فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جـــزئیات یڪ نقاشی بہ ظاهر ساده
حتماببینید قشنڱہ👆🏻✨
#خلاقیت
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#حرف قشنگـــــ
✨داستانی قابل تامل👌🏻
✍️....روزگاري حاکمي اعلام کرد به هنرمندي که بتواند آرامش را در يک تابلو نقاشي بياورد، جايزه اي نفيس خواهد داد. بسياري از هنرمندان سعي کردند وحاکم همه تابلو هاي نقاشي را نگاه کرد و از ميان آنهادو تابلو پسنديد و تصميم گرفت يکي از آنها را انتخاب کند.
اولي نقاشي يک دريا چه آرام بود؛ درياچه مانند آينه اي تصوير کوههاي اطرافش را نمايان ميساخت، بالاي درياچه آسماني آبي با ابرهاي زيبا و سفيدبود, هر کس اين نقاشي را ميديد حتما آرامش را در آن مي يافت.
در دومي کوههايي بودناهموار و پر صخره؛ آسمان پر از ابر هاي تيره، باران ميباريد و رعد و برق ميزد، از کنار کوه آبشاري به پايين ميريخت،در اين نقاشي اصلا آرامش ديده نميشد.
اما حاکم با دقت نگاه کرد وپشت آبشار بوته اي کوچک ديد که در شکاف سنگي روييده بود. در آن بوته پرنده اي لانه کرده بود ودر کنار آن آبشار خروشان وعصباني، پرنده اي در لانه اي با آرامش نشسته بود.
حاکم نقاشي دوم را انتخاب کرد.
وگفت:"آرامش به معناي آن نيست که صدايي نباشد، مشکلي وجود نداشته باشد, يا کار سختي پيش رونباشد،آرامش يعني درميان صدا، مشکل و کار سخت,دلي آرام وجود داشته باشد....
✨أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ✨
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
ﺭفتم دکتر گفتم دکتر دماغم همش کیپ میشه گفت یه قطرﻩ براﺕ مینویسم استفاﺩه کن
.
.
بعد به سایز دماغم نگاﻩ کرﺩ گفت:4 تا مینویسم لازمت میشه🙈🔫😂
#خنده
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
ایرانیا رو از چهار تا چیز میشه شناخت :
– همشون زیرشلواری آبی راه راه دارن
– هر قلوپ نوشابه که میخورن به شیشه نگاه میکنن ببینن تا کجاش رفته
– جلوی در وامیستن و به جای اینکه بگن بفرمایین تو، میگن حالا چرا نمیان تو؟
_بستنی لیوانی که میخورن حتما درش رو میلیسن😜😂
#خنده
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
خانمه میره بانک سهام عدالتش رو بگیره،
بانکیه میگه: بریزمش به حساب جاریتون؟
خانمه میگه: نه بریز به حساب خودم،
جاریم بمیره ایشالا،
چقدرم شانس داره تو بانکم هواشو دارن!😒🧕😂
#خنده
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از گلخانه آپارتمانی
#ثواب_یهویی 💛
شمارھ آخر تلفنت چندھ؟
براے اون شهید ۱۰ تا صلوات بفرست✨
💖۰_شھید حاج قاسم سلیمانے
🕊۱_شھید خلیل تختے نژاد
💖۲_شھید محسن حججے
🕊۳_شھید احمد یوسفے
💖۴_شھید عباس دانشور
🕊۵_شھید ابراهیم هادے
💖۶_شھید محمد بلباسے
🕊۷_شھیدان گمنام
💖۸_شھید حسین فهمیدھ
🕊۹_شھید محمد حسین یوسف الهے
#استوری
من چادریمـــ💜...
ݒیشنہاد دانلود👌🏻
#چادرانھ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از فداییان بانوی دمشق
✨﷽✨
💖«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ»
🍃استادی می فرمود :
این آیه معنایش ایـن نیست که با ذکر خدا
دل آرام می گیرد ؛
این جمله یعنی خدا می گوید :
❤️جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری !!!
تفاوت ظریفی است!
اگر بیقراری ؛
اگر دلتنگی ؛
اگر دلگیری ؛
💙گیر کار آنجاست که هزار یاد، جز یاد او،
در دلت جولان میدهد !!!
خدا_همين_نزديكيست💕
#دم_اذانی
🌷ازشوقشھادٺ🌷
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ ✍ قسمت پانزدهم همان طور که مسیر را میپیمودیم، جریان ناراحتی و لاغر ش
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ
✍ قسمت شانزدهم
حرفهايم که تمام شد خودم را به نيک نزديک کردم و گفتم: زود برويم تا دوباره وبال گردنمان نشدهاند.
نيک گفت: اگر تمايل داري مشاجره و نزاعشان را با يکديگر بشنوي، پس خوب دقت کن.
وقتي گوش سپردم صداي آنها را در دل تاريکي شنيدم که چند تن از آنها خطاب به گروهي ديگر ميگفتند: اگر شما نبوديد ما مؤمن ميشديم و حالا از نور و روشنايي ايمان برخوردار بوديم.
آنها هم در جواب گفتند: مگر ما راه را براي شما بستيم؟ ميخواستيد ايمان بياوريد. ناگهان صداي رهبرشان بلند شد که ميگفت: مگر نميبينيد من هم مثل شما گرفتارم؟ چگونه توان آن را دارم که شما را نجات دهم؟
وقتي حرف رهبرشان به اينجا رسيد، پيروانش مأيوسانه لب به نفرين گشودند و گفتند: خدايا ما گناهي نداريم زيرا در دنيا او ما را رهبر و راهنما بود، پس عذابش را دوچندان کن.
هنوز مشاجره مجرمان به پايان نرسيده بود که نيک مرا به خود آورد و گفت: حرکت کن، دعوايشان پاياني ندارد. آنها در جهنم نيز هميشه با يکديگر نزاع خواهند داشت.
پس از برداشتن چند قدم ناگهان صداي دلخراشي به گوش رسيد، علت را از نيک جويا شدم، گفت: صداي يکي از مجرمان بود که سرانجام در يکي از چاههاي عميق سقوط کرد...
مقداري که جلوتر رفتيم چندين نور ضعيف و متوسط توجه مرا به خوب جلب کرد.
حدس زدم گروهي همانند ما در پرتو نور ايمانشان در حرکتند. چيزي نگذشت که به شخصي رسيديم که در پرتو نوري از نورهاي ضعيف، آهسته، قدم برمي داشت.
سلام کردم و جوياي حال او شدم. گفت: خسته شدم، با اينکه مدتهاست در اين غار راه ميپيمايم، ولي هنوز در ابتداي راهم. گفتم: اينها به سبب ضعف ايمان توست! او نيز حرفم را تاييد کرد و در حاليکه همچنان آهسته ره ميپيمود، آهي از سينه برکشيد و گفت: افسوس... افسوس...
هنوز چند قدم از آن شخص دور نشده بوديم که فريادش بلند شد، خواستم برگردم اما نيک بلافاصله گفت: عجله کرد و چون نور ايمانش بسيار ضعيف بود در يکي از چالهها فرو غلطيد.
گفتم: آخر چه ميشود؟ نيک ايستاد و گفت: هيچ نيکش او را نجات خواهد داد اما بسيار دير به مقصد خواهد رسيد.
وقتي حرف نيک به اينجا رسيد در يک لحظه چنان نوري بدرخشيد که چشمانمان را به خود خيره کرد.
وقتي آن نور تابنده ناپديد شد با تعجب بسيار از نيک پرسيدم: چه بود؟ چه اتفاقي افتاد؟
نيک آهي کشيد و گفت: يکي از علماي دين بود که در پرتو نور ايمانش با سرعت زياد اين مسير تاريک را پيمود.
من نيز از حسرت آهي برکشيدم و گفتم: خوشا به حال او، عجب نور و سرعتي داشت. در دلم غمي غريب ريشه دوانيد و سر بر زانوي غم گذاشتم و شرمگينانه گفتم: از اينکه حاصل آن همه تلاش ساليان عمرم چنين نوري است افسوس ميخورم.
از درون خويش فرياد برکشيدم: خدايا اي آگاه به احوال زندگان و مردگان، مرا درياب و نورم را قوي ترگردان تا از اين مسير دشوار بسي آسانتر عبور کنم.
مدتي در اين حال گريستم تا اينکه احساس کردم غار روشنتر شده است، وقتي سر از زانو برداشتم نيک را نوراني تو از قبل ديدم. از جا برخاستم و با تعجب به طرفش رفتم و پرسيدم: چقدر نوراني شدي؟
گفت: خداوند از منبع رحمت رحماني خويش مقداري نور ايمان به تو افزود که بي شک اجابت دعاهاي دنيايي توست که بارها رحمت الهي را براي سفر آخرت درخواست کرده بودي.
آنگاه ادامه داد:
براي عبور از اين برهوت پر خطر، هيچ کس نميتواند تنها به عمل نيک خود اتکا کند، چرا که در کنار عمل، رحمت خدا هم لازم است که شامل حالش گردد...
با آن که خسته بودم اما به عشق وادي السلام سر از پا نميشناختم به نيک گفتم: چقدر گذرگاه اين غار طولاني است؟!
نيک همانطور که با سرعت گام برمي داشت جواب داد: اگر در مقابل گردباد شهوات مقاومت ميکردي مسير کوتاهتري نصيبت ميشد...
ادامه دارد..
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«🍁💫»
-
-
جاماندھزخوبانشدھامگریھندارد.!؟مجنونوپریشانشدھامگریھندارد...シ!؟
-
-
«🍁💫»↫ #حاج_قاسم"
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا اینقد سخته برای نماز صبح بیدار بشیم?😩
⏱ یک آیه که با خوندنش هر تایمی بخواهیم بیدارمون میکنه 😳
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿 ﷽
🕊🌿
🌿
رمان از روزی که رفتی
#part68
آخر هفته بود که آیه بازگشت، سنگین شده بود. لاغر تر از وقتی که رفت شده بود... رها دل میسوزاند برای شانه های خم شده ی آیه اش! آیه دل میزد برای مادرانه های رهایش!
آیه: امشب چی میخوای بپوشی؟
رها: من نمیخوام برم، برای چی برم جشن نامزدی معصومه؟
آیه: تو باید بری! شوهرت ازت خواسته کنارش باشی، امشب برای اون و مادرش سخت تره!
رها: نمیفهمم چرا داره میره!
ایه_ داره میره تا به خودش ثابت کنه که دختر عمویی که همسرِ برادرش بود، دیگه فقط دختر عموشه! با هیچ پسونِد اضافه ای! حالا بگو میخوای چی بپوشی؟
رها: لباس ندارم آیه!
آیه: به صدرا گفتی؟
رها: نه؛ خب روم نشد بگم!
آیه لبخند زد و دست آیه را گرفت و به اتاقش برد. کت و دامن مشکی رنگی را مقابلش گذاشت:
_چطوره؟
رها: قشنگه.
آیه: بپوشش!
آیه بیرون رفت و رها لباس را تن کرد. آیه روسری ساتن مشکی نقره ای زیبایی را به سمت رها گرفت...
_بیا اینم برات ببندم!
رها که آماده شد، از پله ها پایین رفت. صدرا و محبوبه خانم منتظرش بودند. مهدی در آغوش صدرا دست و پا میزد برای رها! نگاه صدرا که به رهایش افتاد، ضربان قلبش بالا رفت!
" چه کردهای خاتون! آن سیه چشمانت برای شاعر کردنم بس نبود که پوست گندم گونه ات را در نقره هاِی این قاب به رخ میکشی؟ آه خاتون... کاش میدانستی که زمان عاشق کردن من خیلی وقت است گذشته! من چشمانم از نمازهای صبح ات ُپر
است... از قنوتت پر است من را به صلیب میکشی خاتون؟ تو با این چهره ی زیبای جنوبی ات در این شهر چه میکنی؟ آمده ای شهر را به آشوب بکشی یا قلب مرا؟"
مهدی که در آغوشش دست و پا زد، نگاه از رهایش گرفت. محبوبه خانم لبخند معناداری زد.
رها روی صندلی عقب نشست و مهدی را از آغوش صدرا گرفت. محبوبه خانم با آن مانتوی کار شده ی سیاه رنگش زیبا شده بود، جلو کنار صدرا نشست.
رها عاشقانه هایش را خرج پسرکش می کرد و ندید نگاه مرد این
روزهایش را که دو دو میزد.
آیه از پنجره ی خانه اش به خانواده ای که سعی داشت دوباره سرپا شود نگاه کرد. چقدر سفارش این خانواده را به رها کرده بود! چقدر گفته بود رها زن باش... تکیه گاه باش! مردت شب سختی پیش رو دارد!
گفته بود:
_رها! تو امشب تکیه گاه باش!
وارد مهمانی که شدند، صدرا به سمت عمویش رفت و او را صدا زد:
_عموجان!
آقای زند با رنگ پریده به صدرا نگاه کرد:
_شما اینجا چیکار میکنید؟
محبوبه خانم: شما دعوت کردید، نباید می اومدیم؟
آقای زند: نه... این چه حرفیه! اصلا فکرشم نمیکردیم بیاید، بفرمایید بشینید و از خودتون پذیرایی کنید!
چقدر اینَ مرد اضطراب داشت! رها نگاهش را در بین مهمان
ها چرخاند و
او هم رنگ از رخش رفت:
_محبوبه خانم... محبوبه خانم!
محبوبه خانم تا نگاهش به رنگ پریده ی رها افتاد هراسان شد:
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به پارت اول👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671
🌿
🕊🌿
✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿 ﷽
🕊🌿
🌿
رمان از روزی که رفتی
#part69
_چی شده رها؟! صدرا!
صدرا به سمت رها رفت و مهدی را از آغوشش گرفت:
_چی شدی تو؟ حالت خوبه؟
رها: بریم... بریم خونه صدرا!
"چطور میشود وقتی اینگونه صدایم میزنی و نامم را بر زبان میرانی دست رد به سینه ات بزنم؟"
رها چنگ به بازوی صدرا انداخت، نگاه ملتمسش را به صدرا دوخت:
_بریم!
"اینگونه نکن بانو... تو امر کن! چرا اینگونه بی پناه می نمایی؟"
صدرا: باشه بریم.
همین که خواستند از خانه بیرون بروند صدای هل هله بلند شد.
"خدایا چه کند؟ مردش با دیدن داماد این عروسی می
شکست...
خدایا...
این ِکل کشیدن ها را خوب میشناخت! عمه هایش در ِکل کشیدن استاد بودند، نگاهش را به صدرا دوخت. آمد به سرش از آنچه میترسیدش!
رنگ صدرا به سفیدی زد و بعد از آن سرخ شد.
صدایش زد:
_صدرا! صدرا!
صدای آه محبوبه خانم نگاه رها را به سمت دیگرش کشید. دست محبوبه
خانم روی قلبش بود:
_صدرا... مادرت!
صدرا نگاهش را از رامین به سختی جدا کرد و به مادرش دوخت. مهدی را دست رها داد و مادرش را در آغوش کشید و از بین مهمان ها دوید!
جلوی سی سی یو نشسته بودند که صدرا گفت:
_خودم اون برادر نامردت رو میکشم!
رها دلش شکست! رامین چه ربطی به او داشت:
_آروم باش!
صدرا: آروم باشم که برن به ریش من بخندن؟ خونبس گرفتن که داماد آینده شون زنده بمونه؟ پدر با تو، دختر با اون ازدواج کنه؟ زیادیش میشد!
رها: اون انتخاب خودشو کرده، درست و غلطش پای خودشه! یه روزی باید جواب پسرشو بده!
صدرا صدایش بلند شد:
_کی باید جواب منو بده؟ کی باید جواب مادرم رو بده؟ جواب برادر ناکامم رو کی باید بده؟
رها: آروم باش صدرا! الان وقت مناسبی نیست!
صدرا: قلبم داره میترکه رها! نمیدونی چقدر درد دارم!
محبوبه خانم در سیوسی یو بود و اجازه ی بودن همراه نمیدادند. به خانه بازگشتند که آیه و زهرا خانم متعجب به آنها نگاه کردند. صدرا به اتاقش رفت و در را بست. رها جریان را که تعریف کرد زهرا خانم بغض کرد چقدر درد به جان این مادر و پسر ریخته بود، پسر همسرش...
آیه در اتاقش نشسته بود و به حوادث امشب فکر میکرد.
"اصلا رامین به چه چیزی فکر میکرد که با زِن مقتول ازدواج کرده بود؟ یادش بود که رها
همیشه از رفت و آمد زیاد رامین با شریکش میگفت، از اینکه اصلا از این
شرایط خوشش نمی آید! میگفت رامین چشمانش پاک نیست، چطور همکارش نمیداند! امشب هم همین حرف ها را از صدرا شنیده بود! صدرا هم همین حرف ها را به سینا زده بود. حالا که در یک نزاعِ سر مسائل
ُمرده بود، معصومه بهانه
مالی شرکت را گرفته و زن قاتل همسرش شده بود!"
آیه آه کشید... خوب بود که صدرا، رها را داشت، خوب بود که رها مهربانی را بلد بود، همه چیز خوب بود جز حال خودش! یاد روزهای
خودش افتاد:
واقعا شرمنده خیلی سرم شلوغ بود🌸
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به پارت اول👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671
🌿
🕊🌿
✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🌷ازشوقشھادٺ🌷
🎥 چرا اینقد سخته برای نماز صبح بیدار بشیم?😩 ⏱ یک آیه که با خوندنش هر تایمی بخواهیم بیدارمون میکنه 😳
حتماً نگـــــاه کنــیــد..👆🏻✨
⛔⚠ قضا شدن نماز صبح
🔸 از این پدیده به الله پناه میبریم.
❗ چهبسا انسان بهخاطر کار دنیویاش یا بهخاطر مخلوقی برمیخیزد؛ اما برای ادای حق پروردگارش بلند نمیشود!
⚠ باید دربارهی تنبلی کردن و عدم حضور در جماعت صبح در مساجد، بههوش باشیم.
⛔ حاضر نشدن در نماز جماعت صبح، عادت خطرناکیست که بهفرمودهی رسولخداﷺ ، از ویژگیهای منافقان میباشد!
🔹 اسباب و راهکارهای مؤثر برای بیدار شدن و ادای نماز صبح:
1⃣ خوابیدن زودهنگام در شب.
2⃣ کوک کردن و تنظیم ساعت برای وقت مناسب.
3⃣ اشتیاق و توجه به حضور در نماز جماعت.
4⃣ طلب توفیق از الله متعال.
5⃣ و پایبندی به اذکار مسنون قبل از خواب.
🔴 مجموع فتاوی ابن باز (۲۷۶/۸)
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
✍_أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيم وَأتُوبُ إلَيهِ❀
➰════ °❖◎✍◎❖°════ ➰
-
✍_❶أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
✍_❷أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
✍_❸أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
✍_❹أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
✍_❺أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
✍_❻أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
✍_❼أسْتَغْفِرُ اللهَ العَظِيمَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ، الحَيُّ القَيُّومُ، وَأتُوبُ إلَيهِ❀
➰════ °❖◎✍◎❖°════ ➰
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
|•🌸🌿•|
#انگـــــیزشی
بدست آمدن یڪ حال خوب،
چاشنیہ سختے ڪشیدنہ"
پس هیچوقت ڪم نیار
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنرانی😍
🗝اگه پشته پرده ی بلاهارو بفهمی دیگه هیچ اعتراضی بهشون نمیکنی!☺️
👌حتما ببینید بچه ها
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی از زندگی علّامه طباطبایی و همسرش
#شوهرداری
#همسرداری
#سخنرانی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#شهیدانه
#پدرشھید
وقتےبابڪمےخواسٺبرهسوریہ
مݧگفتمڪہدیگہبابڪبرنمیگرده
بابڪݜھیدمیشہ🥀
اومیگوید:موقعخداحافظے
نایبݪندشدݧنداشتم...😔
منوبابڪباݘشمهایمان
ازهمدیگہخداحافظےڪردیم🚶♂
خواهرشمےگوید:وقتےبابڪسوارماشیݧشد
ورفتمݧومادرمخیلےگریہمےڪردیم
ڪہدیدیمبابڪبرگشتوگفٺ...
خواهشمےڪنمگریہنڪنید
اینجورےاشڪهاتونهمیشہجلوےݘشامہ😓
بابڪسہباررفٺوبرگشت
ودفعہݘهارمماراخنداندورفـت💔🥀
#شهیدبابکنوریهریس
#برایشادیروحشهداصلوات❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•