eitaa logo
رفاقت باشهدا
3.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
729 ویدیو
16 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🎞 خبرگزاری تسنیم : وقتی در شهر کتاب کار می‌کرد، می‌گفت:یک نمایشگاه کتاب زدیم،بیایید ببینید.رفتیم.بیشتر کتاب‌ها راجع به زندگی شهدا و اهل بیت(ع)بود. می‌گفت:اگه کتاب بخونید معرفتتون زیاد میشه، اون وقته که ایمانتون قوی می‌شه:) 📕|خودش کتاب هنر اهل بیت را زیاد می‌خوند 🌱| 🔗 📕| 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 یانگوم سرآشپز😅 فردای روز حمید را برای شام دعوت کرده بودیم، تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوها که زنگ خانه به صدا درآمد، می زدم که امروز هم مثل روزهای قبل خیلی زود به خانه ما بیاید از روزی که شده بودیم هر بار ناهار یا شام دعوت کرده بودیم، زودتر می آمد دوست داشت هم کاری بکند، این طور نبود که دقیقا وقت ناهار یا شام بیاید بعد از سلام و احوال پرسی با بقیه، همراه من به آمد و گفت: به به😋ببین چه کرده سر آشپز! گفتم: نه بابا! زحمت کوکوهارو کشیده، من فقط می خوام سرخشون کنم🍳 روغن که حسابی داغ شد، شروع کردم به سرخ کردن کوکوها، حمید گفت: اگر کمکی از دست من بر میاد بگو، گفتم: مرغ پاک کردن بلدی⁉️بابا چنتا مرغ گرفته، می خوام پاک کنم، کمی روی صندلی جابه جا شد و گفت: دوست دارم و کمک حالت باشم. خندیدم و گفتم: معلومه تو خونه ای که کدبانویی مثل من باشه و دختر عمه ها همه ی کارهارو انجام بدن شما نباید هم از خونه داری سر رشته ای داشته باشین😄گفت: این طورها هم نیست . باز من پیش بقیه آقایون یه پا حساب میشم😎وقت هایی که میرم سنبل آباد، آشپزی🍜می کنم، برادرهام به شوخی بهم میگن 😅 🌱| ღـید‌حمیدسیاهکالی‌مرادی 📕|   🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 ♥️ روایت سردار ازسردار جانشین‌اطلاعات‌عملیات ‌لشکر۴۱ثارالله [اورکت روی شانه هایش بود، بدون جوراب. معلوم بود از نماز می آید و فرصت پیدا نکرده سر و وضعش را مرتب کند. لبخند زدم و نگاهی به او انداختم. قبل از اینکه حرفی بزنم با خنده گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بنده ی او به سر و وضعم برسم ...] 📌مجموعه مثل خودش، تهیه شده در حوزه هنری کرمان 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 اربعین سال ۱۳۹۴ بود. بعد از راهپیمایی در بین‌الحرمین عباس را دیدم. بعد از احوال‌پرسی لحظاتی در کنار هم نشستیم. روبروی ما گنبد و گلدسته حرم باب الحوائج حضرت اباالفضل‌ العباس(ع) بود. عباس گفت: «بیا یه دعایی بکنیم.» همونطور که صورتش رو به حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس(ع) بود گفت: «انشاءالله سال دیگه در محضر اربابم حضرت اباعبدالله‌ الحسین(ع) باشم.»🌙♥️ بعد رو کرد به من و گفت شما هم یه دعایی واسه من بکن. وقتی دیدم درخواستش جدی است همان دعای خودش را تکرار کردم و گفتم: « السلام علیک یا اباالفضل العباس(ع)»✋🏻 یک‌لحظه دیدم عباس سرش را پایین انداخته و گویا خودش را برای آمین گفتن آماده کرده است. من گفتم: «خدایا این عبدت، عباس آقا رو سال دیگه پیش حضرت اباعبدالله الحسین(ع) مهمون کن.»🤲🏻✨ هرگز باور نمی‌کردم که به زودی دعای او به اجابت برسد. عباس اربعین سال بعد در محضر حضرت اباعبدالله شرف حضور پیدا کرد.🕊🥀 🔖مهدی میرزایی_دوست شهید 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 گفتیم:در این سرد،با موتور چرا راه دور می روی می گفت:میرم هیاتی که پروره! نَفَس توی هیات باشه،یه چیز دیگه ست(: آقارسول می رفت هیات ،چیذر هم پر از شهیده،شاید منم مثل آقارسول عاقبت بخیر شدم و زیبا رفتم ... هم رفت،هم عاقبت بخیر شد،هم مثل آقارسول شد🕊 ‍‎ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 ارادت خاصے بہ حضرت امام حسین(ع) داشت و شهادت خود را همواره از ایشان مےخواست و عاشق شهادت در راه خدا بود. یڪ بار ڪہ از ابوذر درجہ او را پرسیدم، گفت:«مریم، درجہ برای من مهم نیست من سرباز امام زمان (عج) هستم.» روز جمعہ شهید شد، روز جمعہ پیڪرش برگشت و روز جمعہ اربعین نیز چهلم او بود و من همواره مےگویم:«ابوذر تو واقعاً سرباز امام زمان (عج) بودے ڪہ همہ مراسمات تو در روز جمعہ برگزار شد.» ڪسب لقمہ حلال توسط پدر این شهید در رفتار او بسیار تأثیر گذاشتہ بود و رفتار ابوذر در ڪل خانواده منحصر به فرد بود و از ڪودڪے می‌دانستند ڪہ این بچہ شهید مےشود و زمانے ڪہ بہ خواستگارے من آمد و پدرم عڪسش را دید گفت:«این پسر عاقبت بہ خیر می‌شود.» ـ ـ 🥀| | 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 همیشه می گفت و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل بده، می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم. حرف های می گفت که ما را مجاب می کرد. محمدرضا می گفت چون فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ نیاوردند که چطور کمک می‌کنیم، من به عنوان حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم. می‌گفت شما فکر کن (عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛ امام زمان (عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و که ایشان را خوشحال کند؟ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 رفیق‌شهید: تو دوره های اعزام باهم رفیق شدیم. ومنم اون دفعه قسمت بود برم ولی بابڪ نشد بیاد قبل از بابڪ داشتم میرفتم سوریه؛اون دفعه هرڪاری ڪردیم نشد یعنی قسمت نشد ڪه بره ،ازم قول گرفته بود خبرش ڪنم بیاد برای بدرقه. گفتم: ممڪنه زمانش بی وقت باشه و اذیت بشی گفت:اشڪال نداره دوسدارم بیام خلاصه اومد ویه خورده زود اومد ڪه یڪم بیشتر پیشه هم باشیم موعود رفتن ڪه شد خداحافظی ڪردم سوار اتوبوس شدم وبعداز یڪ ربع اتوبوس حرڪت ڪرد ڪه ی دفعه ایستاد!! همه تعجب ڪردن ڪه ممڪنه چه اتفاقی افتاده باشه ؟ ڪه دیدم بابڪ اومدبالا ازجمع معذرت میخوام بزارید آخرین عڪس بادوستم بگیرمو برم یه سلفی باهامون گرفت و رفت😭😭 این آخرین باری بود ڪه میدیدمش،هرچند تلفنی باهاش در تماس بودم ولی ندیدمش تا اینڪه شنیدم رفته سوریه. خوشحال شدم ڪه تونست بره و بالاخره بالیاقت تراز ما بود و حضرت زینب خریدش. 💔🍁 ❥❥● 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم،از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیه‌ای که از آقا گرفته با او دفن شود، جا خوردم نمی‌دانستم از آقا چفیه گرفته، رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند، مانده بودم با پیکرش چه بگویم، همیشه در ارادت به آقا خودم را بالاتر از او می‌دانستم، چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده‌ام در این چند وقت، یادم هست یکبار چند سال پیش گفت شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمی‌کنند و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتاده‌ایم. 🔗 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 چند شب دیدم شهید بلباسی موقع خواب نیست . برام جای سوال بود ؟؟ که چرا وقتی همه خوابند و موقع استراحتن ایشون نیستند. یک شب به صورت اتفاقی ساعت از دوازده شب گذشته بود ایشون رو دیدم. متوجه شدم شهید بلباسی شب ها وقتی بیشتر رزمنده ها خواب هستند و درگیر کار نیستند. ایشون میرفتند داخل کیسه ها رو پُر میکردند و با ماشین کیسه ها رو جا به جا میکردند و مشغول سنگرسازی بودند. 🔗 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 حدود یک هفته قبل از شهادت بابک بود. با بچه ها قرعه کشی کردیم که کی جانباز میشه ،کی اسیر و کی شهید.قرعه ی جانبازی به بابک افتاد... شب شهادت امام رضا (ع) ،جانباز شد.از ناحیه پا به شدت اسیب دید و بعد از چند ساعت ؛شربت شیرین شهادت رو از دست امام رضا (ع) نوشید..🥀 🔗 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 کارت که برایش می آمد. می خندید و می گفت: بازم شبی با شهدا! با رقص و آهنگ و شلوغ بازی های عروسی میانه ای نداشت.بیرون تالار خودش را به خانواده عروس و داماد نشان می داد و می رفت گلزار . همه فکر و ذکرش پیش شهدا بود. می رفتیم روستا برای سمنوپزان. وسط تفریح و گشت و گذار مثل کسی که گم شده ای دارد می پرسید: حاج آقا سید این دور و بر شهید نیست بریم پیشش؟🥀 .سیداصغرعظیمی🔗 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