سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂
🔻 گمشده هور 1⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
بچه های جزایری روحیات خاصی داشتند و هر کسی را بین خودشان راه نمی دادند. طول می کشید با کسی صمیمی شوند و او را بپذیرند، اما به لطف خدا وقتی وارد قرارگاه شدند به ما اعتماد کردند و من هم با لبخند و آغوش باز از آنها استقبال کردم. مراسمات خاصی داشتند که در مسجد خودشان برگزار می شد و تقید داشتند که حتما در آن شرکت کنند، مثل سینه زنی محرم، دعای کمیل و ختم شهدا، هنوز هم البته پابرجاست. سعی می کردم اگر فرصتی دست بدهد من هم بروم و در کنارشان بایستم و عزاداری کنم تا مرا از جنس خودشان بدانند و غریبی نکنند. از همین جا باب دوستی بین ما باز شد و اجازه ندادیم سایه ی سنگین فاصله بینمان حاکم شود.
در کنار تمام موانع و مشکلات کنار آمدن با طبیعت آرام و در عین حال رمزآلود هور کار آسانی نبود. زمانی که کنارش می ایستادیم و از دور به نیزارها و مرداب هایش چشم می دوختیم باورمان نمی شد که درونش آنقدر سنگین و غیر قابل تحمل باشد. زندگی کردن در این مرداب فقط برای بومی هایی که از ابتدا ساکن آن بودند قابل تحمل بود. روزها و شب هایش سخت میگذشت خصوصا برای نیروهای شناسایی که باید شب ها در دل مردابی می رفتند که بوی تعفنش تمام مشامشان را پر میکرد و هوای
شرجی اش سنگین و نفس گیر بود.
گاهی تمام تنشان يكدفعه به خارش و سوزش می افتاد و هر چه میگشتند دلیلش را پیدا نمی کردند، مدتی که گذشت فهمیدند اینجا پر است از حشره هایی که میگزند بی آن که دیده شوند. تازه در آن وضعیت که دائما باید مراقب دشمن می بودند تا سر و صدا به پا نشود، موش های بزرگی که تا به حال در عمرشان ندیده بودند، لاک پشت هایی که دو دندان نعل مانند دارند و گوشت خوار هستند و بومیها به آن نیش میگویند نیز دشمن جانشان می شدند. بگذریم از گاومیش ها و هزار نوع جانور دیگر که اینجا را پر کرده اند. عجيب اسرار آمیز است این هور و نیزارها. بعضى تهل هایش چنان ریشه ای دارند که نمی توانی از بینشان عبور کنی و بعضی متحرکند و روی آب شناور. نیروهای شناسایی اگر آنها را برای تشخیص مسیر نشانه گذاری کنند حتما سرگردان خواهند شد. بعضی وقت ها سرمای هور تا مغز استخوان را می سوزاند و بعضی وقتها آنقدر گرم و نفس گیر است که تحملش طاقت فرسا می شود. بچه ها وقتی از شناسایی بر می گشتند پوست بدنشان تکه تکه بلند می شد و باید آنها را تا گردن داخل آب میگذاشتیم تا دمای بدنشان پایین بیاید. خود هور عالمی بود که باید در سكوت با آن کنار می آمدیم.
همراه باشید
❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
#شهید_محمود_نریمانی
قرار بود برای برگزاری یادواره شهدا، جلسه ای بگیریم. #محمود پیشنهاد کرد که جلسه رو سر مزار شهدا بگیریم.
تو مسیری که داشتیم میرفتیم باهم صحبت میکردیم. میگفت : " هرچی میخواید، از شهدا بخواهیـــــد براتون دعـــــا کنن. من خودم خیلی چیزا از شهدا گرفتم "
حالا محمود جان خودت هم به قافله شهدا پیوستی. یادت نره حرف هایی که در مورد شهدا زدی. ان ءشاالله که شفاعتمون کنی.
#شهادت_۱۰مرداد۹۵ #حماء
@bakeri_channel
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃
داستان شفاعت شهید #گمنام؛🕊
داستانی به روایت
#سردار_باقرزاده👌
همراه ما در کانال سرداران شهیدان باکری باشید👇👇👇
❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
سرداران شهید باکری
#میدان_مین 💥
دنیــای ما زمینـی ها🌏 هم
این روزها میدان مین💥 شده است !
اما✋🏼
رهآورد این میــدان ،
نه شــ❣ـهادت است و نه جانبــازی ‼️
اینجا اگر غفـلت ڪردی ،😓
نه پایت بر مین مےرَوَد ،
ڪه آبــرو بر زمیــن است ...😪
همراه ما در کانال سرداران شهیدان باکری باشید👇👇👇
❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂
🔻 گمشده هور 2⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
هفت ماه بعد از اینکه کار در قرارگاه شروع شد، آقا محسن به من گفت: به خدمت امام رسیده و به ایشان گفته است ما داریم مخفیانه کاری انجام می دهیم شما برای ما دعا کنید و تازه نه ماه بعد برادر شمخانی و صفوی در جریان کار قرار گرفتند. یعنی همین چند ماه پیش که نزدیک عملیات شده
وقتی مهندسی قرارگاه راه افتاد مقرش نزدیک شط على شد، دسته های شناسایی هم در مناطق "بقایی، شط على، تبور، رفيع، حوضچه، بستان، و پاسگاه زيد" پراکنده بودند و کارهای شناسایی را با مسئول مربوطه پیش می بردند و گزارش آن را برای ما در مقر قرارگاه می فرستادند. خریدن بلم برای کار در هور مسائل خودش را داشت، به غير از آن که سوار شدن در آن هم مهارت خاصی می طلبید، بلم هایی که برای شناسایی درون مرزی میخریدیم با بلم هایی که برای شناسایی برون مرزی خریداری می شد، متفاوت بود. برای بیرون از مرز خودمان بلم بصری میخریدیم که هزینه اش هم بالا در می آمد. در ابتدا نیروهای بومی قابل اعتماد به عنوان راهنما در هور به همراه نیروها می رفتند تا در گذرگاه ها و آب راه ها مشکلی پیش نیاید. همه لباس عربی به تن می کردند و در قالب ماهیگیر وارد آب می شدند. آنقدر مراقب بودند که حتی قوطی خالی کنسرو و چیزهای دیگر را داخل آب نمی انداختند تا دشمن متوجه آنها نشود. شناسایی ها گاهی چند روز طول می کشید و در تمام این مدت باید در بلم زندگی میکردند و به تمام کارهایشان می رسیدند، غذا می خوردند و می خوابیدند. سخت بود اما تحمل می کردند. می خواستند کاری برای جنگ و انقلاب انجام بدهند. نیروهای غیر بومی باید منطقه هور و شکل زندگی در آن و گذرگاههای آبی را می شناختند تا روزی که نیروهای بومی به دلیل اعتقادشان فال بد می زدند و روز را نحس می دانستند و می گفتند کار نمی کنند، کار نخوابد و شناسایی تعطیل نشود. خیلی مسائل در هور تجربی به دست آمد، مثلا تا مدتها نمی دانستیم که اگر روغن کوسه به بلمها بزنیم رطوبت نمی گیرد. گذر زمان و تجربه ی بومی ها این مسائل را به ما یاد داد.
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂
🔻 گمشده هور 3⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
بعد از مدتی که کار شناسایی جلو رفت یک دوربین فیلمبرداری برداشتم، سوار بلم شدم و داخل هور و نزدیک جزایر مجنون رفتم. از منطقه و نحوه ی شناسایی فیلمبرداری کردم و بعد از آن در جلساتی که با برادر محسن و دیگران داشتیم از روی آن فيلم موقعیت منطقه را توضیح میدادم.
همیشه نگران نیروهایی بودم که به شناسایی عمقی میرفتند. کار آنها هم
سخت بود و هم خطرناک. هرچند به تمام نیروهایم اعتماد داشتم اما می خواستم کمترین خللی به کار وارد نشود. یک بار یکی از بچه ها را که احساس میکردم شاید شناسایی در عمق برایش مناسب نباشد صدا کردم و گفتم: «دوست داری با هم قدم بزنیم؟» گفت: «آره، چرا که نه؟»
رفتیم، یک جایی روی خاکها نشستیم.
- چه قدر از خودت مطمئنی؟
- یعنی چی؟!
- فرض كن اسیر شی چقدر شجاعت داری که لو ندی؟
- نمیدونم باید اسير شم تا ببینم.
- هر چی کمتر بدونی بهتره.
- منظورت چیه؟
- از قسمت آب بیا بیرون برو تو قسمت خشکی. مسئولیت آب خیلی زیاده. باید بری تو عراق و اطلاعات بیاری. کمتر بدونی بهتره.
بعد از این صحبت رفت و در قسمت خشکی شروع به کار کرد.
مرزنشین های هور در ایران و عراق به صورت طایفه ای زندگی میکنند و اصلا کاری به جنگ و این مسائل ندارند. فامیلند و با هم رفت و آمد می کنند. از آن طرف مرز به این سمت می آیند، عروس می گیرند و می برند. در چنین اوضاعی اینکه کارهایمان لو نرود کمی دشوار بود. ما با بومی های ایرانی ارتباط برقرار کردیم. خدا کمک کرد و مشکل بومی های عراقی هم حل شد. یک سری از سربازان عراقی از ارتش عراق فرار کرده بودند و از طریق هور وارد ایران شدند. این سربازان از این جهت که مسیر گذرگاه ها را خوب می دانستند و در عراق آشنا داشتند و می توانستند مشكل اسكان نیروهای ما
را حل کنند با ارزش تلقی می شدند.
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂
🔻 گمشده هور 4⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
طرحی ریختیم تا به نیروهای پناهنده آنها پناهندگی دهیم. در ابتدا میترسیدند و نمی توانستند باور کنند. رفتار ما با آنچه فرمانده هان بعثی برایشان گفته بودند بسیار متفاوت بود. حس بی اعتمادی در چشمانشان موج می زد. می خواستند مطمئن شوند اگر به ایران پناهنده شوند و خواسته های ما را عملی کنند آیا خود و خانواده هایشان در امان هستند یا نه؟ بعد از صحبت با آنان و دادن ضمانت های معمول بالأخره به ما اعتماد کردند و موج عظیمی از ساکنان عراقی هور و سربازان عراقی و خانواده هایشان به ایران پناهنده شدند و به ما در مسیر پیشبرد اهدافمان کمک کردند. البته آنان اطلاعی نداشتند که چه می کنند و هدف از این کارها چیست؟ ما برای آنها در استان خوزستان اردوگاه هایی ایجاد کردیم تا زندگی کنند و در هور هم صیادی می کردند. در مقابل قرار شد آنها امنیت هور را برای ما تأمین کنند. در واقع می خواستیم هور از نیروهای خودمان پر شود تا کار شناسایی راحت تر انجام شود. در عین حال وقتی عراق با موج عظیم خروج مردمش و پناهنده شدن آنان به ایران روبرو شد بقیه هورنشین های منطقه را تخلیه کرد که این اقدام نیز برای ما امتیاز محسوب می شد. در ابتدا وارد کردن این نیروها در جمع نیروهای خودی کار سختی بود. بچه ها در ظاهر مخالفتی نمی کردند اما در ناخودآگاهشان ناراحت و ناراضی بودند. سعی کردم در جلسات مشترک حس اعتماد به این نیروها را در درونشان ایجاد کنم. بعد از مدتی خلقيات و عادات عراقی ها هم تغییر کرده همین همراهی با نیروهای ایرانی سبب شد سبيل را که ما نماد حزب بعث میدانیم دیگر نگذارند. اهل نماز شدند و نسبت به اهل بیت ارادت پیدا کردند حالا هم همینطور هستند. این برای ما بسیار ارزش دارد که چنین با شجاعت و ایثار در شناسایی ها و الآن در عملیات حضور پیدا کرده اند.