eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
612 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
47 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 صدای بسته شدن در اتاق که امد، چشم باز کردم. یعنی همه چیز حل می شود؟ تا شب دیگه دست و دلم به کاری نرفت تا به آمین آمد و گفت که به علی بگویم که پدرش زنگ بزند برای گذاشتن قرار خواستگاری. باورم نمیشد... یعنی... به خاطر شرمم به ریحانه زنگ زدم و تاکید کردم که حتما پدرش زنگ بزند. " خدایا؟ یعنی همه چیز داره درست میشه؟...." همه چی زودتر از آنچه فکرش را می‌کردم اتفاق افتاد... قرار خواستگاری شد برای فردا شب. قرار بود مامان برود به خانه بارین و انگار باده فضولیش از رفتنش منع اش می کرد که گفت می ماند. با ریحانه بیرون رفتم برای فردا شب کت و شلواری پوشیده و چادر سفید خریدم. نیلوفر و زهرا که خبر دار شدند، سه تایی با ریحانه ریختند خانه ما و کمکم کردند برای آماده کردن خانه. مامان از امروز ظهر رفته بود و حتی نگفته بود که کارگر برای نظافت خانه بیاید...! قیافه دخترها دیدن داشت... فکر نمیکردن خانه‌مان همچین عمارتی باشد... نگذاشتم دست به چیزی بزنند و زنگ زدم برای اشرف، زن سرایدار تا خانه را مرتب کند. غروب برای عوض شدن حال و هوایمان به کافی شاپ نزدیک خانه یمان رفتیم و زحمت حساب کردن به عنوان شیرینی افتاد گردن من... بعد کمی ماندن در کافه، به داستان نخود نخود هرکه رود خانه خود رسیدیم... به خانه که رسیدم، از خستگی فقط وقت کردم لباس عوض کنم و ساعت کوک کنم که صبح خواب نمانم. صبح با استرس بلند شدم و به زور بهآمین صبحانه خوردم و خودش هم من را به دانشگاه رساند. امتحان که تمام شد، نیلوفر هم به زور آوردم خانه تا کمکم کند. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 در واقع کمک که نه... دلگرمم کند... مادر و خواهرم که ندارم...! نزدیک ساعت شش بود که ریحانه گفت دست آماده شدن دارند. لباسم را پوشیدم و به زور نیلوفر رژ کمرنگی زدم که تقریبا هم رنگ لبم بود و بعد از سر کردن چادرم، با حس رضایت، راهی حال شدم. بهامین جلوی آینه قدی داخل راهرو با کراواتش درگیر بود. مرا که دید به سمتم برگشت و گفت: بهامین _کار خودته. لبخند زدم و روبرویش روی پنجه پا ایستادم تا قدم به یغه اش برسد. مشغول گره زدن کراواتش بودم که خم شد و پیشانی ام را بوسید. بهامین_ ابجی کوچولوی منم دیگه بزرگ شده. گره را محکم کردم. سرم را پایین انداختم و خاطرات دوران کودکی امان را کوتاه دوره کردم. چه روزهای شیرینی... روزهایی که مادر می خندید و در خانه ردی از افسردگی نبود... عصر های دل انگیزی که خاله محبوبه می‌آمد خانه امان و با هم چای می خوردیم... کاش... کاش ان روز انقدر برای رفتن به آن مسافرت اصرار نمی کردند... سرم را کوتاه تکان دادم تا آن حادثه تلخ را فراموش کنم. حادثه ای که به هیچکس کوچکترین آسیبی نرساند و فقط انگار عجله خاله محبوبه بود...! با شنیدن صدای به هم خوردن در، از فکر بیرون آمدم. مثل همیشه باده حسود دیده بود دارم کراوات بهامین را میبندم و حسودی کرده بود... روی گونه ی زبر از ته ریش بهامین بوسه زدم و رو برگرداندم و رفتم به اتاقم. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ممنون🌱✨ واقعا نظراتتون بهمون انرژی میده🌹
1.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️⃝⃡🍂• ⚠️ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
قبل ازدواج...💍 هر خواستگاری کہ میومد به دلم نمے‌نشست... اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود... دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ🙂 نه بہ ظاهر و حرف..🚶🏻‍♀️ میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...🦋 شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده... این چله رو آیت‌ الله حق شناس توصیه کرده بودن... با صد لعـن و صد سلام... کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود... ارزششو داشت، واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم. 40 روز به نیت همسر معتقد و با ایمان 4،3روز بعد اتمام چله… خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمہ... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...✨ دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان📿 ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار... یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدے..." به فاصله چند روز بعد اون خواب امین اومد خواستگاریم...(: از اولین سفر سوریه که برگشت گفت: "زهرا جان…☔️ واست یه هدیه مخصوص آوردم..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: زهرا، این یه تسبیح مخصوصه به همه جا تبرک شده و با حس خاصی واست آوردمش... این تسبیحو به هیچ‌کس نده! تسبیحو بوسیدم و گفتم: خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره... بعد شهادتش خوابم برام مرور شد تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود...💧 [همسرشهیدامـین‌ڪریمے💍] ‌◗ 💙◖ ‌‎‎‎‎‌‎‎‎‎‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
‏بعضے نرسیدن ها ڪارے با آدم میڪنہ ڪہ دیگہ با هیچ رسیدنے جبران نمیشہ.(:
یه سفردانشجویی👩‍🎓 رفته بودیم شیراز،خیلی خوش گذشت،همیشه دوست داشتم شیراز رو ببینم وقتی رسیدیم بعد استراحت🛏 با دوستام رفتیم حافظیه...🕌 ما 6 تا دختر🧕 مجرد بودیم كه تصمیم گرفتیم سر قبر حافظ فال بگیریم! بعد ازاينكه هممون يه دور فال گرفتیم باخنده گفتم: بچه ها بیاین ببینیم اگه حافظ زنده بود كدوم یكی ازما رو ميگرفت؟وبا كی ازدواج 🧖‍♀ميكرد!؟همه خندیدیم بعد نیت كردم وصفحه فال مورد نظر رو بازكردم... داشتم شعر رو میخوندم كه رسیدم به اینجاش كپ كردم!!!چشام ازشدت تعجب٤تاشد..😳زبونم بند اومده بود ..چیزی كه میدیدم رو باور نمي كردم!!😱 دوستام گفتن بخون دیگه چرا ادامه نمیدی؟! ومن اين بیت شعر رو بلند براشون خوندم... اگه میخوای ادامشو بخونی بیا اینجا توی کانال سنجاقه🤣👇 https://eitaa.com/kashkoolelataef
🌱اعمال قبل از خواب 🌱 🌷حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 🍁1️⃣. 👈🏻✨( ٣ بار سوره توحید)✨👉🏻 🍁2️⃣ 👈🏻✨ (۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)✨👉🏻 🍁3️⃣ 👈🏻✨(۱بار: اللهم اغفرللمومنین والمومنات)✨👉🏻 🍁4️⃣ 👈🏻✨ ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)✨👉🏻 🍁5️⃣ 👈🏻✨(٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»✨👉🏻 🍁6️⃣ (از بین برنده عذاب قبر )👇🏻 ✨💗 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم💗 🍁أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾ 🍁حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾ 🍁کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ 🍁ثُمَّ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾ 🍁کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾ 🍁لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾ 🍁ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾ 🍁ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾✨ 🍁7️⃣ 🍁 🦋« باسْمِکَ اللَّهُمَّ أَمُوتُ وَ اَحْیَا »🦋 🤲🏻✨«بار الها!با نام تو میمیرم و زنده خواهم شد»✨ 🍁 🍁شبتون مهدوی🍁 🍂°~ 🍂°~ ✿ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد (:️❤️صبحتون بخیر🌱✨
[----✨----] وَ الـصُبحِ اِذا تَنَفَّس ... سلامـ به صُبح و به همه‌ی پـرنده‌ هـایی که وقت آمدنش تسبیح می‌کنند .. ♥✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•