eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
611 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2هزار ویدیو
47 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃 🍃🌹 🌹 ✨«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» استادی میگفت:(این آیه معنایش این نیست که با ذکر خدا آرام میگیرد؛ ✨ این جمله یعنی خدا می گوید: جوری ساخته‌ام تو را، که جز با یادِ من آرام نگیری💚) 💚 ⠀⠀
گࢪچہ‌یڪ‌عمࢪمن‌ازدلبـࢪخودبۍخبـࢪم لحظہ‌ا‌؎نیست‌ڪہ‌یادش‌بـࢪودازنظࢪم ¦🌼🖇¦➜ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🦋⃟🖇 اذان به افق تهران ✨ به‌افق‌قلــبــم♥️🕊 هیچ‌چیز‌تو‌دنیا جز‌تڪرار‌نماز‌قشنگ‌نیست🌱 رفیق‌بیا‌باهم‌بریم‌بغل‌معبود‌جان💕 الله اکبر الله اکبر ...... -----------------🌻------------------ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
حی الصلاة🌷 التماس دعا🤲
آیت‌الله‌مجتھدی یڪے از فواید نمازاول‌وقت این است که به برڪت امام زمان(عج) نمازهای ما مقبول می‌شود چون امام زمان عــــج اول وقت نماز می خوانند و نـــماز ما با نـــماز حضـــرت بالا مےرود.🌸🌱 °•بفرمایین‌نماز‌اول‌وقت♥️°• •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
۱ من دبیر زبان در یکی از مدارس تهران و فردی بسیااار شاداب و پرانرژی و سرشار از شور و شادی بودم. حدودا شانزده یا هفده سال پیش بود که بطور ناگهانی احساس کردم موقع پیاده روی استخوانهام از داخل شروع به لرزیدن میکنن تا حدی که مجبور میشدم بنشینم و محکم خودم رو به آغوش بگیرم تا شاید کمی از شدت لرزش استخوانهام کمتر بشه‌. کسی از بیرون چیزی متوجه نمیشد ولی در درونم این رو حس میکردم. این مسئله ادامه پیدا کرد تا متوجه شدم میلم به غذا کاهش یافته و شروع کردم به کاهش وزن، به پزشک داخلی مراجعه کردم و سوال و جوابهایی کرد و منو ارجاع داد به پزشک متخصص اعصاب، با کمال تعجب متخصص اعصاب گفت که افسردگی شدید به میزان ۶۰ تا ۷۰ درصد دارید😳 با همسرم در مطب کلی خندیدیم و همسرم به پزشک گفت که ایشون بقدری شاداب و پرانرژی هست که اصلا صحبت شما قابل قبول نیست ولی پزشک گفت اگر داروها رو استفاده نکنه دچار مشکل جدی میشه.😔 یک نایلون بزرگ داروهای اعصاب که روز به روز حالمو بدتر میکرد. کم کم خواب شدید و خواب رفتن ذهنم به علائم افسردگی اضافه شد. شرایط بسیاااار سخت شده بود بخصوص اینکه دو فرزند کوچک هم داشتم که نیاز به رسیدگی داشتن و من هیچ توانی برای رسیدگی به فرزندانم نداشتم. حتی ساعتها بدون غذا و گرسنه می موندن ولی من نه تنها توان بلکه اصلا به فکرمم نمی رسید که باید بهشون غذا داده بشه.😔 چندین دکتر و آزمایشات مختلف و پزشکهای حاذق ولی.......... اصلا تاثیری در اوضاعم نداشت. این شرایط بیش از شش ماه طول کشید و حدود سی و پنج کیلو وزن کم کردم و واقعا شرایط خسته ام کرده بود... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
‹💎❄️› • نمیدٰانَـم‌شَهـٰآدَت‌شَـرط‌زیبـٰآ‌دیدَن‌‌ـاَسـت‌ یـٰآ‌دِل‌بِھ‌دَریـٰآ‌زدَن‌....وَلـۍ‌هَـز‌چِھ‌‌هَسـت‌ جُ‌ـز‌دَریـٰآ‌دِ‌لآن‌دِل‌بِھ‌‌دَریـٰآ‌نمـۍ‌زَنَنـد‌..!'❁ • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 لپ تاپ را خاموش کردم و فوری وارد حمام شدم. متن آخر صفحه پیش چشمم پر رنگ شد... " اگر غسل را با خلوص نیت انجام دهید و بعد آن خود را از انجام گناه باز دارید، مثل فردی می ماند که تازه متولد شده و هیچ گناهی ندارد..." **** با صدای در به خودم آمدم. علی آمده بود... ایلیا در آغوشم خواب رفته بود و به خاطر بی حرکت ماندنم پاهای من هم خواب رفته بودند... بزور ایلیا را کنار زدم و سرش را روی بالشتک کوچک روی مبل گذاشتم. دستان پر علی را که دیدم گزگز پایم را فراموش کردم و فوری بلند شدم جلو رفتم. من_ سلام اقا.خسته نباشی. و چندتا از کیسه‌های خرید را از دستش گرفتم. لبخند خسته علی، زیباترین لبخند بود که تا به حال دیده بودند... علی_ سلام بانو .درمونده نباشی خانومم. کمک کردم کتش را دربیاورد و باهم به آشپزخانه رفتیم. بعده گذاشتن نایلون ها روی اپن، من برای چیدن میز در آشپزخانه ماندم و علی رفت تا این ایلیا را به اتاقش ببرد و لباسش را عوض کند. همیشه دوست داشتم علی با صدای بلند نماز بخواند که صدای الله اکبر گفتن اش در خانه پیچید که پیچید... علی الله اکبر گفت که من برای هزارمین بار دلم برای مردم لرزید... **** تا حالا فیلم تشییع جنازه چندین شهید مدافع حرم را دیده بودم... از اینترنت طریقه نماز خواندن را یاد گرفته بودند اما هنوز نماز نخوانده ام. دو روز تست که فقط در اتاقم مانده ام فکر می کنم. به دست دوستی که با خدای خود داده ام، به کارهایی که دیگر نباید میکردم و به محدود شدنم از جانب بابا و مامان به خاطر تغییر عقایدم... نمی دانستم دقیقا باید چه کاری انجام دهم... مامان و بابا باده برای مراسم تولد میترا، دختر خاله ام رفته بودند من به بهانه مریضی نرفته بودم ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
💔 -💔🥀 ࡅߺ߳ﻭ آܝ‌ܝ‌̇ﻭ ܭن ܟ̇ߺܥ‌ߊ‌‌ی ܦ߳ߊ‌‌ࡎܥ‌ܭ ܣߊ‌‌ ܩܣܝ‌ࡅߺ߲ߊ‌‌ن ࡅߺ߳ܝ‌ ߊ‌‌ܝ‌̇ ࡅߺ߳ࡎﻭܝ‌ ࡅߺ߳ﻭࡄࡅߺ߳ ..☘ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|بــ‌ـــسم اݪرب گـݪ یـاس☘‌•.