با #لباسای دوسال پیشم اومده بودم مهمونی چیکار میکردم #نداشتم.!
از #خجالت حتی روم نمیشد سرمو بالا بگیرم.نگاهی به مبل تک نفره ای که گوشه سالن بود انداختم .
با قدم های تند به سمت مبل رفتم که یکی با داد گفت :
_نشین رو مبل من.
با ترس به زن میانسالی که چند قدمیم ایستاده بود نگاه کردم.اخماشو تو هم کشید و با صدای بلندی رو به بقیه گفت :
_این #غربتیو کی راه داده تو خونه من #گمشو بیرون.
چشمام از اشک پر شده بود و حتی جون تکون خوردن نداشتم . زیر نگاهای خیره بقیه داشتم ذوب میشدم که با صدای اشنایی شوکه شدم :
_مامان یکی از #همکارای شرکته .
امیر ریس شرکتم نگاهی بهم انداخت و گفت :_بالاخره #نظافتچی_شرکتم باید دعوت میکردم.کل سالن بلند #خندیدند و با تمسخر بهم نگاه کردن.با #بغض بهش نگاه کردم که خندش #محو شد.
خواستم از خونه بیرون برم که دستی رو شونه هام قرار گرفت و ...❌♨️
http://eitaa.com/joinchat/3467640849Cf318e64573
#دختره_از_رعدوبرق_ميترسه_از_شوهرشم_خجالت_میکشه😂
#پارت_واقعى_رمان
با صداى بلند و وحشتناك رعد و برق مث فشنگ از جا پريدم و سمت اتاق #كامران دويدم. خجالت ميكشيدم برم توى اتاقش براى همين #بالش و #ملافم رو همونجا روى زمين انداختم و جلوى در #اتاقش دراز كشيدم...
با صداى رعد و برق دوم #جيغ بلندى كشيدم و از جا پريدم. ناگهان كامران در اتاقشو باز كرد و با ديدن اون حال حيرون من با ترس و نگرانى گفت: #شيدا چيشده؟؟! چرا #گريه ميكنى؟ چرا #جيغ زدى؟؟؟
با لرز و لكنت گفتم: رعد و برق... صداشو شنيدى؟!
لبخندى روى لباش نشست و با خنده گفت: از رعد و برق ميترسى دختر؟
آب دهنم رو قورت دادم و با #بغض گفتم: مسخرم نكن! اصلا هم خنده دار نيست!
https://eitaa.com/joinchat/98697257C3c45126927
غوغاى رمان #طنز و #عاشقانه 😂😍
💎غرور شيشه اى💎