eitaa logo
سابقه گسترده طلایی💛
11.7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
56 فایل
کانال اصلی گسترده طلایی💛👇 @gostardeh_talaei #ادمین_اصلی_جهت_سفارش_تبلیغات💛👇 @talaei_ads
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 عجیب دخترم دختر ۱۸ ساله ای دارم که فقط یه دوست صمیمی به نام مریم داشت. یک روز دخترم گفت برای المپیاد علمی احتیاج داره با یکی درس بخونه و منم بهش اجازه دادم که با مریم اونم فقط تو خونه خودمون میتونه درس بخونه. رفت و آمد مریم به خونمون شروع شد تا اینکه یه روز دخترم مریض شد😞 و رسوندیمش دکتر ولی تلخ ترین خبر دنیا رو دکتر بهم داد . خدای من دخترم شده😳😳 اما چجوری؟؟😰 ادامه سنجاق شده در کانال زیر👇 https://eitaa.com/joinchat/352059403C9a715fbf65
🔴 عجیب دخترم دختر ۱۸ ساله ای دارم که فقط یه دوست صمیمی به نام مریم داشت. یک روز دخترم گفت برای المپیاد علمی احتیاج داره با یکی درس بخونه و منم بهش اجازه دادم که با مریم اونم فقط تو خونه خودمون میتونه درس بخونه. رفت و آمد مریم به خونمون شروع شد تا اینکه یه روز دخترم مریض شد😞 و رسوندیمش دکتر ولی تلخ ترین خبر دنیا رو دکتر بهم داد . خدای من دخترم شده😳😳 اما چجوری؟؟😰 ادامه سنجاق شده در کانال زیر👇 https://eitaa.com/joinchat/352059403C9a715fbf65
سه ماهه بودم. مادرشوهرم فقط چشم به شکمم دوخته بود، همش می‌پرسید:پسره یا دختر؟ وقتی فهمید دوقلو دخترن، صورتش یه دفعه بهم ریخت، گفت:پسرم شانس نداره! تازه وارد ماه هفتمم شده بودم یه روز که فقط من و مادرشوهرم خونه بودیم یکدفعه تو راه پله‌ها زمین خوردم! درد وحشتناکی تو شکمم پیچید..برگشتم دیدم بالای پله ها ایستاده و با عجیبی تماشام میکنه. اصلا نفهمیدم کی منو بردن بیمارستان، وقتی به هوش اومدم اولین چیزی که حس کردم پانسمان شکمم بود... مادرشوهرم چشماش از برق میزد! زیر پانسمان، انگار یه عجیب بود!!! پرستار با عجله اومد گفت خانم...https://eitaa.com/joinchat/1783824717C85cf54a460
سه ماهه بودم. مادرشوهرم فقط چشم به شکمم دوخته بود، همش می‌پرسید:پسره یا دختر؟ وقتی فهمید دوقلو دخترن، صورتش یه دفعه بهم ریخت، گفت:پسرم شانس نداره! تازه وارد ماه هفتمم شده بودم یه روز که فقط من و مادرشوهرم خونه بودیم یکدفعه تو راه پله‌ها زمین خوردم! درد وحشتناکی تو شکمم پیچید..برگشتم دیدم بالای پله ها ایستاده و با عجیبی تماشام میکنه. اصلا نفهمیدم کی منو بردن بیمارستان، وقتی اومدم اولین چیزی که حس کردم پانسمان شکمم بود... مادرشوهرم چشماش از خوشحالی برق میزد! زیر پانسمان، انگار یه عجیب بود!!! پرستار با عجله اومد گفت خانم...https://eitaa.com/joinchat/1783824717C85cf54a460
سه ماهه بودم. مادرشوهرم فقط چشم به شکمم دوخته بود، همش می‌پرسید:پسره یا دختر؟ وقتی فهمید دوقلو دخترن، صورتش یه دفعه بهم ریخت، گفت:پسرم شانس نداره! تازه وارد ماه هفتمم شده بودم یه روز که فقط من و مادرشوهرم خونه بودیم یکدفعه تو راه پله‌ها زمین خوردم! درد وحشتناکی تو شکمم پیچید..برگشتم دیدم بالای پله ها ایستاده و با عجیبی تماشام میکنه. اصلا نفهمیدم کی منو بردن بیمارستان، وقتی اومدم اولین چیزی که حس کردم پانسمان شکمم بود... مادرشوهرم چشماش از خوشحالی برق میزد! زیر پانسمان، انگار یه عجیب بود!!! پرستار باعجله اومد گفت‌خانم...https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
سه ماهه بودم. مادرشوهرم فقط چشم به شکمم دوخته بود، همش می‌پرسید:پسره یا دختر؟ وقتی فهمید دوقلو دخترن، صورتش یه دفعه بهم ریخت، گفت:پسرم شانس نداره! تازه وارد ماه هفتمم شده بودم یه روز که فقط من و مادرشوهرم خونه بودیم یکدفعه تو راه پله‌ها زمین خوردم! درد وحشتناکی تو شکمم پیچید..برگشتم دیدم بالای پله ها ایستاده و با عجیبی تماشام میکنه. اصلا نفهمیدم کی منو بردن😔 بیمارستان، وقتی اومدم اولین چیزی که حس کردم پانسمان شکمم بود... مادرشوهرم چشماش از خوشحالی برق میزد! زیر پانسمان، انگار یه عجیب بود!!! پرستار باعجله اومد گفت‌...https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
سه ماهه بودم. مادرشوهرم فقط چشم به شکمم دوخته بود، همش می‌پرسید:پسره یا دختر؟ وقتی فهمید دوقلو دخترن، صورتش یه دفعه بهم ریخت، گفت:پسرم شانس نداره! تازه وارد ماه هفتمم شده بودم یه روز که فقط من و مادرشوهرم خونه بودیم یکدفعه تو راه پله‌ها زمین خوردم! درد وحشتناکی تو شکمم پیچید..برگشتم دیدم بالای پله ها ایستاده و با عجیبی تماشام میکنه. اصلا نفهمیدم کی منو بردن بیمارستان، وقتی اومدم اولین چیزی که حس کردم پانسمان شکمم بود... مادرشوهرم چشماش از خوشحالی برق میزد! زیر پانسمان، انگار یه عجیب بود!!! پرستار باعجله اومد گفت‌خانم...https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
سه ماهه بودم. از همون اول مادرشوهرم چشم از شکمم برنمیداشت. همش می‌پرسید: مطمئنی پسره دیگه؟ روزی که جواب اومد و فهمیدیم دوقلوها دخترن، صورتش یکدفعه سفید شد، گفت: پسرم ... ماه هفتم بود. یه عصر که توی خونه تنها بودیم، تو راه پله‌ها پام لغزید و از چندتا پله پرت شدم پایین. یه درد کل وجودمو گرفت... سرمو که چرخوندم، دیدم مادرشوهرم بالای پله‌ها وایساده. نه زد، نه دوید کمکم کنه. فقط ایستاده بود و با همون لبخند عجیب و غریبش نگام میکرد.... یادم نیس بعدش چی شد. تو بیمارستان که به هوش اومدم، اولین چیزی که حس کردم درد تیرکشنده شکمم بود. دستم رو بردم روی پانسمان... یه عجیب اونجا بود... انگار یه چیزی کم بود... مادرشوهرم چشاش از ذوق می‌زد، انگار نه انگار من تازه از یه اتفاق بد جون سالم به در بردم.. با عجله اومد داخل، هول هولکی گفت:خانم...ببخشید ولی...https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
سه ماهه بودم. از همون اول مادرشوهرم چشم از شکمم برنمیداشت. همش می‌پرسید: مطمئنی پسره دیگه؟ روزی که جواب اومد و فهمیدیم دوقلوها دخترن، صورتش یکدفعه سفید شد، گفت: پسرم ... ماه هفتم بود. یه عصر که با مادرشوهرم توی خونه تنها بودیم، تو راه پله‌ها پام لغزید و از چندتا پله پرت شدم پایین. یه درد کل وجودمو گرفت... سرمو که چرخوندم، دیدم مادرشوهرم بالای پله‌ها وایساده. نه زد، نه اومد کمکم. فقط با همون لبخند عجیب غریبش نگام میکرد.... یادم نیس بعدش چی شد. تو بیمارستان که به هوش اومدم، اولین چیزی که حس کردم درد تیرکشنده شکمم بود. دستمو بردم رو پانسمان... یه عجیب اونجا بود... انگار یه چیزی کم بود... مادرشوهرم چشاش از خوشحالی می‌زد، انگار نه انگار که از یه اتفاق بد جون سالم به‌در بردم.. با عجله اومد داخل، هول هولکی گفت:خانم...ببخشید ولی...https://eitaa.com/joinchat/1454638208C78608db3f5
سه ماهه بودم. از همون اول مادرشوهرم چشم از شکمم برنمیداشت. همش می‌پرسید: مطمئنی پسره دیگه؟ روزی که جواب اومد و فهمیدیم دوقلوها دخترن، صورتش یکدفعه سفید شد، گفت: پسرم ... ماه هفتم بود. یه عصر که با مادرشوهرم توی خونه تنها بودیم، تو راه پله‌ها پام لغزید و از چندتا پله پرت شدم پایین. یه درد کل وجودمو گرفت... سرمو که چرخوندم، دیدم مادرشوهرم بالای پله‌ها وایساده. نه زد، نه اومد کمکم. فقط با همون لبخند عجیب غریبش نگام میکرد.... یادم نیس بعدش چی شد. تو بیمارستان که به هوش اومدم، اولین چیزی که حس کردم درد تیرکشنده شکمم بود. دستمو بردم رو پانسمان... یه عجیب اونجا بود... انگار یه چیزی کم بود... مادرشوهرم چشاش از خوشحالی می‌زد، انگار نه انگار که از یه اتفاق بد جون سالم به‌در بردم.. با عجله اومد داخل و هول هولکی گفت خانم...ببخشید ولی...https://eitaa.com/joinchat/1454638208C78608db3f5
سه ماهه بودم. از همون اول مادرشوهرم چشم از شکمم برنمیداشت. همش می‌پرسید: مطمئنی پسره دیگه؟ روزی که جواب اومد و فهمیدیم دوقلو دخترن، گفت: پسرم از زن شانس نیاورده... ماه هفتم بارداریم، یه روز که توی خونه باهم تنها بودیم، تو راه پله‌ها پام و پرت شدم پایین. یه درد وحشتناک کل وجودمو گرفت... سرمو که چرخوندم، دیدم مادرشوهرم بالای پله‌ها وایساده. نه زد، نه اومد کمکم کنه. وایستاده بود و با همون لبخند عجیبش نگام میکرد. همونجا از حال رفتم.... تو بیمارستان که به هوش اومدم، اولین چیزی که فهمیدم درد تیرکشنده شکمم بود. مادرشوهرم چشاش می‌زد، انگار نه انگار من تازه یه اتفاق بدو از سر گذروندم... دستم رو بردم روی پانسمان... یه عجیب اونجا بود...انگار یه چیزی کم بود... سریع اومد داخل‌و هول هولکی گفت:خانم...ببخشید ولی...https://eitaa.com/joinchat/1454638208C78608db3f5
سه ماهه بودم. از همون اول مادرشوهرم چشم از شکمم برنمیداشت. همش می‌پرسید: مطمئنی پسره دیگه؟ روزی که جواب اومد فهمیدیم دوقلو دخترن، گفت: پسرم شانس نیاورده... ماه هفتم بارداریم، یه روز که توی خونه باهم تنها بودیم، تو راه پله‌ها پام و پرت شدم پایین. یه درد وحشتناک کل وجودمو گرفت... سرمو که چرخوندم، دیدم مادرشوهرم بالای پله‌ها وایساده. نه زد، نه اومد کمکم کنه. وایستاده بود و با همون لبخند عجیبش نگام میکرد. همونجا از حال رفتم.... تو بیمارستان که به هوش اومدم، اولین چیزی که فهمیدم درد تیرکشنده شکمم بود. مادرشوهرم چشاش می‌زد، انگار نه انگار من تازه یه اتفاق بدو از سر گذروندم... دستم رو که بردم روی پانسمان... یه عجیب روی شکمم بود...انگار یه چیزی کم بود... سریع اومد داخل‌و هول هولکی گفت:خانم...ببخشید ولی...https://eitaa.com/joinchat/1454638208C78608db3f5