#سرگذشت_بهنام
#تلنگر
#پارت_سی_نه
نیم ساعتی گذشت ثمین دوباره پیام داداین دوستت شهرستان ترخدایه کاری کن فلکه اصلی اب خرابه هرکاری میکنم نمیتونم جلوی اب بگیرم..دیدم با اسمس بازی نمیشه کاری کردبه بهانه دیدن یکی ازدوستام ازخونه زدم بیرون رفتم پیش ثمین،کل خونه رواب برداشته بودباهربدبختی بودفلکه اصلی اب بستم رفتم دنبال لوله کش،تا۱۲شب کارش لوله کش طول کشیدپرینازیکی دوباری بهم زنگزدکه کجای
میترسیدم واقعیت بهش بگم چون خیلی حساس بودمخصوصابعداز زایمانش بدترم شده بود...خلاصه جلوی ثمین بهش دروغ گفتم وقتی گوشی رو قطع کردم ثمین خندیدگفت برای همه ام که شیرباشی جلوی زنت موشی،گفتم جای تشکرته من به خاطر تو اینجام؟؟اون شب گذشت فرداش دوباره بهم زنگ زدگفت یه کارگرخانم میخوام که بیادخونه روکمکم تمیز کنه..یه کم پرس جوکردم شماره یکی روبراش فرستادم..بعدازاین ماجراتا۲روز ازثمین خبرنداشتم تا خودش بهم دوباره بهم زنگ زد....
ادامه👇
#سرگذشت_بهنام
#تلنگر
#قسمت_چهل
بعد از این ماجرا تا ۲روز ازثمین خبر نداشتم تا خودش بهم زنگ زد گفت امروز نرفتم سرکار ناهار ابگوشت گذاشتم.اگر میتونی بیا پیشم تنهای نمیچسبه،اولش قبول نکردم.اما انقدر اصرار کرد که بلاخره کوتاه امدم...سرراه۲تانون بربری خریدم رفتم پیش ثمین،پوشش ثمین پیشم همیشه معمولی بودامااون رویه بلوز شلوار جذب تنش بود با اینکه من تو مهمونیهابا لباس بدتر از اینم دیده بودمش ولی یه کم جاخوردم..ثمین برام چای میوه اورد رفت تو اشپزخونه تا بساط ناهارردیف کنه.. تو حرفهاش گفت بهنام بایددنبال خونه باشم...گفتم واتوکه چندماه امدی اینجا هنوسرسالت نرسیده چرامیخوای بلندشی؟!!گفت بایکی ازواحدهابه مشکل خوردم...گفتم یعنی چی!!چه مشکلی؟گفت هیچی ولش کن فقط اگرمیتونی کمکم کن زودترجابجاشم..گفتم تابهم نگی جریان چیه هیچ کاری نمیکم..آمد روبه روم نشست گفت فهمیده تنهازندگی میکنم مزاحمم میشه،بااین حرفش..نتونستم خودم روکنترل کنم گفتم غلط کرده کدوم واحده بگوتاازخجالتش دربیام...
ادامه بعدی 👇