🌷یاد و خاطره حماسه ساز سوسنگرد
سردار دلاور اسلام
شهید بی مزار
علی تجلایی در سالروز تولدش
گرامیباد🌹
@bakeri_channel
#یا_صاحب_الزمان
آنانڪہ قلبشان ...
زِ تو رخصت گرفته بـود
سربندشان بہ نام تو زینت گرفته بود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
#همراه_ما_باشید👇👇👇
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
#گمشده_هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 3⃣1⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
پس از چند ماه از مقام های بالای سپاه دستور انحلال واحدها و تیپها رسید. بعضی تیپها از جمله امام حسن که فرمانده اش "حسين كلاه کج" بود و تیپ ۳۷ نور و چند یگان دیگر منحل شد.
از مرکز به من ابلاغ کردند که سپاه سوسنگرد را تحویل بگیرم. با بچه های قدیمی سپاه حمیدیه به سپاه سوسنگرد رفتیم. وقتی آنجا را تحویل گرفتم، اوضاع نابسامانی داشت. شهر تازه آزاد شده، هنوز پاکسازی نشده بود. مردم کم کم داشتند به خانه و زندگی شان بر می گشتند. منافقین در شهر تردد می کردند و در سپاه سوسنگرد فقط هشت نفر از بومیهای خود منطقه که اصلا روحیه ی خوبی نداشتند، مانده بودند. دستور بود و ما هم تابع بودیم. اما ته دلم راضی نبود. احساس میکردم از مناطق عملیاتی به شهر کشیده شده ام، در حالی که می توانم طرح عمليات بنویسم، کارهای بزرگی در جنگ انجام بدهم و تیپ و لشكر اداره کنم.
به بازسازی سازمان سپاه سوسنگرد و احیای دوباره آن پرداختم. باید کارهای جدیدی آنجا انجام میدادیم. دلم به نیروهای ورزیده ای که از ابتدای جنگ با هم بودیم خوش بود. خیلی کم پیش آمده بود که مجموعه ما از هم بپاشد یا کسی برود. به هم عادت کرده بودیم و حالا میخواستیم به سوسنگرد سر و سامان بدهیم. بومی های منطقه به دلیل رفتار تبعیض آمیز مسئولان قبلی از فرماندهان و مدیران شهری دل خوشی نداشتند و ما را از خودشان نمی دانستند. تحمل دیدگاه آنها برایم سخت بود، عرب زبان بودم و احساس میکردم با مردم سوسنگرد اشتراکات فرهنگی بسیاری دارم.
می خواستیم ارتباط صمیمانه و دوستانه ای با مردم برقرار کنیم و اعتماد آنان را به خودمان و سپاه جلب کنیم. با بزرگان طوایف و شيوخ که مورد احترام مردم بودند ولی به جهت بعضی رفتارهای نادرست مسئولان قبلی كلا جنگ را رها کرده بودند، دیدار می کردیم و به آنان مسئولیت می سپردیم تا ما را از خودشان و خودشان را از ما بدانند و سرنوشت جنگ برایشان اهمیت پیدا کند. بعضی دیدارها از قبل هماهنگ می شد، اما گاهی اوقات به یکی از بچه ها میگفتم بیا برویم خانه فلان شيخ. بدون هماهنگی می رفتیم، می نشستیم با بزرگ طایفه گرم می گرفتیم و در مورد مشکلات و وضعیت موجود صحبت می کردیم. کم کم سران و شیوخ به ما اعتماد کردند. احساس می کردند عزت از دست رفته شان به آنان بازگشته است. آنقدر به هم نزدیک شده بودیم که بعدها خودشان در شناسایی ها و کارهای اطلاعاتی به کمک ما می آمدند.
🍂 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سپاه دوباره غافلگیر کرد،بعداز شهرهای موشکی اینبار تونلهای دریایی سپاه پاسداران.
دستاوردی دیگر از دلیر مردان ایران زمین...😳
#همراه_ما_باشید👇👇👇
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
خوب نگاه ڪن👀 رفیـق !!
آنجا زمان بعـد از ماست ...
