eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
140 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
9.1هزار ویدیو
373 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
(توبه) ســه روز از گذشته، خيلي جدي تصميم گرفته بود. کار در کابــاره را رهــا کرد. فردا صبح هم رفتیم . وارد شدیم. يکدفعه ديدم کنار درب ورودي ، روي زمين نشست رو به سمت گنبد، خيره شد به گنبد و شروع کرد با آقا حرف زدن. مرتب مي گفــت: خدا! من بد کردم. من غلط کردم، اما مي خوام کنم. خدايا منو ببخش ! يا (ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشــک از چشمان من هم جاري شد. يکساعتي به همين حالت بود. خلاصه دو روز بودیم و بعد برگشتيم تهران. در واقعاً توبه کرد. همه خلافکارهاي گذشته را رها کرد. بهمن ماه بود و هر شــب در تهران تظاهرات بود. اعتصابــات و درگيريها همه چيز را به هم ريخته بود. از که برگشتيم. براي نماز جماعت رفت !! خيلي تعجب کردم. فردا شب هم براي نماز رفت. با چند تا از بچه هاي انقلابي آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهراتها شرکت مي کرد. حضور با آن قد و هيکل و قدرت، قوت قلبي براي دوســتاش بود. البته از قبل هم ميانه خوبي با شاه و درباريها نداشت. بارها ديده بودم كه به شاه فحش مي داد. ارادت به امام بعد از شناخت امام تا آنجا رسيد که در همان ايام قبل ازانقلاب سينه اش را خالکوبي کرده بود و روي آن هم نوشته بود؛ ، فدايت شوم. .
(کردستان) موقع وردی به ایران نزدیک می شد. براي گروه انتظامات و دوستانش انتخاب شده بودند. بعد از ورود ، شاهرخ هر روز براي ديدار ایشان به مدرسه رفاه مي رفت. این چند ماه مدام در فضای کمیته و و ... بود. حالا دیگر فضاي متشــنج تابستان پنجاه و هشت فرا رسید. خبر رسيد به آشوب کشيده شده، پيامي صادر کردند: به ياري برويد. با شنیدن پیام ديگر ســر از پا نمي شناخت. ســاعت ســه عصر (يکســاعت پس از پيام ) با يک دستگاه اتوبوس ماکروس درمقابل ايستاد. بعد هم داد مي زد: ، بيا بالا، ...!!! ساعت چهار عصر ماشين پر شد. و به سمت حرکت کردیم. نيروي ما تقريباً هفتاد نفر بود. فرمانده پادگان وقتي بچه هاي ما را ديد گفت: فرمانده شما كيه ؟! ما هم بلافاصله گفتیم: آقاي . اما گفت: چي ميگي ؟! من فقط مي تونم تيراندازي کنم. من كه فرماندهي بلد نيستم. بعد با صحبت هایی که شد را به عنوان انتخاب کردند. .
✍️ 💠 هیاهوی مردم در گوشم می‌کوبید، در تنگنایی از به خودم می‌پیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را می‌دیدم و دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید. بازوی دیگرم را گرفته و می‌خواست در میان جمعیتی که به هر سو می‌دویدند جنازه‌ام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم. از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه‌ام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانه‌ام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود. 💠 بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی‌حالم تنها سقف بلند بالای سرم را می‌دید که گرمای انگشتانش را روی گونه‌ام حس کردم و لحن گرم‌ترش را شنیدم: «نازنین!» درد از روی شانه تا گردنم می‌کشید، به‌سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پرده‌ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم. 💠 صدای مردانی را از پشت پرده می‌شنیدم و نمی‌فهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمی‌کردم حالا به حالم گریه کند. ردّ روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی می‌زد. می‌دید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمی‌شد که با هر دو دستش صورتم را می‌کرد و زیر لب می‌گفت: «منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم می‌کشوندم اینجا!» 💠 او با همان لهجه عربی به نرمی صحبت می‌کرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به فریاد می‌زدند، سرم را پُر کرده بود که با نفس‌هایی بریده پرسیدم: «اینجا کجاس؟» با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت می‌کشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد: «مجبور شدم بیارمت اینجا.» 💠 صدای امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به عُمری آورده است و باورم نمی‌شد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد: «نازنین باور کن نمی‌تونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!» سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداری‌ام داد: «اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!» 