🌹 شهید آرمان علی وردی مربی تربیتی😭
🔰 با این کارا شهادت میاد سراغت، لازم نیست که تا سوریه بری!
اخلاص؛ حدفاصل خیلی از ماها با این شهدا است!
بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ، به کدامین گناه کشته شدند!
شادی روح این شهید بزرگوار صلوات
#شهید_ارمان_حق_وردی
#لبیک_یا_خامنه_ای
@sadrzadeh1
⭕️ آغوش رایگان !
بغل رایگان برای اغتشاشگرانِ
#زن_زندگی_آزادی
روسری خود را بردارید که داعشی برای چنگ زدن به گیسوی شما اذیت نشود😔
برای لحظه ای عکس سر خود را بجای سر این فرشته ی معصوم بگذارید و یا حداقل تصور کنید که سرِ ناموستان ، ببخشید ..شما که در راهپیمایی برلین فریاد زدید ناموس ندارید ،
تصور کنید سرِ دوست دخترتان در دست این حیوانِ انسان نما باشد .
اگر چنین صحنه ای را در ایران ندیدیم ، بخاطر وجود مردان باغیرتی چون شهید #حاج_قاسم_سلیمانی
و همرزمانش بوده است که #امنیت کشورما و همسایگان را حفظ کردند .
اگر پلیس و سپاه و بسیج و مردان باغیرت حواسشان به سنگهای پرتاب شده و فحش های شما پرت شود ، اتفاقی مشابه تصویر را در نزدیکی منزلتان تماشا خواهید کرد ، و فاجعه ی تروریستی #شاهچراغ در خانه و کاشانه ما تکرار خواهدشد .
👹چطوری ایرانی؟ ؟👹
#درود_بر_حافظان_امنیت
#خداقوت_پاسدار_میهن
#خداقوت_بسیجی_بی_باک
#سلام_بر_شهیدان
#سلام_بر_شهید_سلیمانی
#مرگ_بر_دشمنان_ولایت
#لعنت_بر_اغتشاش
#زن_زندگی_آگاهی
@sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پویش لبيک يا امام خامنه ای👌
دختران انقلاب
دبیرستان دخترانه الزهرا فلارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام که حال گریه دارم
سلام میبینی بی قرارم
سلام میشه بیای کنارم
@sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیروز آتیش 🔥
امروز غربت 😞
فــــردا اما ...
میرسه منتقم زهرا 🕊✨
ـــ| 🍁 اللهم عجل لولیک الفرج 🍁 |ـــ
✨#ایستگاه_حال_خوب
#شهید_ارمان_علی_وردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حمله_تروریستی
#شاهچراغ
🥀مزار شهدای شاهچراغ (ع)
بعد از خاکسپاری
*کانال ایتا شهید مصطفی صدرزاده*
⤵️⤵️⤵️⤵️
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تفاوت مغز زن و مرد
🔴 #استاد_رائفی
💠خوانندگی زن از نظر مراجع:
🔷مقام معظم رهبری:
⁉️س. آیا مرد میتواند به تک خوانی زن گوش دهد؟
👈ج. گوش دادن به خوانندگی زن که غالباً مشتمل بر مفسده است، جایز نیست.
https://farsi.khamenei.ir/search-result?q=%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C+%D8%B2%D9%86&nt=98,
⁉️س: اگر در موردى صداى زن مصداق غنا نباشد گوش دادن آن چه حكمى دارد؟
👈ج) در حرمت غنا فرقى بين اين که مغنّى زن باشد يا مرد نيست و شنيدن صداى زن اگر غنا نباشد، حرمت شرعى ندارد مگر آن که به قصد ريبه يا موجب ترتّب مفسده باشد ولى شنيدن خوانندگى زن که غالباً مشتمل بر مفسده است جايز نيست.
💠آیت الله مکارم شیرازی:
⁉️پرسش : شنیدن صدای آواز زن برای مرد نامحرم چه حکمی دارد؟
👈پاسخ : حرام است.
⁉️پرسش : آیا گوش دادن به موسیقیهایی که زنان می خوانند ولی آرام هستند و مناسب مجالس فساد نیستند هم اشکال دارد؟
👈پاسخ : حرام است.
💠آيت الله سيستاني
⁉️پرسش: آیا شنیدن صدای خواننده زن بدون قصد لذت اشکال دارد؟
👈پاسخ: اگر آواز محسوب می شود گوش دادن به آن حرام است و همچنین ـ بنابر احتیاط لازم ـ اگر با آهنگ مناسب مجالس لهو و لعب بخواند هرچند آواز محسوب نشود، و نیز اگر گوش دادن به آن با تلذذ شهوی و یا با خوف وقوع در حرام باشد جایز نیست. و در غیر این موارد مانعی ندارد.
https://hadana.ir/%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%B2%D9%86/
❌در مورد کلیپ برای دختر همسایه، بعضی از دوستان با دقت به فتوای رهبری توجه نکردند و فقط روی موضوع جنبه غنا وعدم غنا بحث کرده اند
🔷همان طور که ملاحظه می فرمایید در استفتائی که از رهبر معظم درمورد تک خوانی زن شده است ایشان می فرمایند: گوش دادن به خوانندگی زن که 👈 غالباً مشتمل بر مفسده است، 👉 جایز نیست.
🔷نکته بعد اینکه حتی اگر پیرامون غنا هم بخواهیم بحث کنیم رهبر معظم ملاک در غنا را اضلال عن سبیل الله می دانند ودر مورد اضلال می فرمایند :
✳️ممکن است اضلال غنا به سه نحو باشد:
🔶یک- مضمون کلمات آن موجب گمراهی شود؛ مانند اینکه مضمون آوازی، انسان را به شرابخواری یا بیحجابی بکشاند، یا اینکه از عمل خیری باز دارد یا موجب شود اعتقادات حق جایشان را به اعتقادات باطل دهد. (مکاسب محرمه، ج۲۸۶، ص۴)
🔶دو- آهنگ بهگونهای باشد که انسان را به گناه وادارد؛ مثل آهنگی که اختصاص به رقص محرّم داشته باشد. یا آوازی که انسان را به شهوت وادار میکند.
🔴سه- اوضاع و احوال و شرایط گوناگون دیگر موجب اضلال است؛ مثلاً در خواننده خصوصیّتی است که إلهاء عن سبیل الله میکند؛ مانند اینکه خواننده، زنی باشد که با وضع و حالش موجب گمراهی شود؛ هرچند اشعارش گناهآفرین نباشد یا لحن و آهنگش آهنگ معمولی باشد. امّا چون خصوصیّت او، به گونهای است که خواندن او موجب تحریک شهوت و افتادن به گناه است، موجب اضلال میشود.
✅گرچه این کلیپ مضمونش اضلال نیست ولی حالت خوانندگی زن طبیعتا در خواننده خصوصیت الهاء عن سبیل الله را دارد یعنی این کلیپ در قسم سوم اضلال قرار می گیرد ومصداق غنا هم هست
🔸 لذا اینکه بگوییم مفاهیم و معانی این کلیپ در درون جبهه حق تعریف میشود، پس غنا نیست، استدلال باطلی است.
🔷ضمنا طبق فرموده رهبری:" معیار در حرمت، اضلال شأنی است نه فعلی؛
🔹گاهی آوازی برای کسی مضلّ عن سبیل الله است، امّا برای دیگری نه؛ چراکه ممکن است تقوا و مراقبتش زیاد باشد و این چیزها در او اثر نگذارد یا اینکه زیاد شنیده و برایش عادی شده باشد؛ یعنی برای او مهیج و محرک نباشد. یا به دلیل دیگری باشد. بنابراین افراد مختلفاند. آیا حکم غناء نسبت به اینگونه افراد مختلف است؟
🔹 در شمول حرمت نسبت به این دو شخص و بین این دو حالت تفاوتی نیست. نمیتوان گفت که اضلال در مورد کسی که فعلاً تحقّق پیدا میکند، حرام و در مورد کسی که فعلاً تحقّق پیدا نمیکند، حلال است. (مکاسب محرمه، ج۲۹۶، ص۵)
🔸 لذا اینکه گفته شود چون این کلیپ برای من یا برخی افراد ایجاد کننده حس شهوانی نیست پس مشکلی ندارد، استدلال صحیحی نیست.
💠ضمنا بر فرض که فقیهی حکم حرمت برای تک خوانی زن نداده باشد با توجه به اینکه اکثر مراجع به صراحت حکم به حرمت تک خوانی زن داده اند لذا پخش این گونه کلیپهای در فضای مجازی که مقلدین همه مراجع مستمع هستند قطعا خلاف شرع است ومصداق فراهم کردن زمینه گناه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"شهید عبدالله زاده" 😭😭😭😭
عالی عالی عالی
این کلیپ رو ازدست ندین
اگر اذن بدن میشه ساعتها به واسطه اش حال و هوای مناجات داشت و گريه کرد 😔😔
مستند این "شهیدبزرگوار" بسیار بسیار دیدنی هست ....
#صلوات 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️📹 ماجرای دیدار رهبر انقلاب و شهید طهرانی مقدم در دوران جنگ
🔹 بعدازظهر شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰، یکی از پادگانهای پشتیبانی سپاه در اطراف تهران شاهد حادثهای دردناک بود؛ حادثهای که اگرچه سردار حسن طهرانی مقدم و یارانش را به آرزویشان -شهادت در راه خدا- رساند، اما دلهای بسیاری را در غم فراغ این بزرگمردان اندوهناک کرد.
🔁 به همین مناسبت خاطراتی از دیدارهای شهید طهرانی مقدم با رهبر معظم انقلاب در قالب گفتگو با برادر شهید #بازنشر میشود.
هر وقت رزقت کم شد، خواستی زیادتر بشود، از همان اندکی که داری انفاق کن.
وقت نداری، پول نداری، بدهکاری، اما از همان مختصری که هست به دیگران ببخش.
با صدق دل و خدایی. یک دفعه می بینی در باز شد و روزی سرازیر شد.
خدا بیش و کم را کاری ندارد، با انفاق شما رزقت را بیشتر می کند.
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کین کیمیای هستی قارون کند گدا را
حاج میرزا اسماعیل دولابی
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
#خودباوری
🔹 معلمش به او توپید و او را "کودن کند ذهن و بی دست و پا" خطاب کرد و از او خواست که درس خواندن را کنار بگذارد.
🔹به رغم ترک مدرسه، او قبل از ۲۰ سالگی حق انحصاری اختراع ماشین بخار گردان را دریافت کرد .
🔹 اختراع بعدی او دستگاهی بود که قطارهای از خط خارج شده را مجددا روی خط قرار می داد و تقریبا برای تمام خطوط آهن یک دستگاه از آن را خریداری کردند .
🔹 او قبل از به پایان رسیدن عمر سرشار از خلاقیتش، بیش از ۴۰۰ اختراع به ثبت رساند و نوعی امپراطوری صنعتی ایجاد کرد که تقریباً همتایی ندارد.
🔹با وجودی که در اواخر حیات پربار ناتوان شده بود به کمک صندلی چرخ دار، طرحهای خود را دنبال میکرد و دست از اختراع بر نمی داشت به هنگام مرگ، طرحهای آخرین کار او یعنی صندلی چرخدار موتوری در اطرافش بود
👈 مردی که برچسب "بی دست و پایی و کودنی" به او چسبانده بودند #جورج_وستینگهاوس نام داشت.
🔹او عقاید منفی دیگران را نسبت به خود نپذیرفت و در عوض یکی از ثروتمندترین و خلاق ترین مردان تاریخ شد.
🌺 امیدوارم که شما نیز خود را باور بدارید و برای نیل به هدفهای خود تلاش کنید، حتی اگر نظر دیگران در مورد شما منفی باشد.
📚 #پله_پله_تا_اوج_زیگ زیگلار
#تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_چهارم
💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید:
«همه سالمید؟»
پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که #دلواپس حالش صدایم لرزید:
«پاشو عباس! خودم میبرمت درمانگاه.»
💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد:
«خوبم خواهرجون!»
شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه #خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید:
«یوسف بهتره؟»
در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد:
«#حاج_قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری #داعشیها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.»
💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت:
«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!»
اشکی که تا روی گونهام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم:
«میخوای بیدارش کنم؟»
سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد:
«اوضام خیلی خرابه!»
💠 و از چشمان شکستهام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کردهام که با لبخندی دلربا دلداریام داد:
«انشاءالله #محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!»
و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه نالههایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است.
دلم میخواست از حال حیدر و داغ #دلتنگیاش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد.
💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانیاش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد:
«نرجس دعا کن برامون #اسلحه بیارن!»
نفس بلندی کشید تا سینهاش سبک شود و صدای گرفتهاش را به سختی شنیدم:
«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچهها #شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحههایی که #آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.»
💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد:
«انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسم پشت ما هستن!»
اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت.
محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد:
«#سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!»
💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد.
در میان انگشتانش #نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد:
«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!»
💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با #آرامشی شیرین سوال کرد:
«بلدی باهاش کار کنی؟»
من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت:
«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای #داعش به شهر باز شد...»
💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به #ناموسش صورت رنگ پریدهاش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت:
«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.»
با دستهایی که از تصور #تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد.
💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمندهاش به پای چشمان وحشتزدهام افتاد:
«انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...»
دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، بهسختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پلههای ایوان پایین رفت.
💠 او میرفت و دل من از رفتنش زیر و رو میشد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد.
عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است.
کودک شیرخوارش در آغوشش بیحال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد:
«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما #شیر دارید؟»...
#ادامه_دارد
تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم:
«پس یوسف چی؟»
هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد:
«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد:
«برو خواهرجون!»
نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است.
اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم:
«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد:
«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!»
و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید.
یک ماه بیخبری از حیدر، کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد:
«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد:
«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند:
«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد:
«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند.
بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید:
«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد