eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
665 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
خواستیم با حرفهایمان ، راه را ادامه دهیم ... اما راه رفتنےست .. :) نه گفتنی... :) این زندان دنیا ... این بےشمارمان آخر مےکند پای رفتن را روزتون شهدایی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
نسیم خنکی حال دلم را خوب میکند؛ پاهایم آهسته آهسته در فرو می‌روند... غرق میشم در رویا! ناگهان پرنده‌ای می‌پرد؛ نگاهش میکنم به اوج دارد می‌رود! از جلو چشمانم محو می‌شود! اینجا کجاست! کجا ایستاده ام! ندایی مرا می‌خواند قدم قدم به جلو می‌روم یک گوشه دنج می‌نشینم دنج ترین گوشه دنیاست انگار... شبیه شش گوشه است انگار... صدایی در گوشم می‌پیچد! صدای است... دارد می‌گوید: همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم؛ و آن "عشـق" است... اگر با کار پیش بیایی، به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمیکند... زیر لب زمزمه میکنم؛ عشق... عشق... عشق... صدای دیگری می آید؛ می‌گوید کسی است که شب و روز کار بکند و نخوابد مگر اینکه از فرط خود به خود به خواب رود و آخر عمرش ختم به باشد... صدای شهید در گوشم می‌پیچد و می‌گوید ما که رفتیم مادری پیر دارم و زنی و ۳ بچه ی قد و نیم قد؛ از دار دنیا چیزی ندارم الا یک پیام! یقه تان را میگیرم اگر را تنها بگذارید! صدای در گوشم می‌گوید؛ زمان بر من و تو می گردد تا ببینند که چون صدای"هل من ناصر" امام برخیزد چه می کنیم! ناگهان به خود می‌آیم؛ چشم هایم باز میشود و دلم بی تاب... این‌طرف و آن‌طرف را می‌نگرم... دنبال‌شان می‌گردم... نگاهم ب دور دست ترین نقطه خیره می‌ماند... قافله ای از میان آب های اطراف زمین میگذرد... مهدی باکری با همان لبخند همیشگی اش برمی‌گردد نگاهی می‌کند و می‌گوید... قافله ما قافله است هر کسی که از خود گذشته نیست با ما نیاید... فریاد میزنم ک صبر کنید میخواهم بیایم! قافله دورتر و دورتر میشود، میدوم به سمت آب... سیم خاردار ها مانع اند... یاد این سخن ابراهیم همت می افتم؛ در پوست خود نمی گنجم! گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می بینم، می خواهم از قفس به در آیم، سیم های خاردار مانع هستند... فریاد میزنم! که ای قافله صبر کنید من هم مثل از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه از خدا بازم میدارد متنفرم... اما دیگر دیر شده رفته است و جا مانده ام... صدای بوق اتوبوس ها مرا به خود می آورد... مردی از دور داد میزند! جانمانی اتوبوس دارد میرود!! خوشحال میشوم... میپرسم به سمت کجا؟ قافله شهدا؟ می‌خندد و میگوید نه می رود شهر... و من با خودم فکر می‌کنم مگر می‌شود آمد طلائیه و از به شهر برگشت..! مگر میشود از قافله جاماند و به شهر، به دنیای ظاهر فریب مادیات برگشت! نه امکان ندارد... بوق! بوق! بوق! بوق اتوبوس دیوانه ام میکند مجبور میشوم ک سوار بشوم... و تمام راه را با خودم زمزمه می‌کنم... همیشه باید مشغول یک کلمه باشم و آن است... باید مثل عاشق بشوم تا لایق همراهی با قافله بشوم... باید که این بار جانمانم باید ک آماده شوم... ای کاش که بشود... صدای درون گوشم می‌پیچد و می‌گوید؛ برادر، جایی برای ای کاش‌ها و اگرها باقی نمانده است! هنوز نگذشته است؛ و کاروان کربلا هنوز در راه است! و اگر تو را هوس کرب و بلاست؛ بسم الله... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ‼️از زبان همه خونواده های میگم... 👈نمیگذریم از اون دختری که به راحتی با پا میگذارد روی پاک ما!😔💔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌷 👈ازدواج شهید مدافع حرم و همسرش به واسطه 🌷 💠 شهدا حاجت میدن👇👇 🔹سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقه ای که به شهید سید مجتبی داشتم، در خصوص زندگی ایشان مطالعه📖 می کردم. این مطالعات به شکل کلی من را با ، آرمان ها و اعتقاداتشان بیش از پیش آشنا می کرد👌. 