#آرشیو
چند وقت پیش بود دیدم یکی از رفقا شدیدا درگیر اینکه تا میتونه زمانهای زيادیآنلاین بشه، پستهای اینیستای یک بنده خدایی رادنبال کنه.
رفیقم را میشناختممیدونستم بی دلیل پی گیر چیز نمیشه
اسم پیجرا گرفتم و چند تا از پست های روزمرهی اون فعال مجازیراخوندم👀
خوندموخوندموخووندم🤔
نه که همشااا
اصلامگه میشد اون همه پست را خوند🤭
نه تعدادیش را خوندم فقط.
دربارهی کار دوستم حرفا و نقدهای بسیاری دارم ولی غیر ازاون ... چیز جالبی که بود اینکه تو پستای اون خانم تونستم تغییر نگرش یک آدم را کاملا محسوس حس کنم😍
مثلا یکسال پیش یک چیزرا نقدکرده بود و پستهای اخیرش همون چیز را کاملا تایید میکرد و البته نگذریم که کلیام توجیه میکرد که مثلا اون دفعه که اینا نقد کردم منظورم چیز دیگهای بود و هزارتا توجیه
برم اصل مطلب
من چون پستا راکامل نخوندم
نمیخوام کامل نظر بدم
اما
کاش بجای اینقدر دنبال کردن فکر افرادی که هنوز فکرشون بسته نشده تفکرات عمیقی چون تفکرات آدمهای ارزشی
همچون شهید مطهری و شهید آوینی
(ازقبیل کتاب ماجرای فکرآوینی)
که فکرشان بسته شد و به بالاترین درجات رسیدند را کمیدنبال میکردیم
دنبال میکردیم وتحولات روز خودمان را به تماشا می نشستیم.نه؟
خوبه از خودمون هر روز بپرسیم:
روزانه چند ساعت و تفکرِ چه کسی را دنبال میکنی؟؟
✍۱:این نوشته حاصل زمانهایی،
که باخودم خلوت میکنم و سعی میکنم یک دور همه تفکراتمرا ریکاوری کنم،
✍🏻۲:مگه میشه تفکر کسی را دنبال نکنی تو این دنیا که هرکدام از اشیاء و اشخاص تو را به جهتی می کشانند؟؟
✍۳:شب شهادت ،دستم از روضه خوان های با معرفتت کوتاه
و من گزیر یا ناگزیر ،تفکر را برای اعمال امشب (شب شهادت امام حسنمون )انتخاب کردم!
✍#محدثه_بانکی
https://eitaa.com/banki_mohadeseh
#آرشیو
امروز یهویی برگشتمو توی دلم گفتم:
مثلا میشه وسط این ذکرا جوابم رو بدی!؟
👀
✍:جواب دادنت،قطعی است.
اما چه کنم که گاهی خستهام از نشِنیدن هایم.
خیلیییییییییی
.
😶 پ ن:خیلی یهویی،مثلا وسطِ نوشتن این چند خط ،یاد اذن دخول حرم امام رضا افتادم،
دست به سینه و با چشمهایی سرشار از شوق
رو به حرم میخواندیم:
وَ يَسْمَعُونَ كَلامِي، وَ يَرُدُّونَ سَلامِي،
وَ أَنَّكَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعِي كَلامَهُمْ
(و قطعا تو جواب میدهی ولی من حجابدارم.)
✍#محدثه_بانکی
#تو_خود_حجاب_خودی_حافظ_از_میان_برخیز
#ذکر
https://eitaa.com/banki_mohadeseh
#آرشیو #روایت_های_نجف #بانوان_نجف #اربعین
یادم نیست بعد از رفتن به مسجد سهله بود یا کجا، که ام زهرا شروع کرد به حرف زدن. داشت از سامرا میگفت: با چه هیجان و شور و عشقی
آخر حرفش گفت: میدونی چیه محدثه؟ خیلی دوست دارم بعد از این مدت که نجف بودیم مثل ام جاسم خیلی وقتا سامرا باشم یا ساکن اونجا.
گفتم ام جاسم کیه؟
توضیح داد: مادر شهیده و جزء اولين خانمهايى كه مقابل داعش ايستاد، حتی یکبار زخمى شد اما سريع شفا گرفت و دوباره مشغول خدمت شد.
⬅️با یک جستجو ساده دیدم تو نت پر از کلیپها و فیلمهاشه از بس که این زن دلاور بوده و کلیا مصاحبه داره.
💚الانم تو سامرا موکب داره غذا درست میکنه واسه سربازها .
چند روز پیش که ختم صلوات برداشتیم و داشتم با ام زهرا حرف میزدم که بروند تقدیمکنن از طرف همه به حضرت. و در این حین سراغ ام جاسم را گرفتم .
گفتم: اونم اونجاست؟؟؟
گفت: آره گفتم: خب تعریف کن!
تعریف میکرد که: بهش گفته: خونهات کربلاست. چرا همون جا موکب نمیزنی؟؟
گفته بود: اینجا سرباز ها غریبن. نه رستورانی نه خانوادهای نه موکبی..
(راست میگفت: یکبار که رفتیم سامرا و نصف شب رسیدیم مجبور بودیم تا فردا ظهر و رفتن به غذاخوری حضرت با آذوقه تو راه سر کنیم.چون نه رستورانی بود نه مغازهی حسابی و نه... )
بهش گفتم: ام زهرا، راستی هیچوقت نگفتی با این دست بخشندهاش درآمدش ازکجاست؟
گفت: خودش از مال دنیا چیز زیادی نداره
و نمیخواد با تبرعات برای زوار غذا درست میکنه.
📽: این فیلم را ام زهرا برام فرستاد وقتی که #ام_جاسم وسط کاراش اومده بود عرض ادب داخل حرم.
✍️ #محدثه_بانکی
همیشه برای خودم سؤال بود مدل جهاد کردنها و فرهنگ تفکرات زنان برتر عرب چه مدلیه؟
دوست دارین از ام جاسمها و خادمهای اربعین بگیم بازم؟
https://eitaa.com/banki_mohadeseh
#آرشیو #روابت_های_نجف
دیشب نشستم به دیدن کلیپهای ام جاسم.
چندتا از جملاتش اینها بود:
💚 اینکه صبحانه و نهار و شام بدم و اینکه ۲۴ ساعته خدمت کنم راضیم نمیکنه، کممه .
💚میگفت: من وقف امام حسینم.
✍️ام زهرا یکبار وسط حرفاش گفت : محدثه
میدونی این دو روز دنیا ام جاسم نه راحتی داره نه استقرار نه مال دنیا
اما توی بهشت شاید خیلیا حسرتش رو میخوریم .
اینجا اتاقی که توش استراحت می کنه دیدنیه. انباریه و با وسایل آشپزی و مواد غذایی و نه تختی نه رختوابی نه امکاناتی
ما یک شب هم نمیتونیم توش بمونیم
ام زهرا میگفت:
باور کن حتی یکساعت هم سخته برامون.
نمی دونم چطور زندگیش تو کربلا رو رها میکنه و میاد اینجا تو غربت سامرا
خدمت میکنه، تازه فکر کن تو این شرایط
با این گرما.
✍️#محدثه_بانکی #ام_جاسم #بانوان_نجف
https://eitaa.com/banki_mohadeseh
#روابت_های_نجف #آرشیو #خاطرات_سامرا
خب جریان این بود که تو حال خودم نبودم
یک حسی شبیه شوق همراه با دلتنگی داشتم، شوق از وصال بعد از ۷ ماه
از اینکه بعد از ۷ ماه نزدیک بودن بهشون ولی بالاخره تونستم یکبار بیام حرم زیارت.
و دلتنگی از اینکه معلوم نبود با شرایط ما
و بچه کوچیک و سختیهای این مدل سفرها در عراق، دیدار بعدی ما کی باشه. تو این حال و هوا بودم که شدیدا دلم خواست یکی بیاد بشینه مناجات بخونه.و ی دل سیر بخاطر این همه شوق شکر و بخاطر اون همه دلتنگی نیومده، گریه کنم.
حرم خلوت تر از اين حرفا بود که به این گزینه برسم حتی موقعهایی که شلوغ و میرم حرم باباعلی هر صد بار یکبار میشه که یک کاروان ایرانی باشه و بشه دل سپرد به نوای مناجاتی با نوای مداحی ایرانی در ایواننجف.دیگه حالا که اینجا سامراست، و خلوتتر از نصف شبهای حرم باباعلی خیلی خیلیییی خلوت
😵💫😵💫تو همین افکار بودم که صدای جارو برقی بلندی افکارم را پاره کرد.خادم حرم بود.داشت با عشق خاصی دور ضریح که خیلی خیلی خلوت بود را، جارو میزد.
مرغ دلم رفت
مثلا اینکه یک موقعی این حرم شلوغ بشه
این حرم پر بشه از زائر که اومدن خونهی امامِزمانشون و من یک خادم کوچیک باشم که تند تند داره حرم را جارو میزنه و ...
پا شدم . شروع کردم دست و پا شکسته با زبان عراقی، سلام و احوال پرسی کردن از خادم ، وسط کار از بس شوق داشتم
زبان عراقی را رها کردم
گفتم: شما فارسی بلدید؟
هم گفت آره هم گفت نه! گفتم: میشه من یک عکس بگیرم از این جارو؟ اخه این جارو شده بود، تکهای از تحقق رویاهای من.
گفت: بله و جارو را داد دستم. نمیدونستم بايد چیکار کنم؟ قصدم جارو کردن نبود.
از طرفی این فرصت برام حکم یک لحظه طلایی را داشت.همینطور کهگوشی تو دستم خشک شده بود بخودم اومدم
اشکام سور خورد پایین و شروع کردم به نیت همه کسانی که این آرزوشونه ی دل سیر جارو کردن.اینم شد فیلمش. و اینم شد یکی از خاطرات قشنگ من از خادمای مهربون سامرا .
پ.ن:
میدونی گاهی فکر میکنم این فانتزیها و آرزوهای مذهبی طور با تمی عاشقانه حتی اگر بچگانه هم باشه ،
میتونه یک عشق عميق ایجاد کنه.و آرزوهایی به دلمون بده که حتی شده برای تحقق اون آرزوها عاشقانه زندگی کنیم.
عاشقانه برای روزی که فقط یکبار ببینیمش.
ی دل سیر ،یا اون نیگامون کنه حتی ی لحظه.
یکی از برداشتهای این اتفاق برام این بود که :
همیشه قرار نیست با مناجات و مداحی و همون همیشگیها با اماممون حرف بزنیم گاهی اصلا متفاوت بودن میتونه رنگ دیگهای به ابراز علاقههامون بده. ن؟
✍️#محدثه_بانکی #سامرا (دوسال پیش )
https://eitaa.com/banki_mohadeseh
#آرشیو #روابت_های_نجف
مدتهاست بخاطر کالسکهجان
از دری وارد میشویم که نزدکترین در به
محل تحویل اربانههاست.
اربانه به زبان عراقی میشود همان کالسکه خودمان.
.این بار هم مثل همیشه وارد شدیم و یک راست رفتیم نشستیم قسمت وسط
فرض کن وارد شوی و در ذهنت صحن را مستطیلی بکشی و برسی به وسط آن
آره همانجاکه قبلهی کربلاست.
و این جا جدا کننده مرد ها و زنها
و درست رو به آن قبله
یعنی روبه ضریح بود.
اینجا را خیلی دوست داشتم
یک جوره صمیمی و بی تعارفی وسط صحن، یهویی خودت را در بغل ارباب میدیدی.
اگر حتی در آخریننقطه از صحن باشی
یعنی در اولین قدم بعد از وارد شدن به حرم،
حتی در همانجا هم، ضریح ، خیلی خیلییییی
خودمونی پیداست.
و آنطوری چشمت را میگیردکه نمیتوانی حواست را جمع پلههای کوتاه و پشت سرهم ورودی کنی..
فقط میآیی آرام آرام تا به جایی دنج برسی و
یک دل سیر تماشا کنی این همه عشق را
و این همه عاشق که به معشوق میپیوندند.
در آن نقطه با اینکه مکان نابی است
برای امثال استوری، فیلم سلفی و...
ولی خیلی خیلی سکوت حاکم است.
انگار که آنجا را باید میگذاشتن نقطهای که شاعر میگوید:
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
یا مثلا آنجا که:...
داشتم به شعرهای دیگر فکر میکردم
که شاید با قلم روان شعرا، بتوانم
نام شاعرانهتری برای این، قشنگترین لوکیشن کربلا بگذارم که آن مرد
نگاهم را کشاند و کشاند و کشاند و باخودش برد...
