eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.6هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیو_پنج نمی دونم چم شده بود من که نمی تونستم هیچ‌ حقی نسبت به اون داشته باشم فقط می خواستم
آب گلومو قورت دادم. دختر اومد جلو با صدای ظریفی گفت: سلام!.. لبخند خجلی زدم و گفتم: سلام! خوب هستید؟.. سرشو تکون داد و گفت: ممنونم. چه خوب شد شما رو دیدم. اتفاقا پشیمون بودم که چرا پیگیر نشدم تا شما رو ببینم و ازتون تشکر کنم. شما نبودید معلوم نبود اون شب چه بلایی سر ما میومد. منم حالم خوش نبود چیز زیادی یادم نمیومد. دوستم گفت چقدر کمکمون کردید.. گفتم: اشکالی نداره وظیفه بود خداروشکر که چیزی نشد.. سرشو آورد بالا تو چشمام نگاه کرد خیلی خواستنی بود. چشمای درشت و روشنی داشت با ابروهای بور و پهن. من هم چهره ام بد نبود اگه درگیر اون‌ کوفتی نمی شدم ممکن بود هرگز اینطور نیفتم و موهام سفید نشن. در کل جذاب بودم ولی نه در حدی که دل یه دختر نوزده بیست ساله رو ببرم. به افکار مسخرم تو دلم خندیدم و مشغول ور رفتن با ماشین شدم. دختر با من من گفت: مشکلی پیش اومده؟ واسه ماشینتون کمکی از دستم بر میاد؟.. خندیدم و گفتم: این خودش مشکله دیگه! نه درستش کردم فکر کنم کار کنه. بفرمایید برسونم هر جا تشریف می برید.. سرشو تکون داد و گفت: ممنون بر می گردیم خوابگاه راه زیادی نیست. مزاحم شما نمیشیم فقط خواستم ازتون تشکر کنم... @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیو_شش آب گلومو قورت دادم. دختر اومد جلو با صدای ظریفی گفت: سلام!.. لبخند خجلی زدم و گفتم
سرمو تکون دادم و گفتم: این چه حرفیه چه مزاحمتی؟ بفرمایید دوستاتونم بگید بیان. هوا سرده.. دخترای شیطون بدون تعارف پریدن نشستن تو ماشین. از لای حرفاشون و صدا زدنا فهمیدم اسمش شقایقه. کاپوت رو دادم پایین که شقایق گفت: مزاحم نشیم خونه منتظرتون نباشن؟.. آهی کشیدم و گفتم: هیچ کس تو دنیا منتظر من نیست!.. به طرف فرمون رفتم و نشستم. شقایق جلو نشست و دوستاش اون عقب داشتن مسخره بازی در میاوردن. ماشین رو خواستم روشن کنم که نشد و چندبار پشت هم صداهای عجیب غریب درآورد. دخترا از پشت گفتن: پراید باز نشه نریزه زمین صلوات!.. خندیدم و دوباره استارت زدم. چندبار امتحان کردم بالاخره روشن شد. همشون دست زدن که شقایق گفت: من بابت داشتن همچین دوستای جلفی شرمنده ام!.. دخترا از پشت چندتا مشت زدن رو شونه اش و گفتن: باز این یه مذکر دید... خندیدم و گفتم: من فرق می کنم با مذکرایی که دیدید من پیرمردم راحت باشید!.. شقایق گفت: نفرمایید این چه حرفیه؟.. آهی کشیدم و گفتم: چهلو رد کردم پیر محسوب نمیشم؟.. دخترا با تعجب گفتن: دروغ میگید؟ مگه میشه نهایت سی و دو سه میخوره بهتون!.. انقد شاد بودن و مسخره بازی درمیاوردن که نفهمیدم کی رسیدم خوابگاه. با خنده و شادی از ماشین پیاده شدن. شقایق هنوز نشسته بود..... @azsargozashteha💚
عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت سر سربسته چرا این همه رسوا دارد در خیال آمدی و آینهٔ قلب شکست آینه تازه از امروز تماشا دارد بس که دلتنگم اگر گریه کنم می‌گویند قطره‌ای قصد نشان دادن دریا دارد تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت چه سخن ها که خدا با من تنها دارد @azsargozashteha💚
شخصی تعریف میکرد: یه همکار داشتم سربرج که حقوق میگرفت تا 15روز گردش و تفریح میکرد بهترین غذای بیرونو میخورد و نیمی از ماه رو غذا ی ساده از خونه می آورد، موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشتم گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی ؟ باتعجب گفت: کدوم وضع! گفتم زندگی نیمی اشرافی نیمی گدایی...!! به چشمام خیره شد وگفت:تاحالا در ماه یکی دوبار گردش و تفریح حسابی رفتی ؟ گفتم نه! گفت: تا حالا تاکسی دربست رفتی؟ گفتم نه! گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفته ای؟ گفتم نه! گفت:تا حالا غذای فرانسوی خورده ای؟ گفتم نه! گفت: تاحالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تا خوشحالش کنی؟ گفتم نه! گفت: اصلا عاشق بوده ای؟ گفتم نه! گفت: تا حالا یک هفته از شهر بیرون رفته ای؟ گفتم نه! گفت اصلا زندگی کرده ای؟ با درماندگی گفتم اره...نه...نمی دونم...!! همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز...!! اما حالا که نگاهش میکردم برایم جذاب بود... موقع خداحافظی تکه کیک خامه ای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم را عوض کرد، اوپرسید: میدونی تا کی زنده ای ، گفتم نه! گفت: پس سعی کن دست کم نیمی از ماه را زندگی کنی....!! ✍ وین دایر @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیو_هفت سرمو تکون دادم و گفتم: این چه حرفیه چه مزاحمتی؟ بفرمایید دوستاتونم بگید بیان. هوا سر
یکی یکی داشتم باهاشون خداحافظی می کردم و جواب تشکراشونو می دادم که شقایق گفت: ممنونم زحمت دادیم. ببخشید اومدم تشکر کنم بدتر دوباره اسباب زحمت شدیم و باید باز تشکر کنم.. سرمو تکون دادم و گفتم: تشکر نداره که این پراید آبروی منو برد.. شقایق خندید و گفت: نگید اینطوری همینم باز تو این گرونیا غنیمته. خدا بهترشو بده بهتون تا با خانواده برید همه جا رو بگردید.. انقد سرزبون داشت که کم آورده بودم. با حالت غمگینی گفتم: ممنون ولی کسی رو ندارم که بریم.. با تعجب پرسید: یعنی مجردید؟.. گفتم: بله همسرم خیلی سال پیش فوت کردن.. ابروهاشو داد بالا و گفت: خیلی متاسفم ببخشید ناراحتتون کردم. ایشالا غم‌ نبینید دیگه. کاری ندارید من دیگه برم بیش از این مزاحمتون نشم؟.. لبخندی زدم و تو چشماش نگاه کردم. خیلی بچه بود گناه داشت اصلا درباره اش فکر دیگه ای کنم اون مثل دختربچه ها بهم حسی داشت شبیه عمو گفتناشون.. خیلی آروم گفتم: خداحافظ.. @azsargozashteha💚
❤️❤️ سلام امیدوارم پیام منو بخونید. من ۲۷ سالمه و همسرم ۳۲ ساله است. یه بچه ی ۳ ساله دارم. زندگی من از دید بقیه عالی و فوق العاده ست و همشون حتی زبانی شوخی و جدی بهم میگن که چه زندگی مرفه و خوبی داری خوش به حالت! البته اونا حق دارن و فقط ظاهر خونه و زندگی و ماشین منو میبینن.. اما از درون من و همسرم دو تا آدم افسرده ایم که به خاطر بچه کنار هم زندگی میکنیم. همسرم قبل از ازدواج خیلی ناگهانی پدر و دو تا خواهراش رو تو تصادف از دست میده. زمانی که اومدن خواستگاری من و حتی دوران نامزدی هم من متوجه چیز مشکوکی از ایشون نشدم که حدس بزنم افسردگی دارن… اما بعد از ازدواج انگار کم کم متوجه شدم خیلی گوشه گیر و کم حرفه… البته فقط در منزل خودمون اینطوره و اگه جایی مهمان باشیم یا برامون مهمان بیاد ایشون کل مجلس رو میگیره دستش و انقدر با همه گرم میگیره و بگو بخند راه میندازه که همه میگن خوش به حالت چه شوهر خوش مشربی داری! منتهی تو خونه میتونم بگم در حد پنج شش جمله صحبت میکنه به اصرار من لبخند میزنه.. اهل هیچ مدل تفریح و مسافرت و پیک نیکم نیست. شاید برای اینکه با بچم بریم پارک من ساعت ها التماس میکنم و اشک میریزم تا قبول کنه.. بعد از هفت سال زندگی فقط یک بار بعد از بچه دار شدن با هم رفتیم شمال که اونم کاش نرفته بودم.. فقط تو ویلا نشستم و در و دیوارو نگاه کردم.. مثل بقیه روزهای سال که من و بچم تو خونه ایم. ایشون ۵ صبح میره سرکار تا ۹ شب. و بعد از شام بی هیچ حرفی میخوابه یا جلوی تی وی کانال عوض میکنه.. حرف عاطفی و عاشقانه و حتی روزمره هم هیچ! خیلی تلاش کردم که برگرده به زندگی ولی انگار خودش نمیخواد و منم کم کم سرد شدم.. نه اینکه دوسش نداشته باشم نه! اما فکر میکنم تلاش من برای زنده نگهداشتن و گرمای این زندگی بی فایدست. حتی دکتر بهش گفته بود باید لایف استایلتو عوض کنی و براش قرص نوشته بود اما نه قرص ها رو خورد نه تغییری تو رفتارش ایجاد شد… دروغ چرا؟ خستم از این زندگی مرفه و خوب که همه حسرتشو میخورن ولی خودم دلسردم بهش! انگار من هم افسرده شدم از حال ناخوشش. @azsargozashteha💚
