eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
167.7هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ #پرسش سلام من پارسال از طریق معرفی با همسرم اشنا شدم جلسه دوم از طرز فکر هم خوشمون
❤️ سلام وقت بخیر لطف کنید پیام منو تو کانال بگذارید ،درجواب دوست عزیزی که نامزد کردن و نامزدشون نسبت بهشون بی میل و کم توجه اند و روزی دوسه بار تماس میگیرن،عزیزم منم یه همچنین مشکلی داشتم من از لحاظ ظاهری هیچ مشکلی نداشتم حتی زیبایی خاصی تو صورتم داشتم و دارم ولی متاسفانه نامزد منم میگفت من با خودم درگیرم و با خودم کنار نیومدن مثل شما روزی دوسه بار اونم در حد دو دقیقه زنگ میزد و حرف میزدیم منم مثل شما فقط سکوت کروم و خانواده هارو در جریان نذاشتم لطف کن تو این اشتباه و نکن حتما حتما خانواده ات رو در جریان بذار یا حتما به مشاوره مراجعه کن اون متوجه میشه مشکل همسرت چیه الان که عقد هست شرایط اینه اگر عروسی کنید چی میشه ،خواهرانه خواهش میکنم یا یک نفر مشورت و لطف کن تو این دوران رابطه محافظت شده داشته باش تا از علاقه همسرت مطمئن بشی شاید روزی نتونست با خودش کنار بیاد و این ازدواج خدایی نکرده بهم خورد. اگر از الان جلوی این مشکل و نگیری و مشکل همسرت و متوجه نشی و یا حل نکنی دودش تو چشم خودت میره ،همسرم میگفت شیطان بهم میگفت تو بهتر از این میتونست نصیبت بشه و سنی نداری خلاصه درگیر مکر و حیله شیطان بود ولی با کمک خدا و مشاوره و یه دوست عزیزی خداروشکر مشکل حل شد الان ما یه پسر داریم ولی من همچنان پشیمانم که چرا تو دوران عقد این ماجرا رو تموم نکردم چون هنوز اثرات کم توجهی و بی محلی های همسرم تو ذهنم هست و گاهی یاد گذشته میکنم و گریه میکنم.تو چنین اشتباهاتی نکن اول مطمئن شو مشکل همسرت چیه بعد به مشاوره برید وگر حل نشد خواهش میکنم خودت و درگیر نکن و همه چی بسپار به خدا و بهترین کار رو انجام بده. درمورد طلسم امکان داره باشه چون یکی از اساتید حوزه برامون ی همچنین موضوعی مثل شمارو تعریف کرده بودن حتی چند پله بالاتر و سخت تر از شرایط شما بالاخره هستن کسانیکه دشمنی کنن از روی بخل و حسادت طلسم کنن یا دعا بگیرن . شما توکل بخدا کن حرز امام جواد رو از جای معتبر هم برای خودت و هم همسرت بخر و حتما حتما نماز مخصوصش رو به اسم صاحب حرز بخون و همیشه همراهتان باشه (نمازش رو فکر کنم تو مفاتیح یا اینترنت سرچ کنی باشه)...امیدوارم کمکی کرده باشم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام من ۲۸ سالمه تو یه کارخونه کار میکنم کارخونه دولتی هستش من اونجا کار خدماتی میکنم مثلا دستشویی میشورم و جارو میکشم و از این جور چیزا من یکساله نامزد کردم خانمم خیلی خوبه عاشقش هم هستم من یک هفته پیش خانمم رو دیدم با مادرش رفتن جایی بهش فورا زنگ زدم گفتم کجا داری میری گفت فورا برمیگردم دارم میرم بیمارستان واسه ملاقات کسی. نیم ساعت گذشت یکی از رفیقام زنگ زد گفت خانمت با مادرش از یه خونه ای که رمالی میکنه دارن میان بیرون عصبانی شدم رفتم چاقو برداشتم به رفیقم زنگ زدم گفتم بیا جای اون فالگیر و نشون بده اولش ترسید گفتم باید بدونم چی نوشته رفتم خونه رمال اول درو باز نکرد بعد اینکه سروصدا کردم باز کرد فالگیر خیلی بدی بود کلا کارش با شیاطین بود بهش گفتم خانمم اینجا چیکار میکرد