eitaa logo
سرداران شهید باکری
484 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
469 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهیدمهدی‌باکری‌ به #روایت_همسر : #قسمت25 . ..شاید تنها باری که سَرم داد زد، به خاطر #بیت_المال بود، کشاورزها کنار جاده‌ی اهواز_دزفول، کاهو و گل کلم و سبزی جات میگذاشتند و میفروختند، مهدی مدام رفت و آمد داشت،گفت اگر سبزی، چیزی لازم دارم، بنویسم از آنجا بخرد #خودکارش گوشه‌ی اتاق بود، برداشتم که بنویسم، یک داد زد اون خودکار رو بذار سر جاش.. گفت از خودکار خودمون استفاده کن،اون مال بیت المال هست نه استفاده ی شخصی ترسیدم فکر کردم چی شده من فقط میخواستم اسم چند تا سبزی را بنویسم، همین؛ گفتم: تو دیگه خیلی سخت میگیری تا آمدم از فلان و بهمان بگویم؛ #گفت: به کسی کار نداشته باش،ما باید ببینیم #حضرت علی ع و امام چطور زندگی میکنند. . #ادامه_دارد... #شهیدمهدی‌باکری‌ #شهدا‌ و #بیت‌المال #شهیدمهدی‌باکری چنین بود آیا ماهم عمل میکنیم؟روی بیت المال چقدر حساسیم؟؟!! #شادی‌روح‌شهدا صلوات @bakeri_channel
#شهیدمهدی‌باکری به #روایت_همسر : #قسمت27 . ..پیش آنها که بودیم بچه ها،احسان و آسیه؛مهدی و مصطفی از سر و کولش بالا میرفتند و او بازیشان میداد، یک عکس با این بچه ها ازش گرفتم، آسیه بغلش بود و سه تا پسر ها دور وبرش، این آخرین عکسی بود که از مهدی انداختم... . قبل از هر عملیات بچه های لشکر یک سر میرفتند پیش امام، قم زیارت میکردند و بر میگشتند؛ مهدی برایم سوغاتی،کتاب و سوهان که خیلی دوست داشتم می آورد،گاهی مشهد هم میرفتند، آخرین بار از مشهد برایم روسری و جانماز آورد... روسری ژرژت قهوه ای که گل سنبلی گوشه اش گل دوزی کرده بودند و جانماز سبز که یک جیب کوچک جامهری داشت ،برای بچه های لشکر و مادر و عمه ام که پسرش شهید شده بود، از همان جانمازها آورده بود،گذاشته بودشان لای چفیه اش و گره زده بود، روسری را باز کردم و زود سرم انداختم و قربان صدقه اش رفتم هر چند بهانه ای برای اینکار نمیخواستم، همیشه راحت حرف دلم را میگفتم، اما مهدی زیاد اهل ابراز محبت نبود، میگفتم:"یه بار هم تو بگو دوستم داری" میگفت:"من با رفتارم نشون میدم...حتما که نباید به زبان بگم" . #ادامه_دارد... #شهیدمهدی‌باکری #اخلاص #بی‌ادعا‌ #فرمانده‌باکری . #شادی‌روح‌شهدا صلوات @bakeri_channel
به : . چند روز قبل از مهدی آمد،تعجب کردم،چه عجب که آمده، معمولا از چند وقت قبل از عملیات و چند روز بعد از آن پیداش نمیشد، برای خودم سالاد درست کرده بودم، پا شدم غذا درست کنم، نگذاشت،همان سالاد را با هم خوردیم. میخواست حمام کند،آب گرم کن خاموش بود،عجله داشت،توی کتری، روی گاز آب گرم کردم،سرش را شست،وضو گرفت و نمازش را خواند،راست می ایستاد،سرش را کمی به جلو خم میکرد و نماز میخواند، دوست داشتم بایستم پشت سرش و نماز خواندنش را تماشا کنم،شمرده و با مکث میخواند، موقع خداحافظی من را بوسید و با خنده گفت:" زن جون ،خداحافظ" لحظه هم به ذهنم خطور نکرد این بارآخری است که میبینمش..