ادامه دارد....👇
✍️#محدثه_بانکی #کربلا
https://eitaa.com/banki_mohadeseh
#آرشیو #روایت_های_نجف
سر کلاس حفظ داشتیم تفسير آيات را مرور میکردیم رسیدیم به آيه ۷۹ اسراء
که میکروفون کوثرجان روشن شد.داستان را از اینجایی متوجه شدم که گفت پدرش را از دست داده بود و بعد از اون شبها حال و هوای دلش اصلا خوب نبود.
بقیه را از زبان خودش بشنوید:
من خیلی دلم میخواست که نماز شب بخونم ولی خب توفیقش پیدا نمیشد
تا اینکه یکی دو روز قبل از ماه مبارک رمضان، توی اینستاگرام یه پست خوندم که نوشته بود امام زمان(عج) به یکی از شیعیان فرمودند: ننگ است برای ما که شیعه ما نماز شب نخواند.
دیگه نرفتم دنبالش که اصلا این جمله منبع داره یا نه!همین تلنگرش برای من کافی بود.از شروع #ماه_رمضان منم خوندن نماز شب رو شروع کردم، در کنارش قرآن هم میخوندم
😇این اولین باریبود که
خودم تنهایی شروع کردم به ختم قرآن
(قبلا به صورت گروهی شرکت میکردم)
و ثوابش رو هم هدیه دادم به آقااباعبدالله(ع). چون خیلی کند میخوندم،
قرآنم توی اون ماه تموم نشد.
منم گفتم حالا که راحته واسم
این ساعت بیدار موندن قرآن رو این ساعت میخونم کم کم این قرآن به دلم نشست😍
میدونین که آدم توی سحرگاه یه حال و هوای دیگهای داره توی همون دوران با صفحه شما آشنا شدم (معتقدم وقتی سمت خدا قدم برداری، خدا خودش به کارامون سرعت میده و وسایلش را سر راهمون قرار میده)
اولین پستی که ازتون دیدم پستی بود
که توش گفته بودین که تشییع یک نفر رو دیدین و با خودتون گفتین اگه همین الان برم چی دارم؟
و بعدش دیدین جز قرآن چیزی ندارین.
اینم یه تلنگر بود واسم 🥺🥺
ادامه دارد ...👇
https://eitaa.com/banki_mohadeseh
✍️#محدثه_بانکی #حفظ_قرآن
#آرشیو #روایت_های_نجف
👆ادامه خاطرهی قبلی
از زبان کوثر جان:
شایدازبچگی دلم میخواست حافظ شم ولی هیچوقت توفیقش رونداشتم. انگارباید ۲۰سال میگذشت تا این آرامش رو درک کنم.
من معتقدم به برکت نماز شب
و هدیه به اباعبدالله(علیهالسلام) چنین توفیقی نصیبم شد، و برکت حضور اساتید و همهی رفقای حفظ سوره اسراء.
✍️پ.ن: نمیدانید احساس قلبی شما نسبت به این خاطره چیه ولی کاش میتوانستم اون لحظات صدای کوثر عزیز را ضبط کنم که با چه حالی تعریف کرد
و قلب تکتک ما را لرزوند.
این یکیاز صدها بهانههای خوشگل و خاصی که هرروز از حافظین قرآن میشنوم.
اما با این تفاوت که هدیه مناجات در دل شب و هدیهی چیزی که تقدیم اباعبدالله بشه،
در نتیجه؛ خاص ترین نعمتخدا ( یعنی حفظ قرآن) را براشون داشت
امیدوارم مثل کوثر جان همگیمون در این شبهای عزیز از ارباب از این نعمتهای خاص که همراه همیشگی دنيا و آخرت هست را بگیریم.
پ.ن: عکس از سحرگاهی که رفتیم کربلا و گذاشتن گوشی ببرم و رو کردم به آقا گفتم: این قرآن که تموم زندگی من شده
مطمئنا هدیه شماست .
چون وقتی پیشتون نیستم
فقط این لحظات بودن با قرآنه
که بدجور بوی وصال شما را میده.
https://eitaa.com/banki_mohadeseh
✍️#محدثه_بانکی #آرشیو #حفظ_مجازی_قرآن