eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
142 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.5هزار ویدیو
377 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هی‌چشــامــومیبنـــدم‌کـه‌بخوابــم، دلـم‌میگــه‌غـریـب‌گـیـرآوردنــت...!(:💔 💔
با یکی از دوستان شهید صحبت میکردم به نقل از مادرش میگفت که گفتن فیلم های بی پیراهن پسرم رو پخش نکنید.آرمان من هیچوقت جلوی نامحرم حتی آستین کوتاه هم نمی پوشید و خیلی اهل رعایت بود. فدای امام مظلومی که پیکر عریانش روزها بر خاک گرم کربلا رها شده بود... شادی روح شهدای امنیت صلوات🌺
🌹زیارت رهبر معظم انقلاب از حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) ♦️ رهبر معظم انقلاب سحرگاه امروز، با حضور در حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) در شهر ری از این مضجع مبارک زیارت و نماز صبح را آنجا اقامه کردند.
حجاب طوری 🤗🤗🤗🤗 زن انگلیسی از مرد مسلمان می‌پرسه چرا شما مردها به زنها دست نمی‌دید؟🧐 مرد مسلمان: چرا به ملکه انگلیس دست نمیدید؟ زن انگلیسی: چون اون ملکه هست🤯 مرد مسلمان: در اسلام همه زنها ملکه هستن و مرد نامحرمی حق دست دادن به او را ندارد😉 🌸بعید می‌دونم جایگاهی که اسلام برای زن ها به عنوان فرزند یا خواهر یا همسر یا مادر داده رو در غرب یا دین و تمدن دیگری پیدا کنید🌸 📡انتشارش قشنگ تره❤️❤️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
⭕️درد و بلای مربی تیم ملی دو و میدانی جانبازان و معلولان [با پیراهن منقش به آرتین و آرمان] بخوره تو‌ سر هر چی وطن فروشه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ عزت ایرانی در دوره پهلوی از زبان هویدا هویدا از دوران صدارت قبل از خودش سخن می‌گوید: در باشگاه انگلیسی ها در اهواز نوشته بودند: ورود ایرانی و سگ ممنوع در قطار حق نداشتیم کنار خارجی ها بشینیم. برای رفتن به کرج و شمال باید پاسپورت می‌داشتیم دوره بعد از هویدا تا انقلاب اسلامی هم شرایط دیگه‌ای حاکم بود، ایرانی‌ها می‌توانستند وارد زمین تنیس شوند و رفتن به شمال هم پاسپورت نمی‌خواست ولی شاه و عواملش در خدمت سیاست‌های مستکبرین در منطقه بودند و منابع نفتی و گازی در اختیار آنها ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ایران به زودی از سامانه جدید پدافند هوایی "آرمان" با قابلیت انهدام اهداف با برد 400 کیلومتر رونمایی خواهد کرد. این سامانه پدافند هوایی قدرتمندتر از سامانه دفاعی اس-400 روسیه و گنبد آهنین اسرائيل است … @niro_ghods
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 💐دختری که به برکت وجود مزار شهید محجبه شد. 🌷هنگام تشییع پیکر شهدای غواص در هاشمیه،شهید از مسئولان مراسم پرسید که آیا این شهدا درپارک خورشید دفن می‌شوند یا خیر که جواب منفی دادند. آن زمان شهید بسیار تاسف خوردند که چرا براے پیشبرد اوضاع فرهنگے و عقیدتی در شهر ازحضور شهدا بهره‌ نمی‌برند وآنها را از مردم دور میکنند. به همین علت وصیت کرده بود خودش در پارک خورشید دفن شود ومعتقد بود حتی اگر بتواند یک جوان را تحت تاثیر قرار دهد برایش کافی است. 💐چندماه بعداز دفن همسر شهیدم دختر جوانی در حالی که ‌اشک می‌ریخت نزد من آمد وگفت اتفاقی به همراه دوستش سر مزار او رفته وشروع به درد دل کرده است که شب خواب شهید را می‌بیند و بعد از آن به کلی تغییر میکند و محجبه می شود. ✏️راوی:همسر شهید 🌷🕊آرامِ دل بودی و رفتی زِ بَر مـا با رفتنت،آرام و قرار ، از دلِ ما رفتــ ...💔 💐ولادت:۱۳٦۰/۱۰/۰۷ 🌹شهادت:۱۳۹۵/۰۸/۲۲ 🕊محل شهادت:حلب؛سوریه فرمانده ‌اطلاعات تیپ‌یکم لشکر فاطمیون مزار:بوستان خورشید؛مشهدمقدس 🥀 🕊 🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊 🆔 http://splus.ir/kanalshodayemodafeanharram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت به شما گفتند، ایران در زمان پهلوی در جهان عزت و آبرو داشت. این کلیپ را نشان دهید. فرح: وقتی در مونیخ گفتیم ایرانی هستیم، گفتن آدمخوارید!
- ناشناس.mp3
12.37M
ابرو دار سلام السلام و علیک یا شباب اهل الجنة
وَكُلّ عَاشِق سَالكًا سَبيلُه... و هر عاشقی در راه خودش..!🌱 ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎ ❤️ 🤲 @arman134
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ آرمان عزیز رهبر معظم انقلاب: آرمان عزیز چه گناهی کرده بود؟ اینکه او را شکنجه کنند، زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان. اینها چه کسانی‌اند؟ اینها بچّه‌های ما که نیستند، اینها جوانهای ما که نیستند؛ از کجا دستور میگیرند؟ چرا این کسانی که مدّعیِ حقوق بشرند اینها را محکوم نکردند؟ ما یقه‌ی اینها را رها نخواهیم کرد. نظام جمهوری اسلامی حتماً به حساب این جنایت‌کارها خواهد رسید. هر کس ثابت بشود که همکاری داشته با این جنایتها، در این جنایتها دستی داشته، ان‌شاءالله مجازات خواهد شد؛ بدون تردید. گلچین کلیپ های بصیرتی 👇 @jamkaranedeleman
💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم: «چی شده؟» از صراحت سؤالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد: «بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم: «دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد: «الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست، از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم: «عباس! من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم: «عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی ، دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس، دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد...
💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. یقین داشتم خبر حیدر، جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد: «سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب، خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه، پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد: «اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»...
♥️ علیه‌السلام فرمودند: 🍀 إنَّ ماضی یَومِکَ مُنتَقِلٌ وَ باقیهِ مُتّهمٌ فَاغتَنِمْ وَقتَک بِالعَمَل. 🍃 دیروز که گذشت و به فردا هم اطمینان نیست امروزت را با اعمال صالح غنیمت شمار 📖 شرح غررالحکم، ج۲، ص ۵۰۷
🍃‌قول می‌دهم امروزم یک گناه کم‌تر داشته باشد؛ 🍃 قول بده امروزت یک لب‌خند بیش‌تر داشته باشد. سلام مولای غریب من💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر می‌خواهید بدانید موشک هایپرسونیک ایران چه اعجوبه‌ای هست این کلیپ را ببینید.. ══════🇮🇷═════ ❇️ با صدای ملت در میدان باشید 🆔@danashoo👈 ✅ کانال صدای ملت را به دوستان خود معرفی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا