شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_چهلو_یک اسد ابروش رو کمی بالا داد و گفت رضایت داده ، به شرط و شروطها... +چه شرطی.. هر چی بخو
#قسمت_چهلو_دو
مادر با اینکه اسد بهش گفته چند روزی خونه نمیام ولی خیلی نگران بود و با دیدن من شروع کرد به پرس و جو که دو شب کجا بودی ؟
حوصله ی جواب دادن نداشتم.. به آفت گفتم آب رو گرم کنه و رفتم حمام...
مادر تا پشت در حمام اومد و ازم سوال میکرد یک لحظه عصبی شدم و داد زدم دست از سرم بردار با همین کنجکاویات سر زندگیم این بلاها رو آوردی.. ولم کن من دیگه بچه نیستم هر وقت بخوام میرم و هر وقت بخوام میام ..
مادر کمی جا خورد و گفت تو هنوز دلت پیش صنمه واسه اون داری این کارها رو میکنی ..
عمه ملوکت قراره آخر هفته از لواسون بیاد چند روزی اینجا بمونه .. گفته یکی رو واست زیر نظر داره ..
اومد نزدیکتر و دستش رو کشید روی بازوم و گفت ایشالا میپسندیش و دوباره زندگی صاحب میشی ..
لبهام رو روی هم فشار دادم و خودم رو به سختی کنترل کردم تا دیگه حرفی نزنم ..
مادر مصرانه پرسید خودتم میخواهی دیگه ؟ آره مادر ...
فقط واسه این که دست از سرم بکشه گفتم باشه .. باشه .. الان ولم کن مادر ..
مادر لبخندی زد و رفت ..
بعد از حمام بخاطر بیخوابی های دو شب گذشته خیلی زود خوابم برد و وقتی چشم باز کردم هوا تاریک شده بود...
تو همون حال به سقف خیره شده بودم و فکر میکردم .. الان چند روزه حجره رو به امان خدا رها کردم منی که اینقدر به امور حجره حساس بودم و روی همه ی کارهاش نظارت داشتم ..
از طرفی هم دلم پیش صنم بود و دلم میخواست ببینمش ..
به حرف دلم گوش کردم و سریع بلند شدم و آماده شدم ..
مادر و آفت روی ایوون نشسته بودند .. مادر با دیدنم گفت بازم میری بیرون .. هیچی نخوردی که ..
آفت بلند شد و گفت همین الان شام میارم ..
پاشنه ی کفشم رو بالا کشیدم و گفتم آماده کن میرم و میام میخورم ...
چند بار در خونه ی صنم رو زدم . دلم لک زده بود که الان صداش رو بشنوم ولی چند لحظه بعد صمد در رو باز کرد و گفت بله... آقا یوسف چیکار دارید؟
از سردی رفتارش بهم برخورد ولی مجبور بودم چند وقتی تحمل کنم ..
دستم رو با لبخند جلو بردم و گفتم سلام آقا صمد خوبی..
صمد بی میل دستش رو جلو آورد و گفت الحمدلله... کار واجبی داری این وقت شب؟
من منی کردم و گفتم میخواستم دو کلمه با صنم حرف بزنم .. صداش میکنی .. همین جلوی در ..
صمد دستهاش رو روی سینه اش قفل کرد و گفت نخیر ... هر حرفی داری به من بگو ..
+دو کلام به خودش بگم بهتره..
صمد یه تای ابروش رو بالا داد و گفت خودت ماشالله اوستایی و میدونی که الان شرعا و عرفا صنم شوهر داره و حرف زدن تو باهاش مشکل داره ..
چی میگید شماها.. آهان حرامه.. مخصوصا زن شوهر دار یکی ببینه میگه زن هرزه...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ #پرسش سلام من ۲۸ سالمه تو یه کارخونه کار میکنم کارخونه دولتی هستش من اونجا کار
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام
در جواب اون اقایی که خانمشون برای طلاق رفتن پیش رمال
اقای محترم نه کار شما باعث بی آبروییه نه کار بدیه
یک کار شرافتمندانه ک این روزها خیلی ها ازش بی بهره هستن
شما باید ب خودتون افتخار کنید که از راه حلال خرجتون رو در میارید!
کسی که فقد ظاهر مسائل رو ببینه واقعا همراه خوبی برای یک عمر زندگی نیست
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
برا پرسش اون اقای زحمت کش
من نمیتونم نظر زیادی بدم چون
سنم اونقدر نمیکشه ولی خوب
اگر با کارتون مشکل دارند باهاشون حرف بزنید بهش بگین که نونتون حلاله کارتون هر چی هست نونش حلاله
و اینکه اگر میشه کارتون رو عوض کنید
ولی به نظرم کسی که با کارتون بخواد ولتون کنه سر هرچیزی میزاره میره
سعی کنید درستش کنید درست نشد
جدا بشین چون واقعا کسی که واسه یه چیز کوچیک بخواد ولتون کنه همون بهتر که نباشه ✨✨✨✨✨
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در رابطه با اون اقایی که خانمشون رفتن پیش رمال برای طلاق میگم
نه شما کارت اصلا بی ابرویی نیس شما داری زحمت میکشی که نون حلال در بیاری ببری سره خونه و زندگیت.اصلانم نمیخواد قانعش کنی که همچین چیزیه الان این بهانه است پسفردا یه بهانه دیگه میاره
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درباره اون اقایی که میگه نامزدش بهش میگه کارت باعث ابروریزیه اصلا ناراحت نباش چون شما داری نون حلال در میاری تا می تونی بهش محبت کن اما اگه راضی نیست بزار بره که رفتنی روزی میره انشاالله که خدا برکت به روزیت بده وسلامت باشی
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد اقایی که بخش خدماتی کارخونه کار میکنن همسرشون میخواد جدا بشه.
کار ننگ و عیب نیست دزدی که نمیکنی اینم شغله همسرت میتونست محترمانه بهت بگه و ازت بخواد شغلتو عوض کنی
و اینکه اگه واقعا اون خانوم عاشقت بود و از ته دل شما و دوست داشت برا اینکه شغل شما باب میلش نیست طلاق نمیگرفت و زندگی شو بهم نمیزد اونم از طریق رمال و فالگیر های کلاه بردار این نشون میده عشق محکم نیست.
از طرفی هم هر دختری دوس داره شوهرش شغل ابرومند داشته باشه و....
بنظر منکه شغل شما زیاد بد نیست که باعث ابرو بری باشه
بشین باهاش حرف بزن منطقی
گاهی اوقات شاید دختر بخواد ولی دخالتای بی جای مادرا مانع میشه
❤️❤️❤️❤️❤️
باعرض سلام وخسته نباشی به اون اقای که اهل حلال حرام هستن به نظرمن باخانمتون مشورت کن بگو تودوست داشتی اهل کارخلاف باشم یاتوخیابونا بیکارالاف باشم یاخدای نکردباعث سرشکستگیدباشم همه یه جوردیگه نگات کنن کارکردن عیب نیست حالاتصمیم باخودت 💐💐
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا ❤️
#پرسش
سلام من سه ساله ازدواج کردم. همسرم آدم خوبی هستن فقط یه مشکلی با ایشون دارم این که روی خانوادشون خیلی حساسن. توقعشون از من در مقابل خانوادشون به جاست آدم میتونه باهاش کنار بیاد ولی اینکه از خانواده من توقع داره کاری برای خانوادش انجام بدن برای من غیر قابل درکه. مثلا چند روز پیش خواهرش کار بانکی داشت به من گفت برادرت بیاد براش انجام بده. منم گفتم نمیشه. برگشت گفت پس از منم انتظار نداشته باشین از این به بعد.
من میگم این دوتا ربطی به هم ندارن من اگه کوتاهی کردم در مقابل خانوادت شما میتونی عوضش دربیای نه اینکه از برادر من انتظار داشته باشی برای خانوادت کار انجام بدن.
یا مثلا چند ماه پیش قرار بود یه مکان مذهبی باهم بریم رفت خونه پدریش از اونجا خواهر و مادرشو برده با من تماس گرفت ماشین داداشتو بگیر خواهر منم خونه موندن اونارم سوار کن بیا.
منم باردار بودم نمیتونستم رانندگی کنم. گفتم نمیتونم برگشت گفت بگو داداشت بیاره.
واقعا هنگ کردم توقع داره خودش بره خواهراشو بگردونه برادر منم کارای منو انجام بده. خب اونام بیکار نیستن که.
بعد اینکه بچمون به دنیا اومد خونه مادرم موندم بچه مریض بود بردیمش دکتر شهر نزدیک اونجا نبود مجبور شدیم ببریمش تهران. مادرم همراه ما بود چون من نمیتونستم بچه رو نگه دارم مادرم به هوای اینکه زود برمیگردیم برای مسیر کم خوراکی برداشته بود. ایشون مجبور شدن برای ما ساندویچ بخرن یعنی تا تهران دوبار سرکوفت زدن که میگفتین من از خونه غذا برمیداشتم.
مادر من بخاطر نگهداری بچه با ما اومده بود در حالی که دوبار خواهراش با ما همسفر شدن یبار بردیمشون برای خرید شهر دیگه یه بار هم دکتر شهر دیگه از خونه غذا نیاوردن قشنگ از بیرون براشون تهیه کرده.
خواستم از دوستان بپرسم توقعا و کارای همسرم به جاست واقعا یا من حساسم؟؟
❤️❤️❤️❤️
سلام توروخدا مشکل منم بزارید دارم ازفکر دیونه میشم من یه خاستگار دارم خیلی پسر خوب واز نظر ظاهری همین طور منم صورتم خوشکله اما مشکلی که دارم وخیلی منو ناراحت کرده وراضی به این ازدواج نیست اندام وبدنم هست من اضافه وزن داشتم خوب لاغر که شدم اندامم خط افتاد یکم بازوها شل شدن این موضوع خیلی خیلی ناراحتم کرده میگین اگه بااین طرف ازدواج کنم فردا نیاد به من بد بگه دلمو بشکونه وبجدایی بکشه میگین مهمه اعتماد بنفسم افتضاح پاییینه میگن راضی بشم یانه 😢😭
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا ❤️
#پرسش
سلام امیدوارم که خوب باشید
منم میخواستم مشکلم رو بزارم و واقعا وقتی بهش فکر میکنم و به هیچ نتیجه ای نمیرسم نا امید میشم و هیچ حس خوبی ندارم
من ۱۴ سالم هست و کلاس هشتم هستم از کودکی به درس علاقه ی زیادی داشتم و دارم. رتبه های تقریبا خوبی د ریافت کردم و همه راضی بودند و اینم بگم من هیچ حمایتی نداشتم یعنی پدرو مادرم بی سواد هستند
و اینکه من(اتباع) هستم یعنی (افغانی) و از نوع اون افغانی هایی که چشم بادومی هستند نیستم شبیه به ایرانی ها هستم ولی خلاصه افغانی هستم به خاطر همین ناراحتم که اگه درسم رو بخونم به هیچ جا نرسم چون هیچ کس از فامیل هامون در ایران به جایی نرسیده چه پسر چه دختر و هیچ کاری به غیر از خانه داری نمیکنند و منم از خانه داری و شوهرداری بدم میاد
و میخوام روی پاهام وایسم
حالا نمیدونم که اگه درسم رو بخونم اینجا کار بهم میدن
و من حتی اگه لیسانسم رو هم بگیرم شاید برم افغانستان و اونجا بتونم کار کنم و منم اصلا از اونجا خوشم نمیاد
حتی یک بارم اونجا رو ندیدم
و اینم بگم من با دل و جون در ایران زندگی میکنم و مثل بعضیا نیستم که از نون و آب اینجا بخورن ولی هی دین و مذهب و لباس و..... ایران رو مسخره کنند
من اینجا رو از خودم میدونم و با افتخار اینجا زندگی میکنم
و تمام عزیزان ایرانی رو چه کسانی که خاندار هستند و چه کسانی که کار میکنند الگوی خودم قرار میدم و بهشون افتخار میکنم
حالا به من بگید چیکار کنم اینحا بهم کار میدم یا چون افغانی هستم باید افغانستان کار کنم
چون بعضیا میگن ما افغانی ها به جایی نمیرسیم و در اخر باید شوهر کنیم
من دوست ندارم شوهر کنم و میخوام درسم رو ادامه بدم البته فقط در ایران
ممنون میشم کمکم کنید
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
لطفا دوستمونو راهنمایی کنید🙏🏻🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#قسمت_پنجاهو_چهار
"مریم"
با شنیدن حرف نرگس ، حس کردم راه نفسم بسته شد و احساس خفگی بهم دست داده بود .. ترسیدم که همونجا یا گریه کنم یا بیوفتم زمین .. نمیخواستم پیش نرگس بیش از این خودم رو کوچک کنم و سریع برگشتم خونه .. همین که پام به خونه رسید بغضم ترکید و با صدای بلند گریه کردم . چند دقیقه نگذشته بود که عباس وارد شد و کنارم نشست و گفت تو رو قرآن گریه نکن . مامان میگفت پاهام درد میکنه و نمیتونم برم بهش سر بزنم و مجبور شدم برم .. نمیتونستیم که از بچمون غافل بشیم .. سرم رو بغل کرد و چند بار بوسید و گفت من صدتای مثل اون نرگس رو فدای یه تار موی گندیده ی تو میکنم اون وقت تو اومدی بخاطر حرف اون وروره جادو اینطور گریه میکنی
بالاخره اون شب عباس هر طور بود منو مجاب کرد که مجبور بوده به دیدن نرگس بره و از وقتی حامله بوده بهش دست نزده و من هم باور کردم یعنی دلم میخواست که حرفهاش راست باشه .
طبق قرارمون تا چند روز دیگه نرگس زایمان میکرد و برای همیشه از زندگیمون کنار میرفت و دلم نمیخواست این موضوع به گوش خانواده ام برسه همه ی اینها باعث شد که دیگه در مورد این موضوع با عباس حرف نزنیم
چند روزی گذشته بود و روز جمعه بود که من مشغول پختن ناهار بودم و عباس هم با موبایلش بازی میکردبا صدای زنگ عباس موبایلش رو گذاشت روی میز و رفت که ماشین رو جابه جا کنه..
هیچ وقت به گوشی عباس دست نمیزدم ولی اون روز بلافاصله بعد از رفتنش موبایلش رو که هنوز توی بازی بود رو برداشتم و رفتم توی پیامهاش ..
اسم نرگس رو مامان پسرم سیو کرده بود .. دستهام میلرزید .. پیامهای اخیرشون رو خوندم .. نرگس تو همه ی پیامهاش عباس رو عباس جونم خطاب کرده بود و دلم میخواست الان نزدیکم بود و تکه تکه اش میکردم ..
آخرین گفتگوشون همین یک ساعت پیش بوده که نرگس گفته بود نگرانم بچه به دنیا بیاد و یک دونه لباس نداره تنش کنیم ..
عباس جواب داده بود نگران نباش نرگس گلی فردا میریم هر چی لازمه میخریم ..
دیگه چیزی نمیدیدم .. عباس .. عباس من .. به کسی غیر از من هم گفته بود گلی ... مگه من فقط گل عباس نبودم ..
دیگه حتی یک ثانیه نمیتونستم و نمیخواستم عباس رو ببینم .. سریع ساک کوچکی برداشتم و وسایل شخصیم رو جمع کردم ..
در تمام این مدت اشکهام بی اختیار میریخت و باعث کند شدن کارم شده بود .. وسط سالن مانتو میپوشیدم که عباس برگشت ..
با تعجب نگاهم کرد و پرسید مریم .. چی شده .. چرا گریه میکنی ..
قدمی به سمتم برداشت که بلند داد زدم سمت من نیا ..
عباس هم با صدای بلند پرسید چی شده؟ کی بهت حرفی زده؟
با دست اشاره ای به موبایلش کردم و گفتم اون ... حرفهای خصوصیت با نرگسسس گلییی جونت رو بهم گفت ..
ساکم رو برداشتم و دیگه منتظر یک کلمه حرف از جانب عباس نشدم و از خونه زدم بیرون ..
سوار ماشینم شدم و یک ساعت بعد رسیدم خونه ی مامان و بابام ..
مامان تا چهره ی آشفته ام رو دید با نگرانی بغلم کرد و پرسید چی شده ..
بابا مامان رو عقب کشید و گفت بزار بچه از راه برسه بعد ..
تمام ماجرا رو براشون تعریف کردم .. مامان مثل اسفند روی آتیش شده بود و مدام به عباس و مادرش بد و بیراه میگفت و من رو سرزنش میکرد که چرا تمام این مدت ازشون پنهان کردم ..
بابا فقط سکوت کرد و سیگارش رو دود کرد ..
https://eitaa.com/joinchat/1073086497C706b877c24
داستان #جنجالی و #پرطرفدار زندگی مریم و عباس😍👆🏻👆🏻
کل ایتا غوغا کرده 🙈😍
فقطططط در کانال #سوم ما👆🏻👆🏻👆🏻
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ #پرسش سلام امیدوارم که خوب باشید منم میخواستم مشکلم رو بزارم و واقعا وقتی بهش
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام درابطه با دختر خانمی که ازاتباع افغانی هستند ودوست دارن ادامه تحصیل بدن ،فکر کنم اگر شناسنامه ایرانی داشته باشند دیگه جزء شهروندان ایرانی محسوب میشن ومیتونن دانشگاه هم برن وشاغل هم بشن.
❤️❤️❤️
سلام در مورد دختر گلم که افغان هستن ومقیم ایران می باشن وپرسیدن که اگر درس بخونن در ایران آینده شغلی دارن باید بگویم وقتی کسی تبعه یک کشوری می شود دیگه با افراد اون کشور فرقی ندارد شما درست را با پشتکار بخون ان شالله به شغل و آینده ای که دوست داری می رسی یا علی
❤️❤️❤️❤️
سلام در جواب دختر گل ۱۴ ساله افغانی
من ایرانی هستم ولی خیلیا بهم می گفتن شبیه افغانی ها هستم☺️
به نظرم مهم انسانیت،شرافت و قلب مهربون هست که ارزش هست نه لباس ، نه کشور ....
انشالله که باپشتکار وجدیت به آرزوت برسی ودر هر رشته ای که علاقه داری موفق به تحصیل بشی و همچنین درآینده با عشق کسی که بتونه رفیق وهمراه زندگیت باشه رو برای ازدواج انتخاب کنی ؛ آخه زندگی باعشق شیرین میشه.
درنهایت هم انشالله هرجا که تونستی برای مردم مفید باشی همونجا خدمت کنی. بهترین کار اینه که بتونیم مشکل کسانی رو حل کنیم که بهمون نیاز دارن❤️
❤️❤️❤️❤️
سلام
خطاب به اون عزیز افغانستانی
نه خیر اصلا هم نگران نباشید کی گفته کار نمیدن.
اگر شما تحصیلات عالی داشته باشین چه کسی میتونه مانع پیشرفت شما بشه؟
به حرف دیگران هم اصلا توجه نکن که اگر درس تو ادامه ندی حتی
۱ درصد امکان پیشرفت نیست.
در کل امیدوارم موفق باشین.
❤️❤️❤️❤️
سلام خدمت خواهر گل افغانستانی
ببین عزیزم اوضاع شغلی تو ایران برای خود ایرانی ها هم خیلی سخت است چه برسه برای شما.
ولی عزیزم اگر بتونی یک حرفه مثال ارایشگری ، خیاطی یاد بگیری یا یک رشته ای در دانشگاه بخونی که بعدا بتونی به صورت خصوصی آموزشگاه دایر کنی ،مثلا اموزشگاه خیاطی ،
یا مثلا تربیت بدنی بخونی و در باشگاهها به عنوان مربی کار کنی و...
شاید کار دولتی نتونی پیدا کنی ولی در کارهای شخصی و خصوصی بازار کار زیاد هست و بعضیاشون از شغلهای دولتی درامد بیشتری داره.
بعد هم بپرسید ببینید می تونید تابعیت ایران رو بگیرید ؟اگر تابعه ایران باشید احتمالا در مشاغل دولتی هم مانعی ندارید
❤️❤️❤️❤️
سلام در رابطه با دختر خانم افغانی ، من سه چهارسال پیش یه دوست افغانی داشتم که انگار دولت اون سال گفت همه باید برگردن کشورشون و وسطای سال بود که دیگه اجازه ندادن ادامه تحصیل بده گفتن باید برگردین ، ولی اگه الان قانونش عوض شده و میتونی اینجا تحصیل و پیشرفت کنی ، کار پیدا کردن فرقی نداره که ایرانی باشی یا افغانی گلم اگه تو کارت تخصص داشته باشی و موفق باشی کسی نمیاد بهت بگه چرا اصالتا ایرانی نیستی!💗
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد دختر ۱۴ ساله ای که اهل افغانستان هستند
عزیزم خیلی خوبه که به درس علاقه داری و اینجا رو هم مثل کشور خودت میدونی در جواب سوالت که بهت کار میدن یا نه من خودم تو شهری زندگی میکنم که کارخونه زیاد داره و از همه جا مخصوصا افغانستان نیرو میگیرن و کاری به این مسئله ندارن ولی خب به هر حال شما دختری و به خاطر این یکم محدودیت داری ولی فکر نمیکنم جایی به خاطر اینکه افغانی هستی بهت کار ندن درستو ادامه بده و مدرک بگیر انشالله که موفق باشی
❤️❤️❤️❤️
سلام خانمی که می گوید افغانی هستید اگه دوست داری توی ایران کارکنی بروخیاطی زنانه یاد بگیر درست هم بخون پنا برخدا ممنون از ادمین
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
درباره دختر خانم افغانی ک نگران آیندشون هستن...
عزیزم من درکت میکنم
یا وجود ی سری افراد کوته بین نگرانی شما طبیعیه
ولی خب هستن افرادی هم ک خود افراد رو میبیننونه ملیت و ظاهر و ...
حتما درست رو در رشته مورد علاقت ادامه بده و سعی کن ک ب هدفت برسی💚
اینکه ملیت شما افغانی هستش هیچچچ موضوع بد یا عیب و ایرادی نیست!
قبول دارم ک متاسفانه خیلیا هستن که این موضوع رو دلیلی برای اهانت و تمسخر قرار میدن...
ولی شما بهشون توجه نکن💚
مهم راه خودت و افکار خودته!
درست رو ادامه بده و به آینده امیدوار باش عزیزم🙂💚
❤️❤️❤️❤️
سلام
دخترگلی که از عزیزان افغان هستن.
عزیزم اگر شما تابعیت ایران را داشته باشی دوتابعیتی محسوب میشی و برای استخدام در برخی از ادارات دولتی به مشکل میخوری اما اگر توی یک رشته خوب درس بخونی و تجربه و تبحر کافی بدست بیاری توی خیلی از شرکتهای خصوصی میتونی دنبال کار بگردی که اونها منعی برای استخدام ندارن.
ضمنا شاید تونستی یک کارآفرین خوب بشی.الان تقریبا بسیاری از تولیدکننده های کیف ازهموطنان شما هستن.
موفق باشی.
هر روز بدن بچه هام کبود بود
توی خونه دوربین کار گذاشتم تا بفهمم چه خبره
ولی چیزی دیدم که کبودی تن بچه هام یادم رفت👇🏻❌❌
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
خوندن این سرگذشت واقعی به هیچ خانم زیر ۳۰سالی پیشنهاد نمیشه
لطفا و خواهشا اگه روحیه ی لطیف و شکننده دارید یا باردار هستید وارد کانال نشید🙏🏻❌🔞
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_چهلو_دو مادر با اینکه اسد بهش گفته چند روزی خونه نمیام ولی خیلی نگران بود و با دیدن من شروع
#قسمت_چهلو_سه
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و با انگشتم زدم روی شونه اش و گفتم این غیرت و تعصبت تا حالا کجا بوده؟ اون وقت که یه دختر تنها تو کوه و دشت میگشت و صبح تا شب جون میکند واسه یه لقمه نون ، تو کجا بودی؟
_چون شرایط قبلی صنم اینجوری بوده قرار نیست تو هر بلایی که دلت میخواد سرش بیاری.. هر وقت دلت خواست بری و بیایی و فکر کنی یه دختر بی کس و کار گیرت افتاده ..
+من همچین فکری نمیکنم ولی تو هم خیلی زیاده روی نکن . تموم کن این مسخره بازیت رو..
صمد عقبتر رفت و خواست در رو ببنده و گفت در ضمن من اگه شرایطش رو داشتم یک لحظه خواهرم رو تنها نمیزاشتم ..
در رو بست و من موندم و حس دلتنگی..
برگشتم خونه ولی تصمیم داشتم صبح برگردم وقتی صمد خونه نیست صنم رو ببینم ..
صبح زود سر کوچشون پنهون شدم .. کمی بعد صمد خونه رو ترک کرد .. در رو زدم و منتظر صنم موندم ..
چند دقیقه بعد صنم از پشت در پرسید کیه؟
سرم رو جلو بردم و آروم گفتم صنم ، منم یوسف باز کن ..
صنم در رو باز کرد و با دیدنم با خوشحالی گفت یوسف دلم برات پر میکشید .. چیکار کردی تو ؟
همه ی ماجرا رو براش تعریف کردم و یکساعتی پیشش موندم ولی نگران برگشت صمد بودم
سفارش کردم که تو این مدت، تا از شر یعقوب خلاص بشیم به هیچ عنوان در رو باز نکنه روی هیچ کسی..و بعد هم
با حال خوشی به حجره رفتم ....
به امور حجره رسیدگی میکردم که اسد به حجره اومد...
همین که چشمش بهم افتاد چشمهاش رو درشت کرد و گفت به.. آقا یوسف.. گل از گلت شکفته .. شنگولی.. خیر باشه..
بی اراده لبخندی زدم و گفتم توقع داشتی عزا بگیرم .. چجوری بودم خوشت میومد؟
اسد روبه روم نشست و گفت من تو رو بهتر از خودم میشناسم با یه نگاه میفهمم حالت چطوره؟نمیخواهی بگی نگو داداش..
بحث رو عوض کردم و گفتم نرفتی سراغ یعقوب؟؟
_به این زودی ؟ بزار چند روز بگذره بی پولی فشار بیاره بهش ...
+اونقدر صبر نکنی که سرپا بشه و بره سراغ صنم ، هر چند بهش گفتم در رو باز نکنه ... واسه هیچ کس..
اسد خندید و گفت پس بگو رفتی صنم رو دیدی که اینقدر شنگولی...
به صندلی تکیه دادم و خندیدم ..
اسد جدی نگاهم کرد و گفت یوسف میدونی که اون الان زن شوهر داره، فعلا دیگه نرو تا وقتی که حداقل طلاق بگیره ..
آروم گفتم حواسم هست..
دفتر حسابرسی رو برداشت و به طبقه پایین رفت ...
غروب زودتر به خونه برگشتم تا حمام کنم .. نمازم نخونده بودم با این حال حسم خوب بود..
تا سلطانعلی در رو باز کرد گفتم آب گرم کن برم حموم..
عمه ملوک از ایوون گفت ایشالا حموم دامادیت یوسف جان ..
از شنیدن صداش تعجب کردم ..
با مادر تو ایوون نشسته بودند ..
جلو رفتم و گفتم مادر گفته بود آخر هفته میایید ؟
عمه از پیشونیم بوسید و گفت دلش طاقت نیاورد سلطانعلی رو فرستاد دنبالم ..
به مادر نگاه انداختم و گفتم آهان پس دلش براتون تنگ شده بود؟
عمه دستم رو گرفت بین دستهاش و گفت نه.. دلش بیتاب پسرشه.. میخواد زودتر سر و سامون بگیری مبادا خدایی نکرده به گناه بیفتی..
مادر لبش رو گزید و گفت خدانکنه ..
عمه گفت خدا نمیکنه ، شیطان میکنه.. همچین گناه رو شیرین جلوه میده که نگو...
دستم رو به گرمی فشار داد و ادامه داد البته یوسف رو که همه میشناسن ولی مرد نباید عذب بمونه .. برای پنج شنبه شب ، وعده گرفتم بریم خواستگاری که ایشالا زودتر سر و سامون بگیری...
سریع بلند شدم و گفتم من .. نمیتونم .. اون روز کار دارم ..
مادر مرموز نگاهم کرد و گفت اگه هنوز به فکر صنمی میدونی که اون دیگه نشدنی واست...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا ❤️
سلام آدمین عزیز لطفاپیام منوکانال بزارین شاید باراهنمایی دوستان خدا یه لطفی کنه ومشکل ما حل شه 🌹یه مشکل برام پیش اومده اینکه بعد از ده سال مستاءجری دوسال پیش با کلی قرض ووام تونستیم یه خونه بخریم الان بعد دوسال یکی پیدا شده که رفته ازما شکایت کرده برای باطل شدن سند وگفته که قبلا توسط شریک همینی که ما ازش خونه خریدیم وباهم توساخت این ساختمون شراکت داشتن به اون فروخته شده و میگه که مدرک وقولنامه هم داره حالا ما این وسط گرفتار شدیم پرسیدیم میگن باید وکیل بگیرید تا الان این خونه سه دست چرخیده تا به مارسیده ما اصلا شوکه شدیم آخه بعد هشت سال که این خونه دست به دست شده الان اومده مدعی شده به کسی هم که سند زده برامون هرچی تماس میگیریم جواب نمیده از طرفی وضعمون جوری نیست که بتونیم وکیل بگیریم ماسند ومدرک قانونی خرید خونه رو داریم خداییش خیلی گیرکردیم از دوستان عزیزم میخوام راهنمایی کنن واگه دعایی چیزی هست که بتونه راه گشا باشه معرفی کنن از همگی واقعا التماس دعا دارم 😭😭😭
❤️❤️❤️❤️
سلام خداقوت
من یه پسر دارم که ۱۹ سالش هست این پسرم از همون سن ۷ یا۸ سالگی کف دست وپاش به شدت عرق میکنه یعنی اگه مداد دستش بگیره آب از دستش میریزه پاهاشم همینطوره هم زمستون هم تابستون فرقی نداره
لطفا اگه اطلاعاتی دارید راهنماییم کنید
متشکرم
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خدمت شما ادمین و اعضای محترم کانال میخواستم با تجربه ها راهنمایی کنند من یه جاری دارم خیلی بهش احترام میزارم چند سال هم از من کوچک هستند اون هم با من بد نیست ولی وقتی پیش خواهر شوهرم هستیم انگار دشمن منه باهام اصلأ خوب حرف نمیزنه همش با اون بگو بخند میکنه اصلأ به من نگاه نمیکنه من هم خیلی ناراحت میشم مشکل اعصاب هم دارم حالا شما بگین من چطوری باهاش رفتار کنم خواهش میکنم منو راهنمایی کنید شوهرم میگه خیلی بهش رومیدی اون لیاقت نداره منم دست خودم نیست که بیخیال بشم خواهشمندم پیام منو بذارین تا دوستان راهنمایی کنند❤️😔❤️
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
لطفا راهنمایی کنید🙏🏻🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا ❤️
سلام وقتتون بخیر من یه راهنمایی میخواستم از دوستان
من ۲۷ سالمه و شوهرم ۳۲ سالشه. ۹ ساله ازدواج کردیم و دوتا بچه داریم یکی ۷ سالشه و یکی ۴ سالشه. من و همسرم ازدواجمون عاشقانه بود یعنی قبل ازدواج همو میخواستیم و یکی دو سال باهم آشنا بودیم. یه شب توی مسجد همدیگرو دیدیم و از هم خوشمون اومد شاید باورتون نشه اما بخاطر همین موضوع هم من شدم خادم مسجد هم همسرم و هرروز میرفتم مسجد که ببینمش خنده داره اما عشق ما هم اینجوری اتفاق افتاد. اما واسه ازدواج خانواده همسرم خیلی مخالف بودن اصلا منو قبول نداشتن و راضی نمیشدن ما باهم ازدواج کنیم. مادرشوهرم خیلی مخالف بود میگفت فقط باید با دختر خالش ازدواج کنه. ولی همسرم میگفت من فقط همین دختر رو میخوام. آخرم خانوادش راضی نشدن و همسرم با عمو و داییش اومد خواستگاری و ازدواج کردیم.
