eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
137 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
385 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 زندگی موفق در کلام امام جواد(ع) ▪️در امورات زندگی به کسی امید نداشته باش که خدا تو را به همان واگذار می‌کند. @TebyanOnline
🌷🍃🌷🍃🌷🍃 هیچ کس دیگر نمیتواند! 👶 شما اگر بچه‌ی خودتان را در خانه تربیت نکردید، یا اگر بچه نیاوردید، یا اگر تارهای فوق‌العاده ظریف عواطف او را - که از نخهای ابریشم ظریف‌تر است - با سرانگشتان خودتان باز نکردید تا دچار عقده‌ی [عاطفی] نشود، هیچ کس دیگر نمیتواند این کار را بکند نه پدرش، و نه به طریق اولی دیگران؛ فقط کار مادر است. این کارها، کار است؛ 🚶‍♀ اما آن شغلی که شما بیرون دارید، اگر شما نکردید، ده نفر دیگر آنجا ایستاده‌اند و آن کار را انجام خواهند داد. 👈 بنابراین اولویت با این کاری است که بدیل ندارد؛ تعیّن با این است. امام خامنه‌ای ۱۳۹۰/۱۰/۱۴ 🍃🌷🍃🌷 🍃
بعد از حسین هیچ امامی به وقت مرگ مثل تو ای ولیِ خدا تشنه جان نداد... 😭 ▪️شهادت امام جواد(ع) تسلیت باد▪️ (ع) (ع)
💔 دوباره قلقله در عرش کبریا افتاد عزیز فاطمه ابن الرضا ز پا افتاد اگر غلط نکنم این حسینِ دیگر بود ولی نگفت کسی، زیر دست و پا افتاد 🥀 (ع)🥀 .🥀
روضه شهادت امام جواد(ع).mp3
3.86M
🖤روضه و مرثیه🖤 علیه السلام 🔶روضه جانسوز امام جواد علیه السلام 🏴گریز به روضه امام حسین علیه السلام 🕊🕊🕊🕊🕊 درد بسیار و نیست دارویم خون شد از غم دلِ خدا جویم میفشانم سرشک و میگویم 🏴یا جواد الائمه ادرکنی🏴 عزت عالمین میخواهم سفر کاظمین میخواهم طوفِ قبر حسین میخواهم 🏴 یا جواد الائمه ادرکنی 🏴 علیه السلام ┈ ••✾•🍃⚫️🌿•✾••┈┈
🌸💕 از بس به نقطه خیره مونده بودم گردنم گرفته بود و صاف نمی شد التماس میکردم شما بفرمایید من بعد از شما میام ول کن نبود مرغش یه پا داشت حرصم در اومده بود که چرا اینقدر یک دندگی میکنه... خجالت میکشیدم بگم چرا بلند نمیشم. دیدم بیرون برو نیست، دل به دریا زدم و گفتم: - پام خواب رفته! از سر لغز پرونی گفت: +فکر میکردم عیبی دارین و قراره سر من کلاه بره! دلش روشن بود که این ازدواج سر میگیره. نزدیک در به من گفت: +رفتم کربلا زیر قبه به امام حسین علیهم السلام گفتم: برام پدری کنید، فکر کنید منم علی اکبر تون.. هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید، برای من بکنید! دلم رو برد. به همین سادگی. پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دل خوش کردم. نه پولی، نه کاری، نه مدرکی، هیچ.... تازه باید بعد از ازدواج میرفتم تهران پدرم با این موضوع کنار نمیومد، برای من هم دوری از خانواده ام سخت بود. زیاد می پرسید: تو همه اینا رو میدونی به قبول می کنی؟ پروژه تحقیق پدرم کلید خورد. بهش زنگ زد: سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم از اونا بپرسم. شماره و نشونی دو نفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاه رو داده بود. وقتی پدرم با اون ها صحبت کرد کمی آروم گرفت. نه که خوشش نیومده باشه،برای آینده زندگیمون نگران بود برای دختر نازک نارنجی اش. حتی دفعه اول که اونو دید گفت: +این چقدر مظلومه. باز یاد حرف بچه ها افتادم،حرفشون توی گوشم زنگ می زد؛ شبیه شهدا، مظلوم... یاد حس و حالم قبل از این روزها افتادم. محمد حسینی که امروز میدیدم ، شبیه اون برداشت هام نبود.. برای منم همون شده بود که همه میگفتن. پدرم کمی که خاطر جمع شد،به محمد حسین زنگ زد که: +می خوام ببینمت! قرار و مدار گذاشتن بریم دنبالش. هنوز تو خانه دانشجویی اش زندگی می کرد. منم با پدر و مادرم رفتم. خندون سوار ماشین شد،برام جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی،تو صورتش نمیدیدم. پدرم از یزد راه افتاد سمت روستامون اسلامیه. از سیر تا پیاز زندگی‌‌ش رو گفت: از کودکی‌ش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلی‌ش. بعد هم کف دستش رو گرفت طرف محمد حسین و گفت: +همه زندگیم همینه،گذاشتم جلوت. کسی که میخواد دوماد خونه من بشه،فرزند خونه منه و باید همه چیز این خونه رو بدونه. اونم کف دستش رو نشون داد و گفت: +منم با شما روراستم. تا اسلامیه از خودش و پدر و مادرش تعریف کرد. حتی وضعیت مالی‌ش رو شفاف بیان کرد. دوباره قضیه موتور تریل رو که تموم داراییش بود گفت. خیلی هم زود با پدر و مادرم پسر خاله شد! موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امامزاده جعفر. یادم هست بعضی از حرفا رو که می زد، پدرم برمیگشت عقب ماشین و نگاه می کرد. ازش می پرسید: +این حرفا رو به مرجان هم گفتی؟؟ گفت: +بله. تو جلسه خواستگاری همه رو به من گفته بود. مادرش زنگ زد تا جواب بگیره... من که از ته دل راضی بودم، پدرم هم توپ رو انداخته بود تو زمین خودم... مادرم گفت: +به نظرم بهتره چند جلسه دیگه با هم صحبت کنن... کور از خدا چی میخواد، دو چشم بینا! قارقار صدای موتور تو کوچمون پیچید. سر همون ساعتی که گفته بود رسید.
🌸💕 چهار بعد از ظهر یکی از روزهای اردیبهشت. نمیدونم اون دسته گل رو چطور با موتور اینقدر سالم رسونده بود! مادرم به داییم زنگ زد که بیاد سبک سنگینش کنه! نشنیدم با پدر و داییم چی خوش و بش می کردن. تا وارد اتاق شد پرسید: +داییتون نظامیه؟ گفتم: - از کجا میدونید؟ خندید که: +از کفشش حدس زدم... برام جالب بود حتی حواسش به کفشهای دم در هم بود. چندین مرتبه ذکر خیر پدرم رو کشید وسط برای اینکه صادقانه سیر تا پیاز زندگی‌‌ش رو براش گفته بود. یادم نیست از کجا شروع شد که بحث کشید به مهریه... +نظرتون چیه؟ گفتم: - همون که حضرت آقا میگن. بال درآورد. قهقهه زد: - یعنی چهارده تا سکه! از زیر چادر سرم رو تکون دادم که یعنی بله! میخواست دلیلم رو بدونه. گفتم: - مهریه خوشبختی نمیاره! حدیث هم براش خوندم: - بهترین زنان امت من زنی است که مهریه او از دیگران کمتر باشد. این دفعه من منبر رفته بودم. دلش نمیومد صحبت من تموم شه. حس می کردم زور میزنه سر بحث جدیدی رو باز کنه. سه تا نامه جدید نوشته بود برام،گرفت جلوم و گفت: +راستی، سرم بره هیئتم ترک نمی‌شه. ته دلم ذوق کردم. نمیدونم اونم از چهره‌م فهمید یا نه!!! چون دنبال اینطور آدمی میگشتم..... حس می کردم حرف دیگه ای هم داره، انگار مزه مزه میکرد، گفت: +دنبال پایه میگشتم،باید پایه‌م باشید، نه ترمز. زن اگه حسینی باشه،شوهرش زهیر میشه! بعد هم نقل قول از شهید سید مجتبی علمدار را به میان آورد: +هر کس رو که دوست داری،باید براش آرزوی شهادت کنی. مسئول اعتکاف دانش آموزی یزد بود. از وسط برنامه‌ها می‌رفت و می‌اومد... قرار شد بعد از ایام البیض بریم کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه عقد کنیم! رفته بود پیش حاج آقای آیت‌اللهی که بیان برای خوندن خطبه عقد. ایشون گفته بودن: +بهتره برید امامزاده جعفر یزد. خانواده ها به این تصمیم رسیده بودن که دو تا مراسم مفصل تو سالن بگیرن،یکی یزد، یکی هم تهران! مخالفت کرد...‌ گفت: +باید یکی رو ساده بگیریم. اصلاً راضی نشد. من و انداخت جلو که بزرگتر ها رو راضی کنم. چون منم باهاش موافق بودم. زور خودم رو زدم تا آخر به خواسته‌ش رسید. شب تا صبح خوابم نبرد. دوره حیاط راه می رفتم.... تموم صحنه ها مثل فیلم تو ذهنم رد میشد. همه اون منت کشی هاش! از آقای قرائتی شنیده بودم: +۵۰ درصد ازدواج تحقیقه، ۵۰ درصدش توسل. نمیشه به تحقیق امید داشت،ولی می توان به توسل دل بست. بین خوف و رجا گیر افتاده بودم. با اینکه به دل نشسته بود باز دلهره داشتم. متوسل شدم... زنگ زدم به حرم امام رضا،همونکه خِیرم کرده بود براش. چشمام رو بستم. با نوای صلوات خاصه،خودم رو پای ضریح می دیدم. در بین همهمه زائران،حرفم رو دخیل بستم به ضریح: ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا/حلوا به کسی ده که محبت نچشیده. همه رو سپردم به امام..! هندزفری رو گذاشتم تو گوشم،راه میرفتم و روضه گوش میدادم!
💖عاقد: خدا 🌟شاهد: رسول خدا (ص) 💐دفتر: لوح محفوظ 🔆مکان: عرش 💞عروس: کوثر 💚داماد: حیدر 🌹🌸سالروز مبارکباد🌸🌹
38.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸سخنان مقام معظم رهبری درباره ی جایگاه زن در اسلام
🦋مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ سوره الرحمن(۱۹) 🦋یَخرُجُ مِنهُما اللُّولُوءُ وَ المَرجان سوره الرحمن(۲۲) 🍃تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏12، ص: 569 و في تفسير عليّ بن إبراهيم «1»: حدّثنا محمّد بن أبي عبد اللَّه، عن سعد بن عبد اللَّه، عن القاسم بن محمّد، عن سليمان بن داود المنقريّ، عن يحيى بن سعيد العطّار «2» قال: 🦋سمعت أبا عبد اللَّه- عليه السّلام- يقول في قول اللَّه: مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ، بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ قال: عليّ و فاطمة بحران عميقان لا يبغي أحدهما على صاحبه. 🦋يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ قال: الحسن و الحسين- عليهما السّلام. 🦋امام صادق (ع) در بیان بطنی این آیات فرمودند: 🦋"علی (ع) و فاطمه(س) دو دریای ژرفند که هیچ کدام بر دیگری تجاوز نمیکند، 🦋و از این دو دریا مروارید و مرجان یعنی حسن (ع) و حسین (ع) خارج شده‌اند."
4_5821164906518415709.mp3
5.4M
🌸 💐شب دامادی حضرت شاه ولایته 💐شب عروسی حضرت ام ابیهاست 🎤 👏 👌فوق زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا