🌴یاران امام(۴)
🖤عبدالله بن الحسين(علیه السلام)
🖤پدرش امام حسين (عریه السلام)، مادرش رباب دختر امرءالقيس مى باشد
🖤او كه به (على اصغر) مشهور است ، كودكى شير خوار بيش نبود
🖤وى در حاليكه در بغل پدر بود، تيرى به گلويش اصابت كرد و به شهادت رسيد
🖤امام حسين (علیه السلام ) دستش را از خون او پر كرده و بطرف آسمان پاشيد و قطره اى از خون به زمين بازنگشت
🖤حضرت با غلاف شمشير نزديك خيمه گودال كوچكى حفر كرد و او را به خاك سپرد.
درسهای قرآنیِ عاشورا
قسمت چهارم
🍃تحمیل نظرنکردن و آزادی اراده در تصمیمگیری ؛ یکی دیگر از دروس قرآنی عاشورا است ۰
🍃 امام حسین(علیه السلام) شب عاشورا با سپاه خودشان اتمام حجت کردند و اعلام کردند که آنها آزاد هستند و میتوانند امام(علیه السلام) را تنها بگذارند.
🍃شهادتطلبی درس دیگری است که قیام عاشورا به همه ما میدهد،🍃 در سوره مبارکه بقره و در آیه ۱۶۵ شهادت در مذاق عشاق خدا شیرینترازعسل توصیف شده است، مصداق بزرگ این موضوع حضرت قاسمبن الحسن(علیه السلام) است.
🍃آیه ۱۴ سوره مبارکه طه ، دعا و راز و نیاز با خدا و اقامه نماز و به یاد خدا بودن از مصادیق این آیه است که همه اینها در شب عاشورا و در این واقعه به عینه به چشم دیده شده است.
🍃درس دیگر نیز این است که رستگاری بزرگ به معنای معامله با خدا از طریق جهاد مسلحانه در راه خدا با جان و مال به قیمت بهشت جاودان است، این درس مهمی از سوره مبارکه توبه و آیه ۱۱۱ و ۱۱۲ و سوره صف آیات ۱۰ تا ۱۲ است🍃
#محرم
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
🕌زیارت حضرت صاحب العصر و الزمان #حضرت_امام_مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) در روز #جمعه
🔆السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ
السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
🔆السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ
🔆السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ، وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ
وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ، وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ
🔆يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ
صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ
هَذَا يَوْمُ #الْجُمُعَةِ
وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ
وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ
وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ
وَ أَنَا يَا مَوْلايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ
وَ أَنْتَ يَا مَوْلايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ
وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ
فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي
صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ🌺
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
﷽
#رقیهبنتالحسین
بابا یکی من را به قصد کشت میزد
هر بار گفتم #یاعلی با مشت میزد😭
یک بار گفتم اسم #زهرا مادرت را
دیدم که نامردی لگد از پشت میزد😭
تــوبـه حــر(بسیارشنیدنی)1_124581719763325796.mp3
زمان:
حجم:
1.38M
▪ توبه #حر_ابن_یزید_ریاحی
☝مردم فکر نکنید اگه گناه کارید
نباید بیاید در خونه امام حسین
#استاد_دارستانی
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت71
وقتی از سوریه بر میگشت بهش میگفتم:
- حاجی گیرینوف شدی!
هنوز لیاقت شهادت و پیدا نکردی؟
در جوابم فقط میخندید.
ایناواخر دوتا پلاک میانداخت گردنش.
میگفتم:
- فکر میکنی اگه دوتا پلاک بندازی، زودتر شهید میشی؟
میلی به شهادتش نداشتم، بیشتر قصد سر به سر گذاشتنش رو داشتم...
میگفت:
+بابا این پلاکا هرکدوم مالِ یه ماموریته!
تموم مدت ماموریتش خونه پدرم بودم و اون ها باید اختم و تَخم هام و به جون میخریدن!
دلم از جای دیگه پر بود، سر اونا غر میزدم.
مثل بچه ها که بهونه مادرشون و میگیرن، احساس دلتنگی میکردم..
پدرم از بیرون زنگ می زد خونه که:
+اگه کسی چیزی نیاز داره، براش بخرم!
بعد میگفت:
+گوشی رو بدین مرجان!
وقتی ازم میپرسید سفارشی چیزی نداری، میگفتم:
- همه چی داریم، فقط محمدحسین اینجا نیست، اگه میتونی اونو برام بیار...
نه که خودم و لوس کنم، جدی میگفتم!
پدرم میخندید و دلداریم میداد.
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت72
بعد ها که پدرومادرم تو لفافه معترض شدن که:
+یا زمانای ماموریت رو کمتر کن یا دست همسرت رو بگیر و با خودت ببر...
خیلی خونسرد گفت:
+با نرفتنم مشکلی ندارم، ولی اون وقت شما میتونید جواب حضرت زهرا{س} رو بدین؟؟
پدرم ساکت شد و مادرمم نتونست خودش رو کنترل کنه و زد زیر گریه..!
شرایطی نبود که منو با خودش ببره..
به قول خودش تو اون بیابون منو کجا ببره!!!
البته هروقت پیام میفرستاد یا تماس میگرفت، میگفت:
+تنها مشکل اینجا، نبود توئه!
همه سختیا رو میشه تحمل کرد الّا دوری تو..!
نمیدونم به دلیل وضعیت کاری بود یا چیزای دیگه، ولی هردفعه تاکید میکرد:
+کسی از ارتباطمون بو نبره..
فقط مادرم خبر داشت.
روزهایی رو که نبود میشمردم، همه میدونستن دقیقا حساب روزها و ساعت های نبودش رو دارم...
یه دفعه خانومی از مادرشوهرم پرسید:
+چند روزه رفته؟؟
ایشون گفتن:
+بیست و پنج روز.
- یه روز کم گفتین!
+چطور مگه؟؟
گفتم:
- ماه قبل سی و یک روزه بوده!
اطرافیانم تعجب میکردن که:
+تو چطور میفهمی محمدحسین پشت دره؟؟
میگفتم:
- از در آسانسور!
درِ اون رو ول میکرد...
عادت کرده بودم به شنیدن صدای محکم به هم خوردنش...