eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد🇮🇷🏴
137 دنبال‌کننده
11هزار عکس
11.2هزار ویدیو
404 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴یاران امام(۴) 🖤عبدالله بن الحسين(علیه السلام) 🖤پدرش امام حسين (عریه السلام)، مادرش رباب دختر امرءالقيس مى باشد 🖤او كه به (على اصغر) مشهور است ، كودكى شير خوار بيش نبود 🖤وى در حاليكه در بغل پدر بود، تيرى به گلويش اصابت كرد و به شهادت رسيد 🖤امام حسين (علیه السلام ) دستش را از خون او پر كرده و بطرف آسمان پاشيد و قطره اى از خون به زمين بازنگشت 🖤حضرت با غلاف شمشير نزديك خيمه گودال كوچكى حفر كرد و او را به خاك سپرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درس‌های قرآنیِ عاشورا قسمت چهارم 🍃تحمیل نظرنکردن و آزادی اراده در تصمیم‌گیری ؛ یکی دیگر از دروس قرآنی عاشورا است ۰ 🍃 امام حسین‌(علیه السلام) شب عاشورا با سپاه خودشان اتمام حجت کردند و اعلام کردند که آنها آزاد هستند و می‌توانند امام(علیه السلام) را تنها بگذارند. 🍃شهادت‌طلبی درس دیگری است که قیام عاشورا به همه ما می‌دهد،🍃 در سوره مبارکه بقره و در آیه ۱۶۵ شهادت در مذاق عشاق خدا شیرین‌ترازعسل توصیف شده است، مصداق بزرگ این موضوع حضرت قاسم‌بن الحسن(علیه السلام) است. 🍃آیه ۱۴ سوره مبارکه طه ، دعا و راز و نیاز با خدا و اقامه نماز و به یاد خدا بودن از مصادیق این آیه است که همه اینها در شب عاشورا و در این واقعه به عینه به چشم دیده شده است. 🍃درس دیگر نیز این است که رستگاری بزرگ به معنای معامله با خدا از طریق جهاد مسلحانه در راه خدا با جان و مال به قیمت بهشت جاودان است، این درس مهمی از سوره مبارکه توبه و آیه ۱۱۱ و ۱۱۲ و سوره صف آیات ۱۰ تا ۱۲ است🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊 🕌زیارت حضرت صاحب العصر و الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) در روز 🔆السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ 🔆السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ 🔆السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ، وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ، وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ 🔆يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ هَذَا يَوْمُ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ وَ أَنَا يَا مَوْلايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ وَ أَنْتَ يَا مَوْلايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ🌺 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
بابا یکی من را به قصد کشت میزد هر بار گفتم با مشت میزد😭 یک بار گفتم اسم مادرت را دیدم که نامردی لگد از پشت میزد😭
•••💔••• پلکی بهم بزن که هِدایَت شود زَمین... حُرّ با نِگاه تو سپرش را زمین گذاشت...! حر‌پشیمان‌توام♡
▪️💕▪️ 🌧️فقط خدا میدونه.... 👌
🌸💕 وقتی از سوریه بر می‌گشت بهش می‌گفتم: - حاجی گیرینوف شدی! هنوز لیاقت شهادت و پیدا نکردی؟ در جوابم فقط می‌خندید. این‌اواخر دوتا پلاک می‌انداخت گردنش. می‌گفتم: - فکر می‌کنی اگه دوتا پلاک بندازی، زودتر شهید می‌شی؟ میلی به شهادتش نداشتم، بیشتر قصد سر به سر گذاشتنش رو داشتم... می‌گفت: +بابا این پلاکا هرکدوم مالِ یه ماموریته! تموم مدت ماموریتش خونه پدرم بودم و اون ها باید اختم و تَخم هام و به جون می‌خریدن! دلم از جای دیگه پر بود، سر اونا غر می‌زدم. مثل بچه ها که بهونه مادرشون و می‌گیرن، احساس دلتنگی می‌کردم.. پدرم از بیرون زنگ می زد خونه که: +اگه کسی چیزی نیاز داره، براش بخرم! بعد می‌گفت: +گوشی رو بدین مرجان! وقتی ازم می‌پرسید سفارشی چیزی نداری، می‌گفتم: - همه چی داریم، فقط محمدحسین اینجا نیست، اگه می‌تونی اونو برام بیار... نه که خودم و لوس کنم، جدی می‌گفتم! پدرم می‌خندید و دلداری‌م می‌داد.
🌸💕 بعد ها که پدرومادرم تو لفافه معترض شدن که: +یا زمانای ماموریت رو کمتر کن یا دست همسرت رو بگیر و با خودت ببر... خیلی خونسرد گفت: +با نرفتنم مشکلی ندارم، ولی اون وقت شما می‌تونید جواب حضرت زهرا{س} رو بدین؟؟ پدرم ساکت شد و مادرمم نتونست خودش رو کنترل کنه و زد زیر گریه..! شرایطی نبود که منو با خودش ببره.. به قول خودش تو اون بیابون منو کجا ببره!!! البته هروقت پیام می‌فرستاد یا تماس می‌گرفت، می‌گفت: +تنها مشکل اینجا، نبود توئه! همه سختیا رو می‌شه تحمل کرد الّا دوری تو..! نمی‌دونم به دلیل وضعیت کاری بود یا چیزای دیگه، ولی هردفعه تاکید می‌کرد: +کسی از ارتباطمون بو نبره.. فقط مادرم خبر داشت. روزهایی رو که نبود می‌شمردم، همه می‌دونستن دقیقا حساب روزها و ساعت های نبودش رو دارم... یه دفعه خانومی از مادرشوهرم پرسید: +چند روزه رفته؟؟ ایشون گفتن: +بیست و پنج روز. - یه روز کم گفتین! +چطور مگه؟؟ گفتم: - ماه ‌قبل سی و یک ‌روزه بوده! اطرافیانم تعجب می‌کردن که: +تو چطور می‌فهمی محمدحسین پشت دره؟؟ می‌گفتم: - از در آسانسور! درِ اون رو ول می‌کرد... عادت کرده بودم به‌ شنیدن صدای محکم به هم خوردنش...