💠 و نمی‌فهمید با هر کلمه حالم را بدتر می‌کند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشی‌مان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد: «تو که می‌دونی من تو عمرم یه رکعت نخوندم! ولی این مسجد فرق می‌کنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم بوده و الان نماد مخالفت با شده!» و او با دروغ مرا به این کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم: «تو که می‌دونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بی‌پاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد: «هسته اولیه انقلاب تو تشکیل شده، باید خودمون رو می‌رسوندیم اینجا!» 💠 و من از اخبار بی‌خبر نبودم و می‌دیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ می‌رود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده می‌شد، بازخواستش کردم: «این چند ماه همه شهرهای تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟» حالت تهوع طوری به سینه‌ام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم می‌دید که از جا پرید و اگر او نبود از تنهایی جان می‌دادم که به التماس افتادم: «کجا میری سعد؟» 💠 کاسه صبرم از تحمل اینهمه در نصفه روز تَرک خورده و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش می‌زد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت: «میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی‌ام فرار کرد. تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. 💠 از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید: «برای کی جاسوسی می‌کنی ؟»... ✍️نویسنده:
✍️ 💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان‌هایم زیر انگشتان درشتش خرد می‌شد و با چشمان وحشتزده‌ام دیدم را به سمت صورتم می‌آورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی‌ام را صدا می‌زند: «زینب!» احساس می‌کردم فرشته به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمی‌دانست و نمی‌دانستم فرشته نجاتم سر رسیده که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد: «زینب!» 💠 قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این تنها نگاه‌مان می‌کرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند و مچ این سنگدل را با یک دست قفل کرد. دستان همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید: «این رافضی واسه جاسوسی می‌کنه!» 💠 با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید: «کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه می‌شدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس می‌کردم. یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی‌اش چنگ زد و دیگر نمی‌دیدم چطور او را با قدرت می‌کشد تا از من دورش کند که از هجوم بین من و مرگ فاصله‌ای نبود و می‌شنیدم همچنان نعره می‌زند که خون این حلال است. 💠 از پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را می‌شنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش می‌کرد: «هنوز این شهر انقدر بی‌صاحب نشده که تو بدی!» سایه دستش را دیدم که به شانه‌اش کوبید تا از پرده دورش کند و من هنوز باور نمی‌کردم زنده مانده‌ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات آفتاب به طلایی می‌زد و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ می‌درخشید و نمی‌دانستم اسمم را از کجا می‌داند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می‌لرزیدم و او حیرت‌زده نگاهم می‌کرد. تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم می‌تپید و می‌ترسید کسی قصد جانم را کند که همانجا ایستاد و با صدایی که به نرمی می‌لرزید، سوال کرد: «شما هستید؟» 💠 زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش می‌کردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی دلم را قرص کرد: «من اینجام، نترسید!» هنوز نمی‌فهمید این دختر غریبه در این معرکه چه می‌کند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمی‌توانستم کلامی بگویم که سعد آمد. با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید: «چی می‌خوای؟» در برابر چشمان سعد که از شعله می‌کشید، به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بی‌رحمانه پرخاش کرد: «چه غلطی می‌کنی اینجا؟» 💠 پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه‌اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن فریاد کشید: «بی‌پدر اینجا چه غلطی می‌کنی؟» نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او می‌دانست چه بلایی دورم پرسه می‌زند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت، او را داخل پرده کشید و با صدایی که می‌خواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند: « دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!» 💠 سعد نمی‌فهمید او چه می‌گوید و من میان گریه ضجه زدم: «همونی که عصر رفتیم در خونه‌اش، اینجا بود! می‌خواست سرم رو ببُره...» و او می‌دید برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده‌ام رو به سعد هشدار داد: «باید از اینجا برید، تا رو نریزن آروم نمی‌گیرن!» دستان سعد سُست شده بود، همه بدنش می‌لرزید و دیگر رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد: «من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟» و او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش داد: «من اهل اینجا نیستم، اهل . هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده‌ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. می‌برمتون خونه برادرم!»... ✍️نویسنده:
✍️ 💠 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشه‌ای دیگر جعبه‌های ؛ نمی‌دانستم اینهمه ساز و برگ از کجا جمع شده و مصطفی می‌خواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد: «سریع تر بیاید!» تا رسیدن به خانه، در کوچه‌های سرد و ساکت شهری که از در و دیوارش می‌پاشید، هزار بار جان کندم و در هر قدم می‌دیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر می‌چرخد تا کسی دنبالم نباشد. 💠 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بی‌هوشی روی همان بستر سپید افتادم. در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک می‌دید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و همین حال خرابم مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد: «شما اینجا چیکار می‌کنید؟» 💠 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی به این شهر آمده‌ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید: «چرا نرفتید بیمارستان؟» صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه می‌خواست کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید: «اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!» 💠 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد: «دکتر تو بود...» و مصطفی منتظر همین بود که با قاطعیت کلامش را شکست: «کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟» برادرش اهل بود و می‌دانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیه‌اش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت: «دو هفته پیش یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمی‌خواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد: «البته قبلش خودشون رو از مرز رسونده بودن درعا و اسلحه‌ها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!» 💠 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد: «دو ماه پیش که اعتراضات تو شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!» از چشمان وحشت زده سعد می‌فهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش می‌جنبید و مصطفی امانش نمی‌داد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود: «اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو و و تظاهرات می‌کنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش می‌کشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد: «می‌دونی کی به زنت کرده؟» 💠 سعد نگاهش بین جمع می‌چرخید، دلش می‌خواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد: «نمی‌دونم، ما داشتیم می‌رفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی دارن فرار می‌کنن سمت ما، همونجا تیر خورد.» من نمی‌دانستم اما انگار خودش می‌دانست می‌گوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس می‌زد و مصطفی می‌خواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت: «اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، می‌دیدی چند تا پلیس و نیروی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟» 💠 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه می‌کرد و او همچنان از که روی حنجره‌ام دیده بود، زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد: «فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون ، چه بلایی ممکنه سر بیاد؟» دلم برای سعد می‌تپید و این جوان از زبان دل شکسته‌ام حرف می‌زد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بی‌حیایی صدایش را بلند کرد: «من زنم رو با خودم می‌برم!» 💠 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید: «پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه‌تونه!» برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد: «این شبا شهر قُرق شده که خون شیعه رو حلال می‌دونن! بخصوص که زنت و بهش رحم نمی‌کنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه‌ها کمین کردن و مردم و پلیس رو بی‌هدف می‌زنن!»... ✍️نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 پیروزی ما برای اداره است... 💠از باید امور اداره بشود... ~~~~~~~~~ 🔴سخنانی کمتر شنیده شده از امام خمینی(ره) ⏳۱ دقیقه @masajed313
👈از 8200 چه می دانید؟ 👈👈اطلاع رسانی خیلی : بسم الله الرحمن الرحیم و بشدت هستنند و خوراک تبلیغاتی خویش را از یگان نظامی 8200 در دریافت می کنند.. مأموریت این یگان که متعلق به اسرائیل بوده و صددرصد است برپایی و ایجاد و... متاسفانه در درون کشور نا آگاه سخنان بظاهر زیبای نیروهای ورزیده و آموزش دیده این یگان شوم را خورده اند و کننده پیام های این یگان شده اند. لازم بذکر است در این حدود زن و مرد که همگی به فارسی کاملا بوده و در زمینه علوم نیز بین آنان ماهری وجود دارد فقط پشت می نشینند و به تولید اینگونه و آن به مرتبطین خود در و کشور می پردازند. تمام پیامهایی که در آن سخن از و و و عرب ملخ خور و برتری ایرانی به عرب شده و نیز بظاهر مقبول و کذبی از مرحوم شریعتی و دیگر روشنفکران، تهمت زدن به نظام و نسبت دادن اخبار غیر واقعی مثل اعدام دختران برای کردن مردم به نظام نسبت دادن امور بی پایه و اساس به اسلام و.... کارکنان این است. 🚫مواظب باشیم مجانی نباشیم... ✅🚫 خیلی دارن کار انجام میدن!! به 👇👇👇 زیر توجه کنید: 🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫 1⃣ ترجیح می دهم بجای! آنکه در بنشینم و به کفشهایم فکر کنم؛ در راه بروم و به خدا کنم. ⏪ توضيح: نویسنده با ظرافت در مسجد (با استعاره از نماز واجب) را همراه با یک امر مذموم (حواس پرتی یا اشتغال به دنیا ) همراه کرده و یک مستحب (تفکر به خدا) را جایگزین آن کرده، هم به به کرده و آنرا تحسین نموده و پا جای پای می گذارد!🚫 2⃣ من دختران هندو را از پدر و مادرم بیشتر دوست دارم. چون آنها از روی می رقصند و اینها از روی نماز می خوانند !!🚫 ⏪ توضيح : نویسنده این بار گستاخانه تر یک امر را جایگزین دستور نموده و علاوه بر به پدر و مادر خود، باز هم با کردن یک ظاهرا بد عمل کننده به واجب الهی، آنرا با یک فعل همراه با !! نموده و عمل را تبلیغ می نماید.🚫 3) در ماه رمضان چند جوان پیر مردی را دیدند که یواشکی غذا می خورد به او گفتند ای پیر مرد مگه روزه نیستی؟ پیرمرد گفت چرا روزه هستم فقط آب وغذا می خورم جوانان خندیدند و گفتند واقعا ؟ پیرمرد گفت بلی ، دروغ نمی گویم ، به کسی بد نگاه نمی کنم ، کسی را مسخره نمی کنم ، با کسی با دشنام سخن نمی گویم ، کسی را آزرده نمی کنم ، چشم به مال کسی ندارم و ... بعد پیرمرد به جوانان گفت آیا شما هم روزه هستید ؟ یکی از جوانان درحالی که سرش را پایین نگهداشته بود به آرامی گفت خیر ما فقط غذا نمی خوریم.🚫 : نویسنده در اینجا ایجاد بدعتی در روزه گرفتن را رواج می دهد و سعی در بی ارزش قرار دادن روزه ی جوانان مومن امروزه را دارد، درست است در اسلام و در سفارشات پیامبر عظیم الشاءن و اهل بیت علیهم السلام آمده است کسی که روزه می گیرد باید تمام اعضاء و جوارح آن (چشم و گوش و زبان و ...) روزه باشند و نه فقط شکم، ولی باید گفت تمام ما معصوم هم نیستیم و آنطور که در اسلام سفارش شده باید فریضه ی روزه را بجای آوریم. ⚡️⚡️⚡️ نظایر این نوع استراتژی شیطانی را در متون مختلفی که در دنیای مجازی برای شما می آید، می توانید مشاهده کنيد. عبادات واجب با مستحبات عوام فریب: حج 👈 با کمک مالی به مستمندان روزه 👈 با سیر نمودن گرسنگان نماز 👈 با تفکر و تشکر زبانی از خدا حتی مستحبات با مستحبات دیگر: نذری و مجالس امام حسین علیه السلام، 👈 با جهزیه برای نوعروسان. زکات فطره و خمس و کمک برای احداث مساجد و ضریح ائمه علیهم السلام و .. ✅ نکته : هیچ کس منکر خوبی اعمال مستحبی نیست و اتفاقا همین کسانیکه به انجام واجبات اهمیت می دهند عمدتا موفق تر به انجام مستحبات هستند... ولی استراتژی شیطان گمراهی بندگان و جابجایی اعمال است و همین کار، ابلیس را کافیست که انسان را از دین خدا خارج نماید. 🚫 کلیدواژه این استراتژی: "بجای..." مي باشد. لطفا کاملاً هوشیار و بیدار باشید. 🚫🚫 هیچ متنی را بدون تفکر و تعقل در دنیای مجازی ارسال نکنیم. 🚫◾️عواملی هستند، سعی در نابودی دین و اعتقادات ما دارن. 👌🏼بقول معروف: در زمين حریف بازی نکنیم. ?👹👹🏴 اللهم عجل لولیک الفرج🏴
📚 حکم مسجد تخریب شده 💠 سؤال: قسمتی از یک مسجد که در طرح عمرانی شهرداری به اضطرار تخریب شده، آیا همچنان حکم را دارد؟ ✅ جواب: اگر احتمال برگشت آن به حالت اولیه وجود نداشته باشد، احکام شرعی مسجد را ندارد. 🆔 @leader_ahkam مقام معظم رهبری
🌼 طناب کشی 🌼 💎 همه از کار جوان تعجب کرده بودند و با نگاه عجیبی به او نگاه می کردند و احیاناً بعضی نیز او را مسخره می کردند. جوان که قد بلندی هم داشت و آستین لباسش را بالا زده بود؛ 💎 طناب بلندی به دست گرفته و آن را از در خانه ای تا پیامبر (صلی الله علیه و آله) می کشید. عابران با تعجب به او نگاه می کردند اما جوان، مشغول کار خودش بود. 💎 یکی از رهگذران پرسید: مشغول چه کاری هستی؟ جوان بدون اینکه دست از کار بکشد، گفت: پیرمرد نابینایی که همسایه ماست از من درخواست کرده طنابی را از در خانه اش تا مسجد بکشم تا بتواند با گرفتن طناب به مسجد و برسد. 💎 رهگذر با تعجب پرسید: حالا مگر چه می شد را در خانه اش می خواند؟ جوان در حالی که طناب را به دست داشت و به جلو حرکت می کرد، گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرموده، این کار را انجام دهد تا از نماز جماعت محروم نباشد. 💎 رهگذر که در حال رفتن بود، آرام با خودش گفت: پس ما که چشم داریم و سالم هستیم، اگر در نماز جماعت شرکت نکنیم دیگر... . 📒 اصغر آیتی و حسن محمودی، پر پرواز ؛ ص ۷۸ به نقل از تهذیب الأحكام، ج 3 ص 266. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🆔 @namazmt
29.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| به مناسبت روز جهانی مسجد| روایت به آتش کشیدن مسجدالاقصی توسط صهیونیست‌ها و استمرار تخریب مساجد در کشورهای اسلامی 📽 پیشنهاد اکران در مسجد ــــــــــــــــــــــــــــ |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | اگر از عقب مسجد، صدای کودک نیامد، این محله عقبه ندارد! ⁉️ اگر ما مسجدی‌ها می‌دیدیم که کودکی به نام امام حسن روی دوش رفت چه می‌کردیم؟ 🔹 برای نسل خود مسجد را تقویت کنید! _________________ 🔶 برشی از سخنرانی به مناسبت ۳۰مرداد، روز جهانی
| رفتار عجیب یک فرمانده نظامی 🥀 روزي مالك اشتر از بازار كوفه مي گذشت. در حاليكه عمامه و پيراهني از كرباس بر تن داشت. مردي بازاري بر در دكانش نشسته بود و عنوان اهانت، زباله اي (كلوخ) به طرف او پرتاب كرد. 💧 مالك اشتر بدون اينكه به كردار زشت بازاري توجهي بكند و از خود واكنش نشان دهد، راه خود را پيش گرفت و رفت. 🥀 مالك مقداري دور شده بود. يكي از رفقاي مرد بازاري كه مالك را مي شناخت به او گفت: - آيا اين مرد را كه به او توهين كردي شناختي؟ مرد بازاري گفت: نه! نشناختم. مگر اين شخص كه بود؟ 💧 دوست بازاري پاسخ داد: - او مالك اشتر از صحابه معروف امير المؤمنين بود. همين كه بازاري فهميد شخص اهانت شده فرمانده و وزير جنگ سپاه علي عليه السلام است، از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد. 🥀 با سرعت به دنبال مالك اشتر دويد تا از او عذرخواهي كند. مالك را ديد كه وارد مسجد شد و به نماز ايستاد. پس از آنكه نماز تمام شد خود را به پاي مالك انداخت و مرتب پاي آن بزرگوار را مي بوسيد. 💧 مالك اشتر گفت: چرا چنين مي كني؟ بازاري گفت: از كار زشتي كه نسبت به تو انجام دادم، معذرت مي خواهم و پوزش مي طلبم. اميدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده از تقصيرم بگذري. 🥀 مالك اشتر گفت: هرگز ترس و وحشت به خود راه مده! به خدا سوگند من وارد نشدم مگر اينكه درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم كه تو را به راه راست هدايت نمايد. 📚 بحارالانوار ، ج 42 ، ص 157. 👌مالک اشتر چون نمازش را خوب اقامه می کرد، قدرت کنترل خشم پیدا کرده بود. همچنین برای بخشش و هدایت دیگران نماز اقامه می کرد. ╭❀🕊🌼🍃❀╮ http://eitaa.com/joinchat/3794927616C787ef768cc ╰❀🍃🌼🕊❀╯
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌹 آیه 43 سوره نساء 💥 يَا أيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقْرَبُواْ الصَّلَو ةَ وَأَنْتُمْ سُكاَرَى حَتَّى تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُباً إلَّا عَابِرِى سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُواْ وَإِنْ كُنْتُمْ مَّرْضَى‏ أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَآءَ أَحَدٌ مِّنْكُمْ مِّنَ الْغَآئِطِ أَوْ لَامَسْتُمْ النِّسَآءَ فَلَمْ تَجِدُواْ مَآءً فَتَيَمَّمُواْ صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوّاً غَفُورا (43) ً : اى كسانى كه ایمان آورده‏ اید! در حالی که مست هستید به نماز نزدیک نشوید، تا آنكه بدانید چه مى ‏گویید. و نیز در حال جنابت، نزدیک نماز نشوید، مگر در حال سفر، تا اینكه غسل كنید. و اگر بیمار یا در سفر بودید، یا یكى از شما از جاى گودى (كنایه از قضاى حاجت) آمد، یا آمیزش جنسى با زنان داشتید و آب نیافتید، پس بر سطح زمین پاک تیمّم كنید، آنگاه صورت و دست ‏هایتان را مسح كنید. قطعا خداوند همواره بخشنده و بسیار آمرزنده است. 🌷 : نزدیک نشوید 🌷 : نماز 🌷 : مستان 🌷 : جنابت در اثر خروج منی چه در بیداری چه در خواب و بر اثر آمیزش جنسی عارض می شود. 🌷 : عبور کنندگان 🌷 : بیماران - جمع مریض 🌷 : قضای حاجت- مستراح 🌷 : آمیزش برقرار کردید 🌷 : روی زمین 🌷 : پاکیزه 🌷 : صورت هایتان 🌷 : دست هایتان 🌷 : بخشنده 🌷 : بسیار آمرزنده 🔴 : این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است. شيخ طوسى گوید: در سبب نزول آیه، ابراهیم چنین گوید: درباره قومی از صحابه نازل گردید که دارای خستگی زیادی بودند. 🌸 در این آیه چند حکم فقهی آمده است: 1⃣ باطل بودن در حال مستی: یا أيها الذين ءامنوا لا تقربوا الصلوة و أنتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! در حالی که مست هستید به نماز نزدیک نشوید، تا آنکه بدانید چه می گویید. آنچه که زمینه ارتباط با را فراهم می کند نماز است. البته نمازی که همراه با فهم است. چرا می گوید در حال مستی به نماز نزدیک نشوید؟ زیرا برای این است تا بفهمید چه می گویید زیرا نماز باید در نهایت هوشیاری انجام شود. 2⃣ باطل بودن در حال جنابت: و لا جنبا؛ و نیز در حال جنابت، نزدیک نماز نشوید. سپس استثنایی برای این حکم بیان فرموده: إلا عابرى سبيل؛ مگر در حال سفر. که گرفتار بی آبی شوید که در این حال نماز خواندن به شرط که در ذیل آیه خواهد آمد جایز است. 3⃣ سپس در مورد جواز نماز خواندن و یا عبور از مسجد می فرماید: حتى تغتسلوا؛ تا اينکه کنید. 4⃣ برای معذورین: نخست به موردی که آب برای بدن ضرر داشته باشد مانند بیمار اشاره کرده و می فرماید: و إن کنتم مرضی؛ و اگر بیمار باشید و سپس به مواردی که آب در دسترس نباشد اشاره کرده و می فرماید: أو على سفر أو جاء أحد منكم من الغائط أو لامستم النساء؛ و يا در سفر بوديد يا يکی از شما از قضای حاجت آمد و یا با همسران آمیزش جنسی داشتید. فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا؛ و نیافتید، پس بر سطح زمین (خاک) پاک تیمم کنید. فامسحوا بوجوهكم و أيديكم؛ آنگاه صورت و دست هایتان را مسح کنید. 🔴 : ابتدا نیت می کنیم سپس کف دو دست را بر چیزی که بر آن جایز است، می زنیم. سپس هر دو دست را بر تمام پیشانی و دو طرف آن از جایی که موی سر می روید تا روی ابروها و بالای بینی می کشیم. بعد با کف دست چپ بر تمام پشت دست راست از مچ تا سرانگشتان و در آخر کف دست راست را بر تمام پشت دست چپ می کشیم. 🔴 حالا اگر از روی نا آگاهی کسی هم آلوده به شراب های مست کننده بود که حرام است و هم نماز می خواند اگر با حال جنابت نماز می خواند و از احکام طهارت آگاهی نداشت نگران نباشد از این به بعد گذشته را جبران کند. إن الله کان عفوا غفورا؛ زیرا قطعا خداوند همواره بخشنده و بسیار آمرزنده است. 🔹 🔹 ✅ مقام به حدى رفیع است كه فرد مست نباید به آن نزدیک شود. ✅ در ، تنها اذكار و حركات كافى نیست، توجّه و شعور لازم است. ✅ در ، نباید با حالت جنابت وارد شد. ✅ در ، شستن تمام بدن لازم است. چون در آیه نام عضو خاصّى برده نشده است. «تغتسلوا» ✅ تعطیل ندارد. اگر آب نبود، باید تیمم كرد. ✅ شرط ارتباط با از طریق نماز، طهارت و پاكى است. ✅ باید بر خاک پاک باشد. ✅ تخفیف ، نمودى از رحمت و مغفرت الهى است. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
| تقرب به سوى سگ 💧 مرحوم هيدجى قضيه جالبى نقل مى كند، مى گويد: مقدسى بود در محله اى و يا روستايى ، شبى براى عبادت به رفت ، مسجد خالى بود، دو ركعت نماز كه به جا آورد، 🌳 صداى خش خشى از گوشه هاى مسجد شنيد، با خود گفت : پس من تنها در مسجد نيستم ، كس ديگرى هم گويى در مسجد هست ، 💧 سپس شيطان او را كرد و شروع كرد با صداى بلندتر نماز خواندن وَلا الضّالّين را با مد تمام كشيدن ! به خيال اين كه فردا آن ناآشنا، در ده و محله منتشر مى كند كه فلانى ، ديشب در مسجد، تا صبح مشغول راز و نياز بود و نماز نافله به جا مى آورد 🌳 اين مقدس مآب بيچاره ، به همين خيال ، حتى شب را هم به منزل نرفت و تا صبح مشغول و راز بود. 💧 صبح كه هوا روشن شد، وقتى كه خواست از مسجد خارج شود، ديد سگى نحيف و ضعيف از گوشه شبستان آمد و از در بيرون رفت . 🌳 يك باره فهميد كه همه آن خش خش ها، از اين سگ بوده كه از سرماى شب ، به داخل مسجد پناه آورده است و همه نماز نافله ها و گريه ها و اشك هاى جناب مقدس هم به جاى «تَقرّباً اِلى الله» ، «تَقرّباً اِلى الكَلب» بوده است. 📚 ، کتاب پندهای حکیمانه ، پند 288. 🆔 @namazmt
🔻نظر آیت الله خوشوقت در مورد تربیت فرزندان در مسجد: 🔹راحت‌ترین راه این است که پدر، دست خانواده را بگیرد و به بیاورد. در مسجد چیزهایی می بینند که آن‌ها را تربیت می‌کند. بچه می‌‌بیند مردم نماز می‌‌خوانند؛ لذا نماز خواندن بر او چاپ می‌‌خورد. می‌‌بیند در رمضان روزه می‌‌گیرند، چاپ می‌‌خورد. می‌‌بیند عده‌ای منبر می‌‌روند و از ولایت امیرالمؤمنین می‌‌گویند، چاپ می‌‌خورد.... 🔸خلاصه همه‌ی اینها مربی است. بدون زحمت، خود به خود بچه‌‌‌ها بار می‌‌آیند. انسان می‌‌بیند بعد از مدتی بچه نماز می‌‌خواند و حمد و سوره‌اش هم درست شده است. اما اگر بخواهی آن‌ها را به مسجد نیاوری و خودت آن‌ها را درست کنی، حتی اگر ۲۴ ساعت هم بنشینی، درست نمی‌‌شود. 🔹در مسجد بدون زحمت هم یاد می‌‌گیرد، هم با آدم‌های خوب معاشرت می‌کند و خستگی اش در می‌‌رود و اُنسش تأمین میشود، و هم .... بنابراین باید پدر و مادر حواسشان جمع باشد و بچه‌‌‌ها را به عنوان امانت بپذیرند و تربیت کنند. 🆘 @Roshangari @alfavayedolkoronaieh🌱
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 آیه ۲۹ سوره اعراف قُلْ أَمَرَ رَبِّى بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِ‏ّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ : بگو: پرودگارم به عدل و داد فرمان داده و در هر مسجدى روى خود را متوجه او کنید و او را بخوانید، در حالى كه دین را براى او خالص مى‏ سازید. آنگونه كه شمارا در آغاز آفرید، باز می گردید. 🌷 : بگو 🌷 : فرمان داده 🌷 : پروردگارم 🌷 : عدل و داد 🌷 : روی خود را متوجه کنید 🌷 : نزد 🌷 : هر مسجد 🌷 : او را بخوانید 🌷 : شما را در آغاز آفرید 🌷 : باز می گردید این آیه در نازل شده است. در اين آيه به اصول دستورات پروردگار در زمينه وظايف عملى در يک جمله كوتاه اشاره، شده و سپس اصول عقايد دينى يعنى، و را بطور فشرده بيان مى ‌كند نخست به صلی الله علیه و آله و سلم مى‌ فرمايد: «قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ: بگو: پروردگارم به عدل و داد فرمان داده» سپس دستور به يكتاپرستى و مبارزه با هرگونه شرک داده، مى فرمايد: «وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ: و در هر مسجدی روی خود را متوجه او کنید» «وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ: و او را بخوانید، در حالی که دین را برای او خالص می سازید» پس از تحكيم پايه ، توجّه به مسأله معاد و رستاخيز كرده، مى‌ فرمايد: «كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ: آنگونه که شما را در آغاز آفرید، باز می گردید» آيه فوق يكى از كوتاه ترين و جالب ترين تعبيرات را در زمينه معاد جسمانى بازگو مى ‌كند، و مى ‌فرمايد: نگاهى به آغاز خود كنيد ببينيد همين جسم شما كه از مقدار زيادى آب و مقدار كمترى مواد مختلف، فلزات و شبه فلزات تركيب شده است در آغاز كجا بود؟ آب هايى كه در ساختمان جسم شما به كار رفته هر قطره ‌اى از آن احتمالاً در يكى از اقيانوس هاى روى سرگردان بود و سپس تبخير گرديد و تبديل به ابرها و به شكل قطرات باران بر زمين ها فرو ريختند، و ذرّاتى كه هم اكنون از مواد جامد زمين در ساختمان جسم شما به كار رفته، روزى به صورت دانه گندم يا ميوه درخت، يا سبزی هاى مختلف بود كه از نقاط پراكنده زمين گردآورى شد. بنابراين چه جاى تعجّب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال نخستين، باز همان ذرّات جمع آورى گردد و به هم پيوندند و اندام نخستين را تشكيل دهند؟ و اگر چنين چيزى محال بود چرا در آغاز آفرينش انجام شد؟ بنابراين همان گونه كه در آغاز، شما را آفريده است در روز رستاخيز نيز باز مى‌ گرداند. 🔹 پيام های آیه ۲۹ سوره اعراف 🔹 ✅ ، مأمور به قسط و عدالت است. ✅ پایبندى خالصانه به ، زمینه ‏ى گسترش قسط و عدل است. ✅ جلوگیرى از تبعیض، در كنار مطرح است و عبادت ونماز، همراه قسط ارزش بیشترى دارد. ✅ تربیت صحیح، در نظامِ عادلانه است و قسط، از شئون ربوبیّت الهى است. ✅ ، دربردارنده ‏ى ابعاد اجتماعى، عبادى و اعتقادى انسان است. ✅ ، پایگاه اخلاص است، نه ریا و شرک ✅ یكى از شرایط ، خلوص نیّت است. ✅ توجّه و ایمان به ، عامل اقامه‏ ى قسط و اخلاص انسان است. ✅ ، دلیل امكان معاد است. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 آیه ۳۱ سوره اعراف 💥يا بنی ءَادَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِ‏ّ مَسْجِدٍ وَ كُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَ لَاتُسْرِفُواْ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ‏ : اى فرزندان آدم! نزد هر مسجد زینت‏ هاى خود را برگیرید و بخورید و بیاشامید و اسراف نكنید، همانا خداوند اسرافكاران را دوست ندارد. 🌷 : بگیرید 🌷 : بخورید 🌷 : بنوشید 🌷 : اسراف نکنید 🌷 : دوست نمی دارد 🌷 : اسرافکاران این آیه در نازل شده است. در اين آيه به عنوان يک قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مى ‌شود. دستور مى ‌دهد كه، «يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ: ای فرزندان آدم! نزد هر زینت های خود را برگیرید» اين جمله مى ‌تواند هم اشاره به «زينت هاى جسمانى» باشد كه شامل پوشيدن لباس هاى مرتّب و پاک و تميز، و شانه زدن موها، و به كار بردن عطر و مانند آن مى ‌شود، و هم شامل «زينت هاى معنوى» ، يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيّت و اخلاص در جمله بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنی ها و آشاميدنی هاى پاک و پاكيزه مى‌ كند، مى ‌گويد از آنها «وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا: و بخورید و بیاشامید» امّا چون طبع زياده طلبِ ، ممكن است از این دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدال آميز از پوشش و تغذيه صحيح، راه تجمّل پرستى و اسراف را پيش گيرد، بلافاصله اضافه مى‌ كند: «وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ: و اسراف نکنید، همانا اسرافکاران را دوست ندارد» كلمه «اسراف» كلمه بسيار جامعى است كه هرگونه زياده‌روى در كميّت و كيفيّت و بيهوده‌ گرايى و اتلاف و مانند آن را شامل مى ‌شود. جمله كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا؛ بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد در آيه فوق آمده، گرچه بسيار ساده به نظر مى‌رسد، امّا امروز ثابت شده است كه يكى از مهمّترين دستورات بهداشتى همين است، زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه سرچشمه بسيارى از بيماری ها، غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مى ‌ماند، اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاه هاى بدن و هم منبع آماده ‌اى است براى انواع عفونتها و بيماريها! عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم، اسراف و زياده‌روى در تغذيه و به اصطلاح «پرخورى» است، و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت در غذا نيست. كسانى كه اين دستور را ساده فكر مى ‌كنند خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا اهميّت رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند. 🔹پيام های آیه ۳۱ سوره اعراف🔹 ✅ كه پایگاه مسلمین است، باید آراسته، زیبا و با جاذبه باشد. ✅ بهترین وزیباترین ، براى بهترین مكان است. ✅ ، هم به باطن نماز توجّه دارد، هم به ظاهر آن. ✅ ، اگر چه در نماز فردى هم ارزش است، اما در اجتماع و مسجد، حساب ویژه‏ اى دارد. ✅ اوّل ، آنگاه غذا. اوّل توجّه به روح و معنویّت، آنگاه توجّه به جسم. ✅ صرفه‏ جویى، محبوب است و بهره‏ گیرى از زینت و غذا باید دور از اسراف باشد. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری