◾️#اعمال_ظاهری_ده_روز_اول_محرم:
١- #غسل مخصوصا در روز اول محرم
٢- #توبه و #توسل به اهل بیت و امام حسین (علیهم السلام)
٣- #روزه ۹ روز اول محرم
- بویژه روز اول آن که حضرت زکریا برای بچه دار شدن گرفت.
- #روزه روز #عاشورا #کراهت شدید دارد که :
- اهل سنت بنا بر #بدعت بنی امیه روزه میگیرند.
- بهتر است در روز #عاشورا، بدون نیت روزه ، از #خوردن بویژه #آشامیدن، تاحد امکان #پرهیز کرد
٤- #دائم_الوضو_بودن به ویژه به هنگام حضور در مجالس و مراسم
٥- #خواندن_زیارت_عاشورا
- در دهه اول محرم اهتمام ویژه بدان شود.
- به طور مستمر که بهتر است بعد از نماز صبح باشد.
- همراه با غسل و وضو
- خوانده شدن صد بند لعن و سلام
- نماز بعد از زیارت خوانده شود.
- دعای علقمه
- رعایت قبله
- رعایت پوشش مناسب
- طریق نشستن و ایستادن (بویژه ایستادن در هنگام سلام )
٦- #زیارت حضرت #عبدالعظیم الحسنی
- که ثواب زیارت امام حسین (ع) را دارد.
٧- #حالت_عزا به خانه و محل کسب، و خود شخص.
- پوشیدن #لباس_مشکی
- #نصب_کتیبه های عاشورائی
- مقداری سیاهی در خانه
- پرچم عزا بر سر در خانه
٨- تشکیل و شرکت در #مجالس_روضه
٩- #انفاق و احسان
- مخصوصا برای سرسلامتی و تشفی قلب مبارک امام زمان (ع) و فرج ایشان
١٠- #اجتناب از #امور_شادی_آور و مفرح بویژه در دهه اول.
١١- #اهتمام به #گریه برای امام حسین (علیه السلام)
١٢- #نوشیدن و نوشانیدن #آب به یاد عطش امام.
١٣- #تعظیم_مجالس روضه.
#نشر_دهید
#حلوای_عربی همانطور که از نامش مشخص است یکی از انواع حلواهای سنتی و خوشمزه کشورهای عربی است که با روشهای متنوعی درست می شود،.
#مواد_لازم_حلوای_عربی
👈آرد قنادی ۴ پیمانه
👈شیر خشک ۲ پیمانه
👈کره ۵۰ گرم
👈کره محلی ۱ قاشق چایخوری
👈مواد لازم شهد حلوا
👈شکر ۴ پیمانه
👈پودر هل ۲ قاشق چایخوری
👈زعفران دم کرده ۵ قاشق چایخوری
👈گلاب ۳ قاشق چایخوری
👈آب ۲ پیمانه
#طرز_تهیه_حلوای_عربی
🔸مرحله اول
برای تهیه حلوا عربی خوشمزه ابتدا یک قابلمه مناسب روی حرارت ملایم قرار می دهیم، سپس #آب را به همراه #شکر به قابلمه اضافه می کنیم.
در ادامه مخلوط می کنیم و #زعفران را به همراه #گلاب به قابلمه اضافه می کنیم.
🔸مرحله دوم
حالا وقتی #شکر حل شد، #پودر_هل را اضافه می کنیم و مخلوط می کنیم.
در ادامه وقتی #شهد ریز جوش زد، #حرارت را #خاموش می کنیم، سپس اجازه می دهیم کاملا #خنک شود.
حالا #آرد را با #شیر_خشک مخلوط می کنیم.
🔸مرحله سوم
در این مرحله #مخلوط_آرد_و_شیرخشک را ۳ مرتبه #الک می کنیم.
حالا یک #قابلمه_جداگانه روی حرارت قرار می دهیم،
سپس #مخلوط_آردقنادی و #شیرخشک را به آن اضافه می کنیم و مدام هم می زنیم تا آرد نسوزد.
🔸مرحله چهارم
به هم زدن #آرد ادامه می دهیم تا خامی آرد گرفته شود و #تغییر_رنگ دهد.
در ادامه وقتی رنگ آرد تغییر کرد، برای اینکه آرد گلوله گلوله نشود قابلمه را از روی حرارت بر می داریم و مجددا #الک می کنیم، سپس درون قابلمه می ریزیم.
🔸مرحله پنجم
در این مرحله مجددا قابلمه را روی حرارت قرار می دهیم و #کره را به همراه #روغن_محلی به آرد اضافه می کنیم،
سپس به صورت #مداوم مخلوط میکنیم تا #خمیری_یکدست درست شود.
در ادامه قابلمه را از روی حرارت بر می داریم.
🔸مرحله ششم
حالا شهد خنک شده را به آرامی به حلوا اضافه می کنیم و مدام هم می زنیم تا حلوا جمع شود.
در ادامه این حلوای خوشمزه را درون ظرف مورد نظرمان می ریزیم و با خلال پسته تزئین کرده و سرو می کنیم. نوش جان.😋
#نذرتون_قبول🌹
#عصر_یک_جمعه_ی_دلگیر، دلم گفت..
شاعر: سید حمیدرضا برقعی
عصر یک #جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم
كه چرا #عشق به انسان نرسیده است؟
چرا #آب به گلدان نرسیده است؟
چرا #لحظه ی باران نرسیده است؟
و هر كس كه در این #خشكی دوران به لبش #جان نرسیده است، به #ایمان نرسیده است و #غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو #حافظ دلخسته ز شیراز بیاید، بنویسد:
كه #هنوزم كه هنوز است چرا #یوسف گمگشته به كنعان نرسیده است؟
چرا #كلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟
دل #عشق ترك خورد، #گل زخم نمك خورد،
#زمین مُرد، #زمان بر سر دوشش غم و اندوه به #انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مُرد.
#خداوند گواه است، #دلم چشم به راه است، و در #حسرت یك پلك نگاه است؛
ولی #حیف نصیبم فقط آه است
و همین #آه خدایا برسد كاش به جایی؛
برسد كاش #صدایم به صدایی...
#عصر یك جمعه ی #دلگیر وجود تو كنار دل هر #بیدل آشفته شود حس،
تو كجایی #گل نرگس؟
به خدا آه #نفس های غریب تو كه #آغشته به حزنی است، زجنس #غم و ماتم،
زده #آتش به دل عالم و آدم
مگر این #روز و شب رنگ شفق یافته در #سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت #عزا کرده ای ای عشق مجسم
كه به جای #نم شبنم بچكد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت،
نكند باز شده #ماه محرم كه چنین می زند #آتش به دل فاطمه، آهت!
به #فدای نخ آن شال سیاهت،
به #فدای رخت ای ماه! بیا، صاحب این بیرق و این #پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی.آجرك الله! #عزیر دو جهان #یوسف درچاه...
#قيمه_نثار😋😋😋 قزوین😍
اول از همه #گوشت رو بصورت قیمه ای یا درشت تر خرد کنید.
#پیاز نگینی رو تو #روغن تفت بدید و بعدگوشتتون رو اضافه کنید و خوب تفت بدید.
سپس #رب_گوجه فرنگی،#زردچوبه،#فلفل و درصورت تمایل کمی #پودرهل و #دارچینم بهش اضافه کنید.
و بزارید تا خوب تفت خورده بشه.
بعدمقداری #آب اضافه کنید و بزارید تا گوشتتون بپزه.
اواخر پخت مقداری #نمک و #زعفران دم کرده اضافه کنید.
توجه داشته باشید که فقط یه کوچولو باید آب داشته باشه گوشت بعداز پخت و پرآب نباشه.
#برنجتون رو خیس کنید و بعد آبکش کنید.
#زرشک رو بعد از شستن با کمی #شکر تو #کره تفت بدین..
#خلال_پسته رو هم کمی تو کره تفت بدید...
#خلال_بادوم رو یه زمان خیلی کمتوی #گلاب خیس کنیدو مجددا درکره تفت بدید.
#خلال_پوست_پرتقال روهم چندبار بجوشونیدو آبشو عوض کنید تا تلخیش گرفته شه و توی #کره تفت بدین و بهش مقداری #زعفران اضافه کنید.
از #مربای_خلال_پرتقال یا #نارنج هم میتونید استفاده کنید.
درنهایت تمامی این مواد رو روی #برنجتون به هرشکلی که دوست دارید مخلوط یا جداگانه بریزید.
نوش جان😋😋
.@maryambano85
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_قرآن_جلسه_26
🌹 آیه 22 سوره نساء
💥 و لا تنكحوا ما نكح ءابآؤكم من النسآء إلا ما قد سلف إنه کان فاحشة و مقتا و سآء سبيلا (22)
#ترجمه: و با زنانى که پدرانتان با آنها ازدواج کرده اند، ازدواج نکنید، مگر آنچه در گذشته انجام شده است؛ قطعاً این کار، عملی بسیار زشت و منفور و بد راه و رسمی است. (22)
🌷 #نکاح: ازدواج، در هم آمیختن
🌷 #ءابآؤكم: پدرانتان
🌷 #فاحشة: کار بسیار زشت
🌷 #مقتا: منفور، نفرت انگیز
🌷 #سآء: چه بد
🔴 #شأن_نزول_آیه:
یکی از رسم های بسیار زشت در دوران قبل از اسلام و در دوران جاهلیت این بود که اگر مردی فرزند داشت و آن مرد با خانمی ازدواج می کرد و پس از مدتی آن مرد از دنیا برود ، پسر آن مرد اگر می خواست ،می توانست با آن خانم یعنی #نامادری خود ازدواج کند البته بعضی ها در دوران جاهلیت هم همین عمل را زشت و ناپسند می دانستند. تا اینکه در زمان #اسلام یکی از انصار از دنیا رفت. فرزندش به نامادری خود پیشنهاد #ازدواج داد.
آن زن گفت: من تو را فرزند خود می دانم و چنین کاری را شایسته نمی بینم ولی با این حال از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کسب تکلیف می کنم،
سپس موضوع را خدمت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد و این آیه 22 سوره نساء نازل شد و از اين کار به شدت نهی کرد و آن را ممنوع ساخت.
🌸 اگر #آب کنار بذر گل قرار گیرد و همچنین #خاک کنار بذر گل قرار گیرد و وقتی که این آب و خاک در کنار بذر گل با هم مخلوط شوند هر دو #گل می شوند زیرا بوته گل ترکیبی از آب و خاک است.
اما اگر این آب و خاک در کنار خار قرار گیرند حاصل این مخلوط شدن آب و خاک خار می شود. در زبان عربی، به این آمیخته شدن آب و خاک #نکاح می گویند.
مثلا در هنگام باریدن آب باران و آمیخته شدن آن با خاک زمین می گویند نکح المطر الأرض يعنى آب باران با زمین در هم آمیخته شد.
به ازدواج بین زن و مرد که حاصل این ازدواج آمیخته شدن زن و مرد است #نکاح گفته می شود.
بعضی ازدواج ها مثل #گل است و بعضی ازدواج ها مثل #خار است. به این خاطر قرآن ، به نکاح هایی که مثال خار و خاشاک دارد، #نکاح_حرام می گوید و به نکاح هایی که مثال گل دارد، #نکاح_حلال می گوید.
یکی از این ازدواج ها که #قرآن آن را حرام اعلام می کند یا به عبارتی حلال نیست و مثال آن خار و خاشاک دارد، ازدواج با نامادری است که بعد از مرگ پدر، فرزند با همسر پدر خود یعنی نامادری خود ازدواج کند که بسیار زشت و منفور است که بعضی ها در دوران #جاهلیت آن را انجام می دادند هر چند که عده ای در دوران جاهلیت این عمل را ناپسند می دانستند
متأسفانه امروزه در بعضی فرهنگ های غلط غربی این رسم ها وجود دارد. که قرآن می فرماید:
و لا تنکحوا ما نكح ءابآؤكم من النسآء؛ و با زنانى که پدرانتان با آنها ازدواج کرده اند. ازدواج نکنید.
اما تکلیف آن افرادی که در گذشته و در دوران قبل از اسلام با نامادری خود #ازدواج کرده اند چیست آیا گناه محسوب می شود ؟ چون حکم و دستور آن برای آنها نیامده بود
خداوند آنها را مورد #عفو قرار می دهد زیرا پیامبر برای این آمده است که قوانین الهی را به مردم معرفی کند و آنان را نسبت به آداب و رسوم غلط آنها آگاه کند. به این خاطر در ادامه می فرماید:
إلا ما قد سلف؛ مگر آنچه در گذشته انجام شده است.
🔴 سپس برای تأکید مطلب سه تعبیر شدید درباره #ازدواج_با_نامادری بیان می فرماید:
1⃣ #إنه_کان_فاحشة؛ زيرا اين کار عمل بسیار زشتی است.
2⃣ #و_مقتا: و منفور است. عملى است که موجب تنفر در افکار مردم است یعنی طبع بشر آن را نمی پسندد.
در تاریخ می خوانیم که مردم جاهلی این نوع ازدواج را مقت یعنی تنفر آمیز و فرزندانی که حاصل ازدواج با نامادری بود را مقیت یعنی فرزندان مورد تنفر می نامیدند.
3⃣ #و_سآء_سبيلا: و بد راه و رسمى است. چنین ازدواجی رسم نادرستی است.
🔹 #پیامهای_آیه_22_سوره_نساء 🔹
✅ #اسلام دين فطرت است. زیرا انسان طبعاً ازدواج با مادر و نامادری را بسیار زشت می داند و حتی حیوانات از آن بیزارند، چنین ازدواجی منفور است و در اسلام حرام شده است.
✅ همسر پدر یا همان نامادری به منزله ی #مادر است.
✅ #فرزندان باید حریم پدر را در ازدواج حفظ کنند.
✅ فرزندان ، به زن پدر ، به دید #مادر نگاه کنند.
✅ #اسلام از گذشته ها چشم پوشی می کند. ازدواج های با نامادری قبل از این حکم، مورد بخشش است.
✍تهیه و تنظیم :استاد عاشوری
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_قرآن_جلسه_26
🌹 آیه 22 سوره نساء
💥 و لا تنكحوا ما نكح ءابآؤكم من النسآء إلا ما قد سلف إنه کان فاحشة و مقتا و سآء سبيلا (22)
#ترجمه: و با زنانى که پدرانتان با آنها ازدواج کرده اند، ازدواج نکنید، مگر آنچه در گذشته انجام شده است؛ قطعاً این کار، عملی بسیار زشت و منفور و بد راه و رسمی است. (22)
🌷 #نکاح: ازدواج، در هم آمیختن
🌷 #ءابآؤكم: پدرانتان
🌷 #فاحشة: کار بسیار زشت
🌷 #مقتا: منفور، نفرت انگیز
🌷 #سآء: چه بد
🔴 #شأن_نزول_آیه:
یکی از رسم های بسیار زشت در دوران قبل از اسلام و در دوران جاهلیت این بود که اگر مردی فرزند داشت و آن مرد با خانمی ازدواج می کرد و پس از مدتی آن مرد از دنیا برود ، پسر آن مرد اگر می خواست ،می توانست با آن خانم یعنی #نامادری خود ازدواج کند البته بعضی ها در دوران جاهلیت هم همین عمل را زشت و ناپسند می دانستند. تا اینکه در زمان #اسلام یکی از انصار از دنیا رفت. فرزندش به نامادری خود پیشنهاد #ازدواج داد.
آن زن گفت: من تو را فرزند خود می دانم و چنین کاری را شایسته نمی بینم ولی با این حال از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کسب تکلیف می کنم،
سپس موضوع را خدمت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد و این آیه 22 سوره نساء نازل شد و از اين کار به شدت نهی کرد و آن را ممنوع ساخت.
🌸 اگر #آب کنار بذر گل قرار گیرد و همچنین #خاک کنار بذر گل قرار گیرد و وقتی که این آب و خاک در کنار بذر گل با هم مخلوط شوند هر دو #گل می شوند زیرا بوته گل ترکیبی از آب و خاک است.
اما اگر این آب و خاک در کنار خار قرار گیرند حاصل این مخلوط شدن آب و خاک خار می شود. در زبان عربی، به این آمیخته شدن آب و خاک #نکاح می گویند.
مثلا در هنگام باریدن آب باران و آمیخته شدن آن با خاک زمین می گویند نکح المطر الأرض يعنى آب باران با زمین در هم آمیخته شد.
به ازدواج بین زن و مرد که حاصل این ازدواج آمیخته شدن زن و مرد است #نکاح گفته می شود.
بعضی ازدواج ها مثل #گل است و بعضی ازدواج ها مثل #خار است. به این خاطر قرآن ، به نکاح هایی که مثال خار و خاشاک دارد، #نکاح_حرام می گوید و به نکاح هایی که مثال گل دارد، #نکاح_حلال می گوید.
یکی از این ازدواج ها که #قرآن آن را حرام اعلام می کند یا به عبارتی حلال نیست و مثال آن خار و خاشاک دارد، ازدواج با نامادری است که بعد از مرگ پدر، فرزند با همسر پدر خود یعنی نامادری خود ازدواج کند که بسیار زشت و منفور است که بعضی ها در دوران #جاهلیت آن را انجام می دادند هر چند که عده ای در دوران جاهلیت این عمل را ناپسند می دانستند
متأسفانه امروزه در بعضی فرهنگ های غلط غربی این رسم ها وجود دارد. که قرآن می فرماید:
و لا تنکحوا ما نكح ءابآؤكم من النسآء؛ و با زنانى که پدرانتان با آنها ازدواج کرده اند. ازدواج نکنید.
اما تکلیف آن افرادی که در گذشته و در دوران قبل از اسلام با نامادری خود #ازدواج کرده اند چیست آیا گناه محسوب می شود ؟ چون حکم و دستور آن برای آنها نیامده بود
خداوند آنها را مورد #عفو قرار می دهد زیرا پیامبر برای این آمده است که قوانین الهی را به مردم معرفی کند و آنان را نسبت به آداب و رسوم غلط آنها آگاه کند. به این خاطر در ادامه می فرماید:
إلا ما قد سلف؛ مگر آنچه در گذشته انجام شده است.
🔴 سپس برای تأکید مطلب سه تعبیر شدید درباره #ازدواج_با_نامادری بیان می فرماید:
1⃣ #إنه_کان_فاحشة؛ زيرا اين کار عمل بسیار زشتی است.
2⃣ #و_مقتا: و منفور است. عملى است که موجب تنفر در افکار مردم است یعنی طبع بشر آن را نمی پسندد.
در تاریخ می خوانیم که مردم جاهلی این نوع ازدواج را مقت یعنی تنفر آمیز و فرزندانی که حاصل ازدواج با نامادری بود را مقیت یعنی فرزندان مورد تنفر می نامیدند.
3⃣ #و_سآء_سبيلا: و بد راه و رسمى است. چنین ازدواجی رسم نادرستی است.
🔹 #پیامهای_آیه_22_سوره_نساء 🔹
✅ #اسلام دين فطرت است. زیرا انسان طبعاً ازدواج با مادر و نامادری را بسیار زشت می داند و حتی حیوانات از آن بیزارند، چنین ازدواجی منفور است و در اسلام حرام شده است.
✅ همسر پدر یا همان نامادری به منزله ی #مادر است.
✅ #فرزندان باید حریم پدر را در ازدواج حفظ کنند.
✅ فرزندان ، به زن پدر ، به دید #مادر نگاه کنند.
✅ #اسلام از گذشته ها چشم پوشی می کند. ازدواج های با نامادری قبل از این حکم، مورد بخشش است.
✍تهیه و تنظیم :استاد عاشوری
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#تفسیر_قرآن_جلسه_48
🌹 آیه 43 سوره نساء
💥 يَا أيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقْرَبُواْ الصَّلَو ةَ وَأَنْتُمْ سُكاَرَى حَتَّى تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُباً إلَّا عَابِرِى سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُواْ وَإِنْ كُنْتُمْ مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَآءَ أَحَدٌ مِّنْكُمْ مِّنَ الْغَآئِطِ أَوْ لَامَسْتُمْ النِّسَآءَ فَلَمْ تَجِدُواْ مَآءً فَتَيَمَّمُواْ صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوّاً غَفُورا (43)
ً
#ترجمه: اى كسانى كه ایمان آورده اید! در حالی که مست هستید به نماز نزدیک نشوید، تا آنكه بدانید چه مى گویید.
و نیز در حال جنابت، نزدیک نماز نشوید، مگر در حال سفر، تا اینكه غسل كنید.
و اگر بیمار یا در سفر بودید، یا یكى از شما از جاى گودى (كنایه از قضاى حاجت) آمد، یا آمیزش جنسى با زنان داشتید و آب نیافتید، پس بر سطح زمین پاک تیمّم كنید، آنگاه صورت و دست هایتان را مسح كنید.
قطعا خداوند همواره بخشنده و بسیار آمرزنده است.
🌷 #لا_تقربوا: نزدیک نشوید
🌷 #الصلاة: نماز
🌷 #سکارا: مستان
🌷 #جنب: جنابت در اثر خروج منی چه در بیداری چه در خواب و بر اثر آمیزش جنسی عارض می شود.
🌷 #عابری: عبور کنندگان
🌷 #مرضی: بیماران - جمع مریض
🌷 #الغائط: قضای حاجت- مستراح
🌷 #لامستم: آمیزش برقرار کردید
🌷 #صعید: روی زمین
🌷 #طیب: پاکیزه
🌷 #وجوهکم: صورت هایتان
🌷 #أيديکم: دست هایتان
🌷 #عفو: بخشنده
🌷 #غفور: بسیار آمرزنده
🔴 #شأن_نزول_آیه:
این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است.
شيخ طوسى گوید:
در سبب نزول آیه، ابراهیم چنین گوید: درباره قومی از صحابه نازل گردید که دارای خستگی زیادی بودند.
🌸 در این آیه چند حکم فقهی آمده است:
1⃣ باطل بودن #نماز در حال مستی:
یا أيها الذين ءامنوا لا تقربوا الصلوة و أنتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! در حالی که مست هستید به نماز نزدیک نشوید، تا آنکه بدانید چه می گویید.
آنچه که زمینه ارتباط با #خدا را فراهم می کند نماز است. البته نمازی که همراه با فهم است.
چرا می گوید در حال مستی به نماز نزدیک نشوید؟ زیرا برای این است تا بفهمید چه می گویید زیرا نماز باید در نهایت هوشیاری انجام شود.
2⃣ باطل بودن #نماز در حال جنابت:
و لا جنبا؛ و نیز در حال جنابت، نزدیک نماز نشوید.
سپس استثنایی برای این حکم بیان فرموده:
إلا عابرى سبيل؛ مگر در حال سفر. که گرفتار بی آبی شوید که در این حال نماز خواندن به شرط #تیمم که در ذیل آیه خواهد آمد جایز است.
3⃣ سپس در مورد جواز نماز خواندن و یا عبور از مسجد می فرماید:
حتى تغتسلوا؛ تا اينکه #غسل کنید.
4⃣ #تیمم برای معذورین:
نخست به موردی که آب برای بدن ضرر داشته باشد مانند بیمار اشاره کرده و می فرماید:
و إن کنتم مرضی؛ و اگر بیمار باشید و سپس به مواردی که آب در دسترس نباشد اشاره کرده و می فرماید:
أو على سفر أو جاء أحد منكم من الغائط أو لامستم النساء؛ و يا در سفر بوديد يا يکی از شما از قضای حاجت آمد و یا با همسران آمیزش جنسی داشتید.
فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا؛ و #آب نیافتید، پس بر سطح زمین (خاک) پاک تیمم کنید. فامسحوا بوجوهكم و أيديكم؛ آنگاه صورت و دست هایتان را مسح کنید.
🔴 #نحوه_انجام_دادن_تیمم:
ابتدا نیت می کنیم سپس کف دو دست را بر چیزی که #تیمم بر آن جایز است، می زنیم. سپس هر دو دست را بر تمام پیشانی و دو طرف آن از جایی که موی سر می روید تا روی ابروها و بالای بینی می کشیم.
بعد با کف دست چپ بر تمام پشت دست راست از مچ تا سرانگشتان و در آخر کف دست راست را بر تمام پشت دست چپ می کشیم.
🔴 حالا اگر از روی نا آگاهی کسی هم آلوده به شراب های مست کننده بود که حرام است و هم نماز می خواند اگر با حال جنابت نماز می خواند و از احکام طهارت آگاهی نداشت نگران نباشد از این به بعد گذشته را جبران کند.
إن الله کان عفوا غفورا؛ زیرا قطعا خداوند همواره بخشنده و بسیار آمرزنده است.
🔹 #پيامهای_آیه_43_سوره_نساء 🔹
✅ مقام #نماز به حدى رفیع است كه فرد مست نباید به آن نزدیک شود.
✅ در #نماز، تنها اذكار و حركات كافى نیست، توجّه و شعور لازم است.
✅ در #مسجد، نباید با حالت جنابت وارد شد.
✅ در #غسل، شستن تمام بدن لازم است. چون در آیه نام عضو خاصّى برده نشده است. «تغتسلوا»
✅ #احكام_خدا تعطیل ندارد. اگر آب نبود، باید تیمم كرد.
✅ شرط ارتباط با #خدا از طریق نماز، طهارت و پاكى است.
✅ #تیمّم باید بر خاک پاک باشد.
✅ تخفیف #احكام، نمودى از رحمت و مغفرت الهى است.
✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
#تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم.
زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید.
با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد:
«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.»
ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم،
اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت.
اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
#تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم:
«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم:
«تقصیر من نبود!»
و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد:
«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!»
و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم.
شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
💠 قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید:
«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت:
«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید:
«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد:
«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.
از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
💠 لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم:
«پس هلیکوپترها کی میان؟»
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم:
«آب هم میارن؟»
از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد:
«نمیدونم.»
و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید:
«کجا میری؟»
💠 دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد:
«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
💠 میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای #تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد:
«بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟»
و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد:
«هلیکوپترها اومدن!»
💠 چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند.
عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت:
«خدا کنه #داعش نزنه!»...
#ادامه_دارد
#تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید:
«همین؟»
عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد:
«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف، جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت:
«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد:
«انشاءالله بازم میان.»
و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد:
«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید:
«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟»
و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد:
«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد:
«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!»
تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم:
«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد:
«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند:
«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد:
«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید،
ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش، گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام، دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم:
«بله؟»
اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد:
«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت:
«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!»
لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد:
«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد:
«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت:
«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد:
«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!»
ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
#تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر، جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد:
«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند،
اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب، خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه، پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد:
«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#تفسیر_ک_قرآن_جلسه_16
🌹 آیه ۶ سوره مائده - بخش۲
💥يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ ۚ وَإِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا ۚ وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضَىٰٓ أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوْ جَآءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَآئِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَآءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَآءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ مِنْهُ ۚ مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَٰكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
#ترجمه: ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی كه به نماز برخاستید، پس صورت و دستهایتان را تا آرنج بشویید و بخشی از سر و روی پاهایتان را تا برآمدگی پشت پا مسح كنید و اگر جُنُب بودید، پس طهارت كنید و اگر بیمار یا در سفر بودید یا یكی از شما از قضای حاجت [دستشویی] آمده، یا با زنان آمیزش انجام دادید و آبی [برای وضو یا غسل] نیافتید، با خاکی پاک تیمم كنید، و با آن خاک بخشی از صورت و دستهایتان را مسح نمایید. خدا نمیخواهد [با احكامش] بر شما مشقّت قرار دهد، بلكه میخواهد شما را [از آلودگیها] پاک كند و نعمتش را بر شما تمام نماید، تا باشد که شکر گزار باشید.
🔹 پيام های آیه ۶ سوره مائده 🔹
✅ #نظافت و #طهارت، لازمه ى ایمان است.
✅ #طهارت، شرط نماز است.
✅ همچنان كه تماس با #قرآن مخصوص پاكان است، ارتباط با خدا هم نیاز به طهارت دارد.
✅ #آلودگى_جسم، مانع قرب به خداست.
✅ اصل در كلام، رعایت #حیا و عفّت و ادب است، خصوصا ًدر مسایل زناشویى.
✅ شرایط و مقدّمات #نماز، تخفیف بردار هست، ولى تعطیل بردار نیست.
✅ براى پیدا كردن آبِ وضو و غسل باید تلاش كرد، اگر پیدا نشد آنگاه نوبت به #تیمّم مى رسد.
✅ با #آب یا #خاک آلوده، نمى توان با خداى پاک، ارتباط برقرار كرد.
✅ در احكام #دین، دشوارى نیست.
✅ هدف از #وضو و #غسل و تیمم، طهارت معنوى و آمادگى براى ارتباط با خداوند است.
✅ تكالیف الهى، براى #انسان نعمت است.
✅ #انجام_تكلیف، یكى از مصادیق شكر خداست.
✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#تفسیر_قرآن_جلسه_5
🌹 آیه ۲ سوره انعام
💥هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضَىٰٓ أَجَلًا ۖ وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ۖ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ
#ترجمه: او کسی است كه شما را از گِل آفرید، سپس برای عمر شما مدتی مقرّر كرد، و مهلتی معین نزد اوست، باز شما شکّ می كنید.
🌷 #هو_الذی: او کسی است که
🌷 #خَلَقَكُمْ: شما را آفرید
🌷 #طِين: از آمیخته شدن آب و خاک گِل به وجود می آید که به آن طین گفته می شود
🌷 #ثُم:َّ سپس
🌷 #قَضَىٰٓ: تعیین شده
🌷 #أَجَل: مدت ، مهلت
🌷 #مُسَمًّى: معین شده
🌷 #عِنْدَهُ: نزد او
🌷 #أَنْتُمْ: شما
🌷 #تَمْتَرُون: شک می کنید
آیه ۱ سوره انعام درباره آفرینش هستی بود و فرمود: سپاس ویژه خداست همان کسی که آسمان ها و زمین را آفرید و تاریکی ها و روشنایی را پدید آورد آن وقت کسانی که کافر شدند برای پروردگارشان شریک می تراشند.
آيه ۲ سوره انعام نخست به شگفت انگيزترين موضوع يعنى، #آفرينش آدمی از گِل اشاره كرده و مى فرمايد: «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ؛ او کسی است که شما را از گِل آفرید» در آیات دیگر می فرماید: خداوند شما را از تراب ( #خاک ) آفرید.
و در جای دیگری می فرماید: هر موجود زنده ای را از #آب قرار دادیم. آب و خاک که با هم آمیخته و ترکیب شوند #طین به وجود می آید به این خاطر در این آیه می فرماید: شما را از گِل آفرید.
#خداوند از گِل که این همه ناچیز است انسان آفرید پس جایی برای تکبر و غرور آدمی نیست.
این پیامی به آدمی است که از #خاک هم خار بیرون می آید هم گل های زیبا روییده می شود رفتارهای ما هم به این صورت است بعضی رفتارها مثل گل است و بعضی رفتارها مثل خار می مانند پس مثل #گل باشیم که همیشه عطرهای خوش از خودش منتشر می کند و همیشه با طراوت و دوست داشتنی هستند پس مراقب باشیم چه رفتاری از خود در این دنیا می کاریم.
#خداوند آدم را از طین که ترکیب آب و خاک است آفرید. ما محصول نطفه هستیم و نطفه ها محصول خوراک هستند و این خوراک ها محصول آب و خاک است که در زمین روییده می شوند که پدران و مادران ما هم از آن تغذیه کردند پس ریشه همه ما از آب و خاک است به این خاطر می فرماید شما را از طین (ترکیب آب و خاک) آفرید.
این آدمی در این #دنیا زیاد نخواهد ماند که می فرماید: «ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ؛ سپس برای عمر شما مدتی مقرر کرد، و مهلتی معین نزد اوست»
#خداوند برای عمر انسان دو نوع اجل قرار داده است دو بار کلمه أجل آمده است یکی حتمی است که أجل مسمی نامیده می شود که اگر همه مراقبت ها هم عمل شود باز تمام می شود یعنی کاملا معین است در چه سالی در چه ساعتی فلان شخص از دنیا می رود که فقط خداوند آن را می داند. و دیگری اجل غیر حتمی که در این آیه #أجل نامیده می شود یعنی مربوط به رفتارمان است مثلا خداوند تعیین کرده فلانی تا ۶۰ سالگی زندگی کند ولی کارهایی مانند زکات ، صله رحم ، صدقه و دعا انجام می دهد خداوند زمانش را تغییر می دهد مثلا ۸۰ سالگی کند. یا مثلا تعیین کرده فلانی ۷۰ سالگی زندگی کند ولی از سلامتی اش مراقبت نمی کند مبتلا به انواع بیماری ها شود ۴۰ سالگی از دنیا برود یا در حال رانندگی است بی احتیاطی کند مراقبت نکند تصادف کند و در سن کم از دنیا برود بعضی اجل ها بستگی به شرایط و دست خودمان است می تواند زودتر یا دیرتر از مهلت تعیین شده اتفاق بیفتد.
و سپس مى فرماید: «ثم أنتم تمترون: باز شما شک می کنید» شما درباره آفريننده اى كه #انسان را از اين اصل یعنى گِل آفريده و از اين مراحل حيرتانگيز و حيرت زا گذرانده است شکّ و ترديد به خود راه مىدهيد. و مرگ دیگران را با چشمان خود می بینید که مهلت زندگیشان تمام شده و به زودی مهلت عمر شما هم تمام میشه باز شما در قدرت پروردگار بر #قیامت و زنده كردن مردگان هنوز شکّ و ترديد داريد.
🔹پیام های آیه ۲ سوره انعام🔹
✅ مدت #عمر و پایان زندگی طبیعی، به دست ما نیست.
✅ تنها #خداوند بر أجل ما آگاه است.
✅ با آنکه #آفرینش و پایان کار انسان، همه از خدا و به دست اوست، پس چرا در قدرت خدا و قیامت شک کنیم؟
✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#تفسیر_قران_جلسه_72
🌹 آیه ۹۹ سوره انعام
وَ هُوَ الَّذِيٓ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِرًا نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَرَاكِبًا وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنَابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ ۗ انْظُرُوٓا إِلَىٰ ثَمَرِهِٓ إِذَآ أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِٓ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكُمْ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ
#ترجمه: و او کسی است كه از آسمان آبی نازل کرد، پس به وسیله آن هر گونه گیاه را بیرون آوردیم، و از آن سبزه ها خارج كردیم، و از آن دانههای بر هم نشسته و چیده شده بیرون آوریم، و از شكوفه نخل خرما خوشه هایی نزدیک به هم (پدید آوردیم)، و باغ هایی از انگور و زیتون و انار که بعضی شبیه به هم و بعضی بی شباهت به هم پرورش دادیم؛ به میوه اش وقتی میوه دهد و به رسیدن و كامل شدنش با تأمّل بنگرید، مسلّماً در آن، نشانه هایی است برای قومی كه ایمان میآورند.
🌷 #أَنْزَلَ: نازل کرد، فرو فرستاد
🌷 #السَّمَآء: آسمان
🌷 #مَآء: آب
🌷 #نَبَات: گیاه، هر چه از زمین می روید
🌷 #خَضِرا: سبز
🌷 #مُتَرَاكِب: بعضی بالای بعضی
🌷 #نخل: درخت خرما
🌷 #طَلْعِ: به شکوفه، گل و میوه طلع گویند که از درخت ظاهر می شود
🌷 #قِنْوَان: خوشه
🌷 #دَانِيَة: نزدیک به هم
🌷 #جَنَّات: باغ ها
🌷 #أَعْنَاب: انگورها
🌷 #رمَّان: انار
🌷 #انْظُرُوٓا: با تأمل بنگرید
🌷 #ثَمَرِه: میوه
🌷 #يَنْعِه: ینع: رسیدن میوه
این آیه همانند سایر آیات سوره انعام در #مکه نازل شده است.
در آغاز به يكى از مهم ترين و اساسى ترين نعمت هاى پروردگار كه مى توان آن را ريشه ساير نعمت ها دانست اشاره مى كند و آن پيدايش و رشد و نمو گياهان و درختان در پرتو آن است که مى فرمايد: «و هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً؛ و او کسی است که از آسمان آبی نازل کرد» اين كه مى گويد از طرف #آسمان به خاطر آن است كه تمام منابع آب روى زمين اعمّ از چشمه ها و نهرها و قنات ها و چاه هاى عميق به آب باران منتهى مى گردد لذا كمبود باران در همه آنها اثر مى گذارد و اگر خشكسالى ادامه يابد همگى خشک مى شوند.
سپس به اثر بارز نزول #باران اشاره نموده می فرماید: «فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْءٍ؛ پس به وسیله آن هرگونه گیاه را بیرون آوردیم» سپس به موارد مهمّى از گياهان و درختان كه به وسيله آب باران پرورش مىيابند اشاره می کند. مى فرمايد: «فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً؛ و از آن سبزه ها خارج کردیم و از آن دانه های بر هم نشسته و چیده شده بیرون آوریم» مانند خوشه گندم و ذرت «وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ: و از شکوفه نخل خرما خوشه هایی نزدیک به هم پدید آوردیم» «وَ جَنّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمّانَ؛ و باغ هایی از انگور و زیتون و انار »
سپس به يكى ديگر از شاهكارهاى #آفرينش در اين درختان اشاره كرده مى فرمايد: «مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ؛ بعضی شبیه به هم و بعضی بی شباهت به هم» دو درخت زيتون و انار از نظر شكل ظاهرى و ساختمان شاخه ها و برگها شباهت زيادى به هم دارند، در حالى كه از نظر #ميوه و طعم و خاصيّت آن بسيار با هم متفاوتند. به علاوه اين دو درخت گاهى درست در يک #زمين پرورش مى يابند و از يک #آب تعذیه می کنند. سپس از ميان تمام اعضاى پيكر درخت بحث را روى ميوه برده می فرماید: «انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ؛ به میوه اش وقتی #میوه دهد و به رسیدن و کامل شدنش با تأمل بنگرید، مسلما در آن، نشانه هایی است برای قومی که ایمان می آورند»
نحوه پيدايش ميوه ها به این صورت است که نطفههاى نر با وسايل مخصوصى وزش باد يا حشرات و مانند آنها از كيسه هاى مخصوص جدا مى شوند، و روى قسمت مادّگى #گياه قرار مى گيرند، پس از تركيب شدن با يكديگر، نخستين بذر تشكيل مى گردد، و در اطرافش انواع مواد غذايى همانند گوشتى آن را دربر مى گيرند. اين مواد غذايى از نظر ساختمان بسيار متنوّع و همچنين از نظر طعم و خواصّ غذايى و طبّى فوق العاده متفاوتند. هر يک از اين مراحل خود نشانه اى از عظمت و قدرت آفريننده است. ولى بايد توجّه داشت كه به تعبير #قرآن تنها افراد با ايمان، اين مسائل را مى بینند.
🔹 پیام های آیه ۹۹ سوره انعام 🔹
✅ مایه ی رویش همه ی گیاهان و نباتات، آب باران است.
✅ هم نزول #باران، هم رویاندن گیاه و میوه، کار خداست.
✅ رابطه #انسان با میوه ها فقط رابطه ی مادی و غذایی نباشد، بلکه رابطه ی فکری و توحیدی هم باشد.
✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری