مادر مردها...🖤
🥀غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
در فصل غم،فصل خسوف ماه خونین🥀
خورشید هم مثل دلت گویا گرفته!
🥀تا آسمانها میرود دلمویه هایت
کار دل خونت عجب بالا گرفته!
این روزها با دیدن حال تو بانو!🥀
بغضی گلوی اهل یثرب را گرفته
🥀هر روز اشک و آه، حق داری بسوزی
یک کربلا غم در نگاهت جا گرفته!
می دانم اینجا بارها با دست لرزان🥀
اشک از دو چشمت حضرت زهرا گرفته
🥀تاریخ را می گردم ـآری ـ تا ببینم
مثل دل تنگت دلی آیا گرفته؟
اینجا به همراه لب خشک تو مادر!🥀
هر سنگریزه ختم “یا سقا” گرفته…
#ام البنین
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
om.mp3
3.01M
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ زوجه امیرالمومنین
♦️روضه و مرثیه 🏴
#حضرت_ام_البنین الله علیها
#استاد_میرزا_محمدی
🔸گریز مصیبت 👇
گریز به مصیبت #حضرت_زینب سلام الله علیها
اگر این است تاثیر شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن
"🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
"السلام علیک یا مولاتے"
اصلا چهار پسر آورده بود
که :
👈🏻بلا گردان فرزندان فاطمه بنت رسول الله (ص) باشند !
🤔😭
👈🏻#ام_البنین یعنی:
عباس داشته باشی و بگویے:
عباسم فدای حسین فاطمه😭.
👌🏻از حسین چه خبر؟؟؟!...😭
"صلی الله علیکِ یا فاطمه ام البنین"
"آجرک الله یا صاحب الزمان"
🖤🏴🏴🏴🏴🖤
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫ روضهخوانی تکاندهنده و قدیمی رهبر انقلاب در مصیبت حضرت امالبنین (سلام الله علیها)
🖤✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت ام البنین سلام الله علیها✨🖤
4_5782792629313865821.m4a
6.45M
کتاب : سلام بر ابراهیم ...زندگی نامه و خاطرات پهلوان بی مزار ..شهید ابراهیم هادی 💛
راوی : خواهر و برادر شهید🌹
قسمت : اول
🖤اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🖤
🏴 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 #استوری |
با عطش خیمه ها بیتاب شدی
عباسم ...💔
تو علقمه از خجالت آب شد
عباسم ...💔
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🥀
#تسلیٺ_باد🥀
♨️ @Maddahionlin 👈
مداحی آنلاین - تا مشکت تو آب زدی - مهدی سلحشور.mp3
7.84M
🔳 #وفات_حضرت_ام_البنین(س)
🌴تا مشکت تو آب زدی
🌴موجای دریا شد آروم
🎤 #مهدی_سلحشور
⏯ #واحد
👌بسیار دلنشین
🔴مرجع رسمی #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیعیانی که محض رضای خدا بچه دار شوند
#ساره
#قسمت_صد_و_بیست_و_سوم
به روستا نزدیک می شدیم که گفت: صبح زود با بچه ها قرار گذاشتیم تا برویم چالوس و فرماندهان اعزام نیرو را توجیه کنم.
نزدیک خانه شان که شدیم، گفت: بریم خونه برادرم یارعلی. الان همه خونه مادرم جمعند و تا بفهمند، همه میان و تا چهار صبح باید بشینیم. من هم خسته ام. خونه داداش می خوابیم، صبح زود تو رو می رسونم و من هم می رم دنبال کارم.
برادر و زن داداش و برادرزاده از دیدن علی آقا کلی خوشحال شدند. کمی نشستیم، از جبهه گفت و جواب برادرش را داد و با احترام گفت: داداش ببخشید، من صبح زود باید برم چالوس، اجازه بده بخوابم.
زن داداش جا انداخت و علی آقا همین که دراز کشید، یکی شروع کرد به پنجره اتاق زدن و در زد. از دوستان صمیمی سپاهی اش بود. گفتم: علی آقا برید بیرون، برنمی گردی، خسته ای.
-چه کار کنم؟ می بینی که اومده در اتاق رو می زنه.
از جا بلند شد و رفت. دوستش از بچه های سپاه بود و باخبر شده بود که علی آقا آمده.
از بعضی رزمنده ها خبری نرسیده بود؛ آن وقت شب آمده بود که خبر بگیرد از عملیات و کسانی که شهید یا مجروح یا اسیر شده اند.
حدود یکی دو ساعتی بیرون نشست و صحبت کردند. وقتی که آمد دیگر خواب از سرش پریده بود. شروع کرد به حرف زدن. تا اذان صبح بیدار ماند و کمی برایم از خاطرات عملیات فتح المبین گفت؛ عملیات سنگینی بود. شدت آتش زیاد بود....
از دیدن بدن بی سر بچه ها، دست و پای قطع شده شان و از حالت هایی که هنگام دیدن بدن شهدا به او دست داده بود، گفت و گریه کرد. غصه بسیجی ها را خورد؛ مجروح ها را، قطع نخاع شده ها را. می گفت: این جوون ها میان جبهه، من نمی دونم بعد ها دولت چه کار می خواد براشون بکنه. خبر دارم بنیاد شهید هم که می رن، کاری براشون نمی کنند.