گفت مگه خانمته گفتم آره گفت اومد گفت جادوش کن تا از من طلاق بگیره خیلی شوکه شدم گفت جادو نوشتم بخوای باطل میکنم گفتم بکن از اونجا که برگشتم شب خانواده همسرم رو دعوت کردم خونمون گفتم من گناهی کردم در حقت که اینکارو کردی بهم گفت چه کاری جریان رو تعریف کردم اصلا زبونشون بند اومده بود مادرخانومم گفت میخوای راستشو بگم گفتم بگو گفت تو که اونجا کار میکنی آبروی ما رفته گفت تو دستشویی میشوری ولی به ما نگفتی تو کار بی آبرویی داری باید دخترم ازت طلاق بگیره، اینا رو گفتن و رفتن حالا ۳ روزه نشستم تو خونه فکر میکنم واقعا کار من بی آبرویی هستش الان نمیدونم باید طلاق بگیریم یا قانعش کنم که من دارم واسه زندگی دونفرمون تلاش میکنم و نون حلال درمیارم لطفا شما راجب این قضیه راهنماییم کنید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام من یک مشکلی دارم و اون اینکه زود عصبانی میشم هم همسایه ها اذیت هستن هم مادرم خیلی حرص و جوش همسایه ها رو میخوره مادرم خیلی دکتر میرن و قرص میخورن و وضع خوبی ندارن(دعا کنید براشون) برای همین وقتی از دست من عصبانی میشن ممکنه ضربه ببینن من دوست ندارم مادرم رو از دست بدم چطور عصبانیتم رو کنترل کنم؟ خیلی هم لحباز هستم!😔 چه پیشنهادی دارید؟ کمکم کنید لطفااااا😭 ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام❤️ #چالش_دوازدهم😍 خانم های شاغل بفرمایید شغلتون چیه ؟ آیا از شغلتون و کلا از کار
❤️ سلام به همه بزرگواران،من یک افسر نیروی انتظامی هستم البته در آزمایشگاه موادمخدر کار میکنم وکاری با ارباب رجوع ندارم!از شغلم راضی هستم ولی به عنوان یک زن میخوام بگم اگر واقعا شرایط جوری بود که با کارکردن همسرم روزگارم میگذشت هرگز سرکار نمیرفتم وترجیح میدادم توی خونه بمونم وسر خودم رو با کارای هنری گرم کنم!متاسفانه زندگی آنقدر سخت شده وهزینه ها بالا رفته که با کارکردن مرد وحقوق اون واقعاسخته ونمیشه!تازه با وجود اینکه هردوتامون کار میکنیم بازم بعضی جاها کم میاریم واز خیلی چیزا توی زندگی میزنیم تا بتونیم یه زندگی معمولی ودرحد متوسط داشته باشیم. بهرحال کار کردن خانمها توی هرشغلی که باشن سخته وبعضی اوقات شاهد تبعیض بین زن ومرد توی محیط کار هستیم درصورتیکه خانمها هم به اندازه آقایون وشایدم گاهی بیشتر تلاش میکنن!من چهارپنج سال دیگه بازنشست میشم و از همین الان برای اون موقع هزار تا برنامه ریختم🌺🌸 برای همه عزیزان وسروران آرزوی سلامتی وموفقیت دارم وامیدوارم هرکسی هرحاجتی داره با توکل برخدا بهش برسه🙏التماس دعا از همه بزرگواران🙏🌹 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ووقت بخیر من فرهنگیم قبل از ازدواج هم بودم بعد ازدواج اینقدر همسرم کارشکنی واذیت میکرد وتو سرم میزد وتهدید میکرد که نمیذاره برم سرکار تا اینکه یه بار جدی رفتم برا استعفا فامیلش تو ادره پون کاره ای بود به همسرم خبرداده بود همسرم اومد که نمیخواد استعفا بدی و... منم جدی که نه استعفا میدم بگذریم نه برام پول خرج میکرد نه برا بچه هو هروقتم چیزی لازم بود یا خانواده ام مهمون میومدن همه خرجی خونه رو ازمن میگرفت بخاطر همین راضی نبودم اما ازطرفی میدونستم اگه کارنکنم لنگ میمونم بعدمدتی هم که خیانتهای مکررش رو شد و فهمیدم که هر چی که برا من وبچه هام خرج نمیکرد خرج صیغه هتی رنگ ووارنگش میشدخیلی از کار کردنم پشیمون شدم اما حالا که چندسال بعد بازنشیتگی دچارسرطان شدم وهمسرم ریالی خرجم نکرد وخودم پاداش بازنشستگی رو خرج درمانم کردم تازه فهمیدم که استقلال مالی زن چقدر برا روزهای پیری وبیماری وگرفتاری مهمه البته گفتم قبلا هم نه تو بیماری نه تو سلامتی خرج نمیگرد خونه ای که توش زندگی میکنیم من خریدم هزینه جهیزیه دخترمو خودم دادم سیسمونی دخترمو وخرج تحصیل دوتابچه هامو خودم دادم پاداش بازنشستگی روذاشته بودم برا ازدواج پسرم که خرج بیماری شد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۶۴🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052612.mp3
1.63M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۶۴🌹 @azsargozashteha💚
❤️ سلام به همه عزیزان گروه ومدیرگروه واقعاممنون ازکانال خوبتون هرروز مشکلات شماعزیزان میخونم ازراهنمایی هاتون استفاده میکنم. امامیخواستم ببین عزیزخیری هست تو منطقه خراسان شمالی خواهرمن چندسال بیماره درحدتوان دکتربردیم اما دیگه توانایی نداریم خواهرم دوتابچه داره سنش 24هست گفتم اگه کسی هست ادرس میدم برن تحقیق کنن کمکی ازشون براومدانجام بدن. بخدادارم دیونه میشم بخاطرخواهرم ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام وممنون ازکانال بسیارزیباتون.درموردمادرشوهرعزیزومهربون که درموردقبل وبعدزایمان عروسشون فرمودندکه بردم بیمارستان ...عرض کنم نه مادرجان شماخیلی هم خوب وخانم هستیدمحبت زیادبیماری میاره به نظرمن شمااصلاناراحت نباشیدعروستون لیاقت محبت کردندندارندازاین به بعدهم مثل خودش برخوردکنید.من خودم خداشاهده به خانواده شوهرم اینقدرمحبت کردم حتی خانواده مادرشوهرم اعتراض میکردندبه من میگفتندیه کم به خودت ارزش بده چرااینهمه محبت میکنی وضع مالی من وشوهرم متوسط هست ولی وضع اوناعالیه بااین حال خانواده شوهرم بانقشه جهزیه دوتاخواهرشوهرم وخرج ماهانه زندگی خودشون عروسی برادرشوهرم انداختن به گردن ماولی من هیچی نگفتم همه چیزخریدیم خداشاهده چندسال فقط بدهی دادیم ولی اونایه ذره به منوشوهرم احترام نذاشتن😔خدابعداز۱۲سال نازایی به مایه پسرتوپول وخوشگل هدیه دادمن۹ماه توتخت استراحت کردم دریغ ازیک زنگ خشک وخالی که بهمون تبریک بگن فقط تابلدبودنددعواوقهرمیکردندکه چرااین بچه دارشددیگه خرج مانمیکنن💔شوهرخواهرشوهرم بهشون گفته بودحالانوبت شماهست که جواب محبتش بدین نه اینکه باهاش دعواکنیدهیچ وقت نیومدندمامانم فوت کرده بودخیلی تنهابودم ولی شوهرم خیلی خیلی خیلی آقاست همیشه محبت میکردومیکنه همیشه بهم میگفت دوران بارداری که استراحت مطلق داشتم من هم مامانتم هم خواهرتم ....فقط دعاکن سالم بدنیابیادتاازاین زخم زبانهاراحت بشیم بعدازبدنیااومدن پسرم بعداز۱۰روزاومدبامن دعواکردورفت به روح مامانم من همیشه محبت میکنم احترام میزارم ولی جاریم اصلابهشون محبت نمیکنه ولی درعوض دربست نوکرجاریم هستن بخداازهرنظرمن ازجاریم وخواهرشوهرام ومادرشوهرم سرترهستم اینوهمه میگن ولی چه فایده😔💔حالاهم چندماه باماقهرکردن درسته همه به اوناتهمت میزنن چراجواب اونهمه محبت درعوضش درحقش بدی میکنی بخداخیلی دلم شکسته😭فقط واگذارشون کردم به غیرازشوهرم به دل شکسته حضرت زینب س💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_چهلو_یک اسد ابروش رو کمی بالا داد و گفت رضایت داده ، به شرط و شروطها... +چه شرطی.. هر چی بخو
مادر با اینکه اسد بهش گفته چند روزی خونه نمیام ولی خیلی نگران بود و با دیدن من شروع کرد به پرس و جو که دو شب کجا بودی ؟ حوصله ی جواب دادن نداشتم.. به آفت گفتم آب رو گرم کنه و رفتم حمام... مادر تا پشت در حمام اومد و ازم سوال میکرد یک لحظه عصبی شدم و داد زدم دست از سرم بردار با همین کنجکاویات سر زندگیم این بلاها رو آوردی.. ولم کن من دیگه بچه نیستم هر وقت بخوام میرم و هر وقت بخوام میام .. مادر کمی جا خورد و گفت تو هنوز دلت پیش صنمه واسه اون داری این کارها رو میکنی .. عمه ملوکت قراره آخر هفته از لواسون بیاد چند روزی اینجا بمونه .. گفته یکی رو واست زیر نظر داره .. اومد نزدیکتر و دستش رو کشید روی بازوم و گفت ایشالا میپسندیش و دوباره زندگی صاحب میشی .. لبهام رو روی هم فشار دادم و خودم رو به سختی کنترل کردم تا دیگه حرفی نزنم .. مادر مصرانه پرسید خودتم میخواهی دیگه ؟ آره مادر ... فقط واسه این که دست از سرم بکشه گفتم باشه .. باشه .. الان ولم کن مادر .. مادر لبخندی زد و رفت .. بعد از حمام بخاطر بیخوابی های دو شب گذشته خیلی زود خوابم برد و وقتی چشم باز کردم هوا تاریک شده بود... تو همون حال به سقف خیره شده بودم و فکر میکردم .. الان چند روزه حجره رو به امان خدا رها کردم منی که اینقدر به امور حجره حساس بودم و روی همه ی کارهاش نظارت داشتم .. از طرفی هم دلم پیش صنم بود و دلم میخواست ببینمش .. به حرف دلم گوش کردم و سریع بلند شدم و آماده شدم .. مادر و آفت روی ایوون نشسته بودند .. مادر با دیدنم گفت بازم میری بیرون .. هیچی نخوردی که .. آفت بلند شد و گفت همین الان شام میارم .. پاشنه ی کفشم رو بالا کشیدم و گفتم آماده کن میرم و میام میخورم ... چند بار در خونه ی صنم رو زدم . دلم لک زده بود که الان صداش رو بشنوم ولی چند لحظه بعد صمد در رو باز کرد و گفت بله... آقا یوسف چیکار دارید؟ از سردی رفتارش بهم برخورد ولی مجبور بودم چند وقتی تحمل کنم .. دستم رو با لبخند جلو بردم و گفتم سلام آقا صمد خوبی.. صمد بی میل دستش رو جلو آورد و گفت الحمدلله... کار واجبی داری این وقت شب؟ من منی کردم و گفتم میخواستم دو کلمه با صنم حرف بزنم .. صداش میکنی .. همین جلوی در .. صمد دستهاش رو روی سینه اش قفل کرد و گفت نخیر ... هر حرفی داری به من بگو .. +دو کلام به خودش بگم بهتره.. صمد یه تای ابروش رو بالا داد و گفت خودت ماشالله اوستایی و میدونی که الان شرعا و عرفا صنم شوهر داره و حرف زدن تو باهاش مشکل داره .. چی میگید شماها.. آهان حرامه.. مخصوصا زن شوهر دار یکی ببینه میگه زن هرزه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ #پرسش سلام من ۲۸ سالمه تو یه کارخونه کار میکنم کارخونه دولتی هستش من اونجا کار
❤️ سلام در جواب اون اقایی که خانمشون برای طلاق رفتن پیش رمال اقای محترم نه کار شما باعث بی آبروییه نه کار بدیه یک کار شرافتمندانه ک این روزها خیلی ها ازش بی بهره هستن شما باید ب خودتون افتخار کنید که از راه حلال خرجتون رو در میارید! کسی که فقد ظاهر مسائل رو ببینه واقعا همراه خوبی برای یک عمر زندگی نیست ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ برا پرسش اون اقای زحمت کش من نمیتونم نظر زیادی بدم چون سنم اونقدر نمیکشه ولی خوب اگر با کارتون مشکل دارند باهاشون حرف بزنید بهش بگین که نونتون حلاله کارتون هر چی هست نونش حلاله و اینکه اگر میشه کارتون رو عوض کنید ولی به نظرم کسی که با کارتون بخواد ولتون کنه سر هرچیزی میزاره میره سعی کنید درستش کنید درست نشد جدا بشین چون واقعا کسی که واسه یه چیز کوچیک بخواد ولتون کنه همون بهتر که نباشه ✨✨✨✨✨ ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در رابطه با اون اقایی که خانمشون رفتن پیش رمال برای طلاق میگم نه شما کارت اصلا بی ابرویی نیس شما داری زحمت میکشی که نون حلال در بیاری ببری سره خونه و زندگیت.اصلانم نمیخواد قانعش کنی که همچین چیزیه الان این بهانه است پسفردا یه بهانه دیگه میاره ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درباره اون اقایی که میگه نامزدش بهش میگه کارت باعث ابروریزیه اصلا ناراحت نباش چون شما داری نون حلال در میاری تا می تونی بهش محبت کن اما اگه راضی نیست بزار بره که رفتنی روزی میره انشاالله که خدا برکت به روزیت بده وسلامت باشی ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد اقایی که‌ بخش خدماتی کارخونه کار میکنن همسرشون میخواد جدا بشه. کار ننگ و عیب نیست دزدی که نمیکنی اینم شغله همسرت میتونست محترمانه بهت بگه و ازت بخواد شغلتو عوض کنی و اینکه اگه واقعا اون خانوم عاشقت بود و از ته دل شما و دوست داشت برا اینکه شغل شما باب میلش نیست طلاق نمیگرفت و زندگی شو بهم نمیزد اونم از طریق رمال و فالگیر های کلاه بردار این نشون میده عشق محکم نیست. از طرفی هم هر دختری دوس داره شوهرش شغل ابرومند داشته باشه و.... بنظر منکه شغل شما زیاد بد نیست که باعث ابرو بری باشه بشین باهاش حرف بزن منطقی گاهی اوقات شاید دختر بخواد ولی دخالتای بی جای مادرا مانع میشه ❤️❤️❤️❤️❤️ باعرض سلام وخسته نباشی به اون اقای که اهل حلال حرام هستن به نظرمن باخانمتون مشورت کن بگو تودوست داشتی اهل کارخلاف باشم یاتوخیابونا بیکارالاف باشم یاخدای نکردباعث سرشکستگیدباشم همه یه جوردیگه نگات کنن کارکردن عیب نیست حالاتصمیم باخودت 💐💐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام من سه ساله ازدواج کردم. همسرم آدم خوبی هستن فقط یه مشکلی با ایشون دارم این که روی خانوادشون خیلی حساسن. توقعشون از من در مقابل خانوادشون به جاست آدم میتونه باهاش کنار بیاد ولی اینکه از خانواده من توقع داره کاری برای خانوادش انجام بدن برای من غیر قابل درکه. مثلا چند روز پیش خواهرش کار بانکی داشت به من گفت برادرت بیاد براش انجام بده. منم گفتم نمیشه. برگشت گفت پس از منم انتظار نداشته باشین از این به بعد. من میگم این دوتا ربطی به هم ندارن من اگه کوتاهی کردم در مقابل خانوادت شما میتونی عوضش دربیای نه اینکه از برادر من انتظار داشته باشی برای خانوادت کار انجام بدن. یا مثلا چند ماه پیش قرار بود یه مکان مذهبی باهم بریم رفت خونه پدریش از اونجا خواهر و مادرشو برده با من تماس گرفت ماشین داداشتو بگیر خواهر منم خونه موندن اونارم سوار کن بیا. منم باردار بودم نمیتونستم رانندگی کنم. گفتم نمیتونم برگشت گفت بگو داداشت بیاره. واقعا هنگ کردم توقع داره خودش بره خواهراشو بگردونه برادر منم کارای منو انجام بده. خب اونام بیکار نیستن که. بعد اینکه بچمون به دنیا اومد خونه مادرم موندم بچه مریض بود بردیمش دکتر شهر نزدیک اونجا نبود مجبور شدیم ببریمش تهران. مادرم همراه ما بود چون من نمیتونستم بچه رو نگه دارم مادرم به هوای اینکه زود برمیگردیم برای مسیر کم خوراکی برداشته بود. ایشون مجبور شدن برای ما ساندویچ بخرن یعنی تا تهران دوبار سرکوفت زدن که میگفتین من از خونه غذا برمیداشتم. مادر من بخاطر نگهداری بچه با ما اومده بود در حالی که دوبار خواهراش با ما همسفر شدن یبار بردیمشون برای خرید شهر دیگه یه بار هم دکتر شهر دیگه از خونه غذا نیاوردن قشنگ از بیرون براشون تهیه کرده. خواستم از دوستان بپرسم توقعا و کارای همسرم به جاست واقعا یا من حساسم؟؟ ❤️❤️❤️❤️ سلام توروخدا مشکل منم بزارید دارم ازفکر دیونه میشم من یه خاستگار دارم خیلی پسر خوب واز نظر ظاهری همین طور منم صورتم خوشکله اما مشکلی که دارم وخیلی منو ناراحت کرده وراضی به این ازدواج نیست اندام وبدنم هست من اضافه وزن داشتم خوب لاغر که شدم اندامم خط افتاد یکم بازوها شل شدن این موضوع خیلی خیلی ناراحتم کرده میگین اگه بااین طرف ازدواج کنم فردا نیاد به من بد بگه دلمو بشکونه وبجدایی بکشه میگین مهمه اعتماد بنفسم افتضاح پاییینه میگن راضی بشم یانه 😢😭 ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام امیدوارم که خوب باشید منم میخواستم مشکلم رو بزارم و واقعا وقتی بهش فکر میکنم و به هیچ نتیجه ای نمیرسم نا امید میشم و هیچ حس خوبی ندارم من ۱۴ سالم هست و کلاس هشتم هستم از کودکی به درس علاقه ی زیادی داشتم و دارم. رتبه های تقریبا خوبی د ریافت کردم و همه راضی بودند و اینم بگم من هیچ حمایتی نداشتم یعنی پدرو مادرم بی سواد هستند و اینکه من(اتباع) هستم یعنی (افغانی) و از نوع اون افغانی هایی که چشم بادومی هستند نیستم شبیه به ایرانی ها هستم ولی خلاصه افغانی هستم به خاطر همین ناراحتم که اگه درسم رو بخونم به هیچ جا نرسم چون هیچ کس از فامیل هامون در ایران به جایی نرسیده چه پسر چه دختر و هیچ کاری به غیر از خانه داری نمیکنند و منم از خانه داری و شوهرداری بدم میاد و میخوام روی پاهام وایسم حالا نمیدونم که اگه درسم رو بخونم اینجا کار بهم میدن و من حتی اگه لیسانسم رو هم بگیرم شاید برم افغانستان و اونجا بتونم کار کنم و منم اصلا از اونجا خوشم نمیاد حتی یک بارم اونجا رو ندیدم و اینم بگم من با دل و جون در ایران زندگی میکنم و مثل بعضیا نیستم که از نون و آب اینجا بخورن ولی هی دین و مذهب و لباس و..... ایران رو مسخره کنند من اینجا رو از خودم میدونم و با افتخار اینجا زندگی میکنم و تمام عزیزان ایرانی رو چه کسانی که خاندار هستند و چه کسانی که کار میکنند الگوی خودم قرار میدم و بهشون افتخار میکنم حالا به من بگید چیکار کنم اینحا بهم کار میدم یا چون افغانی هستم باید افغانستان کار کنم چون بعضیا میگن ما افغانی ها به جایی نمیرسیم و در اخر باید شوهر کنیم من دوست ندارم شوهر کنم و میخوام درسم رو ادامه بدم البته فقط در ایران ممنون میشم کمکم کنید ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 لطفا دوستمونو راهنمایی کنید🙏🏻🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
"مریم" با شنیدن حرف نرگس ، حس کردم راه نفسم بسته شد و احساس خفگی بهم دست داده بود .. ترسیدم که همونجا یا گریه کنم یا بیوفتم زمین .. نمیخواستم پیش نرگس بیش از این خودم رو کوچک کنم و سریع برگشتم خونه .. همین که پام به خونه رسید بغضم ترکید و با صدای بلند گریه کردم . چند دقیقه نگذشته بود که عباس وارد شد و کنارم نشست و گفت تو رو قرآن گریه نکن . مامان میگفت پاهام درد میکنه و نمیتونم برم بهش سر بزنم و مجبور شدم برم .. نمیتونستیم که از بچمون غافل بشیم .. سرم رو بغل کرد و چند بار بوسید و گفت من صدتای مثل اون نرگس رو فدای یه تار موی گندیده ی تو میکنم اون وقت تو اومدی بخاطر حرف اون وروره جادو اینطور گریه میکنی بالاخره اون شب عباس هر طور بود منو مجاب کرد که مجبور بوده به دیدن نرگس بره و از وقتی حامله بوده بهش دست نزده و من هم باور کردم یعنی دلم میخواست که حرفهاش راست باشه . طبق قرارمون تا چند روز دیگه نرگس زایمان میکرد و برای همیشه از زندگیمون کنار میرفت و دلم نمیخواست این موضوع به گوش خانواده ام برسه همه ی اینها باعث شد که دیگه در مورد این موضوع با عباس حرف نزنیم چند روزی گذشته بود و روز جمعه بود که من مشغول پختن ناهار بودم و عباس هم با موبایلش بازی میکردبا صدای زنگ عباس موبایلش رو گذاشت روی میز و رفت که ماشین رو جابه جا کنه.. هیچ وقت به گوشی عباس دست نمیزدم ولی اون روز بلافاصله بعد از رفتنش موبایلش رو که هنوز توی بازی بود رو برداشتم و رفتم توی پیامهاش .. اسم نرگس رو مامان پسرم سیو کرده بود .. دستهام میلرزید .. پیامهای اخیرشون رو خوندم .. نرگس تو همه ی پیامهاش عباس رو عباس جونم خطاب کرده بود و دلم میخواست الان نزدیکم بود و تکه تکه اش میکردم .. آخرین گفتگوشون همین یک ساعت پیش بوده که نرگس گفته بود نگرانم بچه به دنیا بیاد و یک دونه لباس نداره تنش کنیم .. عباس جواب داده بود نگران نباش نرگس گلی فردا میریم هر چی لازمه میخریم .. دیگه چیزی نمیدیدم .. عباس .. عباس من .. به کسی غیر از من هم گفته بود گلی ... مگه من فقط گل عباس نبودم .. دیگه حتی یک ثانیه نمیتونستم و نمیخواستم عباس رو ببینم .. سریع ساک کوچکی برداشتم و وسایل شخصیم رو جمع کردم .. در تمام این مدت اشکهام بی اختیار میریخت و باعث کند شدن کارم شده بود .. وسط سالن مانتو میپوشیدم که عباس برگشت .. با تعجب نگاهم کرد و پرسید مریم .. چی شده .. چرا گریه میکنی .. قدمی به سمتم برداشت که بلند داد زدم سمت من نیا .. عباس هم با صدای بلند پرسید چی شده؟ کی بهت حرفی زده؟ با دست اشاره ای به موبایلش کردم و گفتم اون ... حرفهای خصوصیت با نرگسسس گلییی جونت رو بهم گفت .. ساکم رو برداشتم و دیگه منتظر یک کلمه حرف از جانب عباس نشدم و از خونه زدم بیرون .. سوار ماشینم شدم و یک ساعت بعد رسیدم خونه ی مامان و بابام .. مامان تا چهره ی آشفته ام رو دید با نگرانی بغلم کرد و پرسید چی شده .. بابا مامان رو عقب کشید و گفت بزار بچه از راه برسه بعد .. تمام ماجرا رو براشون تعریف کردم .. مامان مثل اسفند روی آتیش شده بود و مدام به عباس و مادرش بد و بیراه میگفت و من رو سرزنش میکرد که چرا تمام این مدت ازشون پنهان کردم .. بابا فقط سکوت کرد و سیگارش رو دود کرد .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/1073086497C706b877c24 داستان و زندگی مریم و عباس😍👆🏻👆🏻 کل ایتا غوغا کرده 🙈😍 فقطططط در کانال ما👆🏻👆🏻👆🏻