🔸شهید علمدار گفته بود به همه مردم بگویید اگر دارید، در خانه شهدا🌷 را زیاد بزنید. وقتی این مطلب را شنیدم🎧 به شهید سید مجتبی علمدار گفتم: حالا که این را می گویید، می خواهم دعا کنم خدا یک مردی را قسمت من کند که از سربازان (عج) و از اولیا باشد. 🔹حاجتی که با عنایت ادا شد و با دیدن خواب ایشان، باهمسرم که بعدها در زمره شهدا🕊 قرار گرفت، آشنا شدم. 🔸یک شب خواب را دیدم که از داخل کوچه ای به سمت من می آمد و یک جوانی همراهشان بود👥. شهید لبخندی زد😊 و به من گفت (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به تان می آید. نذرتان را ادا کنید✅. 🔹وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم🚫. با خودم گفتم من بزرگ تر دارم و غیرممکن است📛 که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر کنم. غافل از اینکه شدنی خواهد بود👌. 🔸فردا شب سید مجتبی به خواب آمده و در خواب به مادرم گفته بود : جوانی هفته دیگر به خواستگاری می آید. مادرم در خواب گفته بود نمی شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی دهند❌. شهید علمدار گفته بود که این کارها را آسان می کنیم☺️. 🔹خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی که زده بودم مقاومت کرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت کرد🗣، پدرم دیگر حرفی نزد🚫 و کرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت✔️. 🔸پدر بدون هیچ رضایت داد✅ و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به یکدیگر درآمدیم.  همان شب خواستگاری قرار شد با صحبت کنم. وقتی چشمم به ایشان افتاد تعجب کردم و حتی ترسیدم😨! طوری که یادم رفت سلام بدهم. 🔸یاد خوابم افتادم. او همان بود که شهید علمدار در خواب😴 به من نشان داده بود. وقتی با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقی افتاده است⁉️ گفتم شما را در خواب همراه دیده ام. 🔹خواب را که تعریف کردم شروع کرد به گریه کردن😭. گفتم چرا گریه می کنید؟ در کمال تعجب او هم از خودش به شهید علمدار برای پیدا کردن و متدین برایم گفت☺️. راوی:همسر شهید 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
32.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدمحمودرضابیضایی😍 _ شرمنده _ایم 😔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @takhooda 🕊
‌ ســـــلام .. ♨️اومدم چند ڪلامے باهات حرف بزنم.😊 نمیدونم الان چیـا ڪم دارے⁉️ ڪجـاهاے زندگیت گره داره⁉️ ناراحتیـت چیا هست⁉️ نمیدونم چقدر تلاش ڪردے برے .. نمیدونم چقدر برا دلـ💔ـواپسے.. چقدر دلت هوایے میشہ برا اومدنش..😔 ♨️چند تا حرف دارم برات ڪہ اگہ خوب دل بدے شاید یہ جا پیدا ڪنے ڪہ برے دردودل ڪنے غصه هاتو ڪم ڪنے دیگہ هے نگے من ڪہ تنهـام☺️ 👈هر وقت دلتــ💔ــ ـگرفت از آدما، دلت تنگ شد براے یہ رفیق مهربون💞 ڪہ بتونے حرفاتو بهش بگے برو سر مزار ...🌷 اونجا یہ برا خودت انتخاب ڪن، سر مزارش حرفاتو بزن.. اگہ نمیتونے برے، بگرد دنبال شهیدے ڪہ تورو نگہ میداره...👌 باهاش شو😊 حرفاتو بهش بزن.. اصلا رودربایستے نڪنیااا همہ رو بگــــو بےتعارف.. این رفیق با بقیہ رفقات فرق دارهااا😌 حتے اگہ غصہ هات😓 سر اشتباهات خودت بود.. نمازت قضا شد، غیبت شنیدے، نگاهت بہ خطا رفت⛔️ برو بهش بگــو ڪہ دلت شڪستہ از گناه📛، بگو غم دارے برا دورے از ، بگو دستتو بگیره.. بهش بگو :👥 من یہ رفیق شهید🕊 دارم اونم ؛هوامو داشته باش😔 تویے ڪہ زنده اے تویے ڪہ دنیا رو چشیدے و دردامو میفهمے.. آخ اگــہ ڪہ دلــت بشـڪنہ... 😔 خودش خریدار دلتــ❤️ــہ حتما امتحانش ڪن 👌 ...✌️ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 با در گلزار شهدا بهشت زهرا(س) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم. بعد سر خاک بقیه رفتیم و هر را که می‌شناخت سر خاکش می‌ایستاد و حدود یک ربع راجع به صحبت می‌کرد، جوری حرف می‌زد و خاطره تعریف می‌کرد که انگار سال ها با آن رفیق بوده است. گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبت‌هایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری می‌کرد که: «ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان / نام زینب(س) شنوم زیر لحد گریه کنم» گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت.... بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و بود. 🔗 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین… نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی… جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم… . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود… عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا… چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم… . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی… به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم… . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه… آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم… . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران… صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار… حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار… از حال معنوی ام… گذشتم… . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی… هیبت خاصی داشت… مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی … کم آوردم… گذشتم… . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی… انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم… از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم… . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند… انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند… شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد … . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان… . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت… از تا ! فاصله زیاد بود… . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم… خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد… . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت… گاهی،نگاهی 😭🥀💔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 کارت که برایش می آمد. می خندید و می گفت: بازم شبی با شهدا! با رقص و آهنگ و شلوغ بازی های عروسی میانه ای نداشت.بیرون تالار خودش را به خانواده عروس و داماد نشان می داد و می رفت گلزار . همه فکر و ذکرش پیش شهدا بود. می رفتیم روستا برای سمنوپزان. وسط تفریح و گشت و گذار مثل کسی که گم شده ای دارد می پرسید: حاج آقا سید این دور و بر شهید نیست بریم پیشش؟🥀 .سیداصغرعظیمی🔗 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
وَ أنَّ إلِیک المَسافَة... آن ‌که به سوی تو سفر می‌‌کند، راهش چه نزدیک است! . . اگر كسی بار سنگین گناه روی دوش او نباشد! بخواهد به سمت_خدا سفر كند؛ راه دور نیست... . مسافت بسیار نزدیك است! یك_قدم فاصله است؛ . یك قدم بر خویشتن نِه! و آن دِگر در كوی دوست... . . باید از امیال و خواسته ها چشم پوشی کرد! باید روی هوای_نفس پا نهاد! وقتی روی هوا پا گذاشت؛ قدم دوّم را در دالان توحید می‌نهد... . . این فاصله را به خوبی طی کردند! با توسل و توکل و خودسازی نظر کردند وجه خدا را... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
~🕊 ⚘🌸 رفتم سر رفقاے شهيدم فاتحہ خوندم ،اومدم خونہ, شب تو خواب رفقاے شهيدم رو ديدم... رفقام بهم گفتند : فلانے ، خيلے دلمون برات سوخت گفتم :چرا گفتند: وقتے اومدے سر مزار ما فاتحہ خوندے ما آماده بوديم... هر چے از خدا مےخواے برات واسطہ بشيم 💔ولے تو هيچے طلب نڪردے و رفتے خيلے دلمون برات سوخت " سر مزار شهدا حاجاتتون را بخواهید برآورده میشہ.😢😢 " ✍روايتگر : حاج حسين ڪاجے 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
نـــذر سلامتے مولامون به بانڪ خون ڪشورمون ڪمڪ ڪنیـــم:) شهــدا‌خون‌دادنــد‌تامبادا‌خونے ازما‌ریختہ‌بشہ‌ حَیِ‌عَلے‌خَیـرالعَمَل❣ هموطنامون‌نیـــاز‌به‌خون‌دارنــد توبا‌خون‌دادنٺ‌میتونے‌جونِ۳نفـــر دیگہ‌هم‌نجاٺ‌بدے میتونے‌زندگے‌ببخشے....🙂 بانک‌خونِ‌ڪشور‌فقــــط‌به‌اندازه ۵روز‌دیگہ‌خون‌داره بچه‌انقلابے‌وظیفه‌خودٺ‌بدون‌نجاٺ‌ هموطناٺ‌رو شهـــدا‌وظیفه‌خودشون‌رو‌تمــــام‌وڪمال انجام‌مےدادن‌وقتے‌ڪه‌مردمشون‌ توموقعیٺ‌سخٺ‌قرارگرفتن مثل‌؛سیل،زلزله‌و.... مردای‌خدایےهمه‌جاڪه‌حرف‌جان‌فشانے‌وڪمڪ‌ بود‌پایہ‌ڪار‌بودن مگه‌نمیگے‌من‌میخوام‌مثــل‌شهدآ باشم؟! حالا‌وقتشه‌.... یه‌یاعلے‌بگو‌‌زمزمه‌ڪن‌یاصاحب‌الزمان نذرسلامتے‌شما‌میرم‌ڪه‌جون‌سه‌تاآدم دیگہ‌رو‌نجاٺ‌بدم درسٺ‌مثل‌ 💔 ══════°✦ ❃ ✦°══════
👇👇 تو مترو نشستی رو صندلی....👇😊 یه خانم یا آقایی میاد روبه روی شما می ایسته... شما بلند میشی و جاتو میدی بهش... 😊🙄 از این کار میتونی اهداف مختلفی داشته باشی ..🤔 حالا یا مبارزه باهوای نفس یا خدمت به خلق الله .. خادمی عباد الله.. 🤗😉😊❤️ خانم یا آقایی که جاتو دادی بهش از این لطف شما احساس شرمندگی میکنن ... 🙈🙄☺️ شرمنده میشن وقتی میبینن شما ایستادی و اون جای شما نشسته ... خودشو به شما مدیون میدونه و هی تشکر میکنه... . ....❤️😊👇 خیییلی وقته..... دادن که .... 🕊💐 نههه . . . " جاشونو" ندادن ما بشینیم" " " دادن ما " بایستیم"😔💐 ماچیکارمیکنیم؟🤔🤔 مگه خدا نگفته "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا" ؟! ؟! داریم جلوی چشم کسانی که بخاطر ما دادن میکنیم ... 😔😔 که #👈راحتی را انتخاب کردم..😔🌸 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹🌹🌹🌹 ازدواج شهدا کجا و ازدواج ما کجا...؟! گاهی دلم برای ازدواج هایی به سبک شهدا تنگ می شود... ازدواجی به سبک 🌷شهید ردانی پور.... که بجای اینکه به فکرِ برگزاری مراسم تجملاتی باشد به فکر رساندن کارت عروسی به حرم حضرت معصومه بود... مراقب بود در مجلسش گناه نشود... آخر حضرت زهرا مهمان ویژه ی مجلسش بود... ازدواجی مثل 🌷شهید میثمی... که شبِ عقد از همسرش مُهر در خواست کرد تا نماز شُکر بجا آورد‌... میتوانست مثل خیلی های دیگر شب عقد مشغول رقص و بی بند و باری باشد اما فهمید که همسر نعمت خداست و در قبال نعمت باید شکر کرد نه عصیان... یا مثلا ازدواجی شبیه به 🌷شهید مدق... که همسرش گفت نمیخواهم مهریه ام بیشتر از یک جلد قرآن و شاخه نبات باشد... او هم میتوانست هزار جور بهانه بیاورد و بگوید مهریه پشتوانه است و حق زن است و ... یا دلم برای ازدواجی به سبک 🌷شهیدکلاهدوز تنگ شده... که خرید عقد همسرش یک حلقه و یک جفت کیف و کفش بود و مراسم عقدش را خیلی ساده با سی چهل نفر مهمون برگزار کرد... یا 🌷شهید محمد ابراهیم همت که زندگی شان را در اتاق کوچکی روی پشت بام شروع کردند! دریغ از یک چراغ خوراک پزی در اوایل زندگی... یا 🌷شهید مهدی باکری که اهل سادگی و از تجملات بیزار؛ که زندگی را در دو اتاق خانه ی پدری شروع کردند! همراه با وسایل ضروری زندگی که آن قدر کم بود در یک پیکان استیشن جا می شد... آن روز ها مراسم را ساده میگرفتند در انتخاب همسر به تقوا و دیانت توجه میکردند نه پول و ظواهر... خدایی عمل میکردند و علوی زندگی میکردند... این روزها سخت درگیر تجملات و ظواهر شدیم و معترض هم هستیم که چرا اینقدر طلاق و بدبختی زیاد است... ما بجای توجه به "شعائر" الهی به "ظواهر" دنیوی توجه میکنیم.... به راستی که همه ی ما میدانیم راه اهل بیت و شهدا چیست ... و وای به حال ما که میدانیم و اینگونه عمل می کنیم.... نگاهی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🔴 .. گناه نمیکردن، ولی عوضش برا خدا ناز میکردن، خدا هم نازشون و میخرید! ◽️حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالا سرش.. گفت: من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن: یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟؟؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم ارباً اربا بشم... . ◽️حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناه هم حرکت کرد، سه تایی با هم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. ◽️همه‌ی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی! ↓ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada
کلام شهید: از ما میخواهند راهشان را ادامه دهیم. این راه راه روشنه... فانوس به دست گرفته ایم برای چه؟؟؟! ══════•❀•══════
[ جنگ....°•√] "پیشنهاد مطالعه" به مدت دو روز در منطقه با نیروهای دشمن در گیری سختی داشتیم، تا اینکه الحمدولله نیروهای تازه نفس جایگزین ما شدند از *(لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی شهید سلیمانی )*. برای ادامه عملیات،تمام منطقه را عراق از زمین و هوا زیر آتش گرفته بود برای عقب آمدن هم به سختی میشد حرکت کرد با هزاران زحمت خود را رسانیدیم به لب اروند(محلی که قایقها می ایستادند تا مجروهان.شهداء و نیروها را به عقب انتقال دهند)هر قایق ظرفیت ۷ تا۸نفر را برای سوار شدن دارند. ما شش نفر بودیم و سه مجروح هم کناراسکله بود یکی ترکش به پایش خورده بود ونصفی از گوشت رانش کنده شده بود . یکی دستش قطع شده بود و دیگری ترکش به شکمش خورده بود و وضعیت خوبی نداشت. مجروحان و خودمان سوار قایق شدیم . نصفی از رود اروند به طرف خاک ایران طی نکرده بودیم که سه فروند هواپیمای عراق اروند را بمباران و تیر باران کردند و دو تیر به قایق ما اصابت کرد یک تیر به موتور و لبه بالائی قایق اصابت کرد و موتور قایق از کار اُفتاد و تیر دیگر به وسط قایق و به پای یکی از بچه ها اصابت کرد و قایق سوراخ شد و آب به داخل قایق میامد پارو هم نداشتیم که پارو بزنیم و قایق را حرکت بدهیم سه چهار نفری با قنداق اسلحه قایق را حرکت میدادیم با کلاه آهنی آب قایق را خالی میکردیم ولی حریف آب به داخل قایق نمیشدیم یکی از نیروها که از بقیه ما اندامی هیکلی تر بود ، قسمتی ازانگشت خود را با باند پیچید و داخل سوراخ قایق کرد و تقریبا"از آمدن آب به داخل قایق کمتر شد.مقداری که آمدیم گفت مثل اینکه دارند سوزن میزنند به انگشت دستم انگشت دستم دارد یه جوری میشود آب سرد و هوا سرد بود یکی از بچه ها گفت خبری نیست آب سرد هست و انگشت دستت شاید خواب رفته و اینجوری میشود.خلاصه با هزاران زحمت خود را به اسکله داخل خاک خودمان رساندیم گفتیم انگشتت را بیرون نـیار تا ما مجروحان را پیاده کنیم و بعدا"شما انگشتت را از سوراخ قایق بیار بیرون .... مجروحین و خودمان پیاده شدیم و گفتیم حالا انگشتت را بیار بیرون..وقتی انگشتش را بیرون آورد دیدیم تقریبا"یک و نیم از گوشت بند انگشتش را ماهیها خورده اند...... شرمنده ایم.... شادی روح همه ی شهدا صلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم شده از جناب آقای خداداد قره چاهی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
... #️شهـادت ، معـطل من و تو نمـےمـانـد... تـو اگـر نشوے، دیگرے مـےشود... را مـےدهنـد ، اما به نه بی خیال ها ... فقط دم زدن از افتخار نیست ! باید زندگیمان ، حرفمان ، نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان ، ... عـــطر بندگی خالص برای ... ...! 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
✿🕊 •| با اینکه از نسل شما نیستم ولی دلم بدجور هوای بیسیم هایتان را کرده😢 شما که تا می دیدید خواهری تنها در کوچه هست رد نمیشدید و نگاهش نمیکردید امـــــــا الــــــــــان چـــــــه بـــگـــویـــم❓ خودتان میبینید چـــــــادرم را به تمسخر میگیرند😔 اما میدانید دلم را چه قرص میکند؟؟؟؟ دلم را خونی که دادید قرص میکند...💔 میدانم در آخرین لحظه گفتید: به امام بگویید ما تا آخرین قطره خونمان جنگیدیم... ای کاش من هم روزی بگویم👇 به ✿ ✿ بگویید 👇 تا آخرین نفس هایم مدافع چــــــــادر بودم 😭 •/ یه مثلی هست که میگه ســرم بره قـــولـــم نمیره قول من بانو به شهدا✋ سرم بره چـــــــــادرم نمیره افتخاره منه\• 💚 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
•₪•|🌿🌸|•₪• ღـید ๑📄🌷↷ 🔻حسین وار مقاومت کردیم بیسیم‌چی گردان حنظله حاج همت را خواست. حاجی آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت. صدای ضعیف و پر از خش خش … را از آن سوی خط شنیدم که میگوید: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بیسیم دارد تمام می شود. عراقی‌ها عن‌قریب می آیند تا ما را خلاص کنند. من هم خداحافظی می کنم. حاج همت همانطور که به پهنای صورت اشک می ریخت، گفت: بیسیم را قطع نکن… حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن. صدای بیسیم چی را شنیدم که می گفت: سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺟﻨﮕﻴﺪﻳﻢ. ۳۰۰ تن از رزمندگان گردان حنظله درون یکی از کانال‌ها به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می آیند. آنها چند روزو صرفا با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و با عطش مفرط به شهادت میﺭﺳﻨﺪ. 🌺 ‌❀••┈••❈✿♥️✿❈••┈••❀   شرمندایم 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆کمی درد و دل با دلم گرفته ای رفیق جاموندم انگار از همه ... 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊 @baShoohada 🕊
🔴 .. گناه نمیکردن، ولی عوضش برا خدا ناز میکردن، خدا هم نازشون و میخرید! ◽️حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالا سرش.. گفت: من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن: یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟؟؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم ارباً اربا بشم... . ◽️حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناه هم حرکت کرد، سه تایی با هم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. ◽️همه‌ی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی! 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین انتشار ❌وقتی بعد از سه سال مادری با چفیه یادگاری فرزندش که از سوریه رسیده روبرو میشود.😔 شهید _مدافع_حرم علی جمشیدی 👌👌 🌹شادی روح مطهرهمه شهدا فاتحه بخوانیم🌹 🌹صبوری مادران شهداصلوات 🌹 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع خانواده با شهید بزرگوار😔 🌹شہید_عباس_دانشگر🌹 هفتادی مامدیون شهدائیم 🌹شادی روح مطهرهمه شهدابخوانیم فاتحه مع الصلوات 🌹 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مهمان امروزمون شهیدسعید بیاضی زاده🌹 🎥 فیلمی از شهید مدافع حرم حجت السلام سعید_بیاضی_زاده 🥀لحظه هایی قبـــــل از شهادت 🥀 🥀شهادت محرم۹۵ 🌹شادی روح مطهرهمه شهدابخوانیم فاتحه مع الصلوات 🌹 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
😍ابراهیم هادی رو میشناسی؟؟ جدی جدی نمیشناسی؟؟ بابا همون که وقتی دید همه دارن به یک نامحرم بی حجاب نگاه میکنن رفت بالای ماشینش اذان گفت که توجه مردم رو به خودش جلب کنه😔 واقعا این شهیدا کیا بودن که از دست دادیم😔 بیاید یه ذره باهاشون آشنا بشیم،شاید یه ذره شبیه شون بشیم😞 برگرفته ازکتاب👌 🌷 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
🔴 .. گناه نمیکردن، ولی عوضش برا خدا ناز میکردن، خدا هم نازشون و میخرید! ◽️حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالا سرش.. گفت: من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن: یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟؟؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم ارباً اربا بشم... . ◽️حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناه هم حرکت کرد، سه تایی با هم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. ◽️همه‌ی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی! ↓ 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
❣ تفحصم کنید 😭😭 ‍ ‍ گاهے باید آدم خودش را تفحص ڪند ... پیدا ڪند خودش را ... دلش را ... عقلش را ... گاهے در این راه پر پیچ و خم مردانگے ، غیرتــ ، دین ، عزتــ ، شرفـــ ، تقــوا را گم مےڪنیم ... خودمان را پیدا ڪنیم ببینیم کجاے قصہ ایم ڪجاے سپاه مهدی عج هستیم ڪجا بہ درد آقا خوردیم ڪجا مثل آقا عمل ڪردیم ڪجا مثل ❤️شہید دستواره❤️ اینقدر ڪار ڪردیم تا از خستگی بیهوش شویم ڪجا مثل شهید❤️ ابراهیم_هادی❤️ برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده ڪردیم بہ قول بچہ هاے تفحص نقطه صفر صفر و گِرا دست مادرمان زهراستـــ (س) خودمان را دودستے بسپاریم به دست بے_بے پهلو شڪسته قسمش بدهیم بہ مولاے غریبمـــــان علے تا دستمان را بگیرد نگذارد در این دنیاے پر گناه غافل بمانیم ‌ غافل بمیـــــریم گاهی نگاهی .. 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
🌸🍃 ✨ 💞شھید سلیمانی : 🌱اولین پایه ی رسیدن به مقام شهید و به مقام شهادت، مسئله است. هجرت از خود، هجرت از مقامات خود، هجرت از مال خود، هجرت از مکان خود، هجرت از دلبستگی‌های خود، هجرت از زیبایی‌های خود! 💫،این‌هجرت را در همه‌ی ابعادش درحد انجام دادند. 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
ســـــلام .. ♨️اومدم چند ڪلامے باهات حرف بزنم.😊 نمیدونم الان چیـا ڪم دارے⁉️ ڪجـاهاے زندگیت گره داره⁉️ ناراحتیـت چیا هست⁉️ نمیدونم چقدر تلاش ڪردے برے .. نمیدونم چقدر برا دلـ💔ـواپسے.. چقدر دلت هوایے میشہ برا اومدنش..😔 ♨️چند تا حرف دارم برات ڪہ اگہ خوب دل بدے شاید یہ جا پیدا ڪنے ڪہ برے دردودل ڪنے غصه هاتو ڪم ڪنے دیگہ هے نگے من ڪہ تنهـام☺️ 👈هر وقت دلتــ💔ــ ـگرفت از آدما، دلت تنگ شد براے یہ رفیق مهربون💞 ڪہ بتونے حرفاتو بهش بگے برو سر مزار ...🌷 اونجا یہ برا خودت انتخاب ڪن، سر مزارش حرفاتو بزن.. اگہ نمیتونے برے، بگرد دنبال شهیدے ڪہ تورو نگہ میداره...👌 باهاش شو😊 حرفاتو بهش بزن.. اصلا رودربایستے نڪنیااا همہ رو بگــــو بےتعارف.. این رفیق با بقیہ رفقات فرق دارهااا😌 حتے اگہ غصہ هات😓 سر اشتباهات خودت بود.. نمازت قضا شد، غیبت شنیدے، نگاهت بہ خطا رفت⛔️ برو بهش بگــو ڪہ دلت شڪستہ از گناه📛، بگو غم دارے برا دورے از ، بگو دستتو بگیره.. بهش بگو :👥 من یہ رفیق شهید🕊 دارم اونم ؛هوامو داشته باش😔 تویے ڪہ زنده اے تویے ڪہ دنیا رو چشیدے و دردامو میفهمے.. آخ اگــہ ڪہ دلــت بشـڪنہ... 😔 خودش خریدار دلتــ❤️ــہ حتما امتحانش ڪن 👌 ...✌️ 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada