eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
134 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
383 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 🖋 در را گشودم و با دیدن محمد و عطیه وجودم غرق شادی شد. عطیه با شکم برآمده و دستی که به کمر گرفته بود، با گام‌هایی کوتاه و سنگین قدم به حیاط گذاشت و اعتراض پُر مهر و محبت مادر را برای خودش خرید: «عطیه جان! مادر تو چرا با این وضعت راه افتادی اومدی؟» صورت سبزه عطیه به خنده‌ای مهربان باز شد و همچنانکه با مادر روبوسی می‌کرد، پاسخ داد: «خوبم مامان! جلو در خونه سوار ماشین شدم و اینجا هم پیاده شدم!» محمد هم به جمع‌مان اضافه شد و برای اینکه خیال مادر را راحت کند، توضیح داد: «مامان! غصه نخور! نمی‌ذارم آب تو دلش تکون بخوره! این مدت بنده کلیه امور خونه‌داری رو به عهده گرفتم که یه وقت پسرمون ناراحت نشه!» بالشت مخملی را برای تکیه عطیه آماده کردم و تعارفش کردم تا بنشیند و پرسیدم: «عطیه براش اسم انتخاب کردی؟» به سختی روی تخت نشست، تکیه‌اش را به بالشت داد و با لبخندی پاسخ داد: «چند تا اسم تو ذهنم هست! حالا نمی‌دونم کدومش رو بذاریم، ولی بیشتر دلم میخواد یوسف بذارم!» که محمد با صدای بلند خندید و گفت: «خدا رحم کنه! از وقتی این آقا تشریف اُوردن، کسی دیگه ما رو آدم حساب نمی‌کنه! حالا اگه یوسف هم باشه که دیگه هیچی، کلاً من به دست فراموشی سپرده میشم!» و باز صدای خنده‌های شاد و شیرینش فضای حیاط را پُر کرد. مادر مثل اینکه با دیدن محمد و عطیه روحیه‌اش باز شده و دردش تسکین یافته باشد، کنار عطیه نشست و گفت: «خُب مادرجون! حالت چطوره؟» و عطیه با گفتن «الحمدالله! خوبم!» پاسخ مادر را داد که من پرسیدم: «عطیه جان! زمان زایمانت مشخص شده؟» عطیه کمی چادرش را از دور کمرش آزاد کرد و جواب داد: «دکتر برا ماه دیگه وقت داده!» مادر دستانش را به سمت آسمان گشود و از تهِ دل دعا کرد: «ان شاء‌الله به سلامتی و دل خوشی!» که محمد رو به من کرد و پرسید: «آقا مجید کجاس؟ سرِ کاره؟» همچنانکه از جا بلند می‌شدم تا برای مهیا کردن اسباب پذیرایی به آشپزخانه بروم، جواب دادم: «آره، معمولاً بعد اذان مغرب میاد خونه!» و خواستم وارد ساختمان شوم که سفارش محمد مرا در پاشنه در نگه داشت: «الهه جان! زحمت نکش!» سپس صدایش را آهسته کرد و با شیطنت ادامه داد: «حالا که می‌خوای زحمت بکشی برای من شربت بیار!» خندیدم و با گفتن «چَشم!» به آشپزخانه رفتم. در چهار لیوان پایه‌دار، شربت آلبالو ریختم و با سینی شربت به حیاط بازگشتم که دیدم موضوع بحث مادر و محمد، گلایه از تصمیم جدید پدر و شکایت از خودسری‌های او شده است. سینی شربت را روی تخت گذاشتم و تعارف کردم. محمد همچنانکه دست دراز می‌کرد تا لیوان شربت را بردارد، جواب گله‌های مادر را هم داد: «مامان جون! دیگه غصه نخور! بابا کار خودش رو کرده! امروز هم طرف اومد انبار و قرارداد رو امضا کرد. شما هم بیخودی خودت رو حرص نده!» چشمان مادر از غصه پُر شد و محمد با دلخوری ادامه داد: «من و ابراهیم هم خیلی باهاش بحث کردیم که آخه کی میاد با همچین مبلغ بالایی همه محصول رو پیش خرید کنه؟ هِی گفتیم نکنه ریگی به کفشش باشه، ولی به گوشش نرفت که نرفت!
به نام خدا 💥 همایش 💥 همایش 💥 بازم همایش داریم..... یه همایش جذاب ودلنشین 😉😍 _چه همایشی؟؟؟ 🤔 🔴 همـــایش فرزندپروری نــوجوان 🤩🤩 همون کارگاهی که خیلی وقته منتظرش بودی... حالا وقتشه 😍😍 اگه اطرافت نوجوون داری یا با نوجوونها در تعاملی این همایش دوست داشتنی وضروری رو از دست نده !!!! 📆 شنبه ـــ 25 بهمن ماه 🕢 ساعت 18:30 تا 19:30 منتظرتون هستیم🤩🤩 _کجااااااااا؟؟؟؟🤔 _اینجا 👇 لینک مستقیم مسجد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ⬇️ https://online.lmskaran.com/ch/android-club لینک پاتوق نوجوان های آسمان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/3481337893Cf46831cc0d لینک کانال آسمان مفرح ⬇️ https://eitaa.com/joinchat/4014800930C77bea1fca3
هلال ماه رجب است، حضرت باقر آمد مژده دهید ای شیعیان، فخر مفاخر آمد استـــاد دانشگاه دین مظهـر ایمان آمد زاده زین العـابدین محبوب یزدان آمد 💐 آغاز ماه رجب المرجب و ولادت حضرت باقرالعلوم(علیه‌السلام) بر همه شیعیان مبارک باد ✅کانال حامیان سپاه قدس👇 http://eitaa.com/joinchat/3631218690Ca928153b05
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸رجب ماه ورودی🔸 زیارت امام رضا علیه السلام که مشرف می شوید، اول می‌رسید به بست. ارزش بست زیاد است، چون ورودی حرم است. رجب ماه ورودی است. رجب بست است، شعبان صحن است، رمضان حرم است و شب قدر، ضریح است. @haerishirazi
4_5953770733292232685.mp3
9.05M
سخنرانی حاج آقا قرائتی موضوع: ماه رجب، ماه امام علی و حضرت زینب
کتاب فضل تورا آب بحر کافی نیست که تَرکنم سرِ انگشت و صفحه بشمارم 🖌خوارزمی باسندخوداز مجاهدازابن عباس روایت کرده ازپیامبر اکرم (صل الله علیه وآله): لَوْ أَنَّ اَلْغِیَاضَ أَقْلاَمٌ وَ اَلْبَحْرَ مِدَادٌ وَ اَلْجِنَّ حُسَّابٌ وَ اَلْإِنْسَ کُتَّابٌ مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ. 🖌اگر همه درختان باغ‌ها قلم شوند و تمام دریا‌ها مرکّب و جوهر، و جن‌ها حسابگر و انسان‌ها نویسنده گردند، نمی ‏توانند فضایل علی (علیه السَّلام) را شمارش کنند. 📗بحار الانوار، ج ۲۸، ص ۱۹۷ 📗امام شناسی جلد۴ ص ۷۵ از اهل سنت📒ینابیع الموده باب ۴۰ ص ۱۲۱
🌟💘 ولنتاین چه روزی است؟ 💘🌟 تاریخچه ولنتاین:👇🍂 رایج ترین تاریخچه ای که برای ولنتاین گفته اند، مربوط به یک افسانه (دروغ) است. این افسانه می گوید کشیشی ✝ به نام “قدیس ولنتین (ولنتاین)” واسطه ازدواج سربازانی می شده که ازدواج برایشان جرم بوده است! کلودیوس پادشاه وقت روم، (270 م) عقیده داشت مردان مجرد نسبت به آنانی که همسر و فرزند دارند سربازان جنگجوتر و بهتری هستند. ولنتاین به همین گناه اعدام می شود، و او را ?شهید عشق !! می خوانند. ❎ ترویج یک جشن💃 بر اساس این افسانه: از چند سال پیش، برخی ثروتمندان، طی تبلیغاتی ادعا کردند که بقایای جسد والنتین، در گلاسکوی اسکاتلند است، از همین رو در سال ۲۰۰۲ شهر گلاسکو به عنوان پایتخت عشق تعیین می شود و بر آن نام “شهر عشق” می گذارند و در آن سالمرگ ولنتاین دروغین (14 فوریه) را جشن می گیرند! جشنی به نام “فستیوال عشق“. ((اصولا باید عزا بگیرند😳 ولی جشن میگیرند😐 بگذریم) هدایای مخصوص!!🎁🎉💌 اما خوشمزه ترین جای ولنتاین، هدایای این روز است. مگر می توان در روز عشق ورزی هدیه نخرید؟!! “سازندگان ولنتاین” برای رسیدن به ثروت رویایی،👈 به انسانهای خرافاتی، و خرافه ها نیاز دارند! آنها هدایایی خاص! برای این روز، تدارک دیدند تا بتوانند به انضمام خرافه هایشان بازاری برای خود دست و پا کنند. 🍂 این هدایا چنین پیام می دهند که : اینک لازم نیست برای دلبری خودت را اذیت کنی؛ عکس “کیوپید” 💘بخر! تیرهایش قلب همسرت را سوراخ می کند و تو هم یکی از یک میلیارد نفری خواهی شد که سالانه به همین امید، کیوپید می خرند! برای وفادار ماندن همسرت به اخلاق و شریعت نیازی نیست؛ عکس یا اسم (!) "شکلات قلبی" 💟 طلسمش می کند! (سالانه حدود ۳۵ میلیون جعبه شکلاتی قلب شکل در این روز خریداری می‌شود و تنها در امریکا حدوداً یک میلیارد دلار شکلات فروخته می‌شود.) جنگ یک ساله را با “گل رز قرمز”🌹 به صلح یک روزه تبدیل کن تا در میلیون ها شاخه گل 💐💐فروش رفته در هر ولنتاین شریک شوی! اگر می خواهی همسرت عشقش به تو ابدی شود به خودت زحمت محبت نده؛ “گره های عشق” فقط چند دلار قیمت دارند! برای یافتن شریک زندگی، اگر زن هستی، “دستمال ولنتاین (معروف به تور)” را در میان مردان به زمین بیانداز و مردی که آن را به تو داد، تور کن! ❌گردنبند “X”، ساخت آمریکا بخر! بدون تقدیم “روبان قرمز”🎗 هم که عمرت کوتاه می شود، البته نه به کوتاهی عمر روبان سازان! همه اینها بدون جمله “From Your Valentine” تاثیر خود را از دست می دهند؛ مبادا فراموشت شود!! "همه” ولنتاین همین است! هدایایی خاص بر اساس یک افسانه برای عشقی غیررسمی یا غیرقانونی!!!👌 و من دین و تمدنم را به “افسانه”ای نمی فروشم و “دروغی” را به قیمت خرافه گرایی نمی خرم… هر روزِ زوج مسلمان ایرانی، به دستور خدای زیبایی ها، عشق ورزی است: “و از نشانه‏ های او اینکه همسرانی از جنس خود شما برای شما آفرید،💑 تا در کنار آنها آرامش یابید، و در میانتان مودت و رحمت قرار داد، در این نشانه ‏هائی است برای کسانی که تفکر می‏کنند (روم / ۲۱)”. برای من، عشق واقعی، عشق خدیجه (س) ثروتمندترین زن قریش است که تمام ثروتش را به پای نبوت محمد(ص) می ریزد تا جایی که در شعب ابی طالب، با هسته ای خرما رفع گرسنگی میکند و سرانجام جان می دهد. 💔 برای من عشق واقعی، عشق زهرا (س) و علی (ع) است که حتی یکبار یکدیگر را نرنجاندند. حتی یکبار❤️ برای من عشق واقعی، عشق ملیکا (نرجس خاتون) نوه قیصر روم😊 و امام حسن عسکری (ع) است که وقتی تخت عروسیش با شاهزاده بارها سرنگون میشود، خود را در لباس کنیزان به امام میرساند.
📖 🖋 مادر آه بلندی کشید و عطیه مثل اینکه حسابی دلش برای مادر سوخته باشد، با معصومیتی کودکانه رو به مادر کرد: «مامان! خیلی لاغر شدی!» و مادر هم که هیچگاه دوست نداشت اندوهش بر ملا شود، لبخندی زد و گفت: «عوضش تو حسابی رو اومدی! معلومه که پسر تو دامنته!» و با این حرف روی همه غم‌هایش سرپوش گذاشت. شاید من که هر روز مادر را می‌دیدم لاغری‌اش به چشمم نمی‌آمد، اما برای عطیه که مدتی می‌شد مادر را ندیده بود، این تغییر کاملاً محسوس بود. سایه آفتاب کوتاه شده و در حال غروب بود که محمد و عطیه رفتند. مادر را تا اتاق همراهی کردم و گفتم :«مامان! اگه کاری نداری من برم که الان یواش یواش مجید میاد.» و مادر همچنانکه آستین‌هایش را برای وضو بالا می‌زد، جواب داد: «نه مادرجون! کاری ندارم! برو به کارت برس!» و من با دلی که پیش غصه‌های مادر جا مانده بود، به خانه خودمان بازگشتم. برنج را دم کرده بودم که درِ اتاق با صدای کوتاهی باز شد. از آشپزخانه سرک کشیدم و مجید را مقابل چشمانم دیدم، با جعبه شیرینی که در دستانش جا خوش کرده و چشمانی که همچون همیشه به من می‌خندید. حالا این همان فرصتی بود که از صبح خیالش را در سر پرورانده و برای رسیدنش لحظه شماری کرده بودم. از آشپزخانه خارج شدم و جواب سلامش را با روی خوش دادم. می‌دانستم به مناسبت امشب شیرینی می‌خرد و خودم را برایش آماده کرده بودم که جعبه را از دستش گرفتم و با لبخندی شیرین شروع کردم: «عید شما هم مبارک باشه!» نگاهش از تعجب به صورتم خیره ماند و گفت: «من که حرفی نزدم!» به آرامی خندیدم و همچنانکه جعبه را روی اُپن می‌گذاشتم، گفتم: «ولی من می‌دونم امشب شبِ تولد امام علی (علیه‌السلام)!» از حرفی که از دهان من شنیده بود، تعجبش بیشتر شد. کیفش را کنار چوب لباسی روی زمین گذاشت و من در برابر سکوت پُر از شک و تردیدش، ادامه دادم: «مگه تو برای همین شیرینی نگرفتی؟ خُب منم از شادی تو شادم! تازه امام علی (علیه‌السلام) خلیفه همه مسلمون‌هاست!» از دیدن نگاه مات و مبهوتش خنده‌ام گرفت و پرسیدم: «مجید جان! چرا منو اینجوری نگاه می‌کنی؟» و با این سؤال من، مثل اینکه تازه به خودش آمده باشد، لبخندی زد و پاسخ داد: «همینجوری...» درنگ نکردم و جمله‌ای را که از صبح چندین بار با خودم زمزمه کرده بودم، به زبان آوردم: «مجید جان! من به امامِ تو علاقه دارم، چون معتقدم ایشون یکی از خلفای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) هستن! پس چرا تو به بقیه خلفا علاقه‌ای نداری؟»