نبود این زنه کیه و حسش بمن چیه
فقط گریه کردم..گریه و گریه و گریه
یه حالت مثل تشنج بهم دست داده بود و جیغ میزدم
سعی میکرد ارومم کنه.با دستاش منو گرفته بود و صدام میزد و میگفت چیشده چیشده چیشده
هیچ معلمی سرکلاسا به دانش اموزا اجازه نمیداد از کلاس بیان بیرون.کل مدرسه شده بود بحث من ک چرا اینجوری شدم
و اما جوابش فقط پیش مرجان بود.اونم ب کسی چیزی نگفت و دانیال رو هم دست ب سر کرده بود و یچیزی بهش گفته بود
خانم ساعی بزور ارومم کرد و برام چایی و نبات اورد.گفت دخترم چته؟؟نکنه خدایی نکرده پدرمادرت چیزیشون شده؟؟اقوامتون طوریش شده؟
نگاش کردم..نه نایی واسم مونده بود نه عقلی
نه زندگی ای نه امیدی
دوباره پرسید .
دخترم.میگم چته؟
گفتم عاشقم.
یلحظه موند.گفت چی؟گفتم عاشق.عاشقه بدبخت منم و گریه کردم.
گفت عاشق کی
گفتم دانیال....
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────
#نکات_سلامتی 🍎
🔴 کاربردهای زیبایی نارنج
♻️ تا الان خیلی از خواص #روغن_نارگیل در محافظت از #پوست و #مو شنیدهاید: روغن نارگیل جهت رطوبترسانی و جوانسازی پوست بسیار مفید و ضد #قارچ است، برای رشد، تقویت، درخشندگی و نرمکنندگی مو بسیار موثر است.
✅ اما جالبه بدونید #روغن_نارنج از روغن نارگیل در خواص بسیار قویتره👌
🔹 و یه قاعده طبی داریم که میگه: «مردم را با گیاهان سرزمین خودشان درمان کنید» که هم موثرتره و هم استقلال در تامین دارو را برای کشور فراهم میکنه.
🔸 طرز تهیه روغن نارنج:
نارنج را با آب، پوستهای تکهتکه شدهاش و حتی اگر بهارنارنج (شکوفه نارنج) دارید با هم بپزید تا کامل پخته بشه بعد صاف کنید و با همان مقدار روغن کنجد (یا روغن پایه دیگه مثل روغن زیتون یا روغن بادام شیرین) روی حرارت ملایم بذارید تا آب نارنج بخار شه و روغنش بمونه.
🔹 این روغن (روغن نارنج البته با پایه کنجد)، #بهترین_داروی_سوختگی است. از سوختگی پای نوزاد و آفتابسوختگی گرفته تا سوختگیهای دیگه.
🔹 زیبایی پوست با نارنج:
🔸 یک عدد نارنج با #گلاب رنده و میکس کنید و هفتهای دوبار برای جوانسازی، شادابی، رفع جوش و آکنه و التهابات پوستی روی صورت ماسک بگذارید.
🔸 آب نارنج و #ژلآلوورا را به نسبت مساوی ۱۰ دقیقه روی پوست ماسک بذارید، برای پاکسازی پوست و رفع جای جوش مفید است.
🔸 ضماد آب نارنج و #روغن_زیتون برای نرمی پوست و رفع خشکی موثر است.
🔸 ضماد پختهی نارنج و #عسل برای درمان عفونتهای_قارچی و حتی قارچ کنار ناخن بسیار مفید است.
✍ استاد تاجبخش
💊💊💊📚📚📚تب و راهکارهای درمانی برمبنای طب سنتی
دعای نورعلی نور فاطمه الزهرا س
دعای خاص دفع تب
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ ، بِسْمِ اللّٰهِ النُّورِ ، بِسْمِ اللّٰهِ نُورِ النُّورِ ، بِسْمِ اللّٰهِ نُورٌ عَلىٰ نُورٍ ، بِسْمِ اللّٰهِ الَّذِى هُوَ مُدَبِّرُ الْأُمُورِ ، بِسْمِ اللّٰهِ الَّذِى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ . الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ ، وَأَنْزَلَ النُّورَ عَلَى الطُّورِ ، فِى کِتابٍ مَسْطُورٍ ، فِى رَقٍّ مَنْشُورٍ ، بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ ، عَلىٰ نَبِیٍّ مَحْبُورٍ . الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی هُوَ بِالْعِزِّ مَذْکُورٌ ، وَبِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ ، وَعَلَى السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ مَشْکُورٌ . وَصَلَّى اللّٰهُ عَلىٰ سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ
۱- پاشوره پاها و یا شستن و رطوبت دهی دستها و صورت با عرق بید و کاسنی هر یکربع یک مرحله
۲- پاشوره با ترکیب عرق های ختمی ، کرفس ، خرفه ، نیلوفر ، برگ چنار
۳- گذاشتن پیاز حلقه حلقه درکف پاها
۴- خوردن دمنوش های گل پنیرک با بنفشه با ختمی
۵- رفع یبوست و بررسی احتمالی انگل درگوارش
۶- دمنوش زرشک یا آب زرشک
۷- پرهیز از استحمام
۸- نوشیدن اب سیب طبیعی و یا اب لیو شیرین
۹- دمنوش عناب
۱۰- مصرف لیموترش تازه با اندکی نمک دریا
۱۱- آش جو با سبزی گشنیژ
۱۲- خوردن گلاب با عرق بیدمشک
۱۳- عرق ختمی با عرق اسطوخدوس بصورت ترکیبی
۱۴- اب لیموی تازه را با اب سرد مخلوط و برروی حوله ریخته و روی پیشانی گذاشته شود
۱۵- مصرف آش ماش
۱۶- فالوده سیب با عسل
۱۷- شربت خاکشیر و شکرسرخ و گلاب
۱۸- مالیدن حنا با سرکه سیب مخلوط و به کف پاها مالیده شود
۱۹- مالیدن روغن بنفشه با پایه زیتون
۲۰ - شانه زدن موی سر و ریش
۲۱- برای درمان فوری تب مقداری سیب زمینی را درون سرکه به مدت ۱۵دقیقه قرار دهید و سپس مانند بر روی پیشانی قرار دهید.
۲۲-برای پایین اوردن تب، اب شیر معمولی در آن کمی نمک میریزیم، دستمال را داخل ان میگزارید میچلونید، فقط خنکی بماند روی پیشانی پشت گردن و روی شکم میگزارید باعث کاهش تب میشود
۲۴- برای کاهش تب و لرز مصرف آبمیوه های کنستانتره بخصوص آب هلو و آب آلو و همچنین انواع کمپوت ها به خصوص کمپوت هلو و آلو توصیه می شود.
۲۴- خاکشیر و تخم شربتی در آب سرد میل شود
۲۵- لعاب اسفرزه در عرق کاسنی داغ همراه با کمی ترنجبین مفید است فقط دانه ها میل نشود
۲۶- خوردن اب خیار با پوستش و یا اب آن برپوست تب دار مالیده شود
📚محقق طب سنتی و طب اسلامی حسین معارفی
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شد شد نشد میرم کربلا، پیش آقام ابالفضل میزنم زیر گریه... 😭
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#عاشقانه_با_شهدا❤️
شهید مهدی فانوسی 💜
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
زندگینامه شهید محسن فانوسی
سمیرا حمیدینامدار با بیان اینکه متولد آذرماه سال 64 بوده و در حال حاضر در تربیت معلم بنیاد قرآن در حال تحصیل هستم، اظهار کرد: همسرم محسن فانوسی متولد شهریورماه 59 بود که در سال 79 استخدام رسمی سپاه شد و به عنوان یک تخریبچی 14 سال در سپاه انجام وظیفه کرد. وی افزود: خانواده فانوسی یکی از همسایههای بستگانمان بود و ما در حین روابطی که با این خانواده داشتیم، با خانواده شهید نیز تا حدودی آشنا شده بودیم. در نوروز سال 79 برای نخستینبار برای عید دیدنی از پدر شهید فانوسی که همه به عنوان عموعلی از او یاد میکردیم، در منزل ایشان حضور پیدا کرده و آنجا محسن را برای بار نخست در حالیکه عفت و حیا از سرتا پایش نمایان بود با لباسهای سفید و تمیز و محاسن مشکی دیدم. حمیدینامدار ادامه داد: پس از نوروز آن سال به واسطه عروسی دختر عمویم خانواده محسن کاملا با من و خانوادهام آشنا شدند و مرا به محسن پیشنهاد داده بودند این در حالی بود که من اصلا به ازدواج فکر نمیکردم و تنها چیزی که فکر مرا درگیر کرده بود، ادامه تحصیل بود. پس از این آشنایی، مادر شهید فانوسی مرا از مادرم خواستگاری کرده و مادرم پیشنهاد داده بود که من با شهید صحبت کنم. وی اضافه کرد: نخستین جلسه خواستگاری در حالی برگزار شد که هیچگونه تصمیم جدی برای ازدواج نداشتم و تنها برای اینکه به تصمیم بزرگترها احترام بگذارم در عمل انجام شده قرار گرفته بودم. محسن در آن جلسه با وقار و متانت خاصی که داشت، حضور یافت و در رابطه با نوع شغلی که داشت توضیح داد و از من خواست اگر جواب منفی دادم در رابطه با شغل ایشان با کسی گفتوگو نکنم. وی تصریح کرد: محسن در آن جلسه گفت زندگی کردن با یک تخریبچی شرایط خاص خودش را میطلبد به طوریکه احتمال شهادت، اسارت و جانبازی در این شغل دور از انتظار نیست. من نیز گرچه تصمیمی برای ازدواج نداشتم اما همواره از خدا میخواستم کسی در آینده وارد زندگیام شود که مرا به غایت نهایی که برای خودم ترسیم کرده بودم، رهنمون سازد. همسر شهید فانوسی عنوان کرد: من و محسن عقاید یکسانی داشتیم و دغدغه ذهن من هم رسیدن به همین مقام بود اما پس از عروسی با دلبستگی شدیدی که به ایشان پیدا کرده بودم، همواره استرس شغل محسن را داشتم. رازداری در رابطه با شغل محسن سختترین نقطه زندگیام بود چرا که او از من میخواست در اینباره با کسی صحبت نکنم و این در حالی بود که وقتی از مأموریتهای طولانی یک ماهه محسن به خانوادهام شکایت میکردم، سریع متهم میشدم که انتخاب خودت بوده است. وی با بیان اینکه تنها چیزی که در این شرایط سخت به من دلگرمی میداد صحبتهای محسن بود که همیشه میگفت عملی که برای رضای خدا باشد، هیچگاه بیپاسخ نخواهد ماند، خاطرنشان کرد: محسن رازدارترین شخصی بود که دیده بودم، h, هیچگاه شرایط شغلش را برای کسی به وضوح توضیح نمیداد و بسیار رازدار بود. وی خاطرنشان کرد: 9 آبانماه سال 81، بدون هیچ تشریفاتی به صورت کاملا ساده در محضر عقد رسمی کردیم. ما با قناعت زندگی را آنطور که بود قبول داشتیم. از آنجاییکه میدانستم تمامی هزینههای عقد بر عهده محسن خواهد بود بنابراین سعی کردم سادهترین و ارزانقیمتترین وسایل را انتخاب کنم و با این وجود گرچه همچون تمامی دخترها آرزوهای زیادی برای مراسم عقد و عروسی داشتم اما از نظرم محسن آنقدر با ارزش بود که مهر سکوت در برابر تمام خواستههای برآورده نشدهام، بر زدم. وی عنوان کرد: در این دوران بسیاری از جوانها هزینههای آنچنانی برای مراسم عقد و عروسی میکنند و همواره هم گلهمند هستند اما در آن زمان با وجود اینکه یک عروسی کاملا ساده و بدون تشریفاتی برایم برگزار شد اما هیچگاه گلایهای بابت خریدها و مراسم ساده عروسی نداشتم و حتی روز به روز هم وابستگی و عشق ما به یکدیگر بیشتر میشد. حمیدینامدار درباره ویژگیهای بارز شهید گفت: محسن به علت تعهد شغلیش هیچگاه در رابطه با نوع کاری که انجام میداد، برای هیچکس توضیحی نمیداد و این در حالی بود که محسن در مأموریتهای طولانی یک ماهه خود گاهی حتی یک بار هم زنگ نمیزد و در عین حال با وجود دلتنگی فراوانی که داشتم اما هیچگاه گلایهای نداشتم. وی اضافه کرد: محسن به علت ارادت ویژهای که به خاندان اهلبیت(ع) و به ویژه حضرت زهرا(س) داشت، نام فرزندش را که همیشه آرزوی داشتن آن را میکرد، فاطمهزهرا گذاشت و معتقد بود دینداری همواره باید در عمل هر فرد متبلور باشد نه تنها در ظاهرش. اخلاص در نماز محسن را هیچگاه فراموش نمیکنم، او همچنان که هیچ وقت نماز اول وقتش ترک نمیشد، از من میخواست هر کاری که در منزل دارم پس از ادای نمازم انجام دهم. همسر شهید فانوسی تصریح کرد: محسن همیشه در قنوت نمازش از خداوند توفیق شهادت را طلب میکرد.
#ادامه_دارد
#عاشقانه_با_شهدا❤️
#ادامه ✅
. با وجود اینکه در یکی از پاهایش پلاتین داشت اما هیچگاه از این شرایط برای معاف شدن
از بعضی مأموریتها استفاده نمیکرد. محسن وقتی از مأموریت بازمیگشت پاهایش تاول زده بود اما هیچگاه از سختی مأموریتهایش دم نمیزد این در حالی بود که برخی با کنایه به او میگفتند چقدر برای پول مأموریت میروی اما محسن تنها به یک چیز امید بسته بود، آن هم رضای خداوند. وی ادامه داد: در بسیاری از مناسبتهای مهم که خانوادههای زیادی در کنار یکدیگر بودند، من و محسن به علت شرایط خاص شغلیش در آرزوی در کنار هم بودن به سر میبردیم. آخرینبار که عازم مشهد مقدس بودیم، محسن با راز و نیازهایی که داشت برات شهادتش را از امام رضا(ع) گرفت و همچون همیشه از من خواست بابت رنجهایی که میکشم، صبوری کنم و از رفتنش به سوریه جلوگیری نکنم. خاطرم هست در این سفر فاطمهزهرا مریض شد اما پا به پای فاطمه، محسن هم شرایط روحیاش به هم ریخت و حتی مثل فاطمه تب کرده بود. در آن هنگام به عمق رابطهای که این پدر و دختر با هم دارند، پیبردم. وی عنوان کرد: محسن حتی طاقت مریض شدن فرزندانش را هم نداشت اما برخی پس از شهادت وی تصور میکردند محسن علاقهای به فرزندان خود نداشته که چنین تصمیمی گرفته است. چند روز پیش از آخرین مأموریت محسن به سوریه، تمامی خریدهای لازم برای منزل را انجام داده بود حتی در تمیز کردن منزل کمکم میکرد و انگار خودش به این مقام شهود رسیده بود که شهادتش نزدیک است. در آخرین مأموریت محسن، بر خلاف همیشه عکس بچهها را با خودش نبرد وقتی علتش را از او جویا شدم گفت این مأموریت تنها برای حضرت زینب(س) است. همسر شهید فانوسی در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود و صدایش به سختی از عمق گلویش به گوش میرسید، اظهار کرد: محسن در آخرین تماسش با من که یک ساعت پیش از شهادتش بود، گفت خانم مواظب دو بچه من باش. محسن وصیت کرد مزارش را در خارج از هیاهوی شهر قرار دهند و این برایم بسیار گنگ بود که چرا محسن در این مأموریت آنقدر به شهادت فکر میکند. در آخرین مأموریت محسن به سوریه از تمامی خانواده و بستگان حلالیت طلبید اما هیچگاه به کسی توضیح نداد برای جنگ با داعش به سوریه میرود. وی ادامه داد: تشییع جنازه باشکوهی که مردم برای محسن برگزار کردند گویا این واقعیت را نشان میداد که همه مردم از خُرد و جوان فهمیده بودند محسن چه کسی بود. خاطرم هست در روز تشییع جنازه شهید، فردی که از وضع ظاهری مناسبی برخوردار نبود حال خوشی در مراسم نداشت و به شدت بیتابی میکرد، پس از چند روز در پی نحوه آشنایی او با شهید شدم که فهمیدم این فرد در حین چیدن گردو از باغ پدر محسن بوده که محسن او را میبیند اما وانمود کرده او را ندیده و بدون اینکه او را توبیخ کند از کنارش عبور میکند. وی با بیان اینکه محسن هیچگاه قضاوتی از هیچ انسانی نمیکرد چرا که معتقد بود ما بنده خدا هستیم، مقام خداوندگاری به انسانها نداریم که در پی قضاوت و توبیخ آنها برآییم، یادآور شد: پس از گذشت 25 روز از مأموریت محسن به سوریه خبر شهادت ایشان آمد و این در حالی بود که قضاوتهای متفاوت برخی افراد، بیشتر از نبودن محسن عرصه را بر ما تنگ میکرد. خاطرم هست شخصی در حضور من گفت سپاهیانی که به سوریه اعزام میشوند، دو میلیون تومان به حقوقشان افزوده میشود اما خدا گواه است که در روز اعزام محسن به سوریه من تنها 30 هزار تومان پول داشتم و منتظر رسیدن موعد یارانه بودم. وی تأکید کرد: حاضرم فیش حقوقی همسرم قبل از شهادتش و اکنون را در فضای مجازی منتشر کنم تا همه متوجه شوند که این شبهات تنها به منظور درگیر کردن فکر جوانهاست. پس از شهادت این افراد که عمدتا نظامی هستند، حقوق آنها بازرسی شده و حقبیمه و حقوق اندکی نیز از بنیاد شهید برای آنها درنظر گرفته میشود به طوریکه مجموع حقوق دریافتیام از بنیاد شهید و حقبیمه همسرم تنها دو میلیون و 100 هزار تومان است که حتی آشناهای نزدیکم نیز این موضوع را باور نمیکنند. وی افزود: مطلب دیگری که باید برای مطرحکنندگان این شبهات روشن شود این است که شهدا قبل از شهادت انسانهایی با وضعیت مالی بد نبودند که بخواهند برای کسب درآمد با جان خود بازی کنند. برخی نیز با وارد کردن شبهههایی همچون خانواده شهدای مدافع حرم نسبت به شهدایشان خونسرد هستند، میخواهند وانمود کنند این خانوادهها به شهدایشان علاقهای نداشتند در حالیکه ما معتقدیم شهدا زندهاند و در کنار خانواده خود حضور دارند. اگر فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه ما به خوبی نهادینه شده بود به طور قطع چنین شبهاتی برای جوانان ما پیش نمیآمد.
حمیدیانوار تصریح کرد: با توجه به شناختی که از محسن داشتم، هیچ کمبودی در زندگیام باقی نگذاشته بود و احساس نمیکنم در حقم ظلم کرده اما برخی تصور میکنند وابستگی یک زن و شوهر به مفهوم در کنار یکدیگر بودن است در حالیکه شهید همیشه حاضر و ناظر بر زندگی خود است. کسانیکه در این مسیر گام برمیدارند، از امام حسین(ع) الگو گرفتهاند پس هیچگاه نباید
تصور کرد شهدا به خانواده خود ظلم کردهاند و به طور قطع این خانوادهها نیز بابت این صبوریها نزد پروردگارشان اجر خواهند داشت. وی عنوان کرد: شهدای مدافع حرم ثابت کردند در هر لباس، مقام و منصبی که هستیم میتوانیم وظیفه بندگی خود را به خوبی انجام دهیم، ثابت کردند برای احیای دین و حقیقت باید از تمام تعلقات دنیا دل بکنیم و زمینه و شرایط ظهور مهدی زهرا(عج) را فراهم کنیم. پس نباید چشمها را بسته و خود را به خواب بزنیم چرا که در این صورت این ما هستیم که بازنده خواهیم شد. پس از خدا بخواهیم ما هم به شناخت و بصیرت این شهدا برسیم تا فردا جزء سربازان مخلص حضرت مهدی(عج) قرار گیریم و برای فراهم ساختن شرایط ظهور آقا گام برداریم. امروز حفظ حجاب و غیرت علوی همچون سلاحی است که باید به دست بگیرم و با دشمنان بجنگیم و ثابت کنیم ما مدافع خون شهدا بودیم و هستیم.
