eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
165.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال تعبیر خوابمون 👇🤍 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ سلام ،میخواستم از دوستان کمک بگیرم،من یه پسر ۲۵ساله دارم که خیلی پسر خوبی بود توی همه ی کارها به من و پدرش کمک میکرد و همه جوره هوامونو داشت ما هم همه کاری براش میکردیم خلاصه زندگی خوبی داشتیم ،الان یک ساله سر یه موضوع بیخودباما قهر کرده و اصلا آشتی نمیکنه من خیلی پیش قدم شدم ولی آشتی نمیکنه .الان میخوام خونمون رو جابجا کنم میگه نه باهاتون میام نه میزارم این جارو اجاره بدین.دوستان اگه میتونید یه راه حل اساسی بهم پیشنهاد بدید که نه اون ضربه بخوره نه ما کوچیک بشیم. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام وقت بخیر،یه راهنمایی میخوام،بگید چیکار کنیم.مامانم 53سالشه،چهار سال پیش دچار استرس و نگرانی زیاد شد،بخاطر مشکلی که برا برادرم پیش اومد،همش یه چیزایی رو با خودش تکرار میکرد،همش می‌گفت چرا اینکاروکردم،اینکارو نکردم.بعداز دو سه ماه حالش خوب شد،حالا دوباره همینجوری شد،حالا با شدت بیشتر،از صبح که بیدار میشه،همش میگه چرا چرا،با استرس زیاد،گیر میده به همه چیزو همه کس.نمیتونه تصمیم بگیره که آیا ناهار درست کنه یا نه؟یا چی درست کنه،صد بار تصمیمشو عوض می‌کنه.خوابش خیلی کم شده،دکتر هم که می‌بریم میگه داروها رو بخورم یا نخورم؟چرا بخورم؟چرا گرفتار شدم.چرا،چرا چرا.ما دیگه خسته شدیم،خواهشا یه راهی جلو پامون بزارید 😭😭دیگه بریدیم ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا به هر دو سوال پاسخ بدید 🙏🌹 @azsargozashteha💚
❤️ سلام آدمین جان راستش برا من مشکلی پیش اومده همسر من وقتی اومدن خاستگاری من یه کارمند حقوق بگیر بود‌ و وعضع مالی پدرشون توپ توپ بود و همون اول کاری‌ یه خونه ی 1600متری که 600مترش خونه و1000مترش حیاط بود به اسم منو همسرم زد که یه وقت آلاخون بالاخون نشیم چون حقوق همسرم زیاد نبود و بخور نمیر بود بعد سه سال ازدواج ما من باردار‌شدم😊 و اما همسرم هنوز کارمند حقوق بگیره و حقوق ناچیزی هم داشت و تو تمام اون سه سال زندگی اصلا به همسرم به خاطر شغل و در آمدش اذیتش نکردم ولی واقعا برای آینده ی بچمون باید یه فکر میکردیم چون پدر شوهرم تو کار‌تجارت چرم بود شوهرم هم خیلی وارد بود منو همسرم تصمیم گرفتیم که یه کارگاه چرم راه بندازیم باکلی بد بختی و این ور اون ور رفتن بالاخره کارگاه رو راه اندازی کردیم و همون اوایل سر زبونا افتادیم و بعد اینکه درامدمون بالا رفت کارگاه تبدیل به کارخونه شد😊 و وعضمون عالی شده من یه دو قلو به دنیا آوردم😊❤️ یه دختر یه پسر و یک سال بعدش دوتا پسر به دنیا آوردم کارخونه مون خیلی پیشرفت کرده بود تو بهترین نقطه ی قم ( قم زندگی میکنیم😊) خونه خریدیم و هیچ وقت نزاشتیم که آب تو دل بچه هامون تکون بخوره😊 همیشه سعی کردیم با نون حلال بزرگشون کنیم ولی بد بختی‌ تازه شروع شد حسادت خانوادم زیاد شده بود برادرهام کارگاه بزرگی‌دارن که کم از‌کار خونه نداره وعضع مالیشون خیلی خوب بود و هست خواهر شوهرمم که جوجه کشی داره که خیلی سر زبون هاست رفته رفته منو همسرم تونستیم دوتا شعبه ی دیگه برای کارخونه بزنیم تو شهر های مختلف ایران بزنیم و معضع مالی مون خیلی بالا رفت ولی بچه هام با اینکه من هیچ وقت به هشون یاد ندادم سطح مالی مون رو به کسی نشون بده ولی خیلی جلوی بچه های‌ برادر و خواهرم خیلی دعواشون میشه و تازه فهمیدم دارن بهم دیگه‌ پز میدن هرچی بهشون میگم دخترکم پسرکم این کاری که میکنی بعده ها 😒 ولی مثل دانش آموزهایی که سر کلاس ریاضی نشسته باشن نگام میکردن بعضی‌ اوقات یه چیزی قل قلکم میداد که با دنپایی بیوفتم به جونشون( مثل مامان باباهای خودمون 😁خیلی هم خوب تربیت می شدیم) ولی بعد خودم رو سیم جین میکنم که چرا و... خلاصه نمی دونم‌باهاشون چی کار کنم اصلا خیلی حسادت دارن میندازن🙁 لطفا کمکم کنید و ببخشید خیلی طولانی شد ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام❤️ #چالش_دوم 🌹✅ آخرین دلخوری که بین تو و همسرت پیش اومده چی بوده و چطوری رفعش کرد
❤️ سلام اخرین دلخوری که بین من وهمسر جانم پیش امد همسر من نمایندگی نصب وتعمیر لوازم خونگی دارند 2شب مونده به عید رفته بوده خونه رفیق جون جونیش من دیدم از موقع امدنش گذشت ونیمد خلاصه زنگ زدم گفتم کجایی چرا دیر کردی گفت خونه امیر هستم برا لباس شویی حالا دیگه راه میفتم من مثل همیشه که حرف هاوچرت پرت های زن شوهری میزدم شروع کردم که عزیزم بیا که و.......خلاصه یکم گفتم همسری هم هی میگفت خدافظ ی هویی قطع کرد حدود 20 دیقیه بعدش رسید از عصبانیت بنفش بود انقد غر زد زد زد وحسسسابی جوش اورده بود منم جرات نمکردم هیچ حرکتی بزنم خلاصه گفتم حداقل بگو چ کردم گفت دستم بند بود گوشی زنگ خورد گذاشتم رو اسپیکر تموم حرفات رفیقم شنید وهی لبخند میزد منم خجالت من هم خندم گرفته بود هم خجالت کشیدم خلاصه تا فردا ظهرش عصبانی بود هی میگفت چ جوری من با این پسر رودررو شم من جوش اوردم گفتم چ معنی میده که گوشی گذاشتی رو اسپیکر خب بالاخره ی موقع ادم مجبوره ی حرف هایی بزنه حالا من دیشب شوخی کردم بعضی وقتا مجبوری ی حرف هایی بزنی تلفنی بعد کوتاه امد ولی میگه هرچی دیدمش کلی خجالت کشیدم @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام❤️ #چالش_دوم 🌹✅ آخرین دلخوری که بین تو و همسرت پیش اومده چی بوده و چطوری رفعش کرد
❤️ سلام آخرین دلخوری که داشتیم این بود که باهم رفتیم بیرون که من برم به خواهرم یه سر بزنم آقا هم برن کاراشونوانجام بدن بهم زنگ بزنن که بیام سر قرار. موقع بیرون رفتن ازخونه شوهرم موبایلشونودادن من بزارم تو کیفم توماشین بهشون بدم من دیگه یادم رفت گوشیشون بهشون بدم وقتی ازهم خداحافظی کردیم و من رفتم یادم اومد گوشیشون دست منه برگشتم جائیکه پیاده شده بودم دنبالشون گشتم ندیدمشون دیگه رفتم خونه خواهرم یکم بودم زود اومدم برم سرقرار گفتم اگه یادشون بیاد میان اونجا خلاصه کلی تو خیابون دنبالشون گشتم پیداشون نکردم آخرشم از تلفن یه بنده خدا توخیابون بهم زنگ زدن وخیلی هم عصبانی بودن وقتی دیدمشون گفتن کلا هیچ جا نرفتن وهمونجا که پیادم کردن موندن تا برگردم منم تا دیدمشون گفتم هر چی بگی حق داری اشتباه از من بوده و سریع عذرخواهی کردم دیگه سکوت کرد هیچی نگفت یه چند دقیقه ساکت بود مثلا عصبانی بود منم دیگه سکوت کردم بعد که آروم شد توضیح دادم که دنبالش گشتم پیداش نکردم دیگه کم کم آروم شد بعد گفت ممنونتم که کل کل نکردی و باعذرخواهی کردن وسکوتت مدیریت کردی. @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_بیستو_پنج ۳روز مونده بود به عید که محمد زنگ زد و گفت میخواد بره شهرشون با تعجب گفتم برای چی
تا گوشی و برداشتم گفت شهره بابا مُرد.... با سرعت تمام خودمونو رسوندیم بهش یک خرده از راه رو پیاده اومده بود پدرشوهرمو خیلی دوستش داشتم درسته بی پول بود ولی بی محبت نبود و تو این سالها بدی در حق من یکی نکرده بود تا چشمم خورد به محمد از ماشین پیاده شدم و بغلش کردم دوتایی گریه میکردیم که گفت شهره من حالا چکار کنم ؟ چجوری مراسم بگیرم؟ من پولی ندارم که حالا چه خاکی به سرم بریزم... بهش گفتم خدا بزرگه حالا به این چیزا فکر نکن سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت ویلا ساکمون بستیم و با داماد و دختر عباس راهی شدیم سمت شهرشون ۱۷ ساعت مسیر راه بود از شمال تا شهرشون خانوادمم بعد از ما ویلا رو تر و تمیز کرده بودن و همه حرکت کردن برای مراسم تمام مسیر تا تهران گریه میکردم اول برای پدرشوهرم و دوم برای بی پولی محمد واقعا میخواست چیکار کنه رسیدیم تهران رفتیم خونه که لباسای مشکی برداریم و راه بیفتیم تا وارد خونه شدم دوباره همون حالتا شروع شد حالت خفگی و تپش قلب و صداهای عجیب غریب... تند تند در چمدونو باز کردم لباسارو ریختم رو زمین و چند دست لباس مناسب عزاداری برداشتم و رفتیم پایین و حرکت کردیم سمت شهرشون تو طی مسیر گاهی پیامک میومد به گوشی محمد ولی چون میخواست زودتر برسیم خودش رانندگی میکرد و پشت فرمون اهمیتی به پیامک ها نمیداد همونجور که رانندگی میکرد هی به من میگفت شماره بگیرم و کارهای دفن و کفن و مراسمو هماهنگ میکرد باهاشون برادر کوچیکه که الان برای خودش مثلا فکر میکرد خیلی بزرگ شده و محمد هم که پول و پله برای خرج کردن نداره زنگ میزد و هی به محمد میگفت هزینه تراشی نکن ولی محمد به حرف هیچکس گوش نمیکرد و کار خودشو کرد ساعت ۱۱ شب رسیدیم که دیدیم همه اونجا جمع هستن و منتظرن ما برسیم تا رسیدن ما همه کارها اماده شده بود و مرده رو غسل و کفن کرده بودن دیگه برای فردا صبح نباید معطل میشدن بعد از کلی جیغ و گریه و خودزنی تازه اروم شده بودم که محمد گوشیشو داد به من بزنم شارژ که دیدیم کلی پیام داره تا پیامها رو باز کردم دیدم همه پیام بانک هست هر کدوم از دوست و اشناهای محمد شنیده بودن پدرش فوت کرده هر مبلغی درتوانش بود تو حساب محمد ریخته بودن حتی شوهر خواهرم وقتی موجودی اخر رو خوندم واقعا باورم نمیشد ۳۰ میلیون پول تو حساب محمد بود با ذوق زیاد صداش کردم خونه شلوغ بود برای اینکه ضایع نشه گفتم یادته گفتم خدا بزرگه ... ببین چقدر پول تو حسابته.. واقعا شوکه شده بود و باورش نمیشد ولی خداروشکر مراسم با ابرویی برگزار شد و همه چیز همونجور که محمد دوست داشت پیش رفت این وسط فقط از دست برادرهاش کفری بود که هیچکدوم دست به جیب نمیکردن.... @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام آدمین جان راستش برا من مشکلی پیش اومده همسر من وقتی اومدن خاستگاری من یه کارمند
❤️ سلام در جواب خانم عزیز که گفتن بچه ها فخر میفروشن سعی کنید به آنها بفهمانید که همه چیز مال خداست ودردست ما امانته.اگه بخواد میده اگه بخواد میگیره.اگه ناشکری کنید یا فخر بفروشید و مغرور شوید ممکنه خدا آزمون بگیردشون .خدا داره ما رو امتحان میکه و....... خلاصه از لحاظ دینی و اعتقادی انهارو آگاه کن به این خانم محترم بگید ببینم کارگری چیزی نمی‌خواد شوهرم سه ماهه بیکاره واقعا زندگی سخته.شوهرم آدم حلال و درستیه ❤️❤️❤️🌹❤️🌹🌹🌹🌹🌹 سلام وقتتون بخیر در جواب اون عزیزی که گفتند بچه هاش با بچه های خواهر برادرش ناسازگاری دارند عرض کنم خدمتتون بچه ها تو دهن بزرگتر هاشون نگاه میکنند انشالله خیر زندگیتون را ببینید ولی همینطور که شما داستان زندگیتون را تعریف کردید که چیا دارید خونتون چند متره. چند تا شعبه زدید مطمئنن برای اشخاصی بوده که درباره زندگیتون تعریف کردید که بچه ها تو دهن شما نگاه کردند و باعث بشه فکر کنند از دیگران برتر هستند البته ببخشید قصد توهین ندارم شما باید آموزش بدید که برتری به اخلاق خوب وبنده خوب خدا بودنه مال دنیا مال خود دنیا است فقط به ما امانت داده میشه که امتحان بشیم که درست و صحیح استفاده میکنیم یا نه وگرنه به پادشاه ها و پیامبرهاش هم مهلت نداد که به ما بخواد مهلت بده اگر از همین حال مشکل را بر طرف نکنید حتی خدایی نکرده در بزرگ سالیه بچه هاتون شاهد دعوا وتنش های آنها هستید متاسفانه اکثر ما مردم قبل از اینکه فکر تربیت بچه هامون باشیم فکر رفاهشون هستیم که این اصلا درست نیست چون باعث میشه تن پرور بار بیایند مشکل ما ایرانی ها اینه که نمیگذاریم آب تو دل بچه هامون تکون بخوره درسته جیگرگوشه هامون هستند ولی روش ننوشته که همیشه زندگی بر وفق مراده. ننوشته که همیشه پدر و مادر زنده هستند و کنارشون هستیم به نظر بنده بد نیست که کمی سختگیری کنید اگر میخواهید مشکل بچه هاتون رفع بشه وقتی به کسی کمک میکنید بگذارید بچه ها مشارکت داشته باشند مثلا بچه هایی که بی سرپرست یا بدسرپرست هستندرا شناسایی کنید و هر از گاهی با خود بچه هاوسیله تهیه کنید و به دستشون برسونید اینجوری باعث میشه که بچه ها بخشنده. تربیت بشندو گذشت تو زندگیشون پیدا میکنند ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد اون خانمی که وضع مالیشون خوبه ولی بچه هاشون پز میدن الکی . باید بگم بچه های شما خواستن پیش بقیه کم‌ نیارن اینا رو گفتن و باید بگم به نظر من میتونین ببریدشون پرورشگاه ها و جاهایی که از کودکان بی سرپرست و بد سرپرشت نگهداری می کنن با اون بچه ها آشناشون کنین مطمئن باشین مهرشون به دلشون میشینه چون اون بچه ها خیلی معصومن و بعد بهشون بگین که ببینین اونا پولی ندارن اما مهم تر از پول چیزای دیگه هم هست. سعی کنید همش در مورد انسانیت و خوبی و مهربونی باهاشون حرف بزنین و یه جوری کنین که از فکر پول بیان بیرون . @azsargozashteha💚
❤️ من ۲۵سال پیش ازدواج کردم دختری عزیزدوردونه خانواده و اولین نوه خاندان ولس صبور و آرام با اینکه تو ۱۸سالگی ازدواج کردم مثل یه زن ۴۰ساله از پس مشکلات اوایل زندگی مشترک که اکثر از پسش به تنهایی برنمیاد براومدم وبا صبوری خاصی( که الان به این خصلت تو فامیل شوهر معروفم‌‌)سر کردم از همون اول مدیریت اقتصادی خانواده رو دستم گرفتم و بعداز ۲سال در حالی اولین فرزندم رو باردار بودم خونه خریدیم و همین مسئله شد باعث حسادت اطرافیان با اینکه شوهرم شاگردمغازه بود و حقوق جنجالی نداشت بااستفاده از هدیه های عقد و کادوی پاتختی و قسط وسط وسط زندگیم رو سرسامون دادم با اینکه جهیزیه خوبی داشتم چون وضع مالی پدرم خوب بود وسایل زندگی اضافه کردم اهل پز نبودم ولی اهل زندگی خوب چرا یادمه اولین تو خونه من بود اولین کسی که ماکروفر خرید اولین کسی که تو فامیل حج واجب رفت اولین کسی که تو زمان صدام زیارت امام حسین قسمتش شد و.......خدا شاهده که در تمامی این مدت نه من نه همسرم اهل پز دادن و خودنمایی نبودیم حتی برای لحظه ایی ولی الان۱۰ساله ایی میشه که اصلا زندگیمون نمی‌نمیچرخه هر چی بیشتر تلاش می‌کنیم کمتر پیشرفت داریم و همش در حال درجا زدن هستیم نمیدونم چی شد با اینکه با فروش طلا و .....برا همسرم مغازه خریدیم ولی اصلا کارش نمیگیره واین در شرایطی که تو همون بازار و رشته کاری همسرم به قدیمی بودن و درست کار بودن معروفه و جالب ماجرا اینه که همکارای هم صنفی در موردش یه جمله بکار میبرن و اونم اینه که فلانی رو توم تکون نمیده یعنی این قدر وضعش خوبه ولی خبر ندارن که همین الان ما ساکن خانه پدرشوهرم هستیم چون خونمون خیلی کوچیکه و بچه هام بزرگ نمیدونم چرا و بخاطر چی اینطوری شدیم واز ادمین گرامی تمنا دارم مشکل بنده رو با دوستان مطرح کنه شاید عزیزی راه‌حلی و دلیلی برامشکلم بدونه یواش یواش داریم تو فامیل معروف میشیم به ضعیف از لحاظ مالی که میخوان تو جهیزیه دخترم بهم کمک کنن خواهشا دوستان اگه راه حلی بلدید کمکم کنید 🙏🙏🙏التماس دعا دوستتون دارم ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 @azsargozashteha💚
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۱۳🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052541.mp3
1.21M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۱۳🌹 @azsargozashteha💚
❤️ سلام عزیزم درمورده اون خانمی که میگفتن از تنهایی میترسن .میخواستم بگم منم دقیقا مثله ایشون بودم و حتی بسیار بدتر. ولی به لطف خدا الان ماشاالله خیلی بهتر هستم و این چند تا راه کار که الان میگم تماما به من کمک کرده واقعا اول اینکه هر رو ز توی خونه با صدای رسا قران بخونید که بسیار موثر هست خیلی خیلی. بعد هم در خونه مراسم روضه اهل بیت بگیرید که بینهایت موثره و من هر چی دارم و ارامش الانم رو مدیون این دو کار هستم چون توی خونه ای که قران با صدای بلند خونده بشه و روضه اهل بیت و همچنین امام حسین گرفته بشه دیگه اجنه نمیان اگر هم بیان دیگه اصلا اذیت نمیکنن و شما به ارامش میرسین و در ضمن به تبرک یه پرچم از اهل بیت و اقا امام حسین همیشه برای برکت و ارامش توی خونه نصب داشته باشید خیلی حس ارامش بهتون میده. و یه چیزه دیگه شما یک حلقه یاسین بخرید و همیشه توی خونه داشته باشین برای انجام کارهای مهم همچنین شروع هر ماه قمری و حتی به نیت سلامتی هر روز از اون رد بشین به این شکل که رو به قبله باستیدو به همون نیت که دارین اون رو از گردن خودتون رد کنید و همیشه موقع خواب بالای سرتون بذارید .و دیگه هم چیزهایی که میترسین ازشون دنبال نکنید انشاالله باز به ارامش میرسن.ببخشید طولانی شد.ممنون @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_بیستو_شش تا گوشی و برداشتم گفت شهره بابا مُرد.... با سرعت تمام خودمونو رسوندیم بهش یک خرده از
با اینکه میدونستن محمد چه اوضاعی داره.... مراسم هفتم هم تموم شد و مهمونا همه رفتن، فقط خودمون مونده بودیم که سر یک موضوع الکی محمد و برادر کوچکش باهم بحثشون شد منم دستشو گرفتم اوردمش تو حیاط که بیشتر از این ابرو ریزی نشه خواهرم و دخترش هم دنبال ما اومدن بیرون محمد و نشوندم رو تخت کنار پنجره که یهو برادرش داد زد خدارو شکر که ورشکست شد و یه فحش رکیک هم به محمد داد همون لحظه دوتا خواهرش هم گفتن حقشه... خداجای حق نشسته باید اینجور میشد... که دختر خواهرم عصبی شد بلند شد بره سراغشون منو مادرش جلوشو گرفتیم محمد واقعا نمیدونست دیگه چکار کنه از دست اینا... اخه برای چی حقش بود..؟ چی برای اینها کم گذاشته بود...؟! از بچگی براشون زحمت کشیده بود... این بود دستمزدش...؟! فردای اون روز میخاستیم برگردیم تهران چون ما ماشین نداشتیم عباس ماشین رو داد به محمد و خودشون با ماشین دامادش اومدن و با هم حرکت کردیم سمت تهران نیمه های شب رسیدیم خونمون عجب سالی بود... سالی که نکوست از بهارش پیداست روز اول سال پدرشون مرد و بعدشم که دیگه معلومه چی میشه خدای من باز رسیدیم تو این خونه.... باز حالتای من برگشت... باز کارهای غیر عادی... محمدم که بخاطر شرایطش اصلا حال و حوصله نداشت ولی به ناچار تحمل میکرد و دم نمیزد روز ۱۶ فرودین که شد انقدر من حالم بد بود و شب ها اذیت میشدم تصمیم گرفت یکبار دیگه ببرتم سراغ دعا نویس یجورایی انگار میخواست مطمئن بشه بازم ادرس جدید گرفت و باهم رفتیم اونجا وقتی رفتیم همون داستانا تکرار شد و این بار اقا سید علنی گفت پسرجان کار خواهرت هست یا قید خونت رو بزن یا قید زنت... اینجور پیش بره تا اخر ماه مرده دیگه واقعا هردومون دیوانه شده بودیم مگه میشد اخه...؟ ولی چاره ی نداشتیم.. محمد منو دیگه تو اون خونه نبرد و مستقیم برد خونه مامانم فردا عصرش زنگ زد گفت دیر میام میخوام برم خونه رو بسپارم به بنگاه باورم نمیشد میخواد اینکارو بکنه ولی رفت نمیدونم از شانس بود یا خواست خدا به دو ساعت نکشید که زنگ زد گفت خونه رو فروختم گفتم اخه چطوری تو این بازار راکد...؟ گفت تو بنگاه که داشتم میسپردم برای فروش یه خانم و اقا میرسن دنبال خونه برای خرید بودن همون لحظه هم بنگاهی گفت این اقا هم فروشنده اس رفتیم خونه رو دیدیم الانم معامله کردیم تموم شد خونه رو ۳۵ میلیون زیر قیمت فروخته بود یک ساعت بعد اومد خونه و گفت فروختم تموم شد .... فقط یک ‌ماه زمان گرفتم برای تخلیه‌ و پاشدیم، بعد تخلیه‌ خونه تصمیم گرفتیم بریم شمال، اونجا یک دعا نویس پیدا کردم رفتم سر میزش و پرسیدم چقدر میشه حق زحمتتون ولی دل تو دلم نبود کلا ۴۰ تومان پول داشتم.... @azsargozashteha💚
❤️ سلام علیکم میخاسم خیلی کوتاه ماجرای خانواده مادریمو بگم پدر بزرگم خیلی پولدار بودن جوری که تو خارج ی عالمه زمین و خونه حج واجب چن دفعه و برادرای نامردشو هم حج فرستاد یه عالمه خونه و زمین ت ایران خلاصه با ۸بچه که سه تاش زن اول که مادر بزرگ تنیم میشه و پنج تا از مادر بزرگ ناتنی وقتی پدر بزرگم به رحمت خدا رفت تو سفر حج اینا از این ور به اون ور شدن دایی ناتنیم که همه رو خورد و نصف عمرش تو پولداری گزشت شکر نکرد زیاده خواه بود و حق داایی و خاله و مادر منو خوردن که هیچ الان موضوع برعکس شده از صبح تا شب کار میکنه پول در بیاره زنش طلاق گرفت و برگشت سمت ما خدا کمکش کنه اما در حق ما بدی کرد در صورتی که خاله و مادرم یه تومن از ارث نخورد بگزریم فقط خاستم بگم پولداری یا نداری فقط به ظرفیت ادما بستگی داره این که خیلی داشت اما ظرفیت از دست داد و این شد به جای خود گیری که به جای ادم نمیرسه بیاید و شکر کردن یاد بچه ها بیندازید شما ظرفیت پولداری داشتید که این شدید پس از دستش ندید چون با زحمت خودتونه به وجود اومده به بچه ها هم که خودشونو گرفتن به خاطر پولداریو اینا بگید دنیا فانیه، ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام آدمین جان من همونم که گفتم که بچه هام زیاد به بچه های خواهر و برادرم پز میدن بسیار بسیار ممنون از نظر ها و راهنمایی ها👍❤️😘 اون خانم عزیزی که کمکم کردن و تو جواب ها بخش اول هستن وگفتن اگه تو کارخونه کار داریم بگیم همسرشون بیان عزیزم خیلی ناراحت شدم نه متاسفانه به اندازه ی کافی نیرو داریم ولی اگه قم میشینین بگم یه کارخونه میشناسم رو به روی کارخونه ی شیر آریاراما که تو تولید تشک هستش اسمش رویا هست صاحبش ارمنی هست و ایران نیست و وقتی میاد با کارگر ها و کارمنداش مثل خونوادش برخورد میکنه وخیلی به کارگراو کارمنداش میرسه سه سال پیش 3 4 میلیون به کارگر و کارمنداش به عنوان عیدی داد امید وارم که نیرو بخوان 😊 آریاراما هم بد نیست بازم شرمندت شدم 😞انشالله که همسرتون رو بردارن آدمین جان ممنون میشم اگه بزاری🙏🏻 @azsargozashteha💚