بعد ازدواجم خیلی اذیتمون کردن مثلا واسه آشتی و عذرخواهی شیرینی گرفتیم رفتیم خونه مادرشوهرم مارو بیرون کرد از خونش شیرینی هارو هم پرت کرد تو کوچه، لباسای همسرم و توی کیف گذاشت انداخت بیرون گفت تو دیگه پسر من نیستی. حتی برامون عروسی نگرفتن توی هیچ مراسمی نبودن. ولی من و همسرم چون عاشق هم بودیم صبر کردیم و زندگیمون رو ساختیم.
همسرم فقط یه خواهر و برادر داره، مادرشوهرم خیلی زن بداخلاقیه خواهرشوهرمم دقیقا مثل مامانش شده ولی پدرشوهرم آدم مظلوم و مهربونیه
خلاصه بعد از یک سال و نیم فامیل پادرمیونی کردن و مادرشوهرم با ما آشتی کرد اوایل بدرفتاری میکردن باهام نیش و کنایه میزدن هی میگفتن خونه بابات نون خالی میخوردی اومدی اینجا همیشه چیزای خوب میخوری، این حرفا خیلی ناراحتم میکرد اما تحمل میکردم ولی خداروشکر روز به روز اخلاقشون بهتر شد. منم چون همسرم کار درستی نداشت حوزه علمیه ثبت نام کردم و لیسانس گرفتم که بتونم برم سرکار ولی خب هنوز نتونستم استخدام بشم
مشکل من الان یه چیزه، مادرشوهرم خیلی با پدرشوهرم بدرفتاری میکنه چون بنده خدا خیلی ساکت و مظلومه از همون اول مثل نوکر باهاش رفتار میکردن حتی خیلی وقتا بهش غذا نمیدن یا بهش فحش و حرفای بد میگن. تقریبا یک ساله که فهمیدیم پدرشوهرم سرطان داره و من و شوهرم میبردیمش تهران دکتر و شیمی درمانی، دکتر گفت این مرد خیلی سال هست داره درد میکشه اما مثل اینکه کسی رو نداشته دردش رو بهش بگه
واقعا دلم براش سوخت، الان سه ماهی هست که حالش خیلی بده حتی دستشویی نمیتونه بره غذاشو نمیتونه بخوره، مشکل اینجاست که مادرشوهرم اصلا بهش نمیرسه همش سرش غر میزنه خواهرشوهرمم که دقیقا مثل مامانش، برادرشوهرمم مجرده، یه نفر باید باشه از پدرشوهرم مواظبت کنه، هیشکی جز من نیس شوهرم آوردش خونه ما و من باید رسیدگی کنم بهش، خودمم دوتا بچه دارم از یه طرف دلم میسوزه براش از یه طرف یاد اون کاراشون میفتم تو اوایل ازدواج که منو عروسشون نمیدونستن و اذیتم میکردن حالا باید از مریضشون هم مواظبت کنم. تا الان هرکاری کردم فقط بخاطر خدا بوده. اما شاید پدرشوهرم سالها مریض باشه اونوقت تکلیف من چیه؟ من باید چیکار کنم؟ حتی دستشویی نمیتونه بره، باید مثل یه بچه بهش رسیدگی کنم، توروخدا راهنمایی کنید بنظرتون چیکار کنم؟ دلمم براش میسوزه گناه داره هیشکی به فکرش نیس.
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••