سوره ❤️ صفحه ی ۳۷🌹 @azsargozashteha💚
منشی گفت کارت‌خوان نداریم، ۶٠ تومان از عابربانک بگیرید بیایید. فاصله‌ی عابر‌بانک تا مطب زیاد بود. گفتم چرا دستگاه پُز ندارید؟ خانم منشی گفت خودت این را از آقای دکتر بپرس! گفتم لابد برای فرار از مالیات است دیگر... این جناب آقای دکتر مگر بورد تخصصش را از فرانسه نگرفته؟ آنجا یادش ندادند برای مالیات نباید مریض‌هایش را آواره کند؟ این مالیات مگر چند درصد از درآمد ایشان است؟! فضا متشنج شد! جناب دکتر سخنانم را شنید و از مطب آمد بیرون‌ و به من گفت، من شما را ویزیت نمی‌کنم! لطفا" بروید بیرون! من نرفتم. جناب آقای پزشک به منشی‌اش گفت تا این آقا نرود مریضی را داخل نفرست! پنج دقیقه گذشت، فقط پنج دقیقه!! توی این پنج دقیقه چند تن از مریض‌ها آمدند جلو و به من گفتند به‌خدا حالمان خوب نیست، بروید بیرون بگذار ما هم به زندگی‌مان برسیم! همه به من اعتراض کردند!! هیچ‌کسی اما به دکتر اعتراض نکرد!! حس بدی به من دست داد. حس بازنده‌ها را داشتم. به خودم گفتم رضا، از حقوق چه کسانی داری دفاع می‌کنی؟ برای کی و چه کسانی داری دست‌وپا می‌زنی؟ این‌ها یکی‌شان حتی حاضر نیست از تو حمایت کند! زدم بیرون... با خودم گفتم جداً برای چه کسانی داری دست‌وپا می‌زنی؟ این مردم...؟! ✍🏻 (نویسنده و روزنامه‌نگار) @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیو_هشت یکی یکی داشتم باهاشون خداحافظی می کردم و جواب تشکراشونو می دادم که شقایق گفت: ممنونم
شقایق از ماشین پیاده شد و با تک بوق ازشون دور شدم. بعد اینهمه سال حس خوبی بود رفتن توی اجتماع و شنیدن خنده و شادی دخترای جوون. کم کم داشتم انگیزه ی لازم واسه کنار گذاشتن همون نیمچه مصرفی که داشتم رو هم پیدا می کردم. یکم مونده بود برسم خونه که با صدای زنگ‌ گوشی غریبی زدم رو ترمز. با تعجب به گوشیم نگاه کردم صدای زنگش اونطوری نبود. برگشتم عقب صدا از عقب میومد. با دیدن گوشی ای که اون عقب روی صندلی بود و داشت زنگ می خورد فهمیدم مال یکی از اون دختراست که جا گذاشته. بی وقفه زنگ‌ می‌خورد. دراز شدم گوشی رو بردارم اسم شقایق رو صفحه افتاده بود. سریع جواب دادم: بله؟.. صدای نگران دختری از اون طرف به گوش می رسید . شقایق گفت: آقا ببخشید گوشی دوستم انگار‌ مونده تو ماشین شما داره زار زار گریه می کنه!.. گفتم: نگران نباشید تازه فهمیدم اشکالی نداره میارم میدم مسئول خوابگاهتون ناراحت نباشید. اشکالی داره فردا بیارم؟.. دوستش از اون طرف گفت: نه تو رو خدا اگه میشه بگو الان بیاره. تا صبح دق میکنم.. گفتم: باشه اشکال نداره دور میزنم میام.. پوفی کشیدم و از اینکه بهشون رو داده بودم پشیمون بودم. اونهمه راهو چجوری باید یبار دیگه بر می گشتم؟.. یکم مونده بود برسم خوابگاه و هوا تاریک شده بود. گوشی دوباره داشت زنگ می خورد چون رمز داشت قبل اینکه جواب بدم یه وسوسه ای اومد سراغم و ناخودآگاه تصمیم گرفتم شماره ی شقایق رو بردارم. سریع گوشیمو درآوردم و تا قطع نشده شماره رو زدم تو گوشی خودم. تماس قطع شد ولی بلافاصله دوباره زنگ خورد. جواب دادم گفتم نزدیک‌ خوابگاهم.... @azsargozashteha💚
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم بر شانه‌‌ی تنهایی خود سر بگذارم از حاصل عمر به ‌هدر رفته ‌ام ای ‌دوست ناراضی‌ ام، امّا گله‌ ای از تو ندارم در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را تا حبس نفس‌ های خودم را بشمارم از غربت‌ام آنقدر بگویم که پس‌ از تو حتّی ننشسته ‌ست غباری به مزارم ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌ روز روزی که تو را نیز به دریا بسپارم نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت یک‌ بار به پیراهن تو بوسه بکارم ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار تا دست خداحافظی ‌اش را بفشارم... @azsargozashteha💚