با #لباسای دوسال پیشم اومده بودم مهمونی چیکار میکردم #نداشتم.!
از #خجالت حتی روم نمیشد سرمو بالا بگیرم.نگاهی به مبل تک نفره ای که گوشه سالن بود انداختم .
با قدم های تند به سمت مبل رفتم که یکی با داد گفت :
_نشین رو مبل من.
با ترس به زن میانسالی که چند قدمیم ایستاده بود نگاه کردم.اخماشو تو هم کشید و با صدای بلندی رو به بقیه گفت :
_این #غربتیو کی راه داده تو خونه من #گمشو بیرون.
چشمام از اشک پر شده بود و حتی جون تکون خوردن نداشتم . زیر نگاهای خیره بقیه داشتم ذوب میشدم که با صدای اشنایی شوکه شدم :
_مامان یکی از #همکارای شرکته .
امیر ریس شرکتم نگاهی بهم انداخت و گفت :_بالاخره #نظافتچی_شرکتم باید دعوت میکردم.کل سالن بلند #خندیدند و با تمسخر بهم نگاه کردن.با #بغض بهش نگاه کردم که خندش #محو شد.
خواستم از خونه بیرون برم که دستی رو شونه هام قرار گرفت و ...❌♨️
http://eitaa.com/joinchat/3467640849Cf318e64573