eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
385 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمه‌جانش را به اتاق عمل بردند و تازه دیدم بیمارستان مجسم شده است. جنازه مردم روی زمین مانده و گریه کودکان زخمی و مادران‌شان دل سنگ را آب می‌کرد. چشمم به اشک مردم بود و در گوشم صدای سعد می‌آمد که به بهانه رهایی مردم مستانه نعره می‌زد: «بالرّوح، بالدّم، لبیک سوریه!» و حالا مردم سوریه تنها قربانیان این بدمستی سعد و هم‌پیاله‌هایش بودند. 💠 کنار راهروی بیمارستان روی زمین کِز کرده بودم و می‌ترسیدم مصطفی مظلومانه شود که فقط بی‌صدا گریه می‌کردم. ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار زده و چشمان زیبایش از حال و روز مردم رنگ شده بود که به سمتش چرخیدم و با گریه پرسیدم: «زنده می‌مونه؟» 💠 از تب بی‌تابی‌ام حس می‌کرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی می‌تپد که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید: «چی‌کاره‌اس؟» تمام استخوان‌هایم از ترس و غم می‌لرزید که بیشتر در خودم فرو رفتم و زیرلب گفتم: «تو پارچه فروشه، با جوونای شیعه از حرم (علیها‌السلام) دفاع می‌کردن!» 💠 از درخشش چشمانش فهمیدم حس دفاع از به کام دلش شیرین آمده و پرسیدم: «تو برا چی اومدی اینجا؟» طوری نگاهم می‌کرد که انگار هنوز عطش دو سال ندیدن خواهرش فروکش نکرده و همچنان تشنه چشمانم بود که تنها پلکی زد و پاسخ داد: «برا همون کاری که سعد ادعاش رو می‌کرد!» 💠 لبخندی عصبی لب‌هایش را گشود، طوری که دندان‌هایش درخشید و در برابر حیرت نگاهم با همان لحن نمکین طعنه زد: «عین آمریکا و اسرائیل و عربستان و ترکیه، این بنده خداها همه‌شون می‌خوان کنار مردم سوریه مبارزه کنن! این که می‌بینی با خمپاره و انتحاری افتادن به جون زن و بچه‌های سوریه، معارضین صلح‌جو هستن!!!» و دیگر این حجم غم در سینه‌اش جا نمی‌شد که رنگ لبخند از لبش رفت و غریبانه شهادت داد: «سعد ادعا می‌کرد می‌خواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی ما اومدیم تا واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزاده‌ها کنیم!» 💠 و نمی‌دانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم که بلیطم را از جیبش درآورد، نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید: «چقدر دنبالت گشتم زینب!» از صدایش دلم لرزید، حس می‌کردم در این مدتِ بی‌خبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد و خواستم پی حرفش را بگیرم که نگاه برّاق و تیزش به چشمم سیلی زد. 💠 خودش بود، با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله می‌کشید و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو می‌چرخید که شیشه وحشتم در گلو شکست. نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشتزده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم: «این با تکفیری‌هاس!» از جیغم همه چرخیدند و بسمه مثل اسفند روی آتش می‌جنبید بلکه راه فراری پیدا کند و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید. 💠 دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمی‌دانستم می‌خواهد چه کند که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد. مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل حیوانی زوزه می‌کشید، ابوالفضل فریاد می‌زد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم. 💠 مردم به هر سمتی فرار می‌کردند و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما می‌دویدند. دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود، یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند به خودش بسته که تنم لرزید. ابوالفضل نهیب زد کسی به کمربند دست نزند، دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه روی زمین زانو زد. 💠 فریاد می‌زد تا همه از بسمه فاصله بگیرند و من می‌ترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شود که با گریه التماسش می‌کردم عقب بیاید و او به قصد باز کردن کمربند، دستش را به سمت کمر بسمه برد. با دستانم چشمانم را گرفته و از اضطراب پَرپَر شدن برادرم ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که گرمای دستش را روی صورتم حس کردم. 💠 با کف دستانش دو طرف صورتم را گرفت، با انگشتانش را پاک کرد و با نرمی لحنش نازم را کشید: «برا من گریه می‌کنی یا برا این پسره که اسکورتت می‌کرد؟» چشمانش با شیطنت به رویم می‌خندید، می‌دید صورتم از ترس می‌لرزد و می‌خواست ترسم تمام شود که دوباره سر به سر حال خرابم گذاشت: «ببینم گِل دل تو رو با پسر برداشتن؟ پسر قحطه؟» 💠 با نگاه خیسم دنبال بسمه گشتم و دیدم همان دو مرد نظامی او را در انتهای راهرو می‌برند. همچنان صورتم را نوازش می‌کرد تا آرامم کند و من دیگر از چشمانش شرم می‌کردم که حرف را به جایی دیگر کشیدم: «چرا دنبالم می‌گشتی؟»... ✍️نویسنده:
✍️ 💠 نگاهش روی صورتم می‌گشت و باید تکلیف این زن روشن می‌شد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت: «تو اینو از کجا می‌شناختی؟» دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست: «شبی که سعد می‌خواست بره ، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!» 💠 بی‌غیرتی سعد دلش را از جا کَند، می‌ترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من می‌خواستم خیالش را تخت کنم که (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم: «همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد ، فکر می‌کرد وهابی‌ام. می‌خواستن با بهم زدن مجلس، تحریک‌شون کنن و همه رو بکشن!» که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید: «ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای و حرم نذاشتن و منو نجات دادن!» 💠 می‌دید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه می‌کنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد: «می‌خواست به ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟» به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرف‌ها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد: «همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی !» 💠 از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکه‌ای از جانم در اینجا جا مانده و او بی‌توجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد: «خودم می‌رسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمی‌گردی و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!» حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم: «چرا خونه خودمون نرم؟» 💠 بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید: «بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمه‌چینی می‌کرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم: «چی شده داداش؟» سرش را چرخاند، می‌خواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی می‌گشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد،: «هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو بمبگذاری کردن، چند نفر شدن.» 💠 مقابل چشمانم نفس‌نفس می‌زد، کلماتش را می‌شمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت: «مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...» دیگر نشنیدم چه می‌گوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمی‌شد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس می‌کردم بلکه با ضجه‌ای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که به‌جای نفس، قلبم از گلو بالا می‌آمد. 💠 ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ می‌زدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم می‌درخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمی‌دانستم بدن آن‌ها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم. در آغوش ابوالفضل بال‌بال می‌زدم که فرصت جبران بی‌وفایی‌هایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به رفته بود. 💠 اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه ، نه بیمارستان که آتش تکفیری‌ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را می‌سوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم. ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمی‌خواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم می‌خندید و شیطنت می‌کرد: «من جواب رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای یا پرستاری خواهرت؟» 💠 و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه می‌کردم. چشمانش را از صورتم می‌گرداند تا اشکش را نبینم و دلش می‌خواست فقط خنده‌هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت: «این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!» 💠 و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا می‌خواست زیر پایم را بکشد که بی‌پرده پرسید: «فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»... ✍️نویسنده:
🌱مریض بستر عشقم شفا نمی‌خواهم که مرهم دلم از نسخه و دوای رضاست
من با یک پیرزن ! ✍رفته بودم حرم ، تاکسی سوار شدم از حرم به سمت بلوار امین. یه زن جلو و یه پیرزن عقب نشسته بودن. پیرزنه با ساق پاهای برهنه! از همون اول شروع کرد به غرغر که چقدر گرونیه.. نگاه کنید 240 کیلو طلا رو گنبده! چرا برنمیدارن خرج فقرا کنن؟!😒 ⁉️ حضرت زهرا معلوم نیست قبرش کجاست، دارن با پول ما، براش حرم میسازن!؟!⁉️ پول ما را میبرن عراق، صحن ها را بزرگ میکنن.. عراق آباد بشه‼️ زن جلویی سر تکون میداد و راننده هم هیزم تو آتیش میریخت که چقدررر گرونیه و قیمت لاستیک و صفحه کلاج و... 🔥 🔰 معمولا تو تاکسی وارد بحث نمیشم و سکوت میکنم.. ولی اسم رو که برد و دیدم رو نشونه گرفته، نتونستم سکوت کنم! گفتم: خانم! برای حضرت زهرا نمیسازن، اسم یه تو حرم حضرت علی رو بنام ایشون گذاشتن.. 👌 کسی هم پول زور از هیچکس نمیگیره صحن و حرم بسازن، هر کی بخواد با نذر و کمک میکنه❤️ اون حرمها هم مال نیست، مال کل و ملت اسلامه. مگه حرم امام رضا مال کل شیعیان نیست؟! اما این طلاهای گنبد 💛 اینا را بردارن خرج فقرا کنن؟! اینا رو خود فقرا دادن که صحن و سرای اهلبیت آباد باشه.. ❌ برگشت و گفت: بهایی از مسلمون بهتره، اونا به هم کمک میکنن، اگه فقیر بینشون باشه بهش میرسن‼️ ‼️ (اینجا معلوم شد پیرزن مکار، ) ✅ گفتم: رو گنبد قبر تو حیفا، ، 12 هزار آجر طلاس! چرا ورنمیدارین خرج فقرا کنین؟!! 🤔 ❌ گفت: ما مظلومیم، حق تحصیل و حق کار و هیچی نداریم.. گناه مون چیه. جز اینکه مسلمون نیستیم؟! جز اینکه یه دین مدرن و بروز داریم ⁉️ ✅ گفتم: گناه تون اینه که هستین. نه دین. تشکیلات میگه👈 با کی ازدواج کنین. با کی حرف بزنین، به چی فکر کنین، از بچگی و خائن بار میاین.. از قحطی ساختگی انگلیسیا زمان قاجار تا جلادهای ساواک همه جا شما با چنگال هاتون مردم شیعه ایران رو آزار دادین، حتی اسرائیل هم شما رو میشناسه و حق ندارین بیش از 10 روز تو اشغالی باشین.. اونا هم میدونن شما چقدر خائن و بدطینت هستین!!! 😒 اما، تو کدوم دین به یه آدم نماز میخونن و سجده میکنن؟! که شما به قبر بها سجده میکنین. 😕 تو کدوم دین میگن یه آدم، خداست معاذالله‼️ که بها میگه من خدا هستم ‼️ شما دم از و مدرنیته میزنین؟! عجیبه! زن بهایی حتی ارث شوهرشو نمیبره.😉 و همه ارث رو باید بدین تشکیلات ‼️ تشکیلات استالین انقدر دیکتاتوری نبود، که تشکیلات شما هست! اونقدر عقب مونده هستید که مرد میتونه با خواهر و مادر و دختر خودش ازدواج کنه، بجز زن پدر! 😐 چون بها میخواست دست پسراش به زنش نرسه، ازدواج با زن پدرو ممنوع کرد فقط 😶 با مادر آره، با زن پدر نه ! 😑🤣 پیرزن بهایی بهت زده و عصبی نگاه میکرد.. گفت: آقا نگه دار پیاده میشم 🤣😂 •
سلام به تو با دستانی پر از خون ◽️این عکس یک دنیا حرف دارد ... 💎 علی حتی اگر تمام بدنش غرق در خون هم شود ، دست از اعتقاداتش بر نمی دارد. جان می دهد ، دست از دست می دهد ، اما اعتقاداتش را هرگز... 💎 با دست خونی هم خودش را به می رساند. •┈┈••✾•◈◈◈•✾••┈┈• ﷽؛ اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکوا إِلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنَا صَلَوَاتُک عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ غَیْبَةَ وَلِیِّنَا وَ کثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعِنَّا عَلَی ذَلِک بِفَتْحٍ منک تُعَجِّلُهُ وَ بِضُرٍّ تَکشِفُهُ وَ نَصْرٍ تُعِزُّهُ وَ سُلْطَانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ وَ رَحْمَةٍ مِنْک تُجَلِّلُنَاهَا وَ عَافِیَةٍ مِنْک تُلْبِسُنَاهَا بِرَحْمَتِک یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. خدایا! ما به تو شکایت می کنیم از نبودن پیامبرمان _ که درود تو بر او و خاندانش باد _ و غایب بودنِ سرپرستمان و زیادیِ دشمنانمان و اندک بودنِ تعدادمان و سختیِ آشوب هایی که بر ما وارد می شود و شورش هایی که علیه ما بر پا می شود. پس بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را بر این امور یاری کن، با گشایشی که به سرعت برایمان قرار می دهی، و برطرف کردنِ بدحالی که به ما عارض شده، و کمکی که عزتمندانه می رسانی، و سیطره همه جانبه حق که آشکار می کنی، و رحمتی که بزرگی بخشِ ما قرار می دهی، و سلامتی که به ما می پوشانی. [خدایا! همه این درخواست ها را] به سبب رحمتت به ما عطا فرما، ای رحم کننده ترینِ رحم کنندگان!
تنها_میان_داعش 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام، اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود: «جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد: «داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت: «یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز می شیم یا می شیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر می شه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند: «ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد: «من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد: «من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد: «تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود: «خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...
✨بسم الله الرحمن الرحيم✨ 🌹 آیه 1 سوره مائده - بخش2 بسم الله الرحمن الرحيم یا أيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُم بَهِيمَةُ الْأَنْعاَمِ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّى الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيد ُ : به نام خداوند بخشنده مهربان اى كسانى كه ایمان آورده اید! به همه عهد و پیمان ها وفا كنید. (خوردن گوشت) چهارپایان براى شما حلال گشته، مگر آنهایی كه بر شما خوانده خواهد شد، و در حالی که در احرام هستید شكار را حلال نشمرید، همانا خداوند به هر چه خواهد حكم مى كند. 🌷 : به نام خدا 🌷 : رحمت عام خداوند 🌷 : رحمت خاص خداوند 🌷 : وفا کنید 🌷 : جمع عقد است عقد یعنی عهد و پیمان است. در زبان عربی وقتی کلمه ای جمع می شود و در ابتدای آن الف و لام گذاشته شود معنای تمام و جمیع آن را دارد پس العقود یعنی تمامی عهد و پیمان ها است. 🌷 : حلال شد يعنى مجاز شدن چیزی 🌷 : به حیوان بهیمه گفته می شود زیرا احساسات و عواطف آن برای آدمی مبهم است. در اینجا به معناى چهارپایان غیر درنده است. 🌷 : به حیوانات چهارپایی گفته می شود که گوشت و پوست آنها با آدمی سازگار است که به آنها چهارپایان حلال گوشت گفته می شود به گاو و شتر و گوسفند انعام مى گویند و که سه بار در قرآن آمده به معناى حلال بودن گوشت این چهارپایان است. 🌷 : حلال کردن 🌷 : شکار 🌷 : کسانی که در حال احرام حج هستند. در جلسه قبلی درباره بسم الله الرحمن الرحيم سخن گفتیم. سپس آیه به مهم ترین عامل اعتمادسازی در جامعه یعنی وفای به عهد و پیمان توصیه می کند. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ: ای کسانی که ایمان آورده اید! به همه عهد و پیمان ها وفا کنید. یعنی همه عهد و پیمان ها است. شخص با ایمان در زندگی خود و پیمان های مختلفی می بندد باید به تمام آنها پای بند باشد. از جمله این عهدها، عهد در زمان است زن و مرد در زمان عقد با هم پیمان می بندند که به هم وفادار بمانند و در سختی ها کنار هم باشند مبادا بعدها عهدشکنی کنند. همچنین نسبت به عهدی که با می بندد باید وفا کند همچنین نسبت به عهدی که با می بندد باید وفا کند. اوفوا بالعقود یعنی تمام پيمان هاى الهى و انسانى و پيمان هاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و تجارى و ازدواج و مانند آن که باید به آن وفا کنید شامل می شود حتّى عهد و پيمان هايى كه مسلمانان با غير مسلمانان مى ‌بندند نيز شامل مى‌ شود که این وفای به از ویژگی های مؤمنان است. حتى اگر به بچه ها وعده ای داده شد باید به آن عمل کرد. ⬅️ ادامه آیه در جلسه بعدی... ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
حدادیان حرم رقیه .mp3
10.93M
🎤 محمدحسین حدادیان رقیه_سلام_علیها 👌 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍسلام‌الله‌علیها‌ ✾࿐༅✧♥️✧ ༅࿐✾ @hossienebnali ✾࿐༅✧♥️✧ ༅࿐✾
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌹تفسیر سوره مائده، آیه ۹۵ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنُوا لَا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ ۚ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَآءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْيًا بَالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاكِينَ أَوْ عَدْلُ ذَٰلِكَ صِيَامًا لِيَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ ۗ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ ۚ وَمَنْ عَادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ ۗ وَاللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ : ای کسانی که ایمان آوردید! در حالی كه در احرام [حجّ یا عمره‌] هستید، شكار را نكُشید. و هر كسی از شما عمداً آن را بكُشد، كفّاره‌ ای همانند آن از جنس چهارپایانِ [اهلی‌] بر عهده اوست؛ كه [همانند بودن آن را] دو عادل از خودتان حکم کننند، و به عنوان قربانی به [حریم‌] كعبه رسد، یا به كفّاره به نیازمندان طعام دهد، یا برابر تعداد نیازمندی كه طعام می‌ دهد روزه بگیرد، تا كیفر كار خود را بچشد. خدا از [گناه‌] كشتن شكارهایی كه قبل از این حكم انجام گرفته درگذشت. و هر كه به شكار كردن بازگردد، خدا از او انتقام می ‌گیرد؛ و خدا توانای شكست ‌ناپذیر و صاحب انتقام است. 🌷 : نکشید 🌷 : شکار 🌷 : کسانی که در حال احرام حج یا عمره هستند 🌷 : چهارپایان« منظور گاو ، گوسفند و شتر است » 🌷 : دو عادل 🌷 : قربانی مکه 🌷 : نیازمندان 🌷 : برابری 🌷 : روزه 🌷 : تا بچشد 🌷 : کیفر و عذاب، عقوبت 🌷 : در گذشت 🌷 : گذشت 🌷 : بازگشت 🌷 : توانای شکست ناپذیر 🌷 : صاحب انتقام موضوع این آیه در ادامه آیه قبلی است. در اين آيه با صراحت و قاطعيّت بيشتر و به طور عموم دستور حرام بودن شکار را در حال حج یا عمره صادر كرده و مى‌ فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ؛ ای کسانی که ایمان آوردید! در حالی که در احرام [حج یا عمره] هستید، شکار را نکشید» سپس به صيد در حال احرام اشاره كرده، مى‌ فرماید: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ؛ و هر کسی از شما عمدا آن را بکشد، کفاره ای همانند آن از جنس چهارپایان اهلی بر عهده اوست» یعنی کسی که به طور عمد صیدی را به قتل برساند، باید کفاره ای همانند آن از چهار پایان بدهد یعنی گاو یا شتر یا گوسفندی را قربانی کرده و گوشت آن را به نیازمندان بدهد. در اينجا منظور از «مثل» همانندى در شكل و اندازه است به اين معنى كه مثلاً اگر كسى حيوان وحشى بزرگى را همانند شترمرغ صيد كند، بايد كفّاره آن را شتر انتخاب كند و يا اگر آهو صيد كند بايد گوسفند كه تقريباً به اندازه آن است قربانى کند. و از آنجا كه ممكن است موضوع همانندى براى بعضى مورد شك و ترديد واقع شود، در اين زمينه دستور داده است كه بايد اين موضوع زير نظر دو نفر از افراد مطّلع و عادل انجام پذيرد «يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ؛ دو عادل از خودتان از میان خودتان حکم کنند» و درباره اين كه اين كفّاره در كجا بايد ذبح شود، دستور مى ‌دهد كه به صورت قربانى و اهدا به كعبه شود و به سرزمين كعبه برسد «هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ؛ و به عنوان قربانی به حریم کعبه برسد» سپس اضافه مى ‌كند كه، لازم نيست حتماً به صورت قربانى باشد، بلكه دو چيز ديگر نيز هر يک مى‌توانند جانشين آن شوند، نخست اين كه معادل پول آن را در راه مصرف كند «أَوْ كَفّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ: یا به کفاره به نیازمندان طعام دهد» «أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً: یا برابر تعداد نیازمندی که طعام می دهد روزه بگیرد» این به خاطر آن است «لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ: تا کیفر کار خود را بچشد» امّا از آنجايى كه هيچ حكمى معمولاً شامل گذشته نمى ‌شود، تصريح مى‌كند كه «عَفَا اللّهُ عَمّا سَلَفَ: از گناه کشتن شکارهایی که قبل از این حکم انجام گرفته درگذشت» و هر گاه كسى به اين اخطارهاى مكرّر و حكم كفّاره اعتنا نكند و باز هم مرتكب صيد در حال احرام شود، خداوند از چنين كسى انتقام خواهد گرفت «وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَ اللّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ؛ و هر که به شکار کردن بازگردد، خدا از او انتقام می گیرد و خدا توانای شکست ناپذیر و صاحب انتقام است» 🔹پیام های آیه ۹۵ سوره مائده🔹 ✅ در حال احرام، حتی برای حیوانات نیز باید حفظ شود. ✅ باید عادلانه باشد. ✅ به عدالت در همه جا توجه دارد. ✅ به هر مناسبتی به مسئله گرسنگان و فقر زدایی توجه دارد. ✅ اصرار بر گناه و تکرار آن، بسیار خطرناک و عقوبت سختی در پی دارد. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌹 آیه ۱۵۰ سوره انعام 💥قُلْ هَلُمَّ شُهَدَآءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَٰذَا ۖ فَإِنْ شَهِدُوا فَلَا تَشْهَدْ مَعَهُمْ ۚ وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَآءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ : بگو: گواهان خود را كه گواهی می‌ دهند بر اینكه خدا این امور را حرام كرده بیاورید. پس اگر گواهان هم شهادت دادند تو با آنان گواهی نده؛ و از هواهای نفسانی كسانی كه آیات ما را تكذیب كردند، و كسانی كه به آخرت ایمان نمی آورند، و برای پروردگارشان شریک قرار می‌ دهند، پیروی نکن 🌷 : بیاورید 🌷 : گواهان خود، شاهدان خود 🌷 : گواهی می دهند 🌷 : حرام کرد 🌷 تَتَّبِعْ: پیروی نکن 🌷 : هواهای نفسانی 🌷 : تکذیب کردند 🌷 : شریک و برابر قرار می دهند این آیه همانند سایر آیات سوره انعام در نازل شده است. در اين آيه براى اين كه باطل بودن سخنان مشرکان روشن تر شود، و نيز اصول صحيح قضاوت و داورى رعايت گردد، از دعوت مى‌ كند كه اگر شهود معتبرى دارند، كه حيوانات و زراعت هايى را كه آنها مدّعى تحريم آن هستند تحريم كرده، بیاورند. لذا به صلی الله علیه و آله و سلم مى‌ فرمايد: «قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذا؛ بگو: گواهان خود را که گواهی می دهند بر اینکه خدا این امور را حرام کرده بیاورید» سپس اضافه مى‌ كند: «فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ؛ پس اگر گواهان هم شهادت دادند تو با آنان گواهی نده» اين ساختگى مشرکان صرفاً از هوا و هوس و تقليدهاى كوركورانه سر چشمه گرفته زیرا هيچ سند و مدركى از انبياى الهى و كتاب های آسمانى بر اين امور ندارند. سپس مى‌ فرمايد: «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ؛ و از هواهای نفسانی کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و کسانی که به آخرت ایمان نمی آورند و برای پروردگارشان شریک قرار می دهند پیروی نکن» يعنى، بت‌ پرستى آنها و انكار قيامت و رستاخيز و خرافات و هواپرستى آنان گواه زنده‌ اى است، كه اين آنان نيز ساختگى است و ادّعايشان در مورد تحريم اين موضوعات از طرف ، بى‌ اساس و بى‌ ارزش است. 🔹پيام های آیه ۱۵۰ سوره انعام🔹 ✅ ، دین منطق و برهان است و از مخالفان خود گواه طلبیده و آنان را به مجادله‏‌ ى نیكو دعوت مى‏‌ كند. ✅ یكى از وظایف ، برخورد با بدعت‏ هاست. ✅ هر گواهى و شهادتى، اعتبار ندارد. ✅ مواظب باشیم شرایط و جوّ اجتماع، ما را به اشتباه نیفكند. ✅ انسان‏ هاى با ایمان نباید از سنّت‏ هاى مشركان تقلید كنند. ✅ مشركین، را خالق مى‏ دانند اما در تدبیر و مدیریّت امور هستى براى او شریک قائلند. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 آیه ۳۳ سوره اعراف قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَ الْبَغْىَ بِغَيْرِ الْحَقِ‏ّ وَأَن تُشْرِكُواْ بِاللَّهِ مَالَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَ أَن تَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ‏ : بگو: همانا پروردگارم كارهاى زشت چه آشكار و چه پنهان، و گناه و ستم و سركشى به ناحقّ و شریک قرار دادن چیزى براى خدا كه او دلیلى بر حقّانیّت آن نازل نكرده، و آنچه را نمى‏‌ دانید به خداوند نسبت دهید، حرام كرده است. 🌷 : بگو 🌷 : حرام کرده است 🌷 : کارهای زشت 🌷 : آنچه آشکار شده 🌷 : آنچه پنهان شده 🌷 : گناه 🌷 : ستم ، سرکشی 🌷 : دلیل 🌷 : نمی دانید این آیه در نازل شده است. بارها ديده‌ ايم كه قرآن مجيد هرگاه سخن از امر مباح يا لازمى به ميان مى‌ آورد، بلافاصله از نقطه مقابل آن يعنى زشتی ها و محرّمات سخن مى‌ گويد، تا هر دو بحث، يكديگر را تكميل كنند، در اينجا نيز به دنبال اجازه استفاده از مواهب الهى و زينت ها و نفى تحريم آنها، سخن از محرمات به ميان آورده و بطور عموم، و سپس به چند نکته مهم اشاره می کند. در آغاز از تحريم فواحش سخن مى‌ گويد، مى‌ فرمايد: اى ! «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ: بگو: همانا پروردگارم کارهای زشت چه آشکار و چه پنهان را کرده است. سپس موضوع را تعميم داده، مى‌ فرماید: «وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ: و و ستم و سرکشی به ناحق سپس اشاره به مسأله شرک نموده، مى‌ فرمايد: «وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً: و اگر چیزی را برای شریک قرار دهید که او دلیلی بر حقانیت آن نازل نکرده است آخرين چيزى را كه به عنوان محرّمات روى آن تكيّه مى‌ كند، نسبت دادن چيزى به بدون علم و آگاهى است، مى‌ فرمايد: «وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ: و آنچه را که نمی دانید به خداوند نسبت دهید، حرام کرده است «فواحش» جمع «فاحشة»، یعنى گناهى كه زشتى آن بر همه آشكار است، همچون زنا و چون در جاهلیّت انجام پنهانى آن را روا مى‏ داشتند، این آیه حرمت آن را نیز تأكید مى‏ نماید. «اِثم»، گناهى است كه سقوط انسان را در پى داشته باشد و «بَغى»، تجاوز به حقّ دیگران است. این آیه، انواع گناهان اعتقادى و زبانى را در بر دارد. در روایات، منظور از گناه باطنى، پذیرش ولایت رهبران ستمگر دانسته شده است. صلى الله علیه وآله فرمودند: كسى كه بدون علم و آگاهى حكمى صادر كند، فرشتگان آسمان و زمین او را لعنت مى‏ كنند. زراره از امام صادق علیه السلام پرسید: حجّت خداوند بر بندگانش چیست؟ حضرت فرمودند: «أن یقولوا ما یعلمون و یقفوا عند ما لایعلمون» تنها آنچه را مى‏‌دانند بگویند و اگر نمى‏ دانند، سكوت كرده و بازایستند. 🔹پيام های آیه ۳۳ سوره اعراف🔹 ✅ تحریم‏ هاى الهى، در مسیر تربیت و رشد و تكامل است. ✅ حلال‏ ها بسیار است، ولى حرام‏ ها اندک و محدود كه موارد آن در و روایات بیان شده است. ✅ ، گناه است و قبح ذاتى و عقلى دارد، اگر چه مردم نفهمند. ✅ مشركان، براى خود استدلالى ندارند. ✅ در تبلیغ و نهى از منكر، ابتدا راه هاى و معروف ارائه شود، سپس نهى از منكرات و اعلام كارهاى حرام. ✅ استناد هر چیز به باید متّكى بر علم ودلیل باشد. آرى، هرگونه ادّعایى خصوصاً در مورد هستى باید با دلیل و منطق باشد. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری