eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.3هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
97 ویدیو
566 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 📞09052226697 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحيم ناقابلم و راه من افتاده به کویت من سائلم ودست تمنام به سویت یک جرعه اگر بادۀ دیدار بنوشم من مست شوم تا ابد از طعم سبویت آشفته تر از حال دل خویش نبینم آندم که ببینم نظر افتاد به رویت بیچاره منم من که تو را هیچ ندیدم دور است دل و دیدۀ آلوده ز رویت فرقی نکندمرگ وحیات نفسی که بهره نبرد یک نفس از نفحه ی بویت کعبه به طواف قدوبالای توشیداست زمزم همه دم درطلب آب وضویت دست من ودامان تو ای حج مجسم ای فلسفه حج همه اوصاف نکویت ای مقصدم از سعیِ صفا کسب رضایت وی عصر منا و عرفه خاطره گویت آقا به عموجان تو سوگند شب و روز چشمان ابالفضل هنوز است به سویت ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
🏴 اشعار ______________ چون حسین نامۀ حسن برداشت  خط او دید و روی دیده گذاشت  قاسم بن الحسن تمنا کرد  اذن میدان گرفت و پر وا کرد  کفنی بر تنش عمو پوشاند  و نقابی به روی او پوشاند  پاره ماه سوی میدان شد  لرزه ای در سپاه عدوان شد  ای عجب هیئتی عجب کفنی  هیبتش هاشمی قَدَش حسنی  و انا بن الحسن که افشا شد  لشگر کوفه در تماشا شد  نوجوان و به لشگر افتادن  با یلان عرب در افتادن  هرکه از هر طرف تهاجم کرد  لاجرم دست و پای خود گم کرد  به دَرَک رفت خصم رسوایش  اَزرَقِ شامی و پسرهایش  رزم جانانه اش که غوغا کرد  کینه های مدینه سر وا کرد  دور تا دور او گره افتاد  در میان محاصره افتاد  نیزه ها بود و ماجرای حسن  تیر باران تازه ای به کفن  دشمن از هر طرف که راهش بست  زیر نعل ستور سینه شکست  نالۀ او بلند شد: عمّاه  به حرم می رسید وا اُماه  🔸شاعر : ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
🏴 اشعار __________ دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی پاره های بدنت را جگرم سوخت علی ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی چه کنم عمه نبیند بدن حمزه ای اَت مُثله دیدم بدنت را جگرم سوخت علی لخته خونی که برون از گلویت آوردم ریخت خون دهنت را جگرم سوخت علی باورم نیست که جسمت ز نظر پنهان است نیزه بینم کفنت را جگرم سوخت علی یوسفم ،کاش که می شد به میان حرمت ببرم پیرهنت را جگرم سوخت علی آن لبانی که اذان گفت، بهم ریخته است خُرد بینم دهنت را جگرم سوخت علی داغ پرپر شدنت جای خود، امّا بینم داغ بی سر شدنت را جگرم سوخت علی این همه نیزه میان بدنت گم شده است با که گویم محنت را جگرم سوخت علی از همان دور شنیدم رجزت را پسرم این حسین و حسنت را جگرم سوخت علی نعرة حیدری و نالة یا زهرایت می شنیدم سخنت را جگرم سوخت علی نشد آخر لب عطشان تو را آب دهم چه کنم سوختنت را جگرم سوخت علی گر نیایند جوانان حرم یاری من که بَرَد خیمه تنت را جگرم سوخت علی 🔸شاعر:
بسم‌الله الرحمن الرحیم بِبَریدم که پیام از تنِ بی سر دارم حرفها با سپهِ کوفه ز حنجر دارم شِکوه بر فاطمه دارم ز جسارتهاتان من شکایت ز شما نزد پیمبر دارم تشنه کشتید و بریدید سرِ مهمان را حال این رختِ اسیریست که در بر دارم مَحرمان را همه کشتید و زبان دار شُدید غارت آزاد شد و دست به معجر دارم بزنیدم ببَریدم به همه میگویم من در این دشتِ بلا چند برادر دارم بار بستید و برفتید ولی من چه کنم من که از معرکه هفتاد و دو پیکر دارم یا اجازه بدهید اینهمه را دفن کنم یا گذارید که انگشتِ جدا بر دارم یکطرف بی سر و بی دست، علمدارِ رشید یکطرف دستِ علمدارِ دلاور دارم دارم اینجا به حرم یک تنِ ارباً اربا و سرِ نیزه سرِ زخمیِ اکبر دارم رأسها را که بریدید و سرِ نیزه زدید دستها را چه کنم،اینهمه لشگر دارم یکطرف غنچۀ نشکفته که پرپر کردید یکطرف مانده دوتا گمشده دختر دارم یکطرف کعب نی و حرف بَد و سوی دگر تازیانه به سر و صورتِ خواهر دارم خواهرانی همه معصوم و عفیف و مضطر داغدیده به برم، اینهمه مادر دارم یا اخی بوسه به رگهای بریده بزنم زانکه مأموریتِ تازه ز حیدر دارم بوسۀ حنجرۀ تو نَفَسِ تازه دهد تا ببیند که من هم کس و یاور دارم ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
بسم‌ الله الرحمن الرحیم عمرِبی تو عمرِ بیهودست رسوایم مکن جان زینب یا حسین، مشغول دنیایم مکن عاشق ازلیلاییِ معشوق، حیران میشود ازخدا خواهم،که جز مجنونِ لیلایم مکن مدعی راه خودش را میرود،ما راه خود از غبارِ پای خود،دور ای مسیحایم مکن پرچمت آقا،نشانم میدهد راه تُرا دلبرا جز در مسیر عشق بینایم مکن من نشانِ خیمه هایت را ز هیئت یافتم «لَیتنا کنّا معَک» رَد این تقاضایم مکن تشنهٔ شهدِ شهادت مانده این لبَیکِ من وقتِ مردن،جز میان خون تماشایم مکن هیئتت میخانهٔ عشق است و ما مستِ مِی ایم مستیِ ما را مگیر و طرد از اینجایم مکن دل به هر کس بستم آخر رفت از دستم،چه زود پشتِ در آقا،مُعطَل بیش از اینهایم مکن یاری اَم تأخیر افتاده،ولی صبح و مساء گِریَم و گویم دگر،شاید و اَمایم مکن روز عاشوراست،قلبم سخت سنگینی کند دورم اما بی حضورِ قلب، معنایم مکن دستِ دور افتاده ها را هم بگیری عاقبت در دفاعِ از حرم، محرومِ امضایم مکن دربدر در کربلایم کن، قبولم کن،حسین یارِ زینب کن مرا،مدیونِ زهرایم مکن ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
. پشتِ دروازه غرق ابهام است ازدحامی عجیب در شام است کاروان را مُعطّلش کردند این چه جور احترام و اکرام است به کدامین بیان کنم تشریح فخرِ عالم به شام، گمنام است سَبِّ حیدر ز بس شده مرسوم همۀ شهر پُر ز دشنام است جای گُل، بر سر و روی زینب بارشِ سنگ و آتش از بام است بهرِ تهمت زدن به آل علی پیرِزن هم به عرضِ اندام است اصلاً انگار این ولایتِ کفر بی خبر از ظهور اسلام است شامیان را حیا و عفت نیست آل عصمت به شام بَد نام است! بر یتیم و اسیر بَد اَخمند از صغیر و کبیر بی رحمند کاروان شد به پیشِ منظرها همه دیدند پاره معجرها آستین های پارۀ زنها شد حجابی برای دخترها دور از چشم حضرت عباس ریختند آبروی خواهرها میهمانان خارج حتی همه دیدند بغضِ کوثرها سرِ شب تا سحر حرامی ها سنگ میریختند بر سرها این مصیبات را همان بهتر که ندیدند چشمِ مادرها حرف بَد میزدند نامردان پیش چشم و سر برادرها گریۀ آسمان درآمده بود داشت میریخت اشکِ اخترها هر طرف غرق در فسادی بود پایکوبی و رقص و شادی بود وای بر شامیانِ لاکردار بدتر از کوفیانِ بَدرفتار اهل بیتِ حسین را بردند از محلِ یهود تا بازار رأسها با کجاوه ها نزدیک تا ببینند مردمِ بَدکار از غرورِ شکستۀ زینب تارسیدن به کاخِ استکبار نان و خرما تعارفش کردند صدقه دادنِ حقارت بار ناسزا گفتنِ حرامیِ پست گریۀ طفل و خندۀ حضّار ریسمان ها به دستِ اهل حرم کعبِ نی ها به پنجۀ کفار همه اینها به یک طرف اما وای از چشم های پُر آزار اُسرا را به شهر گرداندند شهدا را چه سخت گرياندند .