😔 پایین عکس حمید و دوستان شهیدش که به دیوار زده بود،روی کاغذ اسم هاشان را هم اریبی نوشته بود بعد؛چند تا نقطه چین و اسم خودش، ،دلش خون شد مهدی هیچ وقت از حرف نمیزد،از شهادت خودش برای صفیه هیچ وقت نمی گفت،میدانست او ناراحت میشود،اما انگار این روزها دلش کنده شده بود،جای دیگری بود... وقتی من به کار خودم سرگرم میشدم،روبه روی این عکس ها می نشست،زانوهاش را بغل میگرفت و خیره میشد به آنها و با خودش زمزمه میکرد،تا من می رفتم بیرون، سراریز میشد ؛اما جلوی من خودش را نگه میداشت ،میدانست من تحمل این حرف ها و کارها را ندارم...😔 صبح بیست و پنجم اسفند،دوستم دعوتم کرد خانه شان،چند نفر دیگر از بچه ها هم آمده بودند،احساس میکردم سرحال نیستند،اما کسی چیزی نگفت،من زیاد پاپی نشدم؛ هم آمده بود،ساعت دوازده نصفه شب،فاطمه زنگ زد، گفت:"مریم،خواهر مهدی؛اینجاست،داشتیم با هم حرف می زدیم،یاد تو افتادیم،گفتیم یه زنگ بزنیم حالت رو بپرسیم"دلم شور افتاد...، پرسیدم:"چیزی شده؟" گفت:"نه بابا،همینجوری یادت کردیم" حالا همه به هم تلفنی خبر داده بودند و میدانستند شده..احوال مهدی را پرسید،صبح زنگ زده بودم به ستاد کسی که گوشی را برداشت نتوانست حرف بزند،گفت:"گوشی دستتون" یکی دیگر جوابم را داد و گفت:" خوب هستند و عملیات تموم شده،رفته اند منطقه رو تحویل بِدَن و برگردند" خیالم راحت بود همین روزها سر و کله اش پیدا میشود،کسی جرئت نمیکرد چیزی به من بگوید،این کار را گذاشته بودند به عهده‌ی شهیدباقری که او آدم جا افتاده ای است،بلد است چطور بگوید،بنده ی خدا او هم نتوانسته بود.... . .... . کوی‌شهادت . ❤️همیشه دوستت دارم ای شهید❤️ @bakeri_channel
به فردا صبح همسایه مان تلفن زد،گفت: دایی آقا مهدی زنگ زد، گفت آماده باش میآد دنبالت قرار نبود بیاید، مثل سیر و سرکه می جوشید ،تا خانه را نفهمیدم چطور بروم؛ تا رسیدم، زنگ زدم به دایی،از زن دایی پرسیدم:"دایی کجاست؟" گفت:"رفته سر کار، کاری داری بگم شب بهت زنگ بزنه؟"تشکر کردم و گوشی را گذاشتم. از وسط راه پله خانم جعفری را صدا زدم و گفتم: من زنگ زدم خونه ی دایی ،او که تهران است، پس تو چی میگی؟"یک دفعه نشست روی پله و زد زیر گریه😭همان جا فهمیدم چه شده، برگشتم توی اتاق؛ نمیدانستم باید چکار کنم، گیج بودم،باورم نمیشد، هر چه عکس از مهدی داشتم ریختم وسطِ اتاق، مثل ماتم زده ها،نشستم و همان چند تا عکس را نگاه کردم ،انگار ذهنم خالی شده بود، تا اینکه همه آمدند ،دلم میخواست همان لحظه بروم پیش مهدی،تنها چیزی که خواستم همین بود،اینکه بگذارند تا ارومیه کنار مهدی بمانم، تنها خیلی حرف ها داشتم که باید بهش میگفتم،چه وقتی بهتر از این ....مهدی دیگر کاری نداشت ،هواپیما فرستاده بودند که ما را ببرد ارومیه،گفتم:"نه،من با مهدی میرم توی آمبولانس.. نمی دانستم اصلا مهدی برنگشته😞،این را هم ازم پنهان میکردند.😢 فردا صبح راهیِمان کردند،اول رفتیم تبریز،بچه های سپاه آمدند تسلیت گفتند،خواستیم برویم ارومیه،منتظر بودم لااقل یک تکه‌ی راه را با مهدی بروم، دلم مهدی را میخواست،به دایی گلایه کردم،گفتم:"پس چی شد؟مگر قرار نبود من و مهدی با هم بریم؟"میگفتم و اشک میریختم😭😭،اما دایی فقط سکوت کرده بود،یک دفعه به دلم افتاد چی شده،گفتم:"نکنه او هم مثل حمید آقا برنگشته؟" درِ خانه را که به رویش باز کردند،چشمش افتاد به باغچه که از سرمای زمستان هیچ گُلی نداشت،مهدی این باغچه را دوست داشت و گلهایش را بیشتر،صفیه توی همین خانه عروس شده بود،اما حالا چقدر با این خانه غریب بود،انگار اینکه همراه مهدی پایش را گذاشته بود توی این خانه،همه چیز رنگ و بو پیدا کرده بود،توی اتاق،عکس بزرگی از مهدی گذاشته بودند،یادش آمد تنها یادگاری که از مهدی برایش مانده همین عکس ها است و نشست کف زمین. آنقدر حالم خراب بود که از آن روزها چیز زیادی یادم نمی آید،دور و برم شلوغ بود و همه می آمدند،تسلیت میگفتند و از مهدی تعریف میکردند و اشک می ریختند،حتی یادم نیست شب را کجا می خوابیدم،خانه‌ی کی می ماندم،چی میخوردم یا مراسم چطور برگزار شد،مراسم را مسجد جامع گرفته بودند و نوحه می خواند،تا صدایش را شنیدم،از هوش رفتم.... #شهادت‌#سفربخیررفیق‌جان❤️ @bakeri_channel
#نفوذ_به_عمق_۱۷۰_کیلومتری_عراق؛ خاطرات #مهندس_پرویز_فتاح_از_یک_عملیات_ویژه_زمان_جنگ بعد از آن عمليات كه به دلايل مذكور، انجام نشد ما همچنان در سليمانيه مانديم. البته نوع انجام عمليات تغيير يافت و نيروهاي ايران به صورت پراكنده، چند عمليات را در آن منطقه انجام دادند. ✅ تصور ما از عملیات ویژه شاید چندان با واقعیت مطابق نباشد. در ذهن ما عملیات ویژه با هیجان و انفجار و بازگشتی پر از خاطرات تصور می شود اما در واقعیت، رزمندگان نیروهای مخصوص با دشواری های بیشماری در عملیات ها مواجه می شوند. مهندس پرویز فتاح، رییس فعلی بنیاد مستضعفان و وزیرسابق نیرو در زمان جنگ جانشین لشکر شش ویژه ی شهدای سپاه بود. ماموریت اصلی این لشکر نفوذ و عملیات در شمال عراق بود. روایت ایشان از یکی از این عملیات ها را با هم می خوانیم. «خاطرم هست كه در يكي از عمليات ها، ماموريت ويژه اي طراحي شد كه گروه خاصي به داخل خاك عراق بروند و از پشت سر، به دشمن بعثی حمله كنند. اين امر در جنگ،‌ سابقه نداشت؛ چراكه تمامي عمليات‌ها رو در رو بود. اگرچه نيروها در منطقه سردشت، روستاي بيتوش و منطقه عملياتي ماووت خيمه زده بودند، اما منطقه كوهستاني بود و تيم‌هايي بايد از پشت به عراقي‌ها حمله مي‌كردند. بخشي از اين ماموريت را به لشگر ما واگذار كردند. بنده يك گردان و سردار «نقدي»، گردان ديگري را هدايت مي كردیم. وي يك گردان از لشكر بدر آورده بود كه تمامي اعضاي آن، عراقي بودند. ۳۰۰ نفر هم در گرداني كه من هدايت آن را به عهده داشتم، حضور داشتند كه از بچه مذهبي‌ها و دانشجويان بسيجي بودند. 🌹_______________________🌹 #ادامه_دارد...........
سرداران شهید باکری
» در بین برادران، مهدی باکری لب به سخن گشود و با صداقت بی نظیرش گفت: ماخجالت می کشیم که شهید نشدیم و الان اینجا نشسته ایم. سردار غلامعلی رشید، از برجسته ترین فرماندهان سال های دفاع مقدس، به سال 1332 در دزفول متولد شد. او در حال حاضر، فرمانده قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیا(صلوات الله علیه و آله) و با حفظ سمت، معاون امور دفاعی دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی می‌باشد. آن چه خواهید خواند، روایتی است از » به نقل از .🌷 .🌷 کمال انسان در این است که مظهر اسماء حسنی خداوند باشد. مظاهر تام اسماء حسنی الهی در جامعه انسانی، همانا انبیای عظام و ائمه هدای مهدیین (علیهم السلام) اند که احدی از افراد عادی را یارای همتایی آن ذات نورانی نیست - بعد از اولیای معصوم الهی، نایبان آنهایند. یکی از بزرگترین نایبان امامان معصوم، «حضرت روح الله الموسوی الخمینی» (رضوان الله تعالی علیه) معروف به «امام خمینی» است. هر کدام از امامان معصوم(علیهم السلام) مظهر اسمی از اسمای خاص الهی در مقام ظهورند - «امام خمینی» بیش از هر چیز به نیابت از «حضرت حسین بن على»(صلوات الله علیه) شباهت داشت" (حضرت آیت الله جوادی آملی) سرداران و فرماندهان شهید سپاه در دوران حیات نظامی خود در دهه اول انقلاب و در زمان رهبری امام به ویژه در جنگ و دفاع در برابر ارتش متجاوز صدام، تمام سعی و تلاش و مجاهدت خود را معطوف به این امر می‌کردند که در عمل شبیه امام و فرمانده خود باشند: عمل برای رضای الهی، اهتمام به رسیدگی به افراد و بسیجیان تحت امر، مقاومت و ایستادگی و سرسختی تا مرز شهادت، مقابله در برابر حملات و فشارهای صدام کافر که امریکا و قدرت های منطقه ای و جهانی به شدت از او حمایت و پشتیبانی می کردند، اخلاق اسلامی، تواضع، داشتن اندیشه و تفکر، پیشرو بودن و بسیاری از خصلت های دیگر که در فرماندهان شهید می توان سراغ گرفت. .🌷 .🌷 ........... .🌷 .🌷 @aqamahdi_va_hamidaqa_bakeri_31 .🌷 . @bakeri_channel
سرداران شهید باکری
» به نقل از . . 🌹_____ ____🌹 . . با این مقدمه می خواهم «مهدی» را و برخی از فرماندهان شهید را از حیث برجسته ترین خصوصیت و ویژگی‌هایشان، از نگاه خودم معرفی و بیان کنم. ممکن است دیگر برادران و فرماندهانی که در قید حیات هستند، «مهدی» را با کلمات و ویژگی‌های دیگری بیان کنند، ولی من او را آن‌طور که فهمیده‌ام و درک کرده‌ام، بیان می کنم - «مهدی باکری» یعنی سکوت و عمل بدون هیاهو، - «مهدی باکری» یعنی تفکر و اندیشه - «مهدی باکری» یعنی اخلاص و تجسم صادقانه و خالصانه عمل، - «مهدی باکری» یعنی در برابر دشمن و در مقاله ایستادگی و مقاومت کردن تا شهادت، - «مهدی باکری» یعنی اهل اعتراض و شکایت نبودن و از کمبودها و مشکلات گلایه نکردن، - «مهدی باکری» یعنی نقطه ثبات دل، - «مهدی باکری» یعنی عارف مجاهد و مجاهد عارف، - «حسین خرازی» یعنی زیرکی و سرسختی - «حسین خرازی» یعنی خدای تاکتیک و نقطه اثبات یا رد طرح ها از زاویه مسایل تاکتیکی، - «حسین خرازی» یعنی اطمینان و طمأنینه و اعتماد به نفس داشتن در برابر دشمن و امید و اعتماد دادن به همه رزمندگان و فرماندهان تحت امر خود، - «همت» یعنی اعتراض و راضی نبودن به وضع موجود، - «همت» یعنی جنب و جوش و عمل و فریاد علیه دشمن و نقد دوستان، - «همت» یعنی تلاش و اندیشه فراتر از لشکر و طرح نو درانداختن، - «مهدی زین الدین» یعنی شناسایی دقیق دشمن و سرعت عمل در اقدام علیه او، - «مهدی زین الدین» یعنی تلاش برای فهم عمیق و همه جانبه از موضوعات، - «احمد کاظمی» یعنی ابتکار و خلاقیت و برجستگی در تاکتیک و استراتژی - «احمد کاظمی» یعنی خیز برداشتن برای اقدامات بزرگ و زیبا و منزه - «احمد کاظمی» یعنی ذخیرہ تجارب همه فرماندهان شهید .🌷 .🌷 ........... .🌷 .🌷 @aqamahdi_va_hamidaqa_bakeri_31
سرداران شهید باکری
» به نقل از . 🌹________________________🌹 . . - «احمد متوسلیان» یعنی صلابت و شکوه فرماندهی، - «احمد متوسلیان» یعنی اراده و مطالبه قاطعانه دستورات از رده پایین، - «احمد متوسلیان» یعنی با همه خطرات پای به میدان نهادن و اثبات فرمانبری، - «احمد متوسلیان» یعنی زدودن رعب و هراس از دل ها و آموزش درس‌های عملی جنگ به همه البته ویژگی‌هایی هم هست که در همه فرماندهان شهید (از جمله «حسن باقری»، «بروجردی»، «احمد کاظمی»، «حسین خرازی»، «مهدی باکری»، «مهدی زین الدین»، «احمد متوسلیان»، «همت») می‌توان سراغ گرفت نظیر سعه صدر، ایجاد تعادل و ثبات، جمع کردن پراکندگی ها و سامان دادن به اوضاع، رفع التهاب ها و دلهره ها و هراس ها به هنگام هجوم های سنگین دشمن و در شرایطی که ساختارها و نهادها فرو می پاشند، سکانداری کشتی جنگ در دریای پرتلاطم حملات دشمن و حفظ کشور از آسیب این فرماندهان آیینه حوادث و دشواری ها و فرود و فراز جنگ بودند. همه آن‌ها - به ویژه «مهدی باکری» - روح بزرگی داشتند و اراده‌ای آهنین که به تأسی از حماسه سرای بزرگ قرن - «امام خمینی» - و فرمانده سپاه - «محسن رضایی» - از پشت بی‌سیم و با صدای رساجان های پناه جسته به درگاه احدیت را از عالم خاکی بر می کندند و به لقای حق می رساندند. . . .🌷 .🌷 ........... .🌷 .🌷 @aqamahdi_va_hamidaqa_bakeri_31 . . @bakeri_channel
#ناگفته_هایی_از_سردار_شهید_آقا_مهدی_باکری» به نقل از #سردار_رشید 🌹____________🌹____________🌹 «مهدی» بیشتر روزگارش خاموش بود و اگر می‌گفت بر گویندگان غلبه می‌نمود و تشنگی پرسندگان را فرو می‌نشاند": «کان کادہ اکثر دهره صامتة فان قال بذالقائلین و نقع علیل السائلین»(علی علیه السلام). «مهدی» ناتوان و افتاده به نظر می رسید و او را ناتوان می پنداشتند و هر گاه زمان کوشش پیش می آمد چون شیر خشمگین و مار پر زهر بیابان بود": کان ضعیفا مستضعفا فان جاء الجد فهو لیث نماد و صل واد(علی علیه السلام). «مهدی» از دردی شکایت نمی کرد مگر وقتی که بهبودی می یافت کان لا یشکر وجعا الآعند بئه" شهادت می دهم که «مهدی» "آنچه می گفت به جا می آورد و آنچه نمی کرد نمیگفت": کان یعفل ما یقول ولا یقول ما لا یفعل "على علیه السلام). «مهدی» در «عملیات بدر» قول داده و متعهد شده بود که در مقام سردار سرداران و اولین و آخرین لشکر از لشکریان «امام خمینی(ره)» از رودخانه «دجله» عبور کند. و عبور کرد، چون گفته و قول داده بود. و همچون «طارق بن زیاد»، در جنگ با لشکریان صدام در غرب رودخانه دجله آن اقدام را کرد که اعجاب لشکریان صدام را برانگیخت، چندان که فرماندهان دشمن اعتراف کردند که ایرانی ها شجاعانه از «هور» و «دجله» گذشتند و با ما در غرب «دجله» جنگ کردند. .🌷 .🌷 #ادامه_دارد........... .🌷 .🌷 @aqamahdi_va_hamidaqa_bakeri_31 . . @bakeri_channel
» به نقل از 🌹_____________🌹___________🌹 من قبل از آنکه «مهدی» را ببینم، تعریفش را از برادرم «غلام کیانی» شنیده بودم. او در ایام نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامی از شخصی به نام «مهدی باکری» یاد می‌کرد و می‌گفت، در دانشگاه تبریز که بودیم، هرگاه از تسلط و جاهلیت دوره طاغوت و حاکمان جبار و جو پلیسی و امنیتی ساواک دلمان می گرفت، به دیدار «مهدی» می‌رفتیم. آرامش و صفا و طمأنینه «مهدی»، نگاه و سکوت او و حرف زدن عارفانه اش به ما آرامش میداد. بعد از انقلاب مایل بودم «مهدی» را ببینم. خرداد 59 که برادرم «غلام کیانی» - فرماندار شهرستان دزفول - به درخواست «مهدی» و «حمید» تقاضای اعزام نیروی کمکی برای مقابله با ضد انقلاب در ارومیه را کرد، 100 پاسدار دزفولی را در دو دستگاه اتوبوس اعزام کردم و خودم را به ارومیه رساندم. وقتی که رسیدم، به دستور «حمید» و «مهدی»، ما را در ساختمانی مشرف به شهر، بر بلندی یک تپه مستقر کردند و دروازه جنوبی شهر را برای پاسداری به ما محول کردند. دستور دادم بچه‌ها موی سرشان را بتراشند و آماده شوند که تا پای شهادت با ضد انقلاب مبارزه کنند. «حمید»، معاون استانداری آمد نزد ما و دو-سه ساعت اوضاع و احوال شمال غرب را تجزیه و تحلیل کرد. بنابراین، او را دیدم ولی موفق نشدم «مهدی» را زیارت کنم. .🌷 .🌷 ........... .🌷 .🌷 اینیستاگرام 👇👇👇 @aqamahdi_va_hamidaqa_bakeri_31 . . تلگرام_ ایتا 👇👇👇 @bakeri_channel
» به نقل از 🌹_____________🌹___________🌹 برای اولین بار «مهدی» را در بهمن ماه 59‌، در کنار رودخانه بهمن‌شیر دیدم. با لنج از راه ماهشهر و خور موسی به چویبده رفته بودم و از آن‌جا به ایستگاه 7 آبادان تا از جبهه آبادان بازدید کنم. بعد از دیدار با برادر«اسدی» و «قربانی»، از برادران مسئول قبضه های خمپاره 120 میلی متری در ساحل جنوبی رودخانه بهمن‌شیر بازدید کردم. آنجا «مهدی» را دیدم. «حمید» هم بود. پوتین های لاستیکی به پا داشتند و زمین نرم بود. خمپاره‌ها را با زحمت مهار کرده بودند. پشتیبانی آتش از محور ایستگاه 7 ، برعهده آن‌ها بود. بعدها«مهدی» را به خوبی در عملیات فتح المبین درک کردم. «احمد کاظمی»، او را به جانشینی تیپ 8 نجف اشرف دعوت کرده بود و «مهدی» نیز برادران و دوستان قدیمی‌اش را از خطه آذربایجان: «تجلایی»، «طریقت»،«حمید»، و ... «مهدی» مسئول محور تنگه دلیجان در کوه میشداغ شد تا دشمن را شب عملیات دور بزند. و چقدر ماهرانه این کار را کرد! شبانه دو گردان نیرو را، 20 کیلومتر در حاشیه غربی کوه میشداغ بین کوه ها و رمل ها به حرکت در آورده و هدایت کرده بود تا شب هنگام دشمن را از عقب، در تنگه رقابیه به محاصره درآورد. وی با این تاکتیک، تیپ 91 پیاده را با تمام نفرات محاصره کرد و اکثر افراد تیپ را به اسارت در آورد. فرمانده تیپ 91، سرهنگ «نزار» را نیز اسیر کرد. سرهنگ «نزار» همیشه می‌گفت: «احمد و «مهدی» با هلی کوپتر پشت یگان من نیرو پیاده کردند! .🌷 .🌷 ........... .🌷 .🌷 صفحه اینیستاگرام 👇👇👇 . . @aqamahdi_va_hamidaqa_bakeri_31 . . لینک کانال👇👇👇 . . @bakeri_channel
سردار بدر مهدي باكري گفتم: كجا؟ گفتا: به خون گفتم كه كي؟ گفتا: كنون گفتم: چرا؟ گفتا: جنون گفتم: مرو ... خنديد و رفت ... تولد و كودكي به سال 1333 . ه ش در شهرستان مياندوآب در يك خانواده مـذهبي و باايمـان متولـد شـد . در دوران كـودكي، مادرش را – كه بانويي باايمان بود – از دست داد . تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در اروميه به پايان رسانيد و در دوره دبيرستان (همزمان با شهادت برادرش علي باكري به دست دژخيمان سـاواك ) وارد جريانـات سياسـي . شد #ادامه_دارد....... @bakeri_channel