گلــهاے قشنگــمون🦋
یادتووون نره
تو کـــارهاے خــونه کمک به مامان گلیــا کنیــدا ☺️😇
هم دل مامان جون رو شـــاد میکنید هم خــدا جون رو🤩❤️
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
بچه های قد و نیم قد روستا جلو در صف کشیدند.
-مرحمت ... مرحمت ...
آمده بودند دنبالش بروند بازی کنند.⚽️ نمیشنید یا خودش را به نشنيدن زده بود ، نرفت.
گفتم : دوستات جلو در منتظرتنا!
پنج ساله بود . گفت : نمیرم.😒
- زود باش مرحمت ، بیا بریم بازی
بچه ها اصرار داشتند مرحمت برود با آنها بازی کند. گاهی همراه شان می رفت و اگر میدید کسی به بچه ها زور می گوید ،😠 جلویش می ایستاد 💪🏻و تا پای دعوا پیش می رفت ، یکبار با پسر خان که میخواست یکی از بچه ها را بزند ، گلاویز شده بود ولی اینبار نمی خواست با آنها بازی کند.
پرسیدم : چرا نمیری؟🧐 گفت:" بچه های خوبی نیستن . وقتی دعواشون میشه ، حرفای بدی به هم میزنن ، دوست ندارم با اونا بازی کنم.🙁
راوی: مادر شهید💖
منبع: کتاب هنوز مرا نشناختهای!🌸
شادی روح شهدا صلوات💝
#شهیدانه
#شهید_مرحمت_بالازاده
🍏#کودکانه
🍎#نوجوانانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عروسک جای خواهر و برادر همبازی کودک را پر نمیکند.
#فرزندپروری
#فرزندآوری_یک_جهاد_اکبر
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
🔮#من_میترا_نیستم 🔮
🎀#قسمت_هفتم🎀
💙 فرزند ششم ✈️
چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به ما داد. بابای مهران اسمش را شهرام گذاشت. دخترها عاشق شهرام بودند. او سفید و تپل بود.
خواهرهایش لحظه ای او را زمین نمی گذاشتند. قبل از تولد شهرام، ما به خانه ای در ایستگاه شش فرح آباد، نزدیک مسجد فرح آباد(قدس) رفتیم؛ یک خانه شرکتی سه اتاقه در ایستگاه شش، ردیف ۲۳۴.
در آن خانه واقعا راحت بودیم. بچه ها پشت سر هم بودند و با هم بزرگ می شدند. من قبل از رسیدن به سی سالگی، هفت تا بچه داشتم. عشق می کردم وقتی بازی کردن و خوردن و خوابیدن و گریه ها و خنده های بچه هایم را می دیدم.
خودم که خواهر و برادری نداشتم و وقتی می دیدم چهار تا دخترم با هم عروسک بازی می کنند، کیف می کردم. گاهی به آنها حسودی می کردم و حسرت می خوردم و پیش خودم میگفتم: «ای کاش فقط یه خواهر داشتم. خواهری که مونس و همدمم می شد.
مادرم چرخ خیاطی دستی داشت. برای من و بچه ها لباس های راحتی می دوخت. برای چهار تا دخترم با یک رنگ، سری دوزی می کرد.
بعدها مهری که خوش سلیقه بود، پارچه انتخاب می کرد و مادرم به سلیقه او لباس ها را می دوخت.
مادرم خیلی به ما می رسید، هر چند روز یک بار به بازار لین یک احمدآباد می رفت و زنبیلش را پر از ماهی شوریده و میوه میکرد و به خانه ما می آورد.
او لُر بختیاری بود و غیرت عجیبی داشت بدون نوه هایش، لقمه ای از گلویش پایین نمیرفت.
جعفر پانزده روز یکبار از شرکت نفت حقوق میگرفت و آنرا دست من میداد باید برای دوهفته دخل و خرج خانه را میچرخاندم .
از همین خرجی به مهران و مهرداد پول تو جیبی میدادم. آنها پسر بودند و به کوچه و خیابان میرفتند می ترسیدم خدایی نکرده کسی آنها را فریب بدهد و آنها را از راه به در کند.
برای همین همیشه در جیبشان پول میگذاشتم. گاهی پس از یک هفته ، خرجی خانه تموم میشد و من میماندم که به جعفر چه جوابی بدهم
ادامه دارد..
#شهیدانه
🍎#نوجوانانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🏴🤲🏴🤲🏴🤲
🍃السلام علیک یا اباصالح المهدی🍃
🎥 نماهنگ👆
🤲دعای زیبای فرج 🤲
🦋بچه های عزیز بخوانند🦋
✨الهی عظم البلاء و برح الخفاء✨
✨وانکشف الغطاء وانقطع الرجاء✨
🖤#محرم
🍏#کودکانه
🍎#نوجوانانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
1_490291859.mp3
6.45M
#یک_ایه_یک_قصه
#قصه_شب
ای قصه قصه قصه
این قسمت: خدا ادم های مغرور دوست نداره
🌸🌸 ایه: و الله لا یحب کل المختار الفخور
✨✨ گلای من امروز هم این ایه قشنگ قرانی و یاد بگیریم و بهش عمل کنیم
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
یـــه صبحــونه مقوے بخــورید و بیایـــد
#کارتون ببینیم گلـــدونه ها😇😘😘
امـــروز ۵شنبــه اســت، با #فیلم_سینمایی موافقیــــــد!؟
😍😍😍
#پنجشنبه_طوری🦋
#روز_فیلم_سینمایی🎈🎈