عده ای فراموشمان می ڪنند😔
و از با ما بودن ، پشیمان میشوند 😞
عده ای مـا برایشان نردبان میشویم😣
و عدهای دیگر در فراقمان میسوزند...💔
رفیــق !✋
چه آینـدهی دشواری
در انتظار جامـاندههاست ....
بسم رب الشهدا
#امروز 5مرداد سالروز عملیات مرصاد هست...گرامی میداریم دلاوری های مردان غیور کشورمون در این عملیات و شکست تحقیر امیز منافقین کور دل.... منافقین در این عملیات 6روز بعد از امضای قطعنامه با حمایت صدام ملعون وارد خاک کشور شدند و با مقاومت مردمی و دلاوری رزمندگان اسلام شکست خوردند الحمدالله....
5 #مرداد 67
@bakeri_channel
باخبرباش که مهدی زسفرمی آید🍃
🍃عاقبت این غم جانسوز به سر می آید
گرچه این جمعه گذشت و خبری باز نشد🍃
🍃بخدا بعد شب تار سحر می آید...
#العجل_العجل_لولیک_الفرج
@bakeri_channel
4_515199301593334054.mp3
4.81M
آهنگ ترکی
تقدیم به ساحت مقدس امام زمان (عج)
التماس دعا🌹
@bakeri_channel
دستِ من خورد به آبی که نصیبِ تو نگشت..
#غواص_ِشهید_ِساحل_ِاروند
@bakeri_channel
شهید علیاصغر عباسی برادر کوچکتر استاد حسن عباسی که در عملیات غرورآفرین مرصاد در تاریخ ۱۳۶۷/۵/۵ به درجه رفیع شهادت رسید.
@bakeri_channel 🕊
#تنگ کوشک🌷🌷🌷
#سالروز عملیات تنگ کوشک در شهرستان ایوانغرب(استان ایلام)
🌿🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌿
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
#تنگ کوشک🌷🌷🌷 #سالروز عملیات تنگ کوشک در شهرستان ایوانغرب(استان ایلام) 🌿🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌿 @baker
#ﺣﻤﺎﺳﻪﮐﻮﺷﮏ،،، ﺳﻨﺪ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭﯼ ﻭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻣﺮﺩﻡ #ﺍﯾﻮﺍﻥ غرب ﺍﺳﺖ...
#امروز 5مرداد سالروز حماسه افتخارامیز تنگ کوشک هست...متاسفانه این حماسه مهم باکم لطفی مسولین وعدم پیگیری هنوز در تقویم جمهوری اسلامی ایران ثبت نشده است‼️
#ﺩﺭ 5 ﻣﺮﺩﺍﺩ 1367 ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺍﯾﻮﺍﻧﯽ ﺩﺭﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﺠﻮﻡ ﺑﻌﺜﯿﺎﻥ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺟﺎﻧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯﺧﻮﺩ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﻬﺪﺍﯾﯽ ﻧﻈﯿﺮ #ﺳﺮﺗﯿﭗ ﺧﺮﻡ ﺭﻭﺩﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﻨﮓ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﮊﺍﻧﺪﺍﺭﻣﺮﯼ ﺍﯾﻼﻡ #ﻭ ﺷﻬﯿﺪﺍﻥ ﻓﻼﺣﯽ ﻭ ﺩﻭﺑﺮﺍ ﻭ ﺷﻬﯿﺪﺍﻥ ﻭﺍﻻﻣﻘﺎﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭﻣﺎﻧﻊ ﺍﺯ ﺳﻘﻮﻁ ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﻭ ﺍﯾﻼﻡ ﮔﺮﺩﯾﺪﻧﺪ. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#جوانان غیور این منطقه در عملیات کوشک درخون خود غلطیده شدندو تکه تکه شدند تا ما امروز در امنیت باشیم.😔😔😔
#ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺑﺎ ﺍﻗﺘﺪﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﻫﻮﻥ ﺷﻬﯿﺪﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻭﻃﻦ ﺁﺯﺍﺩﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭﺟﺒﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﯿﻔﺘﺪ ، ﺷﻬﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺧﻄﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ، ﺍﻟﮕﻮ ﻭ ﺍﺳﻮﻩ ﺍﯼ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺴﻞ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ.🇮🇷🇮🇷
#ﻋﻈﻤﺖ ﺣﻤﺎﺳﻪ ﺳﺎﺯﺍﻥ ﮐﻮﺷﮏ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﻧﮕﺬﺍشتن ﮐﻪ ﯾﮏ ﻭﺟﺐ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﯿﻔﺘﺪ.جوانان غیور کشورمون با ساده ترین وسایل ومهمات در مقابل ارتش بعثی و امکانات زرهی پیروز شدند...
#التماس دعای شهادت
@bakeri_channel 🕊
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#شادی_روح_شهدای_حماسه_افتخارامیز_تنگ_کوشک_صلوات
درلحظه عقد به من گفت:دعای عروس مستجاب است اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من میاندیشید لطف کنید از خدا برایم شهادت بخواهید...
#شهید_علی_تجلایی
مراسم #عقدی که داماد؛ عاقد ؛ وشاهدهای آن همگی به #شهادت رسیدند🌹
@bakeri_channel
هدایت شده از مطالب درسی
🔹خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنهکاریم🔹
🌷شهيد عبد الله ميثمے
🚩 ڪـانال فرهنڴے شُهـدایے مخلصـین
🔚لینک عضویت👇
🆔 @mokhlesein
خداوندا !
روزی از تو #شهادت می خواهم
که از همه چیز خبری باشد
الا #شهادت ...
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 4⃣1⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
کم کم سران و شیوخ به ما اعتماد کردند. احساس می کردند عزت از دست رفته شان به آنان بازگشته است. آنقدر به هم نزدیک شده بودیم که بعدها خودشان در شناسایی ها و کارهای اطلاعاتی به کمک ما می آمدند. شیخ عیسی، امام جمعه سوسنگرد هم بود. با هم جلسه می گذاشتیم و مردم مشکلاتشان را مطرح می کردند. ما هم در حد توانمان می کوشیدیم تا کمکشان کنیم. مردم باور کرده بودند که ما رفتاری انسانی، برابر و مشفقانه با آنان داریم و همین امر سبب جذب صدها نفر به سپاه سوسنگرد شد. در دلم از اینکه نگاهشان تغییر کرده است و ما را در مقابل خودشان نمی بینند، خدا را شکر می کردم. تا جایی که از دستمان بر می آمد دریغ نمی کردیم. اما باز گاهی مسائلی پیش می آمد.
یک روز که با سیدصباح از منطقه بر می گشتیم، داشتم دم سپاه از ماشین پیاده میشدم که 3، 4 نفر از بچه های بومی منطقه که جزو بسیج بودند، با گریه جلو آمدند. کنار ماشین ایستاده بودم. گفتم: «بفرمایید، چیزی شده؟» یکی از آنها با چهره ای درهم و ناراحت گفت: «آقای هاشمی ما بک مشکلی داریم و یک گله»،
- بفرمایید.
- آیا سزاواره که ما در جبهه بجنگیم اون وقت زن و بچه هامون رو در سوسنگرد بازداشت کنند.
- موضوع چیه؟ یعنی چی؟
- ما زندگی مان در بستان بوده و الآن از بین رفته. آمده ایم نزدیک پل سابله چادر زده ایم و خانواده هایمان در آن چادرها زندگی میکنند. ما هم گاه گاهی به آنها سر می زنیم. الآن که آمده ایم دیدیم آنها را بازداشت کرده اند. ظاهرا به خاطر سیم برق هایی بوده که ما از تیر چراغ برق برای چادرها کشیده بودیم.
این را که شنیدم، عرق شرم بر پیشانی ام نشست، گفتم: «من جدأ شرمنده شما هستم»
سيد صباح را فرستادم دنبال رئیس دادگاه تا هر كجا هست پیدایش کند و بیاورد. سید گفت: «برم دنبالش بگردم؟»
- بله، برو دنبالش بگرد. خونه باشه، محل کار... هر کجا که باشه ایشون رو بردار بیار سپاه که ببینم موضوع چیه؟
ساعت 5 بعدازظهر بود و دادگاه تعطیل شده بود. نگهبان، در جواب سيد صباح گفته بود که همین الآن رئیس با خانواده به سمت بازار سوسنگرد رفته اند. او هم به بازار رفته بود و رئیس دادگاه را در یک مغازه در حال بستنی خریدن پیدا کرده بود و گفته بود: «على هاشمی فرماندهی سپاه سوسنگرد گفته اند هرچه سریعتر باید بیایید سپاه تا مشکلی که پیش آمده . حل شود». رئیس دادگاه هم گفته بود: «شما بروید من خانواده را به منزل می رسانم و می آیم. من در اتاق سپاه منتظر نشسته بودم تا رئیس دادگاه بیاید.
خیلی هم عصبانی بودم....
🍂 🍂
سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 5⃣1⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
من در اتاق سپاه منتظر نشسته بودم تا رئیس دادگاه بیاید.
خیلی هم عصبانی بودم....
تا رئيس داخل آمد، گفتم: «چرا زن و بچه این بسیجی ها رو بازداشت کردی؟»
حالتی به خودش گرفت که انگار اصلا روحش هم خبر ندارد و گفت: «من نمی دانم موضوع چیست؟» سعی کردم بر خودم مسلط باشم، گفتم: موضوع اینه که اینها یک سیم برق به خاطر روشنایی چادرشون از تیر برقی گرفتند شما هم دستور دادید خانواده ها بازداشت شند، شما نباید موقعیت رو بسنجيد؟ اینها خودشان در جبهه هستند. زندگی شان از بین رفته، وظيفه ماست چون بسیجی هستند و در حال جنگ، جا و مکانی برایشان تهیه کنیم. حالا که اینها حجب و حیا داشتند و دنبال این کار نیامدند و رفتند در بیابان چادر زدند، سزاواره که حرمت اینها شکسته بشه و خانوادشان بازداشت شند؟»
نگاهش را بالا انداخت و با بی تفاوتی گفت: «جرم، جرمه». تا این را گفت از کوره در رفتم. اصلا فکر نمی کرد ما در موقعیت جنگی هستیم.
جلو رفتم و یک سیلی توی گوشش خواباندم و گفتم: «تو نباید درست تشخیص بدهی؟ عقل نداری؟ همین الآن به کلانتری زنگ میزنی و اینها را آزاد می کنی و گرنه تصمیم انقلابی میگیرم». رئیس دیگر چیزی نگفت و بیرون رفت. بعد از چند ساعت خبر دادند که زن و بچه ها از زندان آزاد شدند.
🍂 🍂
سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 6⃣1⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
در بین عشایر هم، سپاه و فرماندهی جایگاه خود را پیدا کرده بود و مورد احترام بزرگان بود. وقتی درگیری طایفه ای در جنوب و در بین عشایر پیش می آمد، سادات وساطت میکردند و قضيه فيصله پیدا می کرد. ولی اگر سادات با هم درگیری پیدا می کردند، کار خیلی بالا می گرفت و دنبال ما می فرستادند. ما هم می رفتیم و همین حضور سبب پایان یافتن مسئله می شد.
گاهی پیش می آمد که میخواستیم از نیروها یک گردان تشكيل بدهیم. فرماندهی محور و فرماندهی پایگاهی را که نیروها می بایست به آنجا اعزام
شوند صدا میکردم و میگفتم: «پس فردا صبح این گردان را به این جا معرفی کنید تا به منطقه برود». بچه ها هم دیگر با این نحوه کار آشنا شده بودند و به موقع و با سازماندهی مناسب کار را انجام می دادند،
با اینکه حمیدیه، بستان، هويزه و كل هور زیر نظر سپاه سوسنگرد بود اما از کارهای عملیاتی دور شده بودم. با راه اندازی واحد حراست مرزی، شناخت از هور، مناطق داخلی آن، پاسگاه های موجود و مواضع و موانع آن بیشتر شد، دستور شناسایی منطقه را به این واحد تا نقطه صفر مرزی داده بودم و آنها توانسته بودند اطلاعات بسیار با ارزشی جمع آوری کنند. هر چند وقت یک بار با بومی ها جلسه میگذاشتم و نحوه پیشرفت کار را پیگیری می کردم.
🍂 🍂