eitaa logo
سابقه گسترده طلایی💛
11.7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
56 فایل
کانال اصلی گسترده طلایی💛👇 @gostardeh_talaei #ادمین_اصلی_جهت_سفارش_تبلیغات💛👇 @talaei_ads
مشاهده در ایتا
دانلود
آبجیم سال به سال نمیخره 😕 ولی خونه زندگیشو ببینی دهنت وا میمونه بس که تمیزه 👌 چندروز پیش اومد خونمون کتری قوریمو با دوقلم انداخت 😌 شوهرم میگفت بپرس خسته شدم انقدر و خریدم برات 😁 خلاصه که کاشف به عمل اومد که آبجی اینجا عضوه🤭👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2793275410Cd964035ab5 ☝️☝️☝️☝️ خودتو اسیر نکن با ،بیا اینجا
آبجیم سال به سال نمیخره 😕 ولی خونه زندگیشو ببینی دهنت وا میمونه بس که تمیزه 👌 چندروز پیش اومد خونمون کتری قوریمو با دوقلم انداخت 😌 شوهرم میگفت بپرس خسته شدم انقدر و خریدم برات 😁 خلاصه که کاشف به عمل اومد که آبجی اینجا عضوه🤭👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2793275410Cd964035ab5 ☝️☝️☝️☝️ خودتو اسیر نکن با ،بیا اینجا
آبجیم سال به سال نمیخره 😕 ولی خونه زندگیشو ببینی دهنت وا میمونه بس که تمیزه 👌 چندروز پیش اومد خونمون کتری قوریمو با دوقلم انداخت 😌 شوهرم میگفت بپرس خسته شدم انقدر و خریدم برات 😁 خلاصه که کاشف به عمل اومد که آبجی اینجا عضوه🤭👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2793275410Cd964035ab5 ☝️☝️☝️☝️ خودتو اسیر نکن با ،بیا اینجا
آبجیم سال به سال نمیخره 😕 ولی خونه زندگیشو ببینی دهنت وا میمونه بس که تمیزه 👌 چندروز پیش اومد خونمون کتری قوریمو با دوقلم انداخت 😌 شوهرم میگفت بپرس خسته شدم انقدر و خریدم برات 😁 خلاصه که کاشف به عمل اومد که آبجی اینجا عضوه🤭👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2793275410Cd964035ab5 ☝️☝️☝️☝️ خودتو اسیر نکن با ،بیا اینجا
آبجیم سال به سال نمیخره 😕 ولی خونه زندگیشو ببینی دهنت وا میمونه بس که تمیزه 👌 چندروز پیش اومد خونمون کتری قوریمو با دوقلم انداخت 😌 شوهرم میگفت بپرس خسته شدم انقدر و خریدم برات 😁 خلاصه که کاشف به عمل اومد که آبجی اینجا عضوه🤭👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2793275410Cd964035ab5 ☝️☝️☝️☝️ خودتو اسیر نکن با ،بیا اینجا
animation.gif
حجم: 3.69M
دیگه نگران قطعی برق نباش‼️ هنوزم وقتی که برق میره شمع روشن میکنی 🕯 یا نور گوشی؟!؟!😩 اگه چراغ اضطراری های این کانال رو ببینی دیگه که این کارو نمیکنی☺️ چراغی که هم با شارژ میشه هم با خیالت هم همیشه ازش راحته 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1766589314Ce08c35c29d کلی لوازم کاربردی و اضطراری دیگه هم موجوده که اصلا نباید ازدستش بدی🧰
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیگه نگران قطعی برق نباش‼️ هنوزم وقتی که برق میره شمع روشن میکنی 🕯 یا نور گوشی؟!؟!😩 اگه چراغ اضطراری های این کانال رو ببینی دیگه که این کارو نمیکنی😍☺️ چراغی که هم با شارژ میشه هم با 😯 خیالت هم همیشه ازش راحته 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1766589314Ce08c35c29d کلی لوازم کاربردی و اضطراری دیگه هم موجوده که اصلا نباید ازدستش بدی🧰
سه ماهه بودم. از همون اول مادرشوهرم چشم از شکمم برنمیداشت. همش می‌پرسید: مطمئنی پسره دیگه؟ روزی که جواب اومد و فهمیدیم دوقلوها دخترن، صورتش یکدفعه سفید شد، گفت: پسرم ... ماه هفتم بود. یه عصر که توی خونه تنها بودیم، تو راه پله‌ها پام لغزید و از چندتا پله پرت شدم پایین. یه درد کل وجودمو گرفت... سرمو که چرخوندم، دیدم مادرشوهرم بالای پله‌ها وایساده. نه زد، نه دوید کمکم کنه. فقط ایستاده بود و با همون لبخند عجیب و غریبش نگام میکرد.... یادم نیس بعدش چی شد. تو بیمارستان که به هوش اومدم، اولین چیزی که حس کردم درد تیرکشنده شکمم بود. دستم رو بردم روی پانسمان... یه عجیب اونجا بود... انگار یه چیزی کم بود... مادرشوهرم چشاش از ذوق می‌زد، انگار نه انگار من تازه از یه اتفاق بد جون سالم به در بردم.. با عجله اومد داخل، هول هولکی گفت:خانم...ببخشید ولی...https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
سه ماهه بودم. از همون اول مادرشوهرم چشم از شکمم برنمیداشت. همش می‌پرسید: مطمئنی پسره دیگه؟ روزی که جواب اومد و فهمیدیم دوقلوها دخترن، صورتش یکدفعه سفید شد، گفت: پسرم ... ماه هفتم بود. یه عصر که با مادرشوهرم توی خونه تنها بودیم، تو راه پله‌ها پام لغزید و از چندتا پله پرت شدم پایین. یه درد کل وجودمو گرفت... سرمو که چرخوندم، دیدم مادرشوهرم بالای پله‌ها وایساده. نه زد، نه اومد کمکم. فقط با همون لبخند عجیب غریبش نگام میکرد.... یادم نیس بعدش چی شد. تو بیمارستان که به هوش اومدم، اولین چیزی که حس کردم درد تیرکشنده شکمم بود. دستمو بردم رو پانسمان... یه عجیب اونجا بود... انگار یه چیزی کم بود... مادرشوهرم چشاش از خوشحالی می‌زد، انگار نه انگار که از یه اتفاق بد جون سالم به‌در بردم.. با عجله اومد داخل، هول هولکی گفت:خانم...ببخشید ولی...https://eitaa.com/joinchat/1454638208C78608db3f5
سه ماهه بودم. از همون اول مادرشوهرم چشم از شکمم برنمیداشت. همش می‌پرسید: مطمئنی پسره دیگه؟ روزی که جواب اومد و فهمیدیم دوقلوها دخترن، صورتش یکدفعه سفید شد، گفت: پسرم ... ماه هفتم بود. یه عصر که با مادرشوهرم توی خونه تنها بودیم، تو راه پله‌ها پام لغزید و از چندتا پله پرت شدم پایین. یه درد کل وجودمو گرفت... سرمو که چرخوندم، دیدم مادرشوهرم بالای پله‌ها وایساده. نه زد، نه اومد کمکم. فقط با همون لبخند عجیب غریبش نگام میکرد.... یادم نیس بعدش چی شد. تو بیمارستان که به هوش اومدم، اولین چیزی که حس کردم درد تیرکشنده شکمم بود. دستمو بردم رو پانسمان... یه عجیب اونجا بود... انگار یه چیزی کم بود... مادرشوهرم چشاش از خوشحالی می‌زد، انگار نه انگار که از یه اتفاق بد جون سالم به‌در بردم.. با عجله اومد داخل و هول هولکی گفت خانم...ببخشید ولی...https://eitaa.com/joinchat/1454638208C78608db3f5
سه ماهه بودم. از همون اول مادرشوهرم چشم از شکمم برنمیداشت. همش می‌پرسید: مطمئنی پسره دیگه؟ روزی که جواب اومد و فهمیدیم دوقلو دخترن، گفت: پسرم از زن شانس نیاورده... ماه هفتم بارداریم، یه روز که توی خونه باهم تنها بودیم، تو راه پله‌ها پام و پرت شدم پایین. یه درد وحشتناک کل وجودمو گرفت... سرمو که چرخوندم، دیدم مادرشوهرم بالای پله‌ها وایساده. نه زد، نه اومد کمکم کنه. وایستاده بود و با همون لبخند عجیبش نگام میکرد. همونجا از حال رفتم.... تو بیمارستان که به هوش اومدم، اولین چیزی که فهمیدم درد تیرکشنده شکمم بود. مادرشوهرم چشاش می‌زد، انگار نه انگار من تازه یه اتفاق بدو از سر گذروندم... دستم رو بردم روی پانسمان... یه عجیب اونجا بود...انگار یه چیزی کم بود... سریع اومد داخل‌و هول هولکی گفت:خانم...ببخشید ولی...https://eitaa.com/joinchat/1454638208C78608db3f5
سه ماهه بودم. از همون اول مادرشوهرم چشم از شکمم برنمیداشت. همش می‌پرسید: مطمئنی پسره دیگه؟ روزی که جواب اومد فهمیدیم دوقلو دخترن، گفت: پسرم شانس نیاورده... ماه هفتم بارداریم، یه روز که توی خونه باهم تنها بودیم، تو راه پله‌ها پام و پرت شدم پایین. یه درد وحشتناک کل وجودمو گرفت... سرمو که چرخوندم، دیدم مادرشوهرم بالای پله‌ها وایساده. نه زد، نه اومد کمکم کنه. وایستاده بود و با همون لبخند عجیبش نگام میکرد. همونجا از حال رفتم.... تو بیمارستان که به هوش اومدم، اولین چیزی که فهمیدم درد تیرکشنده شکمم بود. مادرشوهرم چشاش می‌زد، انگار نه انگار من تازه یه اتفاق بدو از سر گذروندم... دستم رو که بردم روی پانسمان... یه عجیب روی شکمم بود...انگار یه چیزی کم بود... سریع اومد داخل‌و هول هولکی گفت:خانم...ببخشید ولی...https://eitaa.com/joinchat/1454638208C78608db3f5