📝🌺وصیت «شهدا» در مورد «حجاب»🌺
🌷شهید حسین برهانی نژاد:
خواهرانم! در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب را رعایت کنید، زهراگونه زندگی کنید…..
🌷شهید حسن ترک:
از خواهران خود می خواهم که حجاب اسلامی را رعایت کنند و از برادرانم هم می خواهم که ادامه دهنده راه شهدا باشند و از پدر و مادرم هم می خواهم که اگر می خواهند برای من گریه کنند برای غریبی امام حسین (ع) گریه کنند.
🌷شهید محمد علی توانگر:
“خواهرم! شما با حجاب و برادرم!شما با براداشتن سلاح، از امام و جمهوری اسلامی که حاصل خون بهای شهیدان است دفاع کنید.همچنان که من با خونم نمی گذارم دشمن به همین آسانی به ایران اسلامی تجاوز نماید”.
🌷شهید عباس قلعه زمانی:
ای دوستان و آشنایان، پیرو خط امام و رهبری و دنباله رو راه شهیدان باشید.نگذارید که دشمنان اسلام بر شما غلبه کنند و شما را از بین ببرند.ای خواهران! حجاب خود را حفظ کنید که حجاب پاکدامنی و عفت شماست.
🌷شهید حسین هادی:
خواهرم! تو با حجاب خود، حجابی که پای آن خون شهدای فراوانی ریخته شده باز ادامه دهنده ی راه تمام شهداء از جمله این بنده ی حقیر خدا باش.
🌷شهید مهدی یخچالی:
ای خواهران، این شعر را الگوی خودتان قرار دهید:
ای زن به تواز فاطمه اینگونه خطاب است
ارزنــده ترین زینت زن حفـظ حجاب است
🌷شهید محمد حسن جعفرزاده:
اى خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهى چادر تو می ترسد تاسرخى خون من
🌷شهید غلامرضا عسگرى:
مادرم… من با حجاب و عزت نفس و فداکارى شما رشد پیدا کردم.
🌷شهید على رضائیان:
شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوىمعنویت و صفا مىکشاند.
🌷شهید على روحى نجفی:
از خواهران گرامى خواهشمندم که حجاب خود را حفظ کنند، زیرا که حجاب خونبهاى شهیدان است.
🌷شهید عبدالله محمودى:
و تو اى خواهر دینىام: چادر سیاهى که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده تر است.
🌷شهید على اصغر پور فرح آبادى:
خواهر مسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادرمسلمان: بى اعتنایى شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد.
🌷شهید حمید رستمى:
به پهلوى شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم که، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعایت کنید.
🌷شهید بهرام یادگارى:
خواهرم: حجاب تو مشت محکمى بر دهان منافقین و دشمنان اسلام مى زند.
🌷شهید صادق مهدى پور:
یک دختر نجیب باید باحجاب باشد.
🌷شهید سید محمد تقى میرغفوریان:
از تمامى خواهرانم مىخواهم که حجاب این لباس رزم را حافظ باشند.
🌷شهید حمید رضا نظام:
خواهرم: از بى حجابى است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش.
🌷شهید محمد کریم غفرانی:
حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست.
🌷شهید رحیم آنجفى:
خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادر سیاهتان و تقوایتان مىکشید. حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را مى بینى و دشمن تو را نمى بیند.
🌷شهید على رضائیان
شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوىمعنویت و صفا مىکشاند.
🌷شهید على روحى نجفى
از خواهران گرامى خواهشمندم که حجاب خود را حفظ کنند، زیرا کهحجاب خونبهاى شهیدان است.
🌷شهید سید محمد ناصر علوی:
خواهرم راضیه جان!
حجابت را خیلی محکم حفظ کن . به بعضی ها نگاه نکن که به پیروی از شیطان ، وجود خودشان را مانند افساری برای او درست می کنند ، تا شیطان بتواند کارش را انجام دهد و واین افسار ها را به گردن بعضی ها بیندازد.
نگاه نکن که اگر حجاب و فکر درستی داشته باشی آنها مسخره ات می کنند.البته آن ها شیطان هستند . شما به حضرت فاطمه نگاه کن که چگونه زیست و چگونه خودش را حفظ کرد.
🌷شهید محمد کریم غفرانی:
حفظ حجاب هم چون جهـــــــــاد در راه خداست.
🌷شهید ابوالفضل سنگ تراشان:
تو ای خواهرم:حجاب تو کوبنده تر از خون سرخ من است.
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از نایت کویین
4_986311270699368622.mp3
9.05M
#سمینارکلید های موفقیت 👌
#دکتر شاهین فرهنگ
#جلسه دوم
💫💫💫💫💫
https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
🦋
#با سلام و عرض ادب خدمت اعضای محترم کانال 🦋
تعداد زیادی از اعضای محترم کانال در خواست دادند #ویس های روان شناسی و موفقیت دکتر شاهین فرهنگ رو در کانال بار گذاری کنم ولی به دلیل بار گذاری #جلسات تنها مسیرحجت الاسلام پناهیان امکان ارسال در این کانال نیست لطفا ویس ها رو در #کانال شکوفه آبی بار گذاری میکنم دوست داران ویس های روان شناسی و موفقیت را در کانال زیر دنبال کنید 🌸👇👆
💫💫💫💫💫
https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
💥از نگاه نکردن به دختران درحال شنا تا خدا .....✨
یکی از همرزمانش می گفت:در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد.وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم.
وقتی روی پایش ایستاد رو به کربلا دستش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جاری کرد :
((السلام علیک یا ابا عبدالله)) بعد هم به همان حالت به دیدارارباب بی کفن خود رفت.
آيت الله حق شناس در عظمت شهید فرمود: در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا می کنید!؟
این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم چه خبر؟
به من فرمود :
تمامی مطالبی که (از برزخ و...)می گویند حق است . از شب اول قبر وسوال و ...اما من را بی حساب و کتاب بردند.
بعد استاد مکثی کرد و فرمود :رفقا آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید.
داستان تحول از زبان خود شهيد:
یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند.یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شوداما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم
از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بودیادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح…
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”
در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد .در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم..
📚""کتاب عارفانه
شهیداحمد علی نیری""
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
tanha_masir_21.mp3
8.3M
#تنها مسیر
#جلسه بیست و یکم
#واعظ استاد پناهیان
#پیشنهاد ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇
💦⛈💦⛈💦⛈
https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
#از بسیجیانِ فعال مشهد بود؛
مدت طولانی برای اعزام به سوریه
به هر دری زد و به هر مقام نظامی
که میشناخت متوسل شده و حتی
التماس کرد اما به جایی نرسید؛
در نهایت با اصرار و پافشاری عجیب
توانست خودش را از طریق فاطمیون
به سوریه برساند ، نکتهی تکان دهنده
این است که محمد فقط سه روز در
میدان نبرد سوریه بود و این بسیجیِ
از دنیا دل کنده ؛
با آتش مزدوران سعودی تکفیری داعش
بال در بال ملائک گشود.
🌷شهید محمد سخندان🌷
یاد شهدا با صلوات
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#امانت_خدا_به_امان_خدا
مادر است دیگر...
دلتنگ پسری است که چند سال است روی ماهش را ندیده ،چند سال است که پسرش را بغل نکرده چند سال است که دیگرپسری نیست سر بر آغوش مادربگذارد، چند سال است که قد و بالای پسرش را ندیده ، چندسال است که بوی تن پسر را حس نکرده و همچنان چشم به راه پسر شهیدش است.
و فقط با صحبت کردن باقاب عکس پسرشهیدش وبا یاداوری خاطرات ارام میشود و از گوشه چشمش اشکی فرومیریزد..
بیاییم برای مادران دل شکسته شهدادعاکنیم
از خانوم حضرت زینب صبری زینبی برای مادران شهدا بخواهیم...
و از خداوند بلندمرتبه بخواهیم صبری عظیم نصیب دل خانواده معظم شهدا کند...
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد رضا هست🥰✋
*سر شهیدی که چند ماه در اتاق پدر بود*🥀
*شهید محمد رضا آل مبارک*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱
محل تولد: دزفول
محل شهادت: منطقه شرهانی
*🌹برادرش← محمد رضا متولد ۲۸ صفر است🍃 که سال ۶۱ در عملیات محرم و شب اربعین🏴 در حالی که روزه بود بر اثر اصابت گلوله ۱۰۶ به سر شهید شد🕊️تنها بدن تکه تکه محمدرضا به خوزستان برگشت🥀و سرش به دست ما نرسید🥀بدن بیسرش در روز اربعین تشییع شد🏴 هفت روز پس از خاکسپاری فَک محمدرضا را به پدرم تحویل میدهند🥀و بعد هم فَک را کنار پیکر بیسر به خاک میسپارند🥀 او تا اینجا برای 2 بار به خاک سپرده شد🥀سر محمدرضا پس از 7 سال و انجام آزمایشات DNA برگردانده شد🥀شبانه سر محمدرضا را به پدرم تحویل میدهند🥀که پدرم نیز ۲ تا ۳ ماه یعنی تا زمانی که اجازه نبش قبر گرفته شود، سر شهید را بدون اطلاع ما و مادرم، در کُمد اتاقش نگهداری میکند🥀لحظات سختیست🥀پدرم برای اینکه شوکه نشویم، حرفی در این خصوص به ما نمیگوید🥀 ولی در این مدت شبها با محمدرضا در اتاق درددل میکرده🥀پدرش← زمانی که نبش قبر صورت گرفت و سر بریده محمدرضا کنار بدنش قرار گرفت،🥀دیدم که هنوز لباسهای محمدرضا پس از هفت سال به همان صورت قبل است🍃 و بوی عطر میدهد💫 پیکرش برای سومین بار خاکسپاری شد*🕊️🕋
*شهید محمد رضا آل مبارک*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
✨﷽✨
💛 سردار شهید حاج قاسم سلیمانی:
💚 هیچ نمازی ندیدم که احمد(شهید احمد کاظمی) بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند....
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋
*شهیدی که به جای حاج قاسم ترور شد*🕊️
*شهید علی امرایی*🌹
تاریخ تولد: ۱۲ / ۱۰ / ۱۳۶۴
تاریخ شهادت: ۱ / ۴ / ۱۳۹۴
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
*🌹مادرش← بعد از شهادتش متوجه شدیم که علی هشت یتیم را سرپرستی میکرده💫 ساعت 11 صبح با زبان روزه آماده مأموریت شدند🍃 علی آقا مرتباً به دوستانش میگفت: «من امروز به شهادت میرسم🕊️ و شب بعدی درمیان شما نیستم.»‼️آن روز دشمن برای ترور حاج قاسم سلیمانی کمین کرده بود🥀قرار بود که حاج قاسم ابتدا از آن معبر عبور کند💫 ولی به فاصله یک ساعت علی و شهید غفاری و حمیدی که در خودرو پر از مهمات و سلاحهای انفجاری سوار بودند⚡زودتر از معبر مورد نظر عبور میکنند🥀و مورد هدف موشک قرار میگیرند.💥 بعد از یک ساعت که خود سردار با همراهانش به محل شهادت بچهها میرسد🥀خیلی متأثر میشود و گریه میکند🥀حاج قاسم دست علی آقا را از روی انگشترش شناسایی کرد🥀و با وجود اصرار اطرافیان، خودش پیکرهای اِرباً اربا شده را جمع کرد🥀علی وصیت کرده بود در سوریه دفن شود 💫به همین دلیل بخش زیادی از بدن علی همانند وصیتش همانجا در خاک سوریه باقی ماند🍂 و یک دستش و قسمتی از پاره های بدنش به کشور بازگشت🥀بعداً به خواب خانواده آمد و گفت: «قرار نبود این دست هم برگردد ولی برای نشانه یک دستم برگشت.»*🕊️🕋
*شهید علی امرایی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "...
برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد رو می دیدم.
رفتیم اتاقش، اما حاجی آنجا نبود!
یکی از بچه ها گفت :
«فکر کنم بدونم کجاست...»
مارو برد سمت دستشویی ها و دیدم حاج احـــمد اونجاست!
داشت در نهایت تواضـــع دست شویی ها رو تمیز میکرد.
خواستیم سطل آب رو ازش بگیریم که نگذاشت و گفت:
«فرمـــانده زمان جنگ برادر بزرگـــتره و در بقیه مواقع کوچــــکتر از همه...»
«حاج احمد متوسلیان»
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#من، #نمکی_و_دستیارم!
🌷همه را برق میگیرد، ما را مادر زن ادیسون! عجب شانس خوشگلی. شانس نگو اقبال عمومی بگو. پنج ماه سماق بمک، انواع و اقسام راهپیمایی و کوهنوردی و بشین ـ پاشو و بپر و بخیز و کوفت و مصیبت را پشت سر بگذار که چی؟ میخواهی در عملیات شرکت کنی. آنوقت درست یک ساعت پیش از حمله، راست توی چشمانت نگاه کنند و بروند منبر که: «برادر! همین که توانستهای جبهه بیایی کلّی ثواب بردهای. برای شرکت در حمله باید شرایطی داشته باشی که متأسفانه شما نداری. پس بهتره مراقب چادرها باشی تا دوستانت بروند و انشاءاللّه صحیح و سلامت برگردند. مطمئن باش در جهاد آنان شریک میشوی!»
🌷چه کشکی؟ چه دوغی؟ ثواب جهاد، آن هم با نگهبانی چادرهای خالی؟! واللّه آدم برود تو زیرزمین با سیم بکسل بادبادک هوا کند این طوری کنف نمیشود که من شدم. زدم به غربتیبازی. آلوچه آلوچه اشک ریختم و آنقدر پیامبران و ائمه و اجداد او را قسم دادم تا فرمانده حوصلهاش سررفت و آخر سر یک اسپری رنگ داد دستم و گفت: بیا این را بگیر، شما از حالا مسئول جمعآوری غنائم جنگی هستید! اگر شما اسم چنین سمتی را شنیدهاید، من هم شنیده بودم. اما برای اینکه همین مسئولیت کشمشی را از دست ندهم، اسپری را گرفتم و قاطی نیروهای عملیاتی شدم. بعد افتادم به پرسوجو که بفهمم حالا باید چکار کنم.
🌷خمپاره و توپ یکریز میبارید و زمین مثل ننوی بچه تکان میخورد. اعصابم پاک خط خطی بود. یک آدم در لباس نظامی با یک اسپری در نظر بگیرید، آنهم درست تو شکم دشمن. مانده بودم معطل اگر زبانم لال یک موقع چند تا عراقی غولتشن بریزند سرم و بخواهند دخلم را بیاورند، چطوری از خودم دفاع کنم؟ رنگ تو صورتشان بپاشم؟ از طرف دیگر هوش و حواسم به این بود که یک موقع با دوست و آشنا روبهرو نشوم و آبرویم نرود. روی بدنه چند تا ماشین نظامی که چرخهایش سوخته بود، با رنگ اسم لشکرمان را نوشتم. یک ضدهوایی درب و داغان دیدم که زرنگهای قبل از من، همهجاش اعلام مالکیت کرده بودند؛ از لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب قم تا پنج نصر مشهدیها.
🌷از حرصم حتی روی گونی سنگرها هم مینوشتم. روی پلیت دستشویی، روی برانکاردی که یک دسته نداشت، فرغونی که یک سوراخ گنده وسطش بود و یک تانک سوخته که فقط لولهاش سالم بود! همینطور به شانس نازنینم لعنت میفرستادم که یکهو یک موجود گنده از پشت خاکریز پرید اینطرف که من داشتم استراحت میکردم. کم مانده بود از ترس سکته کنم. اول فکر کردم خرس یا یک یوزپلنگ وحشیه! خوب که نگاه کردم دیدم یک قاطر خستهاس. طفلکی انگار مرا با صاحبش اشتباه گرفته بود. چون جلو آمد و سرش را چسباند به سینهام و شروع کرد به فرت و فرت کردن. چه نفس هایی هم میکشید.
🌷چند لحظه بعد....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#من، #نمکی_و_دستیارم!
🌷....چند لحظه بعد یک رزمنده نفسنفس زنان از پشت خاکریز سر و کلّهاش پیدا شد. تو دستش یک اسپری رنگ بود. فهمیدم چه خبره. جلدی بلند شدم و روی شکم قاطر مادر مرده اسم لشکرمان را نوشتم. طرف با لهجه اصفهانی فریاد زد: آهای عمو چیچی میکنی؟ اون قاطری ماس. لبخندی تحویلش دادم و گفتم: مرغ از قفس پرید همکار عزیز. حالا مالی ماس! به شکم قاطر اشاره کردم. رزمنده اصفهانی با کینه نگاهی بهم کرد و گفت: کوفتت بشد. یکی بهترشُ پیدا میکنم! بیچاره خیال میکرد، میخواهم قاطر بیچاره را مثل سرخپوستها روی آتش بپزم و بخورم!
🌷حالا قاطره ولم نمیکرد. احتیاجی به طناب نبود. خودش پشت سرم میآمد. حسابی هم وارد بود. هرجا که صدای سوت توپ و خمپاره بلند میشد، سریع زانو میزد و میچسبید به زمین! هرچی سلاح و مهمات بیصاحب میدیدم بار قاطر میکردم. حالا دو طرفش پر از اسلحه و مهمات شده بود. شاد و شنگول با هم راه میرفتیم و مهمات جمع میکردیم. ناغافل به یک خاکریز رسیدیم که بچههای گردانمان آنجا بودند، تا مرا دیدند، شروع کردند به سوت زدن و خندیدن و تیکه بار من کردن: ـ آهای نمکی، خسته نباشی! ـ ببینم دمپایی پاره و پوتین سوخته هم میخری؟ ـ بعثی اسقاطی هم داریم. خریداری؟ ـ یک هلیکوپتر اوراق آنجا افتاده. به کارت میآد؟ ....
🌷داشتم از خجالت میمردم. فرمانده گردان جلو آمد و گفت: خدا خیرت بده. چه به موقع رسیدی. ببینم نارنجک و گلوله داری؟ فهمیدم چکار کنم. سر تکان دادم و گفتم: دارم، اما به شما نمیدم! فرمانده با حیرت گفت: یعنی چی؟ ـ مگر نمیبینی نیروهات مسخرهام میکنن. من به اینا مهمات بده نیستم! فرمانده خندید و گفت: من نوکر خودت و همکارتم هستم. کار ما را راه بنداز، واللّه ثواب داره. سلامتی برادر نمکی و دستیارش صلوات! بچه ها صلوات گویان ریختند سر من و قاطر عزیزم! برگشتنی من سوار بودم و قاطر نازنین چهار نعل به طرف عقب میتاخت. یک آر.پی.چی هم تو دستم بود! دوست داشتم تانک بزنم؛ یک تانک واقعی!
راوی: رزمنده دلاور و نویسنده معاصر داوود اميريان
📚 کتاب "جاسم رمبو"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada