eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
165.8هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
4_452715601975052610.mp3
1.55M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۶۲🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام دوستان خواهشا کمکم کنید من دیوونه شدم با خودم حرف میزنم میخندم گریه میکنم نماز
❤️ سلام عزیزم .در مورده اون خانم که با خودشون حرف میزن.ایشون احتمال زیاد مغزشون سودا گرفته و سرد شده پس باید گرمی مصرف کنند و عطرهای طبیعی و گلاب زیاد بو کنند و استفاده کنند از جمله عطر طبیعی گل محمدی وعطر گل نرگس .وگیاه افتیمون از عطاری بگیرین و هروز دم غروب دم کرده اش رو مصرف کنید تا سودای مغز رو دفع کند به یهطب سنتی حاذق مراجعه کنید تا شدید تر نشده.انشاالله سلامت باشیین ❤️❤️❤️❤️❤️ ببین این یه مشکل هسته که منم دلشتمش این مشکل بر اثر تنها بودن یا بی حوصلگی کم کم پیش میاد که نیاز به پزشک مغز و اعصاب داره اما میگین توی روستا زندگی میکنین ودسترسی به پزشک ندارین😕 من دوتا راه راه دارم که میتونه کمک کنه🤩 اولیش انه که بین نماز مغرب و عشاء یه نماز دو رکعتی به مدت چهل روز بخونی اونم توی یه ساعت مشخص وتغیرش ندی مثلا شما این نماز دو رکعتی رو برای اولیت بار ساعت هشت و پانزده دقیقه خوندید باید بقیه روزاهم همین ساعت بخونی همون ساعتی که اولین بار خوندی وتغیرش ندی😁 دومی راه حل😌 دومیش اینه به مدت چهارده روز سوره واقعه را بخونی یعنی توی شروع یه ماه عربی به مدت چهاده روز مثلا ر‌وز اول یه بار سوره واقعه را بخونی روز دوم دوبار بخونی روز سوم یه بار بخونی روز چهارم چهار بار روز پنجم پنج بار همینطور تا چهاردهم ماه بخون دقت کن ماهش باید عربی باشه الان ما توی ماه شوال هستیم ۶روز مونده تا ماه ذی القعده هسته تو میتونی از اول همین ماه شروع کنی تا چها دهم یادت باشه اول ماه تا چهادهم و روز اول یه بار روز دوم دوبار روز سوم سه بار روز چهارم چهار بار روز پنجم پنج بار روز ششم شش بار روز هفتم هفت بار روز هستم هشت بار روز نهم نه بار روز دهم ده بار روز یازدهم یازده بار روز دوازدهم دوازده بار روز سیزدهم سیزده بار روز چهاردهم چهارده بار سوره واقعه خوانده شود انشالله مشکلت حل بشه در ضمن طب سنتی میتونه کمک کنن ❤️❤️❤️❤️ اصلاً نگران نباش دیوونه نشدی 😂😘سر نماز نفس امارمون سعی می کنه با مسائل و موضوعات مختلف ذهنه مارو درگیر خودش کنه ما در واقع سر نماز با نفسمون صحبت می کنیم البته این یه امر طبیعیه و اصلا جای نگرانی نیست منم بعضی وقتا این شکلی میشم سر نماز دست خودمم نیست ناخودآگاهه😅 ولی حواست باشه اون موقعی که به خودت میای و از فکر و خیال بیرون میای سعی کن تمرکز بگیری روی کلمه الله یعنی اینکه لفظ جلاله الله رو در ذهنت مجسم کن و به این فکر کن که خدا داره نگات میکنه 💚 و اینو بدون که حضور قلب داشتن یه امریه که یه شبه بدست نمیاد و باید صبر داشت چون مربوطه به کنترل ذهن که خودش جزو زمانبرترین و دشوار ترین کارهاست از خدا بخواه سر هر نماز و قبل هر نماز که بهت حضور قلب بده و لذت نماز و عبادات رو بهت بچشونه😊 بهت توصیه می کنم حتماً حتماً سلسله سخنرانیهای کنترل ذهن در مسیر تقرب استاد پناهیان رو گوش بدی می‌تونه خیلی بهت کمک کنه تا حضور قلب داشته باشی✅ لطفاً برای تعجیل در ظهور آقا امام زمان (عج)و عاقبت بخیری همه ما دعا کن ❤️❤️❤️❤️ خواستم بگم دوست عزیز حاج آقا پناهیان در این رابطه سخنرانی زیبایی دارن که در اون عنوان کردن نماز با احترام هست که اهمیت داره چند تا مساله رو باید رعایت کنید موقع نماز خوندن سرتون پایین باشه و نگاهتون هم رو به پایین باشه که نشان دهنده احترام هست زمانی که ایستاده هستید به مهر و زمانی که در رکوع هستید به نوک انگشتان پا و هنگام تشهد به زانو نگاه کنید ،نماز و با آرامش بخوانید در قدم اول این باعث میشه کم کم حضور قلب هم ایجاد بشه و نماز با احترام نزد خدا پذیرفته است ان شاءالله حتی خودشون عنوان میکنن که نماز با حضور قلب کاری نیست که به راحتی انجام شه و صبر زیاد میخواد .نکته دوم که خودم هم انجام میدم برای کنترل ذهن و این که با خودتون تو فکرتون صحبتی نداشته باشید ،هنگام ادای کلمات به معنای فارسی اونها فکر کنید که باعث توجه بیشتر تون به نماز هم میشه التماس دعا ❤️❤️❤️❤️ ایشون باید در تمام مدت روز تمرین تمرکز کنن مثلا پوست سیب زمینی میکنی سعی کن تمام حواست به کارت باشه نذار ذهنت جای دیگه ای بره ودر هر کاری همین تمرین را تکرار کنن و زیاد به لفظ جلاله الله نگاه کنن ممنون ❤️❤️❤️ سلام و عرض ادب در مورد شخصی که گفته من این روزها باخودم حرف میزنم و حضور قلب ندارم عرض کنم منم حالتی شبیه شما در سن 18 یا 19 سالگی بهم دست داد که سعی کردم با قران خوندن و توسل به خدا حتی اگه بدون حضور قلب باشه رفعش کنم فقط به نظرم این حالت گذرا هست و سعی بیشتر توی جمع باشی تا تنهایی چون اگه تنها باشی این حالت تشدید میشه ذکر درمانی هم توصیه میکنم روزی فقط 100 بار یعنی یه دور تسبیح رو صلوات بفرست یا ذکر لا اله الا الله بگو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیو_هشت زن جوون گفت الان دکتر میاد میگه .. چند دقیقه بعد دکتر هم بیرون اومد و عینکش رو بالای
به اسد نگاه کردم و پرسیدم اسد .. تو که.. اسد فکش رو جلو داد و گفت من چی؟ جوابی ندادم و بلند شدم تا جلوی در رفتم و به پرستار گفتم بیمار ما تموم کرد؟ پرستار در اتاق رو بست و با دست اشاره کرد به نیمکت و گفت شما برو بشین .. تخت بغل بیمار شما فوت کرده.. آسوده نفسی کشیدم و دوباره روی نیمکت نشستم .. اسد خیره نگاهم کرد و گفت تو در مورد من چی فکر میکنی؟ موهام رو مرتب کردم و کلاهم رو گذاشتم و گفتم من همینطوری یه چی گفتم .. اسد خواست سیگاری روشن کنه .. از دستش گرفتم و گفتم حالم خرابه تو هم هی این لعنتی رو دود میکنی بدتر میشم .. اسد دلخور جعبه ی سیگار رو تو جیبش گذاشت و گفت بخاطر همین حال خرابت فعلا هیچی بهت نمیگم ... پرستاری به اتاق یعقوب رفت و چند دقیقه بعد مارو صدا کرد .. یعقوب با چشمانی بسته روی تخت بود .. دکتر گفت دوستتون به هوش اومده و خوشبختانه خطر رفع شده ولی .. الان که معاینه کردم ... چشمهاش دید نداره .. اسد پرسید یعنی کور شده؟ واسه همیشه؟ دکتر سرش رو تکون داد و گفت عصب بیناییش آسیب دیده و بیناییش خیلی کم شده ، ولی این امکان هم هست که با گذشت زمان و ترمیم سلولها کمی بهتر بشه .. گفتم آقا دکتر هر کار میشه واسش انجام بدید تمام هزینهاش با من .. دکتر خواست جواب بده که یعقوب با همون چشمهای بسته نالید خود این عوضی منو به این روز انداخت آقای دکتر نزار فرار کنه.. بدید دست آژان .. دکتر نگاهی به من ، نگاهی به پرستار همراهش انداخت و گفت نگهبان رو خبر کن .. اتفاقی که میترسیدم در حال رخ دادن بود .. اسد تخت رو دور زد و بالای سر یعقوب ایستاد و گفت چیکار میکنی؟ خودتم میدونی مقصری.. همه هزینهات رو میدیم شکایت نکن .. یعقوب ناله ای کرد دکتر دست اسد رو گرفت و گفت شما هم برو بیرون .. نگهبان مریضخونه اومد و با اشاره دکتر به دستهام دستبند زد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ من یه آقا ۳۰ ساله متاهل.داستان از اونجا شروع میشه که پدرم از سن ۱۳ سالگی منو باخودش میبرد سرکارش که شغلی که داشت و داره یکی از شغل های بسیار سخت و سنگین و خطرناک ساختمونیه و منم صبح مدرسه و بعداز ظهر کمک بابام بودم و حقیقتش وضعیت مالی پدرم بخاطر اعتیادی که داشت زیاد مناسب نبود و من هم خیلی از خواسته هامو که بار مالی داشتو تو نوجوانی زیر پا گذاشتمو و تموم کارهایی که هم سن و سالام انجام میدادن یا خودم بخاطر وضعیت مالی که گفتم مطرح نمیکردم یا اگرم مطرح میکردم انجام نمیشد.مشکل از جایی پیش اومد که من یه وامی ک گرفتمو با پدرم تو سرمایه اش شریک شدم و ۵.۶سال باهم شریک کار کردیمو من ازدواج کردم بماند که برای ازدواجم پدرم هیچ کمک مالی و غیر مالی بهم نکرد .منم خداروشکر تو ی ارگان دولتی استخدام شدم .میخواستم خونه بخرم مجبور شدم سرمایه اندکی که داشتم که جمعش اندازه یک سالی که کمک دستش بودم هم نمیشد رو بفروشم .گفت تو سرمایه ای پیش من نداری و ....منم که مجبور بودم باید میفروختم و شاهدم داشتم که من سرمایه داشتم حتی از کسی که خریده بودم اون اجناسو شهادت داد و به همونم فروختم ولی متاسفانه الان ۳ ساله منو و خانوادمو به خونش راه نمیده و حتی اجازه این که من زنگ بزنم به مادرمو خواهرمو نمیده و وقتی زنگ بزنمو بفهمه با اونا بد رفتاری میکنه و ... اقوامم رفتن باهاش صحبت کردن ولی جواب نداده. دوستان خواهشا راهنمایی کنید ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 لطفا این برادر عزیزمون رو راهنمایی کنید🙏🏻🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
چه کنم با دل خود؛با تو بمانم یا نه..؟ با صدای غزلم از تو بخوانم یا نه..؟ گفته اند قصه ی هر عشق جدایی و غم است.... چه کنم...؟ این غم تو قصه بدانم یا نه...؟ در نبود تو اگر؛شخص غریبی آمد... من به امید تو از خویش برانم یا نه...؟ مانده ام بار دگر باز شوی همدم من...؟ میدهی باز به انگشت نشانم یا نه...؟ یک قدم پیش و یکی پس؛به جنونم آری....؟ میکنی در طلب بوسه کمانم یا نه...؟ وقت دلتنگی و ماتم؛بغلم می آیی...؟ می شوی مونس تنهایی جانم یا نه...؟ یک معما شدی از بس که عجیبی؛تو بگو..... چه کنم با دل خود؛با تو بمانم یا نه ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️😍 سلام ما طبقه پایینمون یه خانواده بودن که خیلی باهاشون دوست بودیم مسافرت میرفتیم مامانم دم به دقیقه خونشون بود تقریبا شش هفت سال همسایه ما بودن خیلی به هم عادت کرده بودیم زد و کارای مهاجرتشون درست شد خونه رو فروختن رفتن همه ما افسردگی گرفتیم چند ماه خونه خالی بود تا یه خانواده جدید اومدن نیومده نسبت بهشون جبهه گرفتیم یه جوری انگار هوو اومده یه همچین حالتی دوست نداشتیم کسی جای دوستامون بیاد این بندگان خدا اول بسم الله اومدن زنگ مارو زدن یخ دارید داشتن میبردن بالا یه دختر اومده بود با تشت حموم دنبال یخ مامانم خیلی با بی محلی یکم یخ داد بهشون بیشتر بغض کرده بود که جای اونا یه همسایه جدید اومده وگرنه مشکل یخ نبود بعدم مامانم و خواهرم از پنجره نگاهشون میکردن هی غیبت میکردن این وسیله شون این شکلی اونشون اینجوری میزشون و زدن به دیوار باز سر ظهر شد دختر اومد زنگ زد نمکدون دارید هرچی میگردیم نمکدونامون و پیدا نمیکنیم اینبار من درو باز کردم دیدم اا چه دختری درجا غم و غصه همسایه قبلی یادم رفت سریع اومدم برم نمکدون کریستالی های مامانم و بدم که وسط راه مامانم زد رو دستم اینا تو اسباب کشی میشکنه خودش رفت نمکدون پلاستیکی داد تو دو سه روز آینده خونه ما دو جناح شده بود من و بابام که با همسایه ها بودیم مامانم و خواهرم که ضدشون بودن مخصوصا که نمکدونم پس نیاورده بودن چهار پنج روز گذشت یه روز از بیرون اومدم دیدم یه خانمی با یه کیک خونگی بزرگ اومده نشسته تو سالن ما، همون خانم همسایه بود اومده بود معذرت خواهی بابت اذیتها و سروصدای اسباب کشی یه کیکم آورده بود با اون کیک یجوری دل مامان منو برد تا نمکدون یادش رفت یه خانواده چهار نفره بودن پسرشون شمال دانشجو بود اینجوری بود که بازم ما با همسایه های جدید دوست شدیم تا من بیام بجنبم دخترشون و بگیرم اونا برای پسرشون اومدن خواستگاری، مامانم اینا هم قبول کردن یکم کار منو اینجوری سخت کردن برای اینکه راضی نبودن دوتا خانواده که از خونه ای که دختر بردن دختر بدن میگفتن اختلاف یه زوج زندگی اون یکی زوجم بهم میزنه. دیگه انقدر من پافشاری کردم که بابا اولش من میخواستم اونا زودتر جنبیدن که بالاخره خانواده ها رضایت دادن تا الانم تو این همه سال خداروشکر مشکلی بینمون به وجود نیومده. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ ُسلام دوستان من تجربیات شما رو میخونم و واقعا ازش درس میگیرم از ادمین خواهش میکنم سوال منو هم توی کانال بزارن راستش من تک دخترم و از بچگی مادر و پدرم اصلا نمیذاشتن توی خونه دست به چیزی بزنم‌و دائم حواسشون بهم بود حتی تا همین دوسال پیش اجازه نداشتم سمت اجاق گاز برم مبادا دستو بالمو بسوزونم،منم به کار نکردن عادت کردم و همه وقتمو گذاشتم روی درس خوندن و اونقدر خوندم که یه جورایی نخبه محسوب میشم از مدرسه تیزهوشان گرفته تا المپیاد های درسی اما مشکلم اینه که الان با ۱۸ سال سن نه کارای خونه رو بلدم و نه عادت به انجام کاری دارم. لطفا راهنمایی کنید و بگید چیکار کنم تا به کار‌کردن توی خونه عادت پیدا کنم؟ ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام وقت بخیر من یک دختر خانم هستم الان ۴ سال میشه تابستان ها کف پاهایم خیلی میسوزه دکتر هم رفتم اما نفهمید مشکل از کجاست چربی هم ندارم لطفا راهنمایم کنید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ادمین عزیز ممنون میشم مشکل من رو بزاری🙏 من رابطه ام با پدرم خوب نیست... یعنی من خیلی دوسش دارم اونم خیلی دوسم داره و تا الان خیلی کا را برام کرده و زحمت کشیده. فقط محبتشو نشون نمیده😢 هم با من و هم با خواهر و برادرم اینجوریه. مامانم خیلی به ما اهمیت میده و دوسمون و داره و محبتشو نشون میده ولی پدرم خیلی دوسمون داره ولی محبتی که به ما داشته رو هیچوقت نشون نداده🤔 و یطوری بوده که من همیشه خجالت میکشیدم بقلش کنم و باهاش حرف های پدر و دختری بزنم😕😟 اگه کسی راهنمایی داره بگه؟🙏 ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
سلام ایام به کام ❤️ کانال 😍👇 فقط داستان و روزی چهار تا پنج قسمت😋👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2188509274C9b8b76b961 لطفا همه عضو بشید بهترین داستاامون بدون سانسور اینجاس🙈👆
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۶۳🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052611.mp3
1.46M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۶۳🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ ُسلام دوستان من تجربیات شما رو میخونم و واقعا ازش درس میگیرم از ادمین خواهش میکنم سوا
❤️ سلام درجواب اون دختر خانومی که گفتن کف پاشون تابستونا میسوزه میخواستم بگم من هم چند سال همین مشکل رو داشتم و به هر پزشکی مراجعه میکردم متوجه دلیلش نمیشدن گاهی بهم میگفتن خودت حساسی فکر میکنی مشکلی داری ولی هیچ چیزی نیست. بالاخره بعد چند سال و اتفاقی متوجه شدم کلیه هام شن ریزه داره و تابستان بخاطر گرمی هوا تعریق زیاد دچار کم آبی میشه بدن منجر به سوزش ادرار که کف پاهام هم احساس سوزش میکردم. لطفا آب کافی مصرف کنید و یه دکتر برای کلیه ها و مثانه ات هم برو. مشکل من برطرف شد امیدوارم مشکل شماهم حل بشه ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام آقایی ک پدرت قهر کردن واسه حق مسلم شما ب هیچ عنوان از کارتون پشیمون نباشید☺️ کار درست و حقیقت محض رو انجام دادین و به حق عمل کردید اینکه نمیزارن با مادتون ارتباط بگیرین گناه و ظلم ایشونه اما شما تا می تونید بهش مهربونی کنید بحث اون کار رو نکنید ولی بهش مهربونی کنید بالاخره ی روزی زور محبت ب بدقلقیشون می چربه بامادتون هم اگ خیلی دل تنگید تو امام زاده ای چیزی قرار بزارید انشالله والدین دست از این انتظارات بیجاشون بردارن و بجای سنگ اندازی و آزار اذیت کمک حال جوونا باشن ❤️❤️❤️❤️ سلام .. درمورد دختر خانمی ک با پدرشون راحت نیستن و پدرشون محبت زبانی نمیکنه .. تو این مورد مثل من هستین😁😁.. ولی من اصلااا برام مهم نیست .. همینکه میبینم براشون مهم هستم و زحمت میشکن کافی هست ، اینک بداخلاق نیستن ، بهم گیرنمیدن، و .. خودش کلی هست .. شاید باورتون نشه ، ولی من تاجایی ک یادم هست ، تو این تقریبا ۱۷ سال زندگیم ، حتی یبار هم نگفتن دوستت دارم ، .. یا تو مناسبت های مختلف خیلیلیییی کم پیش میاد، من باپدرم روبوسی کنم .. حتی درصورت عادی من اصلا باپدرم حرف نمیزنم😂😂😐.. چون پدرم خیلییی کم حرف هستن ، .. حتی مادرم هم میشه گفت فقط تو مناسبت ها و یا وقت های خیلییییی کمی محبت زبانی میکنن.. واقعا اصلا اینطورچیزها ناراحتی نداره ک🙃 البته بازم شخصیت و طبع هرفردی متفاوت هست ، ولی خیلی بزرگ نکنید اینطور مسائل رو.. ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت دوستان🌹 در جواب آقایی که با پدرشون کار کردن و ... الان پدرشون اجازه نمیدن ایشون با خواهر یا مادرشو حرف بزنن برادر من شما از اون زمانی که فهمیدی پدرت بیشتر پولی که شما با زحمت و تلاش بدست میاریو صرف امور خودش میکنه برای اعتیادش دیگه باهاش کار نمیکردی یا اگر کار میکردی مقداری از پولی که بدست میاوردی رو قایم میکردی الان هم به کل قطع رابطه کن با خاموادت چون اگر برگشتی ممکنه که پدرت در صورتی قبول کنه که تو مادر یا خواهرات رو ببینی که پول یا چیز دیگه ازت بخواد اگر شما دستت توی جیب خودته پس نیازی به پدرت نداری برادر عزیزم یک راهکارمیتونی با آژانس اجتماعی تماس بگیری و مشکل خودت رو بیان کنی حتما کمکت میکنن 😊 انشاءالله مشکلت حل بشه و مطمئن باش اون پولی که پدرت از تو برده رو تو قیامت خداوند بدجور ازش میگیره خدا هواتو داره برادر بزرگوارم توکل کن به خداوند🌷🌷 خدانگهدارت ❤️❤️❤️❤️ سلام من خواستم درمورد اون آقایی که درنوجوانی باپدرش سرکارمیرفت وکمک حالش بود وبعدها به باسرمایه ای که این اقافراهم کرده وباپدرش باهم شریکی کارمیکردن وبعدها انکاراین سرمایه شده وایشون راازخونه خودش رانده خواستم بگم برادر محترم اصلا به هیچ وجه خودتو ناراحت نکن هیچ وقت کسی را واسه آشتی خودت نکن چون هرچقدر هم خواهش کنی عملی نمیشه بزار زمان خودش همه چی رادرست کنه اینو به عینه قول میدم که پدرتون باب دوستی راباشما برقرارمیکنه واصلا باخونوادت کاری نداشته باش برای خونواده ماهمچین مشکل ولی مشکل مانه باپدر ونه مالی بود چیز دیگه بود مااصلا کاری نکردیم برادرام خودشون اومدن باماآشتی کردن امیدوارم شماهم آشتی کنید انشالله ❤️❤️❤️❤️ سلام راجب خانمی که تابستون ها خیلی پاهاشون داغ میشه میخواستم بگم اتفاقا منم این مشکل و دارم و چربی و اینجور چیزا هم ندارم به خاطر همین رفتم پیش یک دکتر طب سنتی که بهم گفتن صَفرام زده بالا به خاطر همین چشامم ضعیف شده . به من گفتن باید برم حجامت . حالا شما هم میتونین برین پیش یک دکتر طب سنتی معتبر تا مشکل تونو تشخیص بده و درمان کنه . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیو_نه به اسد نگاه کردم و پرسیدم اسد .. تو که.. اسد فکش رو جلو داد و گفت من چی؟ جوابی ندادم
نمیخواستم کسی از این ماجرا باخبر بشه .. به اسد که نگران کنارم میومد گفتم به مادر میگی رفتم روسیه .. تا ببینیم چی میشه .. اسد زد روی شونم و گفت نمیزارم اون تو بمونی ، هر طور شده راضیش میکنم رضایت بده .. به جیبم اشاره کردم و گفتم کلیدا رو از جیبم بردار .. کلید گاو صندوق هم بینشونه .. هر چی خواست بهش بده .. راضیش کن .. با دست بسته به ژاندامری رفتیم .. ماموری که با یعقوب صحبت کرده بود شکایت نامه رو تنظیم کرده بود.. افسر نگهبان شکایت نامه رو خوند و با تعجب و اخم گفت مگه شهر هرته پدرسوخته.. رفتی یارو رو زدی که زنش رو طلاق بده چون تو عاشقش شدی.. خنده ی عصبی کردم و گفتم اونجوری گفته ؟ میدونه من نمیخوام کسی اصل موضوع رو بفهمه اونم اسبش رو تازونده و این خزعبلات رو تحویل شما داده.. افسر نگهبان خم شد رو میز و گفت ببین جوون ، هر چی هست به من بگو .. تنها کسی که به فریادت میرسه من هستم .. تو سکوت نگاهش کردم دوست نداشتم با دونستن ماجرام بشم ملعبه ی دستشون و با انگشت نشونم بدن .. انگ بی غیرتی بهم بچسبونند.. افسر نگهبان پرونده رو بست و گفت خیلی خب .. وقتی حرفی نمیزنی حرفهای اونطرف سند میشه .. ماموری رو صداکرد . تا منو به بازداشتگاه منتقل کنه .. اولین بار بود این محیط رو از نزدیک میدیدم و خیلی برام سخت بود .. بازداشتگاه اتاق کوچک و کثیفی بود که یه پنجره خیلی کوچیک بالاترین نقطه دیوارش بود.. چهار مرد که هر کدوم یک طرف ولو شده بودند با نگاه اول کاملا مشخص بود جز اراذل هستند .. جایی که از همشون بیشترین فاصله رو داشت انتخاب کردم و نشستم .. یکی دوباری ازم سوال پرسیدند ولی جواب ندادم و سرم رو به دیوار تکیه دادم و چشمهام رو بستم .. خدایا من طاقت یک روز اینجا رو نداشتم .. اگه به زندان میرفتم چطور باید تحمل میکردم .. از بیخوابی سردرد بدی گرفته بودم .. دو نفر از مردها بلند صحبت میکردند . هر لحظه دلم میخواست سرشون داد بزنم و بگم ساکت .. به زور جلوی خودم رو گرفته بودم تا دردسر جدیدی درست نشه... اون شب رو به سختی گذروندم .. فردا ظهر بود که اسمم رو صدا کردن و پیش افسر نگهبان رفتم .. اسد اونجا بود با دیدن من جلو اومد و از دو طرف شونه هام گرفت و پرسید خوبی؟.. گفتم بهت رضایتش رو میگیرم .. باورم نمیشد .. با خوشحالی گفتم واقعا رضایت داد؟.. اسد ابروش رو کمی بالا داد و گفت رضایت داده به شرط و شروطها .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••