#پایان ✅
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا 💜🍃
سلام خسته نباشید ماخونمون رو فروختیم تا ماشین سنگین بگیریم ولی بامشورتهایی که کردیم گفتن توشهر خونه بخرین الان موندیم ماشین بخریم تا منبع در آمد باشه یا تو شهر خونه بگیریم ممنون میشم راهنمایی کنید
لطفا اورژانسی بزارین نمیتونیم تصمیم بگیریم لطفا کمک کنید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خدمت همه دوستان وادمین محترم اجرتون با امام حسین لطفا اگه میشه سوال منو تو گروه بزارین لطفا برای ضخامت رحم کسی درمانی داره ضخامتش ۱۵ هست دکتر برام کورتاژ نوشته 😔😔😔
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام عزیزم لطفا پیام منو تو گروه بذارید
من سقط طبیعی داشتم بعدش دچار کم خونی شدید شدم ، دارو شیمیایی مصرف میکنم در کنارش قرص خونساز و شربت فولاد استفاده میکنم لطفا اگه چیز دیگه ای میدونید که برا کم خونی خوب باشه معرفی کنید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام ادمین عزیز لطفا لطفا این سوال منو خیلی اورژانسی بزارید توی گروه 🙏🙏
دوستان کسی دکتر خیلی خوب برا سرطان استخوان توی شیراز می شناسه که معرفی کنه
دوستان تو رو خدا اگه کسی میدونه دریغ نکنه
پای مرگ و زندگی در میونه😭😭
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام تو روخدا سوالمو بزارین خییییلی نگرانم دخترم یازده سالشه الان سه چهار سالی میشه داروی تیروئید مصرف میکنه تازگیا رنگ پوست صورت و بدنش تیره شده همه جاش نیست تکه ای هستش در کل پوستش سفید بود الان نمیدونم چرا اینجوری شده صورتش شادابی شو از دست داده سایه های از تیرگی رو صورتشه انگار رنگ پوست صورتش دو رنگ شده سفید و قهوه ای ...تورو خدا اگه کسی راهکاری داره بهم بگه میگم نکنه کلدش مشکل داره هزار فکرو خیال ناجور میاد توسرم 😔ممنون میشم منو از نگرانی در بیارین و ی راهکاری بهم بدین
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
باسلام دوستان گرامی اگر میشه یه دختر خوب برای ماپیداکنیدداداشم خیلی بچه خوبی هست فقط چون اهل نمازومسجدوحرمه بهش حرف درست کردن که سادس چون ماروستامیشینیم بخداخیلی ناراحتیم ازاین موضوع چون دوستاش همه اهل عرق ومشرب ومحتادن این بااونانمیگرده نامزدداشت که اونم خیلی پست بودبایکی دیگه خوب شدوداداشم ولش کردنمیدونم بخداچیکارکنم تحقیق که میان فقط میگن سادس همه برمیگردن وگرنه هرجامیریم پسندمیکنن چون خیلی بچه ی خوبیه سالم سالمه اهل زرنگی نیست توروخدابگیدچیکارکنیم که این مردم روستانگن این حرفهاروخیلی آدمهای پستین وگرنه چیکاردارین بهش نمیزارن بختش بازشه من میترسم داداشم یه وقت گناهی بکنه
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام دوستان راهنماییم کنید دیگه مامانم ازبس گریه کرده خسته شدم از دست داداشم
چون داره اززنش جدامیشه خانومش میگه نمیخوامت ولی داداشم ۱ساله که داره مهریشومیده ولی میگه طلاقش نمیدم هرشب مادرم میگه پسرم بخاطراون خانومش گریه میکنه الان 9ساله ازدواج کردن حتی بچه هم نمیاره
اگه ذکری بلدیدکه ازخانمش دلش سردبشه بگید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام تو رو خدا پیام من بزارید داخل گروه ❤️سوال داشتم کسی تابحال برا مسکن مهر ثبت نام کرد پول پرداخت کردیدباشه ...چند روزپیش پیام آمد برا شوهر که باید پول واریز کنیدبه این شماره شبا تا ۵ شهریور بیشتر وقت ندارید ...نمیدونم بدون مدرک یا سند چطوری اعتماد کنیم واریز کنیم اگه کسی اطلاع دقیق داره لطف من راهنمایی کن با این شرایط سخت زندگی پول جور کردیم بعد الکی باشه یا برامون کاری نکن
#ایدی_ادمین_پرسش_پاسخ 👇❤️
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