eitaa logo
سرداران شهید باکری
508 دنبال‌کننده
5هزار عکس
598 ویدیو
13 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌸اما فکر اینجاش را نکرده بود که دوریشان اینقدر زود برسد. کرد از کسی که زن به دست بخواهد و ی همسرش یک کلت کمری باشد😇،توقع دیگری نمیشود داشت! که حلقه خریدند،مهدی قبل از اینکه برود،پرسید"نظرتون درباره مهریه چیه؟" دوست داشت بداند توی سر مهدی چه میگذرد.گفت:"هر چه شما بگید"مهدی فوری گفت:"یک جلد قرآن😊 با یک کلت کمری"🔫🤐 وقت به کسی نگفته بود دوست دارد مهرش چه باشد از کجا میدانست؟چرا از مهدی نپرسید؟تازه یادش افتاده بود نگفت که خودش همین را میخواسته🙂 . 🍀مهدی میگفت:"ما یک روحیم در دو بدن😌.اصلا یعنی همین،من و تو حالا شده ایم یک، یک قوی"💪 از مهدی هر خواستگاری میآمد،استخاره میکردم جواب میدادند"صبر کنید. نصیبتان خواهد شد" 🌷مهدی همان بود.آنقدر مطمئن بودم که حتی استخاره هم نکردم. دو ماه و نیم بعد از عقدمان،مهدی یک بار تلفن زد.☎️خودمان تلفن نداشتیم. ی یکی از همسایه ها را داده بودم که ما را بی خبر نگذارد. آمد و گفت حمید آقا زنگ زده و گفته فلان ساعت آنجا باشم،مهدی میخواهد تماس بگیرد📞 مهدی هی میپرسید"صفیه حالت خوبه؟مشکلی نیست؟من بیایم؟" اینقدر نگران بود؟نگو آقای نادری سر به سرش میگذاشته"😌 برو.دختر مردم را عقد کرده ای و گذاشته ای و اومدی؟پاشو برو دست زنت را بگیر و ببر خونه خودت" کرده بود من به دوستم چیزی گفته ام یا او ناراحتی من را دیده و به شوهرش گفته که او اینطور میگوید🌹🌹 🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚 به ما بپیوندید⏫⏫⏫
سرداران شهید باکری
جای خالی بعضی ها را هیچ چیز پر نمیکند نه سفر نه اشک😢 نه حتی فراموشی💬... #شهید_مهدی_عسگری🌷 🌹🍃🌹🍃 @b
🌷 💠شهیدی که گلوله بر رویش اثر نداشت ✍همسر 🍃🌹 ابتدا این را بگویم که همه از شهید عسگری کردند؛ مهدی با این قدرت شهید بشود؟! حتی برادران ایشان شهادت را غیرممکن می‌دانستند. آقا مهدی در عملیات ایضایی شهید شدند. فرمانده ایشان می‌گفت شهادت آقا مهدی مرا کرد. 🍃🌹شهید عسگری در سه گروه  10 نفره و در نوک پیکان در شرکت می‌کنند و در عملیات در گرفتار می‌شوند. ایشان در بیسیم صحبت‌هایی را بیان می‌کنند که همه ثبت شده است و منطقه را توصیف می‌کند. یکی از همرزمان شهید زمانی که بر بدن شهید اصابت می‌کند در کنار شهید عسگری بودند. 🍃🌹شهید مهدی عسگری در منطقه شمال روستای معراته به شهادت رسیدند. اول یک تیر به پای ایشان اصابت می‌کند. شهید به‌گونه‌ای از لحاظ بدنی بودند که حتی دوستان و همرزم‌های شهید عسگری به می‌گفتند گلوله در بدن آقا مهدی اثری ندارد. گلوله بعدی به دست شهید عسگری اصابت می‌کند و زخم گلوله با همان چفیه خودش توسط بسته می‌شود و تیر سوم به قلب مهدی برخورد می‌کند. 🍃🌹پیکر شهید مهدی عسگری توسط جبهه النصره از منطقه خارج می‌شود. من خانه خواهرم بودم و یکشنبه ساعت 7 صبح گفتند یک در فضای مجازی منتشر شده که نشان می‌دهد که مهدی شده است. من بلافاصله گفتم:  آقا مهدی زخمی یا اسیر نمی‌شود و فقط تنها و تنها می‌شود . 🍃🌹همواره آقا مهدی می‌گفت دعا کن  پیکرم باز نگردد چون زیادی دارد. تا سه روز اطرافیان می‌گفتند که مهدی عسگری زخمی است ولی من همش گفتم مهدی شهید شده است.  شهید مهدی عسگری در عکس نشان می‌داد که شهید شده است. 🍃🌹من دیدم که آقا مهدی دو ماه از رفتن به سوریه به آغوش رفته است و شهید عسگری شش ماه خواب آرام نداشت. خداروشکر می‌کنم آقا مهدی شهید شد و از (س) طلب شهادت کردم تا مهدی آرامش پیدا کند 🌷 🍃🌹🍃🌹 @bakeri_channel
❁ ﷽ ❁ هر صبـح چیزے #قبل از #خورشید در ما #طلوع مے کنـد مے دانم هنـوز تڪہ اے از یـاد شما، عطـر شما در مـا باقے ستـــ... #سلام_صبح شما بخیر @bakeri_channel 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
شهيد_مهدي_باكري به : . از رسیدن به ارومیه، بین راه یکی از دوستانش سوار شد و مارا شناخت، به مهدی گفت:"دلم میخواد بیشتر ببینمتون، کجایید بیام زیارت؟" برای خودش چنین شأنی قائل نبود، خیلی جدی جواب داد:"مگه من امام زاده ام"😊 رادیو مدام مارش عملیات میزد، این بار رفته بودند برای آزادی خرمشهر. وسط عملیات تلفن زد، از او بعید بود، چیز خاصی نگفت، فقط احوال پرسی کرد، از آن طرف حمید آقا به خواهرش خبر داده بود مهدی مجروح شده و بستری است.آنها زنگ زدند به من که "آقا مهدی زخمی شده و ما میخوایم بریم اهواز، می آیی؟" گفتم:"پس چی، اصل کار منم.. همان عصر راه افتادیم؛ دوتا خواهرهاش و شوهر خواهرش، با فاطمه خانم حمید آقا و پسرش احسان.با اتوبوس تا باختران رفتیم، ماشین اهواز عصر حرکت میکرد، نمیتوانستیم صبر کنیم، کنار جاده ایستادیم، ماشینهایی که از همدان میرفتند اهواز سوار شویم،ا توبوس جا نداشت، راننده گفت:"بوفه جا هست،بنشینید ،توی راه مسافرها پیاده میشن" خواهر های آقا مهدی و شوهر خواهرش بوفه نشستند،من و فاطمه و احسان نشستیم پشت اتوبوس که راننده میخوابد، تا خود اهواز دولا مانده بودیم، هیچ کس بین راه پیاده نشد، احسان هم پسر بچه شیطان😊؛میخواستیم ساکتش کنیم نمی نشست... در را حمید آقا باز کرد، مهدی روی پتو دراز کشیده بود و آرنجش را روی بالش تکیه داده بود و با دوستانش که دور و برش نشسته بودند گپ میزد، ما را که دید،باورش نمیشد؛ هی میپرسید:"چجوری اومدید؟!!!چه طور به این زودی رسیدید؟با هواپیما اومدید؟"!!! ما میخندیدیم و میگفتیم"آره،اون هم با چه هواپیمایی"براش تعریف کردیم،قاه قاه میخندید.😂 یک هفته ای که مهدی توی خانه بستری بوده،حمید آقا و دوستانش بهش میرسیدند. آسیب دیده بود،رنگ و رو نداشت،از بس ازش خون رفته بود،زرد شده بود😔مهدی را بردیم حمام، نمیتوانست بنشیند،روی یک تخته دراز کشید،خواهرش آب میریخت سرش و من میشستم.زیر لب هم برایش رجز میخواندم"... مهدی خدا به دادت برسه، بذار خواهرات برن، اون وقت به حسابت میرسم😏"مهدی هم به شوخی به خواهرش التماس میکرد"نرید،من رو با این تنها نذارید🤕😀،پشیمون میشید"بعد از یک هفته همه برگشتند ارومیه و ما تنها شدیم‌... . . . صلوات @bakeri_channel