#آرشیو #روایت_های_نجف #بانوان_نجف #اربعین
یادم نیست بعد از رفتن به مسجد سهله بود یا کجا، که ام زهرا شروع کرد به حرف زدن. داشت از سامرا میگفت: با چه هیجان و شور و عشقی
آخر حرفش گفت: میدونی چیه محدثه؟ خیلی دوست دارم بعد از این مدت که نجف بودیم مثل ام جاسم خیلی وقتا سامرا باشم یا ساکن اونجا.
گفتم ام جاسم کیه؟
توضیح داد: مادر شهیده و جزء اولين خانمهايى كه مقابل داعش ايستاد، حتی یکبار زخمى شد اما سريع شفا گرفت و دوباره مشغول خدمت شد.
⬅️با یک جستجو ساده دیدم تو نت پر از کلیپها و فیلمهاشه از بس که این زن دلاور بوده و کلیا مصاحبه داره.
💚الانم تو سامرا موکب داره غذا درست میکنه واسه سربازها .
چند روز پیش که ختم صلوات برداشتیم و داشتم با ام زهرا حرف میزدم که بروند تقدیمکنن از طرف همه به حضرت. و در این حین سراغ ام جاسم را گرفتم .
گفتم: اونم اونجاست؟؟؟
گفت: آره گفتم: خب تعریف کن!
تعریف میکرد که: بهش گفته: خونهات کربلاست. چرا همون جا موکب نمیزنی؟؟
گفته بود: اینجا سرباز ها غریبن. نه رستورانی نه خانوادهای نه موکبی..
(راست میگفت: یکبار که رفتیم سامرا و نصف شب رسیدیم مجبور بودیم تا فردا ظهر و رفتن به غذاخوری حضرت با آذوقه تو راه سر کنیم.چون نه رستورانی بود نه مغازهی حسابی و نه... )
بهش گفتم: ام زهرا، راستی هیچوقت نگفتی با این دست بخشندهاش درآمدش ازکجاست؟
گفت: خودش از مال دنیا چیز زیادی نداره
و نمیخواد با تبرعات برای زوار غذا درست میکنه.
📽: این فیلم را ام زهرا برام فرستاد وقتی که #ام_جاسم وسط کاراش اومده بود عرض ادب داخل حرم.
✍️ #محدثه_بانکی
همیشه برای خودم سؤال بود مدل جهاد کردنها و فرهنگ تفکرات زنان برتر عرب چه مدلیه؟
دوست دارین از ام جاسمها و خادمهای اربعین بگیم بازم؟
https://eitaa.com/banki_mohadeseh
#آرشیو #روایت_های_نجف
سر کلاس حفظ داشتیم تفسير آيات را مرور میکردیم رسیدیم به آيه ۷۹ اسراء
که میکروفون کوثرجان روشن شد.داستان را از اینجایی متوجه شدم که گفت پدرش را از دست داده بود و بعد از اون شبها حال و هوای دلش اصلا خوب نبود.
بقیه را از زبان خودش بشنوید:
من خیلی دلم میخواست که نماز شب بخونم ولی خب توفیقش پیدا نمیشد
تا اینکه یکی دو روز قبل از ماه مبارک رمضان، توی اینستاگرام یه پست خوندم که نوشته بود امام زمان(عج) به یکی از شیعیان فرمودند: ننگ است برای ما که شیعه ما نماز شب نخواند.
دیگه نرفتم دنبالش که اصلا این جمله منبع داره یا نه!همین تلنگرش برای من کافی بود.از شروع #ماه_رمضان منم خوندن نماز شب رو شروع کردم، در کنارش قرآن هم میخوندم
😇این اولین باریبود که
خودم تنهایی شروع کردم به ختم قرآن
(قبلا به صورت گروهی شرکت میکردم)
و ثوابش رو هم هدیه دادم به آقااباعبدالله(ع). چون خیلی کند میخوندم،
قرآنم توی اون ماه تموم نشد.
منم گفتم حالا که راحته واسم
این ساعت بیدار موندن قرآن رو این ساعت میخونم کم کم این قرآن به دلم نشست😍
میدونین که آدم توی سحرگاه یه حال و هوای دیگهای داره توی همون دوران با صفحه شما آشنا شدم (معتقدم وقتی سمت خدا قدم برداری، خدا خودش به کارامون سرعت میده و وسایلش را سر راهمون قرار میده)
اولین پستی که ازتون دیدم پستی بود
که توش گفته بودین که تشییع یک نفر رو دیدین و با خودتون گفتین اگه همین الان برم چی دارم؟
و بعدش دیدین جز قرآن چیزی ندارین.
اینم یه تلنگر بود واسم 🥺🥺
ادامه دارد ...👇
https://eitaa.com/banki_mohadeseh
✍️#محدثه_بانکی #حفظ_قرآن
#آرشیو #روایت_های_نجف
👆ادامه خاطرهی قبلی
از زبان کوثر جان:
شایدازبچگی دلم میخواست حافظ شم ولی هیچوقت توفیقش رونداشتم. انگارباید ۲۰سال میگذشت تا این آرامش رو درک کنم.
من معتقدم به برکت نماز شب
و هدیه به اباعبدالله(علیهالسلام) چنین توفیقی نصیبم شد، و برکت حضور اساتید و همهی رفقای حفظ سوره اسراء.
