❓یک نفر نیست با شش کلاس سواد بیاد مشکل قطعی برق رو حل کنه؟!
_ _ _ _ _➰🍃🌸🍃➰_ _ _ _ _
کانال بانو محله🧕:
🌐https://eitaa.com/banoo_mahaleh/3471310851C6309f6d13d
ارتباط با ما📲:
🆔️@n1159n
مرحله دوم دوره های آموزش سلامت روز چهارشنبه ۳۰ آبان ساعت ۳ عصر خانه آق قنبر برگزارمیشود خانمها بفرمایید
📢خبر 📢 خبر یه خبر خوب🪅
یه روز شاد و بیاد ماندنی🎉🎊
بچه های خوب
بدویید بیایید...🏃
ببعی قهرمان اومده🐑
روز جمعه ۲ آذر ماه
ساعت ۱۵
همگی بیاین پایگاه و فیلم سینمایی
ببعی قهرمان رو تماشا کنید📽
به دوستاتون هم خبر بدید👋
منتظرتون هستیم❤️
براتهیه بلیط با 🆔 زیر ارتباط بگیرید
🆔@Zameri65
#دلیران_میدان
#بسیج_مردم
_ _ _ _ _➰🍃🌸🍃➰_ _ _ _ _
کانال بانو محله🧕:
🌐https://eitaa.com/banoo_mahaleh/3471310851C6309f6d13d
ارتباط با ما📲:
🆔️@n1159n
#سه_شنبه_های_مهدوی 🌱⃢🌧
❤️وَ اجعَلنا مِن خَیر اَعوانه وَ اَنصارِهِ
من رو از بهترین کمک کنندهها و یاران حضرت قرار بده...
سه شنبه های مهدوی که به لطف خانم جاویدی فر و همت و کمک خیرین محترم جهت کرایه سماور و خریداری باند و چای و خرما بود از امروز در مدرسه دخترانه امام صادق ع شروع شد که در آن بچه ها در ساعت تفریح دعای مرزداران و دعای عهد را گوش میدهند و در ایستگاه صلواتی پذیرایی می شوند.
#علمدار_حکیم
#لبیک_خامنه_ای
#بسیج_مردم
#دلیران_میدان
_ _ _ _ _➰🍃🌸🍃➰_ _ _ _ _
کانال بانو محله🧕:
🌐https://eitaa.com/banoo_mahaleh/3471310851C6309f6d13d
ارتباط با ما📲:
🆔️@n1159n
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 ۲۹ آبان تا ۵ آذر هفته "بسیج مستضعفین" گرامی باد.
#علمدار_حکیم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#بسیج_مردم
#دلیران_میدان
#فضا_مجازی
#پایگاه_حضرت_مریم_سلام_الله_علیها
#حوزه_نورالهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دشمنان ما را به خودشان مشغول کن،
تا از اطراف مرزهایمان دور شوند!
_ _ _ _ _➰🍃🌸🍃➰_ _ _ _ _
کانال بانو محله🧕:
🌐https://eitaa.com/banoo_mahaleh/3471310851C6309f6d13d
ارتباط با ما📲:
🆔️@n1159n
🌹امام خامنهای(مدظلهالعالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی، خواندن سوره فتح، دعای چهاردهم صحیفه سجادیه و دعای توسل را برای موفقیت جبهه مقاومت توصیه کردند.
_ _ _ _ _➰🍃🌸🍃➰_ _ _ _ _
کانال بانو محله🧕:
🌐https://eitaa.com/banoo_mahaleh/3471310851C6309f6d13d
ارتباط با ما📲:
🆔️@n1159n
🏡
عیبی نداره اگر مستاجری.
عیبی نداره اگر خونهات نوساز نیست.
عیبی نداره اگر نور خوبی نداره.
اگر تو محلهی خوبی نیست...
اما خیلی عیب داره اگر شلوغ و بههم ریختهست😵💫
عیب داره اگر توش وسایل خراب یا بلا استفاده رو نگه میداری🥴
عیب داره اگر یه گلدون طبیعی توش نداری🪴
عیب داره اگر لبخند به لبت نیست...😊
چون تو فقط مسئول کارهایی هستی که از دستت برمیاد انجام بدی...🤗
سلاااام اهالی محله 🌱
خونه دلتون آباد🤲🏻♥️
_ _ _ _ _➰🍃🌸🍃➰_ _ _ _ _
کانال بانو محله🧕:
🌐https://eitaa.com/banoo_mahaleh/3471310851C6309f6d13d
ارتباط با ما📲:
🆔️@n1159n
📣📣📣به اطلاع شهروندان محترم رویان میرساند:
سرشماری عمومی کشاورزی و دامپروری هم اکنون در شهر رویان در حال اجرا می باشد.
🔸️از کشاورزان و دامداران محترم تقاضا می شود با مامورین سرشماری همکاری لازم را داشته باشند.
"روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر رویان"
#شهرداری_رویان
#شورای_اسلامی_شهر_رویان
#روابط_عمومی_شهرداری_رویان
@shahrdarirouyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
#ذرت_مکزیکی
_ _ _ _ _➰🍃🌸🍃➰_ _ _ _ _
کانال بانو محله🧕:
🌐https://eitaa.com/banoo_mahaleh/3471310851C6309f6d13d
ارتباط با ما📲:
🆔️@n1159n
📣 آیفونهایی که تاکنون وارد شدند رجیستر میشوند
🔺«دهقان دهنوی» رئیس سازمان توسعه تجارت: نهایتا تا ۱۰ روز آینده آیفونهایی که تاکنون وارد شدند و امکان رجیستری برای آنها وجود نداشت، بدون هزینه اضافهتر و صرفا با پرداخت حقوق ورودی مصوب رجیستر میشوند.
_ _ _ _ _➰🍃🌸🍃➰_ _ _ _ _
کانال بانو محله🧕:
🌐https://eitaa.com/banoo_mahaleh/3471310851C6309f6d13d
ارتباط با ما📲:
🆔️@n1159n
📣📣📣📣
سلام به بانو جان
شب همگی خوش
به مناسبت هفتهی کتابوکتابخوانی
و هفتهی بسیج از امشب براتون یه داستان بارگزاری میکنم.لطفا همراهی بفرمایید.
#بسیج_مردم
#دلیران_میدان
_ _ _ _ _➰🍃🌸🍃➰_ _ _ _ _
کانال بانو محله🧕:
🌐https://eitaa.com/banoo_mahaleh/3471310851C6309f6d13d
ارتباط با ما📲:
🆔️@n1159n
May 11
بسم الله الرحمن الرحیم
مستند داستانی؛
🔥«امضا؛ محسن»🔥
✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_اول
15 اردیبهشت 1393
جوانی حدودا سی ساله با محاسنی معمولی، قدبلند و عینکی پشت درِ اتاق معاون آموزش، روبروی منشی معاون که مردی جاافتاده و حدودا پنجاه ساله بود، نشسته و هر از گاهی به ساعت دیواری نگاه میکرد. مشخص بود که دیرش شده اما فضا جوری بود که نمیتوانست بگذارد و برود. و از طرف دیگر، اگر دوباره میپرسید که پس کی جلسه حاج آقا تمام میشه، صورت خوشی نداشت.
حوالی ساعت یه ربع به دوازده، یعنی کمتر از بیست دقیقه به اذان ظهر، در باز شد و دو نفر آقا از اتاق خارج شدند. منشی که دو دستش مشغولِ تایپ بود، از بالای عینکش به او نگاه کرد و سرش را به معنی«بفرما داخل!» تکان داد.
دقایقی نگذشت که روبروی هم روی مبل نشسته بودند و معاون آموزش در حال مطالعه پروپوزالش بود. وقتی تمام شد، نگاهی به او کرد و گفت: «خب این که خوبه اما بعیده بتونی ... نه این که نتونی ... بعیده که به شما وقت بدن.»
او خودش را کمی جمع و جور کرد و گفت: «خب موضوع من در خصوص الگوریتم تاثیر سنت ها در طراحی و تولیدات دفاعی هست. دقیقا موضوعی که مورد علاقه دکتر هست. ببینید حاج آقا! شما که از وضع و حال این موضوع خبر دارین. به یافته هایی رسیدم که باید به سمع و نظر دکتر برسه. بنظرتون چیکار کنم؟ رهاش کنم و دیگه پیگیر ملاقات با دکتر نباشم و همین چجوری سر و تهشو هم بیارم و بفرستم قم؟ یا چی؟ چیکار کنم؟»
معاون که از سماجت آن جوان خوشش میآمد جواب داد: «این که در عرض 9 ماه تونستی این رساله رو جمع و جورش کنی و این کاره هستی، شکی نیست. اما دیدن دکتر ... بذار اینجوری بگم ... ملاقات کسی که چند تا مجموعه بزرگ رو اداره میکنه و اسمش تو لیست ترور موساد هست و هر لحظه ممکنه خدایی نکرده اتفاق بیفته...»
حرفش را قطع کرد و گفت: «به خدا منم از همین میترسم. میدونم که موساد چندین مرتبه تلاش کرده که زبونم لال ... میدونم که دکتر یه سر هست و هزار سودا، جان من! جان عزیزتون! یه نامه ای ... دست خطی ... چیزی به من بدید که بتونم تا دیر نشده دکتر رو ببینم. پشیمون نمیشین. قول میدم.»
حاج آقا بلند شد و چند قدمی در اتاقش راه رفت. همین طور که جلوی پنجره به بیرون زل زده بود، چیزی به ذهنش رسید. به طرف تلفنِ روی میز کارش رفت و شماره ای را گرفت و چند لحظه منتظر ماند. کم کم صدای اذان ظهر به گوش میرسید. تلفن را به زمین گذاشت. رو به طرفش کرد و گفت: «وضو داری؟ بریم یه جایی نماز؟»
-آره. مشکلی نیست. امروز مرخصیام.
ده دقیقه بعدش در ماشین بودند که جلوی یکی از دانشکدهها ماشین توقف کرد و هر دو با سرعت از ماشین پیاده شدند و به طرف نمازخانه رفتند. نمازخانه مملو از جمعیت بود و رکوع دوم از نماز ظهر را به امام جماعت اقتدا کردند. بعد از این که نماز تمام شد، حاجی با چشمش ردیف اول را شخم زد تا آخر. سپس سرش را به طرف او خم کرد و گفت: «دلم میخواست یکی از دانشمندانی که میدونم خیلی کارش درسته، پروپوزالتو ببینه.»
-کیه؟ به دکتر وصله؟
-آره. خاطر جمع باش. اگه خوشش بیاد و بدونه که طرحت ارزششو داره، دستتو میذاره تو دست دکتر.
-خدا خیرتون بده. هستش الان؟
-الان که ... بذار دوباره ببینم ... هر وقت بیاد، پشت اون ستون میشینه. اما ... نه ... مثل این که امروز نیومده. شاید دفترش باشه.
-اگه نبود چی؟
-نگران نباش. بعضی وقتا نمازو تو دفترش میخونه.
نماز عصر را هم خواندند. اصلا نفهمید چه خواند؟ وقتی نماز تمام شد، دید حاجی، همین طور که با دوستانش سلام و قبول باشه میگفت، دوباره جمعیت را دید زد و وقتی مطمئن شد که نیامده، دستش را گرفت و به طرف آسانسور رفتند.
به طبقه سوم رسیدند. تا در باز شد، یک محافظ روبرویشان سبز شد. محافظ که اسمش آقاحامد و قدبلند و شیک و جدی بود، حاجی را میشناخت. تا چشمش به حاجی افتاد، سلام و علیک کردند. حاجی سر در گوش آن محافظ کرد و حرفهای مبهمی بین خودشان رد و بدل شد. داشتند حضور او را هماهنگ میکردند. آن محافظ پذیرفت و هر دو را به طرف درب اصلی که دو نفر محافظ دیگر مراقب آنجا بودند، راهنمایی کرد.
ادامه👇
وقتی وارد شدند، او با خودش فکر میکرد که وقتی دیدار دوست دکتر اینقدر سخت و سنگین است، ملاقات با خود دکتر چقدر دشوار است. حتی از شما چه پنهان، در دلش به حاجی حق داد که تردید داشته باشد و نتواند ملاقات او را با دکتر هماهنگ کند.
وقتی وارد اتاق شدند، دیدند شش هفت نفر اطراف یک میز نشستهاند. آنها تا چشمشان به حاجی افتاد، بلند شدند و احترام کردند و اطراف میز نشستند. میز جلسات، منتهی میشد به میز اصلی که جایگاه آن شخصیت بود. گوشه سمت چپ اتاق، یک در کوچک بود که دقایقی بعد، در باز شد و آن شخصیت که او را هم دکتر صدا میزدند، با صلابت و قد و قامتی که میانه با محاسن و موهایی بلند بود از در خارج شد.
همه بلند شدند و دکتر تا روی صندلی اش نشست، بقیه هم نشستند. تا چشم دکتر به او خورد، به حاجی نگاه کرد و پرسید: «مهمان شما هستند؟»
حاجی که اندکی دستپاچه شده بود جواب داد: «بله. موضوعی دارند که بنظرم جالبه شما هم ببینید. ببخشید، قبلش باید هماهنگ میکردم.»
دکتر که چشم و چهره اش خیلی جدی تر از این حرفها بود، نه گفت «خواهش میکنم ... بزرگوارید ... این چه حرفیه؟ شما خودتون صاب اختیارید!» و نه گفت «قدمش بر چشم ... خوش آمدند!» هیچی. معلوم بود که چندان خوشش نیامده که بدون هماهنگی قبلی کسی را سر آن میز ببیند.
این برخورد نسبتا سرد، کمی آن جوان را منفعل کرد و سرش را که پایین انداخته بود، بالا نیاورد. حتی برای لحظه ای تصمیم گرفت که جمع و جلسه را ترک کند اما ... دید درست نیست و ممکن است شانس ملاقات با دکتر محسنی را از دست بدهد. بخاطر همین نشست و تصمیم گرفت حالا که منت سرش گذاشتند، تا آخرش بنشیند و استفاده کند و کاری به حس ناخوشایندی که در او به وجود آمده نداشته باشد.
اما ... نشستن در آن جلسه همانا و میخکوب شدن او در آن جمع و باز ماندن دهانش از محتوای آن جلسه و حرفهای دکتری که او را نمیشناخت هم یک طرف!
[دسته ای از جدول تناوبی عناصر هستند که شاخص ترین ویژگی آن ها بی اثر بودن و عدم واکنش پذیری است. این گازها عکس العمل های خنثی دارند بنابراین گاز نجیب نام گرفته اند. علت انتخاب کلمه نجیب برای این گازها تمایل نداشتن برخی فلزات مانند طلا برای ایجاد واکنش شیمیایی بوده. به همین دلیل گاز نجیب نام گرفته اند. این عناصر که در دما و فشار استاندار به شکل گاز وجود دارند عبارتند از گاز هلیوم، نئون، گاز آرگون ، کریپتون، زنون و رادون. این دسته از گاز ها رنگ و بو و طعمی ندارند و به صورت تک اتمی در طبیعت وجود دارند. گازهای نجیب در گروه هجدهم جدول تناوبی عناصر قرار گرفته اند. برخی از این گازها مانند گاز کریپتون، نئون، آرگون و زنون را از هوا می توان به دست آورد.
گروه گازهای نجیب در جدول تناوبی عناصر بین دو گروه از عناصر قرار گرفته اند که یکی الکترون کشان ترین گروه (یعنی هالوژن ها) و دیگری گروه فلزات قلیایی است. تمام عناصر موجود در این گروه بدون رنگ، بدون بو و بدون مزه هستند و قابلیت اشتعال پذیری ندارند. همه این عناصر دارای ویژگی های مشترکی مثل نقطه جوش کم و الکترونگاتیوی کمی دارند. به طور کلی گازهای نجیب کم واکنش ترین عناصر شیمیایی به شمار می روند. گازهای نجیب در شرایط استاندارد گاز ایده آل محسوب می شوند. عناصر سنگین تر این گروه خاصیت یونشی دارند و قابل مقایسه با عناصر دیگر هستند.
لایه ی الکترونی آخر در اتم های عناصر گروه گازهای نجیب پر است و تمایلی برای به اشتراک گذاری این لایه با اتم های دیگر در حالت استاندارد ندارند. به همین دلیل است که واکنش پذیر نیستند. با افزایش عدد اتمی از هلیوم تا رادون لایه ی الکترونی بزرگتر می شود اما همچنان آخرین لایه ظرفیت کاملی دارد. پتاسیل یونشی این عناصر با افزایش شعاع اتمی کاهش پیدا می کند.
ادامه👇
خب تا اینجای بحث، بعضی از شما که سالهای دور در دوره ارشد یا دکتری شاگرد خودم بودید، کاملا در جریان هستید و دیگه بیشتر از این توضیح نمیدم. اون چیزی که باعث شده الان شما دور هم جمع بشید، یک مطالعه میان رشته ای هست که ارتباط علوم وحیانی با محوریت انسان شناسی و علم شیمی با رویکرد مطالعه مجدد جدول تناوبی و دقت در گازهای نجیب را روشن میکنه. بنظرم این موضوع میتونه خیلی جای بحث و دقت داشته باشه.
قبلش لازمه که این نکته را بگم که الان حرفی که میخوام بزنم، تشبیه یا تمثیل نیست. دقت کنید دوستان. قصد نگاه شاعرانه به هستی و جدول تناوبی و این موضوعات را ندارم. وقتی وارد بحث بشم، خودتون متوجه میشید که منظورم چیه؟
انسان ها همان عناصر موجود هستند که در جدول تناوبی مورد مطالعه قرار میگیرند. همین طور که هر عنصری، خاصیتی و کِششی و ساحت و ساعتی داره، انسان ها به تعبیر پیامبر اکرم، معادن طلا و نقره هستند. یعنی هر کدام استعداد و خاصیت و رنگ و لعاب خاص خودش رو داره.
همین انسان ها وقتی با هم ترکیب بشن، مواد و ترکیبات جدیدی به وجود میارن. همین طور که وقتی هیدروژن با اکسیژن ترکیب میشه، عنصر پدید آوردنده آب را به وجود میاره. به خاطر همین، همین طور که عناصر و ترکیباتشون به طور نامحدودی مواد و ترکیبات به وجود میارن، انسان ها با ممزوج و مزدوج و آمیزش با هم، بی نهایت مخلوق و استعداد و کنش و واکنش به وجود میارن.
اصلا طبیعت انسان، به طرف جفت شدن با عناصر دیگر تمایل داره. حتی ممکنه گاهی از دستش در برود و با عناصری ترکیب بشه که نتایج خوبی نداشته باشه و از ترکیب آنها مواد مبارکی به وجود نیاد و باعث تهدید خودشون و بقیه بشن.
اما اون چیزی که خیلی جالبه اینه که همه مواد به طرف نجیب شدن و نجابت، یعنی رفتن به طرف منتهی الیه صدر جدول کشش و علاقه دارند. یعنی فطرت اونا به طرف نجابت تمایل داره اما در این مسیر، گاهی میتونن و گاهی هم نمیتونن و خطرناک میشن.
انسان های کامل همان گازهای نجیبی هستند که وقتی از دایره منیت ها و جذب هر کشش و واکنشی رها شدند، به نجابت میرسند و این بقیه هستند که به طرف اونا تمایل دارن و انگار همه خلقت به سمت و سوی اونا چشم دوخته و در حرکت است.]
همه مبهوت سخنان دکتر بودند. دکتر دستی در موهای بلندش انداخت و کمی آنها را بالا برد و وسط آن چهره جدی و صدای خشدارش گفت: «چرا چیزی نمیگین؟ مگه اومدین کلاس درس؟ نظرتون چیه؟ ناسلامتی شماها قراره یک رشته میان رشته ای، بین علوم انسانی و طبیعت و شیمی با رویکرد الهی و وحیانی ایجاد کنید. چرا خشکتون زده؟»
همه به خودشان آمدند. همه مثل هم به سخنان شیرینش دل داده بودند و کسی دلش نمی آمد که حرفهای دکتر را قطع کند و سوال و حرف با ربط و بی ربط بزند.
جلسه حدودا دو ساعت طول کشید اما کسی دلش نمی آمد بلند شود و خداحافظی کند و از اتاق به بیرون برود. تا این که دکتر دو سه جمله حرف زد و یکی دو بیت شعر خواند و سپس از سر جا بلند شد و بقیه هم بلند شدند و محترمانه خداحافظی کردند و رفتند. دکتر گفت:
[همه عناصر در حرکت و خدمتند الا بعضی مثل من. نه این که به نجابت و صلابت رسیده باشیم. زهی خیال باطل. به قول حافظ شیرازی:
دریا و کوه در رَه و من خسته و ضعیف
ای خِضْرِ پِی خجسته مدد کن به همتم ... ]
دلش در آن دو ساعت نه تنها با دکتر صافِ صاف شد بلکه خیلی هم از نگاه و اندیشه اش خوشش آمده بود. کسی که در آن دو ساعت نه لبخندی زده بود و نه توجه خاصی به کسی داشت و نه اهل تعارفات مرسوم و این چیزها بود، خیلی بیشتر از دیگر آدمها باعث جذب اهلش میشد.
چند لحظه بعد، روبروی هم نشستند و دکتر داشت پروپوزالش را با دقت میخواند. همین طور که میخواند، حاجی میخواست برایش توضیح بدهد اما با زبان بی زبانی به حاجی گفت خودم بخوانم بهتر است. حاجی هم هیچی نگفت و همانجا آرام نشست.
ادامه👇
وقتی خواندنش تمام شد، خودکارش را درآورد و کنار طرح شروع کرد و دو خط مطلب نوشت. آن لحظه متوجه نشدند که چه نوشت اما وقتی نوشتنش تمام شد، رو به آن دو نفر کرد و گفت: «نوآوری خوبی داره. در عین حال، خیلی سخته. چون موضوعش ترکیبی هست و قفل و جوش زدن بین فصول به این راحتی نیست اما نوشتم که بتونید به موسسه تحقیقات مراجعه کنید و با بچه های آنجا که مطالعات نزدیکی به موضوع شما دارند... راستی شما آقای؟»
-کوچیک شما حدادپور جهرمی هستم.
-آقای حدادپور! بچه های اونجا تحقیقات خوبی کردند. منم به موضوع شما علاقمندم. امیدوارم در این دو سالی که فرصت دارید، بچه های موسسه به من بگن که تحقیق شما به نتیجه رسیده و میشه ازش استفاده کرد.
-امیدوارم. ببخشید آقای دکتر. خیلی محبت کردید.
دکتر تا این جمله را شنید، از سر جا بلند شد و گفت: «موفق باشید.» این یعنی خداحافظ!
آنها از سر جا بلند شدند و خداحافظی کردند و در حالی که دکتر آنها را تا دم در همراهی میکرد، از اتاق خارج شدند و رفتند.
وقتی سوار ماشین شدند، محمد به حاجی گفت: «وقتی دوستش اینقدر شاخه، خودِ دکتر دیگه چقدر آدم خاصی هست و چقدر میتونه کمکمون کنه؟»
محمد دید حاجی لبخند ریزی زد و پرسید: «راستی دو خطی که کنار طرحت نوشت، خوندی؟ چی نوشته؟»
محمد تازه یادش آمد که نخوانده که چه نوشته! فورا طرحش را باز کرد و دید نوشته:
[آقای دکتر جلالی. باسلام و احترام. لطفا در خصوص این طرح با کمال سخاوت و دقت، از هیچ حمایتی فروگذار نکنید و نتایج تحقیق را به بنده نیز اطلاع بدهید. امضا؛ مُحسن]
محمد تا چشمش به [امضا؛ محسن] خورد، چشمش ده تا شد. گفت: «چی؟!! محسن؟ حاجی! چرا نگفتی دو ساعته جلوی دکتر محسن نشستیم؟! چرا بهم نگفتی؟!»
حاجی خندید و جواب داد: «بخاطر جوانب حفاظتی.»
-دستت درد نکنه. از کی نامحرم شدم که خودم خبر ندارم؟
-نگو این حرفو! نامحرم چیه؟ ولش کن حالا. خوب شد؟ دلت خنک شد که دکتر محسن امضا کرد؟
-دمت گرم حاجی. خدا خیرت بده اما جسارت نباشه ... اصلا انتظار نداشتم که اینجوری ... حاجی واقعا که!
این را گفت و نشست و دیگر هیچ نگفتند.
اما ...
خط و امضای دکتر، در ذهن محمدرضا هک شده بود و با کیفی که در دلش داشت و احساس خوشی که در خاطرش از دکتر محسن شکل گرفته بود، مرتب در ذهنش میچرخید و با لبخندی که گوشه لبش داشت، با خودش تکرار میکرد و میگفت: «امضا؛ محسن»
ادامه دارد...
تا شبهای بعد منتظر باشید
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃دو چيز
🌳روح انسان را نوازش مي كند.
🍃يكي صدا زدن خداست
🌳و ديگري گوش سپردن به صداي او.
🍃اولي در نيايش و دومي در سكوت