. پشتِ دروازه غرق ابهام است ازدحامی عجیب در شام است کاروان را مُعطّلش کردند این چه جور احترام و اکرام است به کدامین بیان کنم تشریح فخرِ عالم به شام، گمنام است سَبِّ حیدر ز بس شده مرسوم همۀ شهر پُر ز دشنام است جای گُل، بر سر و روی زینب بارشِ سنگ و آتش از بام است بهرِ تهمت زدن به آل علی پیرِزن هم به عرضِ اندام است اصلاً انگار این ولایتِ کفر بی خبر از ظهور اسلام است شامیان را حیا و عفت نیست آل عصمت به شام بَد نام است! بر یتیم و اسیر بَد اَخمند از صغیر و کبیر بی رحمند کاروان شد به پیشِ منظرها همه دیدند پاره معجرها آستین های پارۀ زنها شد حجابی برای دخترها دور از چشم حضرت عباس ریختند آبروی خواهرها میهمانان خارج حتی همه دیدند بغضِ کوثرها سرِ شب تا سحر حرامی ها سنگ میریختند بر سرها این مصیبات را همان بهتر که ندیدند چشمِ مادرها حرف بَد میزدند نامردان پیش چشم و سر برادرها گریۀ آسمان درآمده بود داشت میریخت اشکِ اخترها هر طرف غرق در فسادی بود پایکوبی و رقص و شادی بود وای بر شامیانِ لاکردار بدتر از کوفیانِ بَدرفتار اهل بیتِ حسین را بردند از محلِ یهود تا بازار رأسها با کجاوه ها نزدیک تا ببینند مردمِ بَدکار از غرورِ شکستۀ زینب تارسیدن به کاخِ استکبار نان و خرما تعارفش کردند صدقه دادنِ حقارت بار ناسزا گفتنِ حرامیِ پست گریۀ طفل و خندۀ حضّار ریسمان ها به دستِ اهل حرم کعبِ نی ها به پنجۀ کفار همه اینها به یک طرف اما وای از چشم های پُر آزار اُسرا را به شهر گرداندند شهدا را چه سخت گرياندند .
بسم‌ الله الرحمن الرحیم به مناسبت ▶️ من گدای سر کویت هستم عاشق دیدنِ رویت هستم تو که از حال دلم آگاهی عاشقان را تو چراغ راهی دیگر این خانه مرا تنگ بود ماندن اینجا بخدا ننگ بود دوستانم همه از دستم رفت دل به هر پاکدلی بستم رفت حال تنها و غریبم چکنم زندگی داده فریبم چکنم من زمین خورده ی عشقت هستم عشقم این است بگیری دستم چکنم بی شهدا بی یارم نگران است دل ای دلدارم □ □ □ یادِ ایام پر از نور بخیر یاد مجنون و شب هور بخیر یاد آوارگیِ در صحرا رمز یا فاطمه و یا زهرا من و ایام شلمچه به به جان نثاران حلبچه به به ای همه یاد شما دلخوشی ام از شما تا به خدا دلخوشی ام زندگی را به شما مدیونم شهدای عرفه، ممنونم آمدم معرفتی کسب کنم از شما یک صفتی کسب کنم دیده ام بندگی از حاج قاسم من و شرمندگی از حاج قاسم این همه دیدم و بنده نشدم پیر گردیدم و بنده نشدم تا امام و شهدا را دارم مطمئنم که خدا را دارم یارب از عبد بدَت دست بگیر از دلم هر چه گناهست بگیر تو مرا روح عبادت برسان در ره خود به شهادت برسان باز در راه هدایت مددی به علمدار ولایت مددی خود بخون شهدا پاکم کن کربلایی کن و در خاکم کن □ □ □ این من و این مددِ خون خدا روضه ی قافله ی کرب و بلا دل ارباب غمین شد ای وای خواهری ناقه نشین شد ای وای حاجیِ کرب و بلا راهی شد چه گریزی، چه خدا خواهی شد دانی این حج به کجا ختم شود غارت خاتمِ او حتم شود بر تنِ خسته کمی تاب دهند گوسفندی چو کُشَند آب دهند مانده در حکمتِ این بابم آه ذبح شد تشنه لب اربابم آه چونکه این باب به پایان برسد حج ارباب به پایان برسد
بسم‌ الله الرحمن الرحیم به مناسبت ▶️ من گدای سر کویت هستم عاشق دیدنِ رویت هستم تو که از حال دلم آگاهی عاشقان را تو چراغ راهی دیگر این خانه مرا تنگ بود ماندن اینجا بخدا ننگ بود دوستانم همه از دستم رفت دل به هر پاکدلی بستم رفت حال تنها و غریبم چکنم زندگی داده فریبم چکنم من زمین خورده ی عشقت هستم عشقم این است بگیری دستم چکنم بی شهدا بی یارم نگران است دل ای دلدارم □ □ □ یادِ ایام پر از نور بخیر یاد مجنون و شب هور بخیر یاد آوارگیِ در صحرا رمز یا فاطمه و یا زهرا من و ایام شلمچه به به جان نثاران حلبچه به به ای همه یاد شما دلخوشی ام از شما تا به خدا دلخوشی ام زندگی را به شما مدیونم شهدای عرفه، ممنونم آمدم معرفتی کسب کنم از شما یک صفتی کسب کنم دیده ام بندگی از حاج قاسم من و شرمندگی از حاج قاسم این همه دیدم و بنده نشدم پیر گردیدم و بنده نشدم تا امام و شهدا را دارم مطمئنم که خدا را دارم یارب از عبد بدَت دست بگیر از دلم هر چه گناهست بگیر تو مرا روح عبادت برسان در ره خود به شهادت برسان باز در راه هدایت مددی به علمدار ولایت مددی خود بخون شهدا پاکم کن کربلایی کن و در خاکم کن □ □ □ این من و این مددِ خون خدا روضه ی قافله ی کرب و بلا دل ارباب غمین شد ای وای خواهری ناقه نشین شد ای وای حاجیِ کرب و بلا راهی شد چه گریزی، چه خدا خواهی شد دانی این حج به کجا ختم شود غارت خاتمِ او حتم شود بر تنِ خسته کمی تاب دهند گوسفندی چو کُشَند آب دهند مانده در حکمتِ این بابم آه ذبح شد تشنه لب اربابم آه چونکه این باب به پایان برسد حج ارباب به پایان برسد