✍️پ.ن: نمیدانید احساس قلبی شما نسبت به این خاطره چیه ولی کاش میتوانستم اون لحظات صدای کوثر عزیز را ضبط کنم که با چه حالی تعریف کرد
و قلب تکتک ما را لرزوند.
این یکیاز صدها بهانههای خوشگل و خاصی که هرروز از حافظین قرآن میشنوم.
اما با این تفاوت که هدیه مناجات در دل شب و هدیهی چیزی که تقدیم اباعبدالله بشه،
در نتیجه؛ خاص ترین نعمتخدا ( یعنی حفظ قرآن) را براشون داشت
امیدوارم مثل کوثر جان همگیمون در این شبهای عزیز از ارباب از این نعمتهای خاص که همراه همیشگی دنيا و آخرت هست را بگیریم.
پ.ن: عکس از سحرگاهی که رفتیم کربلا و گذاشتن گوشی ببرم و رو کردم به آقا گفتم: این قرآن که تموم زندگی من شده
مطمئنا هدیه شماست .
چون وقتی پیشتون نیستم
فقط این لحظات بودن با قرآنه
که بدجور بوی وصال شما را میده.
https://eitaa.com/banki_mohadeseh
✍️#محدثه_بانکی #آرشیو #حفظ_مجازی_قرآن
#آرشیو #روایت_های_نجف
در میان عربها یک حس خاصی از شهادت بابالحوائج رقم خورده یک حسی که انگار تا عیدمبعث نمیتوانند از آن دل بکنند
نه از غماشها، بهتر است بگویم
از سائلِ چنین آقایی بودن
سائل بودن در آن روز و عرضه کردن هزاران حاجت به صاحبشان
قصهی منِ ایرانی مقیم نجف
از باب القبله شروع میشود، وارد حرم میشوم، حرم شلوغ است خیلیییی شلوغ و با یک فرزند ۱ سال و ۱ ماهه نمیتوان مستقر شد
به یک سلام همراه با آهی بسته میکنم
و بدرود میگویم و در آن هنگاه که دستهی در را میگیرم کمی خیره میشوم پشت سرم
همراه با آه آرامم، نگاهی پر از فریاد التماس است، نگاهی که حالش را ندارد کلمات عربی بسازد ولی ساده با چشمان نیمهبسته به زائری که غرق در دعاست میگوید: میشه من راهم دعا کنید ؟؟؟
آخرشب می رسد، حوالی ساعت ۲
حرم خالیه خالیست، البته منع رفت و آمد است وگرنه این حرم خالی شدنی نیست.
ما نا خواسته بخاطر مشکلات پیش آمده
از تفتیش فاصله میگیریم ولی معجزه میشود و ناگاه خود راحرم میبینیم و من از گذرم میگذرد که حالا من هستم و این صحن خالی و این باب الحوائجی که در خانه پدر نشستند
و حالا وقت رساندن تمامی پیامهای دلم و دلهای خستهی دلتنگی که، پیام دادهاند شده .که تک تک آن را بشنوند.
و من بهوجد میآیم از این فکر
گرچه عقل پوزخندی می زند و میگوید: اقا اگر آقا باشد همیشه جوری به سائلش نگاه میکند انگار فقط همین سائل رادارد.
حتی اگر همان سائل همیشگی باشد.
و باز دل جواب میدهد:
پس من آمدم آقا
من...
همان سائل همیشگی
https://eitaa.com/joinchat/2086863050Cf26dc1069e
✍️#محدثه_بانکی #امام_کاظم
#آرشیو #روایت_های_نجف #خاطرات_اربعین
نمیدونم باید چیکار میکردیم؟ دقیقا اون لحظهای که شیخ سعید برگشت و گفت هرجا رفتم نشد کپسول گاز را عوض کنم یا شاید هم چند دقیقه بعدش بود که
هنوز تمام نشده بود دل داری دادنهامون که خب انشالله شام خوردن
یا اصلا نصف شب نیاز نمیشود به گاز و…
و درست بعد از این لحظات بود
که با پته پته گفتم :راستی حجم آب خیلی کمشده ها، بخاطر اینکه آخر شبه؟
و فهمیدم اونی که نباید میشد
شدمن اصطلاح فنیاش را نمیدونم
ولی چیزی که این چند بار فهمیدم این بود که دوباره چرخ دنده های موتور از شدت گرما جام کرده بودندیا موتور سوخته بود و یا امیدی برای تعمیر بود 😲
در هرصورت دوباره هیچکاری از
دستمان بر نمیآمد ساعا یک نصف شب .
خیلی لحظات سخت وکند رد میشد
باورمان نمیشد دقیقا همهی این ها
هم زمان شود با هم با آخر شب با رسیدن زوار و با ی دنیا شرمندگیمان و این همه بالا پایین شدن نفس ها از هرمگرما و درماندگی
که ….رسیدند !!! شوق دیدارِشوق اولین زائران اربعین تمام استرسها را ریخت شاید هم یکی به قلبمان گفت :اینها زوار من هستند.
خلاصه رسیدند آن هم بعد از ۳_۴ ساعتی که از کاظمین راهی شده بودند و بعد از دو، سه روزی که سفرشان از کربلا و سامرا شروعشده بود
بی اختیار یا از روی فطرت بود نمیدانم،
نگران خانمها شد متازه از راه رسیده
و هوا گرمه گرم بود
صورت هایشان قرمز و خیس..
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/banki_mohadeseh
✍️#محدثه_بانکی #موکب_های_نجف