eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد🇮🇷🏴
137 دنبال‌کننده
11هزار عکس
11.2هزار ویدیو
404 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
احکام شرعی ❓رساندن غبار غلیظ به حلق بخور دادن 🔹آیات عظام امام و سیستانی: فرو بردن بخار آب، روزه را باطل نمی‌کند، مگر این‌که بخار آب به گونه‌ای باشد که در دهان جمع شود و فرو رود به‌طوری‌که عرفاً به آن نوشیدن آب گفته شود که در این‌صورت روزه را باطل می‌کند. 🔸آیت‌الله مکارم: احتیاط واجب این است که روزه‌دار بخار غلیظ را به حلق نرساند، ولی رفتن به حمام اشکال ندارد، هرچند فضای حمام را بخار گرفته باشد. 🔹آیت‌الله وحید: احتیاط واجب این است که روزه‌دار بخار غلیظ را به حلق نرساند. 🔸آیت‌الله شبیری زنجانی: فروبردن بخار آب روزه را باطل نمی‌کند، مگر این‌که بخار آب به گونه‌ای باشد که در دهان جمع شود و فرو رود به‌طوری‌که عرفاً به آن نوشیدن آب گفته شود در صورتی‌ که احتمال می‌داده‌ است که به ‌حلق خواهد رسید احتیاط واجب این است که روزه را بگیرد و بعداً قضا کند. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 ❓سیگار کشیدن 🔸 مراجع: بنا بر احتیاط واجب روزه را باطل می‌کند. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 ❓اسپری تنفسی (آسم) 🔸آیت‌الله خامنه‌ای: اشکال ندارد. 🔹آیت‌الله سیستانی: چنانچه رطوبتی وارد مجرای غذا نشود مانعی ندارد. 🔹آیت‌الله شبیری: اگر چیزی را به‌صورت مایع فرو ندهد، اشکال ندارد. 🔸آیت‌الله مکارم: اگر به ‌صورت گاز رقیق وارد بدن می‌شود، مانعی ندارد و روزه‌اش صحیح است. 🔸آیت‌الله صافی گلپایگانی: اگر مضطر به استعمال باشد به‌ قدر ضرورت اکتفا کند و روزه را بگیرد و اگر بدون اسپری نمی‌تواند قضا کند برای هر روز یک مد طعام هم بدهد. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
1_935879587.m4a
زمان: حجم: 3.89M
جلسه هفتم 🍃احکام روزه 🔸خوردن سحری بعد از اذان 🔹خوردن غذا از روی سهو در حال روزه 🔸تزریق آمپول یا سرم در حال روزه 🔹خوردن غذای لای دندان در حال روزه 🔸فروبردن آب دهان که ازروی خیال ترشی جمع شده 🔹خوردن آب در حال روزه از خوف مرگ 🔸چشیدن غذا در حال روزه 🔹انجام روابط زناشویی به اجبار شوهر در حال روزه 🔸احکام وضو 🔹حکم مداد یا سرمه یا ریمل برای وضو 🔸حکم چرک زیر ناخن در وضو 🌱سرکار خانم درویشی
4.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 يا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَالْجَمالُ 👌 اگر می‌خواهی شهید بشی راهی جز این نداری...
✍️ *این متن توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است:* *دارم به خانه سالمندان می روم، مجبورم.* *وقتی زندگی به نقطه ای میرسد که دیگر قادر به حمایت از خودت نیستی،* بچه هایت به نگهداری از فرزندان خودشان مشغول اند و نمی توانند ازتو نگهداری کنند، این تنها راه باقی‌مانده است. خانه سالمندان شرایط خوبی دارد: اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی، غذای خوشمزه، خدمات هم خوب است. فضا هم بسیار زیباست اما قیمتش ارزان نیست. حقوق بازنشستگی من به سختی می تواند این هزینه را پوشش دهد. البته اگر خانه ی خودم را بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمی آیم. می توانم در بازنشستگی خرجش کنم؛ تازه ارث خوبی هم برای پسرم بگذارم. پسرم میگوید : «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بدهد. ناراحتِ ما نباش.» حالا من باید برای رفتن به خانه سالمندان آماده شوم. به هم ریختن خانه خیلی چیزها را دربرمی گیرد: 1⃣ جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی است، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول. 2⃣ از جمع کردن خوشم می آمد. کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک زیاد، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل. 3⃣ عاشق کتابم. کتابخانه‌ام پر از کتاب است. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی. از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم. 4⃣ دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شود دریک آشپزخانه پر تصور کرد. ده ها آلبوم پر از عکس و... به خانه پر از لوازم نگاه می‌کنم و نگران می شوم. خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی دارد. دیگر جایی برای آن همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام ندارد. یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگر متعلق به من نیست. در واقع این مال متعلق به دنیاست. به این ها نگاه می کنم، با آن ها بازی می کنم، از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم. می خواهم همه اموالم را ببخشم، ولی نمی توانم؛ هضمش برایم مشکل است. از طرفی بچه ها و نوه هایم برای کارهایم و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند. به راحتی می توانم تصور کنم که آن ها با این همه چیزی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند: همه لباس ها و لوازم خواب دور ریخته می شود. عکس های با ارزش نابود می شود، کتاب ها، فله‌ای فروخته می شود. کلکسیون هایم چه ؟؟!!!! مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شود. از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخانه، چند تا از کتاب های مورد علاقه‌ام و چند تا قوری چای. کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خانه و البته کارت بانکی، تمام. این همه متعلقات من است. میروم و با همسایه‌ها، خداحافظی می‌کنم.... *سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم.* *بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازی است.* بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند: ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم. 1⃣ دور خودتان را برای خوشحال شدن، شلوغ نکنید. 2⃣ رقابت برای شهرت و ثروت خنده دار است. 3⃣ زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست. 4⃣ افسوس که هر چه برده ام، باختنی است. 5⃣ برداشته ها، تمام گذاشتنی است. پس در لحظه و حال زندگی کنید. زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و.... نباشید. 🌹در یک کلام انبار دار نباشید.🌹 🌹سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان، با دیگران، با همه.🌹 🌹خوب بخورید، خوب بپوشید، خوب سفر کنید، زندگی را زیاد سخت نگیرید.🌹 توصیه میکنم حتما بخونید این برای همه ما هست امروز پدر و مادران ما، فردا ما . 🌹🌸👌👆💐🌷
🔻خون دماغ شدن 👇🏻 ✅ معمولا معلول غلبه دم(خون) است 🔹البته برای صفراوی مزاج ها هم خونریزی مویرگ های بینی اتفاق می افتد 💠درمان های کلی و مقطعی 1⃣ حجامت 2⃣ روغن بنفشه پایه کنجد ریختن در بینی 3⃣ خوردن سیب 4⃣ مصرف سویق سیب 5⃣ نوشیدن شیر طبیعی گاو 👈🏻 نکته: اگر شخص صفراوی باشد، نیاز به درمان صفرا نیز دارد 🍃👇 🆔 @TahoraTeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ *متن زیر دلنوشته ای است از شخصی که نمی شناسم ولی آن را پسندیدم . واقعیت‌هایی است که کم و بیش آن را اطلاع دارم .* 👌دل‌نوشته‌ای برای رهبر عزیز و مقتدرمان محمدعلی_رضاپور 👌خیلی ها نمی‌دانند شما تمام بازی ایران و کره در جام ملتهای ۱۹۹۶ را دیده ای و برای موفقیت تیم ملی زیر لب ذکر می‌گفتی و با گلهای علی دایی خوشحالی می‌کردی! 👌حتی وقت خوابتان بود که بازی ایران و امریکا در جام جهانی ۹۸ فرانسه را دیدی و با گل استیلی خوابتان پرید و تا آخر تماشایش کردید! 👌۳ ساعت و ۳۰دقیقه وقت گذاشتید و فیلم‌سینمایی محمد رسول الله(ص) مجیدی مجیدی را با کارگردانش دیدید و بعد از پایان گفتید: کاش می‌توانستم دوباره تماشایش کنم! 👌شب کریسمس به خانه شهدای ارامنه می روید، از شیرینی و میوه هایشان می‌خورید. 👌شما بعد از انتخابات ۸۸ با امثال سیدمهدی شجاعی جلسات خصوصی می‌گذاشتید و هنرمندان را هنرمندانه نسبت به اتفاقات توجیه می‌کردید. 👌از فیلم مارمولک بدتان نیامد و دستور توبیخ ندادید، کارگردانش را در آغوش کشیدید. 👌بیس از ۱۲۰۰ رمان خوانده اید، و کتابخانه تان هیچ کتابی بدون حاشیه نویسی ندارد. 👌حلقه ازدواج پسرتان، انگشتر عقیق خودتان بود که کوچک کردن اندازه اش برای داماد، فقط ۱۴ هزار تومان خرج داشت. 👌کاش می‌دانستند فرزندانتان حتی از املت بیت المال شام دفتر نمی‌توانستند بخورند. 👌بیماریتان را در بیمارستان بقیه الله تهران با پزشکان ایرانی معالجه کردید. 👌نوه تان در بیمارستان رسالت تهران بدنیا آمد. 👌از مجید صالحی تا عادل فردوسی پور،حسن جوهرچی تا رامبد جوان، امین تارخ تا حسام نواب صفوی، محمدعلی کشاورز تا داوود رشیدی، برای گفتگو با همه وقت گذاشته اید. 👌 اهل شعرید، سینما شناسید، تندخوان و اهل مطالعه‌اید، والیبال بازی می‌کردید و حواستان به شطرنج آرین غلامی هم هست. 👌سریال پایتخت و عمو پورنگ‌ را دنبال می‌کردید، جلال آل احمد و شریعتی می‌خوانید، اندیشه های سید قطب را ترجمه می‌کنید. 👌با لباس مبدل بین خرابه های بم قدم می‌زنید. 👌اجازه نمی‌دهید خبرنگاری با کفش روی فرش چادر زلزله زدگان کرمانشاه برود 👌اتومبیل حامل و محافظان را نگه می‌دارید تا به داماد و عروس نسبتا بد پوشش در خیابان تبریک ازدواج بگویید، 👌با دختر کوهنورد جوان که سگش را در آغوش گرفته با محبت از احکام نگه داری حیوانش سخن می‌گویید، 👌 دانشجویان را برای بیان صریح ترین مواضع دعوت می‌کنید و بیش از ۶ ساعت پای حرفهایشان می‌نشینید. 👌رهبر ۸۱ ساله ای که ساعت ۵ صبح کارش را شروع می کند وساعت ۱۱ شب می‌خوابد تا نیمه شب برای تهجد بیدار بشود. 👌سخنرانی طولانی می کند با کمترین تپق و اشتباه! 👌با هر قشری با اطلاعات تخصصی سخن می‌گوید. 👌هر روز گزارشات مردمی را میخواند و از اوضاع زندگی مردم شخصاً تحقیق می‌کند. 👌به کوه می رود، جنس غیر ایرانی در خانه شان پیدا نمی‌شود. 👌هنوز اثاث خانه شان همان جهیزیه قدیمی همسرشان است. مایحتاج منزل را اهل خانه از جنوب شهر تهیه می‌کنند! 👌از حضرات آیات بهجت و بهاءالدینی تا حسن زاده آملی و فاطمی نیا و حتی پوتین و کوفی عنان و دکوئیار و بانکی مون شیفته و واله شما شده‌اند! 👌حق دارند اینهمه دشمنی می‌کنند با شما و نامتان! 👌شما هیبت شاهان و رهبران عالم‌را به چالش کشیده اید! 👌با آن دمپایی وصله دار، عینک قدیمی با پَدِبینیِ شکسته و همان‌آستین قبای نخ نما شده! 👌با این همه سادگی، از تنگه باب المندب تا تنگه هرمز از یمن تا آذربایجان از کشمیر تا زاریا در نیجریه از بوسنی تا ونزوئلا از ضاحیه تا پاراچنار! زیر سایه همان قبای با پارچه زبده رضوی ایرانی است که لایه پس دوز پایینش را باز کرده اید تا اندازه استفاده شما بشود. جوانمردانه از دولت کم محبوبیت حمایت می‌کنید! و هزار حرف نگفتنی دیگر... 👌شما غیر رسمی ترین رهبر دنیایید باهوش، مقتدر، صبور، مهربان، حکیم. تو میر عشقی، عاشقان بسیار داری. تو رهبری، با جانِ عاشق کار داری... 🌿 سلامتی این رهبر عزیز صلوات 🌿
⭕️ امیدوارم همتون از این مجرما بگیرید... 👤 نرگس قاسمی فر @TWTenghelabi
🔰 دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 💥 "اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ وَ إِطْعَامَ الطَّعَامِ وَ إِفْشَاءَ السَّلامِ وَ صُحْبَةَ الْكِرَامِ 💥 بِطَوْلِكَ يَا مَلْجَأَ الْآمِلِينَ؛ 💥 ! در این روز توفیق مهربانی به یتیمان و اطعام گرسنگان و آشکارا سلام گفتن و مصاحبت با نیکان را روزی‌ام فرما. 💥 به کرمت ای پناه امیدواران!».
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت یک تجربه‌گر مرگ موقت از عنایت ویژه امام حسین(ع) و حضرت رقیّه(س) به وی در عالم برزخ این ویدئو قسمتی از برنامه‌‌ی پربیننده و پژوهشی (زندگی پس از زندگی) می‌باشد که در ایام ماه مبارک رمضان هر شب از ساعت ۱۸:۳۰ در شبکه چهار سیما پخش می‌شود و مشاهدات تجربه‌گران مرگ موقت را از عالم پس از مرگ، بررسی و تشریح می‌کند. 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
سمیه هنوز دو سالش تمام نشده بود و شیرخواره بود. میثم 4 سال داشت. به آن ها نگاه می کردم و فکر می کردم: اگر بچه ام پسر باشد، حتما مثل میثم می شود. مراسم هفتم آقا یوسف، به تن میثم لباس سپاه پوشاندند و چفیه به گردنش انداختند. عکس آقای سجودی را داده بودند دستش. مرسوم بود، بچه های شهدا با همین وضعیت مقابل تابوت پدر یا مردم عزادار به سمت مزار شهید حرکت می کردند. گاهی فکر می کنم این کار اشتباه بود و نباید این کار انجام می شد، چون آن خاطره در روح و جان بچه های شهدا که حالا برای خودشان همسر و فرزندی دارند، نفوذ کرده. از طرفی خانواده شهید باید قدرتش را، مقاومتش را و ایستادنش را نشان می داد. پایان سال شصت و سه و شروع سال شصت و چهار با این حال و هوا طی شد. غروب بیست و پنج فروردین رسید. دردم شروع شد. می دانستم قرار است بچه ام به دنیا بیاید. علی آقا قول داده بود حتما هنگام به دنیا آمدن بچه دومم کنارم باشد. عقربه های ساعت، یازده را نشان می داد که دیدم تماس گرفت. همین که سلام کرد، دردم را قورت دادم و صدایم را صاف کردم، طوری که نفهمد خبری شده. به خودم گفتم: اگه الان بهش بگم که نمی تونه بیاد، دلواپس می شه. -خانم خوبی؟ -خوبم، تو خوبی؟ ممنون. مثل این که به او الهام شده بود، گفت: مطمئن باشم حالت خوبه؟
مثل این که به او الهام شده بود، گفت: مطمئن باشم حالت خوبه؟ بی معطلی گفتم: مطمئن باش، حالم خیلی خوبه. دلم می خواست باشد. پرسیدم: کی برمی گردی؟ فکر می کنی دقیقا کی برگردی؟ -چند روز دیگه؛ به اندازه انگشتای یک دست هم نمی رسه. علی آقا می دانست همین روزها بچه مان به دنیا می آید؛ برای همین گفتم: اوه! اون که خیلی زیاده، چند روز؟! -حالا من یک چیزی گفتم؛ ولی زودتر میام. -علی! تو رو خدا زودتر بیا! -باشه! باشه! حتما زودتر میام. انگار شک کرده باشد از این همه اصرارم. خبر از فاطمه گرفت: حال فاطمه چطوره؟! برای این که بو نبرد، گفتم: هر دوتا خوبند. همیشه صحبت کردن هایش برایم شیرین بود. با یک لحن خاصی حرف می زد. یک محبتی که شبیه آن را میان حرف زدن و صحبت کردن با کس دیگری پیدا نمی کردم. وسط صحبت هایمان همین طور که گوشی دستم بود و درد زایمان را تحمل می کردم، گفتم: کجایی؟ تو که سر زایمان این بچه ام هم نیستی! حدود یک ربع صحبت مان طول کشید. این بار هم خانه مادرم بودم. گوشی را قطع کردم و از جا بلند شدم. باز هم مثل وقتی فاطمه را به دنیا آوردم، درد را تحمل کردم. تا اذان صبح خیلی تحمل کردم. به سختی وضو گرفتم و نماز صبحم را خواندم. یاد حرف آن زن، هنگامی که فاطمه را به دنیا می آوردم، افتادم که می گفت: تو این حالت برای رزمنده ها دعا کن.