ز درد اندکِ خود، یاد غمهای تو می افتم ز شرمِ کوهِ غمهای تو بر پای تو می افتم غمِ ما و پریشانیِ تو! عیب از قیاسِ ماست چنین کاهی ز غم، گاهی به دریای تو می افتم نه آن مورم که از مُلکِ سلیمانی گریزانم من آن گَردم که بر گِردِ قدمهای تو می افتم ز هر کس خواستم امداد، خود نالان تر از من بود چه بهتر اینکه در دامانِ ماوای تو می افتم تو گفتی یادِ من باشید قدرِ جرعه ی آبی چقدر ای باوفا کم در تمنای تو می افتم تو را رنجانده ام از خویش، با انبوهِ عصیانم به هر غفلت، ز چشمانِ تماشای تو می افتم توقع کردی و من، بی توجه کارِ خود کردم اگر این است رفتارم، ز سودای تو می افتم بتو هر روز و شب، لبیک هایم را بدهکارم زبانم لال، اینسان از تولای تو می افتم ترا با اینهمه غم، باز تنها می گذارم من رَوَم گه، سوی خویش و از تسلای تو می افتم مرا تنهای بخود مگذار در تاریکیِ ایام ‌که من از طاعتِ امروز و فردای تو می افتم کنون ماهِ صفر را می گذارم پشتِ سر، اما چه دانم من، که دارم از قضایای تو می افتم □ □ □ میان کوچه های دردسر سازِ پریشانی بیاد کوچه ی پر دردِ غمهای تو می افتم صدای مادرت از کوچه می آید چرا، آقا در این ایام، یادِ لعنِ اعدای تو می افتم غمِ تو هیچ پایانی ندارد، هیچ شادی نیست مگر صبح فرج، روزی که در پای تو می افتم مرا هم با شهادت آشتی ده، یوسف زهرا خوش آنروزیکه، بی سر بر قدمهای تو می افتم شاعر:
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ یک بار نه ، شدی تو گرفتار بارها برخورد کرد سینه و مسمار بارها دشمن مگر نَفَس نَفَست را شنیده بود بد زد به استخوان تو انگار بارها ممتد لگد به درب که زد سقطِ غنچه شد اینگونه بود محنت و آزار بارها یک بار نالۀ ابتایت بلند شد گفتی کجاست حیدر کرار بارها وقتی که استغاثۀ تو بی جواب ماند پیچید ذکر مهدی اَت اینبار بارها ماندی به زیر درب و ز روی تو رد شدند آمد به خانه دشمن قدّار بارها دیدی که دست حیدر کرار بسته است دیدند (یا علی) ز تو بسیار بارها دستت فتاد چون به کمربند مرتضی بازو نشانه رفت ، ز کفّار بارها شخصیت پیمبریِ تو به کوچه ها تحقیر شد مقابل انظار بارها
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ آنانكه در كوچه ره زهرا گرفتند آيات كوثر را نشان اينجا گرفتند با كشتن محسن ميان درب و ديوار يك ثلث از سادات را از ما گرفتند آن بيت الاحزاني كه مي داني همين جاست جايي كه آه از دختر طاها گرفتند گلبرگِ نازِ ياس شد نيلي ز سيلي از مجتبي يك عمر را يكجا گرفتند موسي و هارون را بگو تا خون بگِريَند زيرا عصا را از يدِ بَيضا گرفتند نوح نبي الله اينجا نوحه خوان شد كِشتيِ دين را از دلِ دريا گرفتند دستِ سپيدارِ بهشتي را شكستند وقتي غلاف كينه را بالا گرفتند آتش ز شوراي حرامي چونكه برخواست يك شعله را هم ، سوي عاشورا گرفتند در كوچه راه حضرت زهراي اطهر در كوفه راه زينب كبري گرفتند يكروز بينِ درب و ديوار است مقتل يكروز در گودال جانِ ما گرفتند يكروز با مسمار زخم سينه دادند يكروز خنجرها به حنجر جا گرفتند بايد تمام آسمانها خون بگريند دين را عجب بازيچه ی دنيا گرفتند ما انتقامي سخت تر در پيش داريم ميثاق با رزمندگان خويش داريم