eitaa logo
به دنبال ستاره ها...
4.7هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
684 ویدیو
20 فایل
🌿 اینجا رمان های واقعی رو نه تنها بخونید که زندگی کنید #اعترافات_یک_زن_از_جهاد_نکاح... #ناخواسته_بود... #مثل_یک_مرد #چهارشنبه_ها... #رابطه #مزد_خون #پازل #سم_مهلک انتشار رمان ها بدون دستکاری متن بلامانع🌹🌹🌹 آیدی_ نویسنده🔻 @sadat_bahador
مشاهده در ایتا
دانلود
❌❌❌برای آنچه که دعوت شده اید✋ دوستان عزیز همه ی داستان ها ارزشی، بر اساس واقعیت و جذاب👌 و یه نکته بخاطر هدف مقدس ما استفاده از مطالب بدون دستکاری محتوا هیچ اشکال و مانعی ندارد👏 باشد که موثر باشیم... ◀️رمان اعترافات یک زن از جهاد نکاح👇 ◀️رمان ناخواسته بود!👇 ◀️رمان مثل یک مرد👇 ◀️رمان چهارشنبه های...👇 ... ◀️ رمان رابطه👇 ◀️رمان مزد_خون👇 ◀️ رمان_پازل👇 ◀️رمان_سم_مهلک👇 ◀️رمان ژنرالهای جنگ اقتصادی👇 ◀️رمان مانده در غبار👇 ✅نکات کلیدی زندگی بزنید روی هر قسمت 👇 ❤️ با ما همراه باشید در کانال به دنبال ستاره ها👇 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
اعترافات یک زن از جهاد نکاح قسمت_اول_اعترافات وقتی بهم گفتند: قراره با چه کسی مصاحبه کنم جا خوردم ! به سر دبیر گفتم: یک زن اینجا ! جهاد نکاح! چطور ممکنه؟ اصلا مگر تو ایران همچین آدم هایی هم داریم؟ سردبیرمون با حالت خاصی گفت: بله دیگه مدافعان حرم رو میگن ولی این آدمها رو که دیگه نمیان بگن که! به ‌خاطر همین این سوژه خیلی خاصه باید تا اتمام مصاحبه به کسی چیزی نگید یه وقت سوژه نپره...متوجه هستید که! کمی ابروهامو کشیدم تو همو و با بی رغبتی گفتم: نمیشه این مصاحبه رو خانم امجد انجام بدن؟ شما که می دونید من اصلا از اینجور مصاحبه ها خوشم نمیاد... با همون حالت خاصش گفت: من میدونم شما از چه مصاحبه هایی خوشتون میاد و از چه مصاحبه هایی خوشتون نمیاد! اتفاقا بخاطر همین گفتم: شما این مصاحبه را انجام بدین تا بدونید همه ی اونهایی که رفتن سوریه مدافع حرم نبودن! جالبه بدونید یکی از بچه هایی که سوریه بود پیشنهاد این سوژه را داد که تا حالا شکار رسانه نشده... از طرز صحبت کردنش اصلا خوشم نیومد... دلم می خواست سرش رو بکوبم توی دیوار مردیکه ی... حیف ،حیف که به این کار نیاز داشتم والا یه لحظه هم زیر بار همچین مصاحبه ایی نمی رفتم.... ولی واقعا برای خودم سوال شده بود چنین کاری از یک خانم چطور ممکنه! جهاد نکاح! جهاد نکاح! حتی فکر کردن بهش هم وحشتناک بود با اون داعشی های آدمخوار.... وای مو به تن آدم سیخ میشه... در هر صورت چاره ایی نبود من باید مصاحبه را انجام میدادم زمان و محل قرار مصاحبه را بهم گفتند. سه شنبه ساعت ده صبح .... دو روز دیگه مونده بود تا با این سوژه ملاقات کنم. حالا مگه فکر من آزاد می شد از موضوع این مصاحبه.... از سوژه ایی که قرار بود ببینم.... از اینکه اصلا چجوری روش میشه مصاحبه کنه.... نویسنده: ادامه داستان در کانال به دنبال ستاره ها👇 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286