فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در بغداد ...
تصور کنید این ساخت و ساز و مرمت مربوط به الان هست ...
حضرت در آن زمان در مکانی نمور و تاریک و خفقان آور و در غل و زنجیر سالیان درازی در حبس هارون ملعون بوده اند ...
🍅رب گوجه از غلیظ کنندههای خون است، ایجاد لزاجت می کند و زیاده روی در مصرف آن باعث ایجاد سُده یا گرفتگی در کبد میشود
همچنین به ربهای صنعتی استات سدیم میزنند که اگر اضافه نکنند رب کپک میزند. این ماده باعث کندی ذهن و شعور میگردد. پس از ربهای خانگی استفاده کنید.
مصلح آن سرکه است؛ سرکه انگور طبیعی از بهترین داروهای کبدی است.
@Teb340_ir
@Teb340_ir
#اسرارالشفاء #طب_سنتی #رب_گوجه #غذای_سالم
آیت الله ناصری: من و شما اگر به گناهانی که شیوع پیدا کرده است راضی باشیم، همان آثار گناه را برای ما هم مينویسند، ولو آن گناهان را انجام نداده باشيم.
🔴👈 جشنهايي که برای عقد و عروسیها گرفته ميشود، و فسادهایی در آن انجام ميشود. حالا عده ای هستند اهلش هستند، آنها ضررش را ميبينند و ما فعلاً با آنها کاری نداریم؛
❌ ولي یک عدهای ظاهر الصلاح هم مينشينند و ميگویند: «اگر بخواهیم بلند بشويم و از این مجلس برویم، بد ميشود و صاحب مجلس ناراحت می شود». عزیز من! بد ميشود؟ برای کی بد ميشود؟
❌ تو که اینجا نشستی، خدا راضی نیست. امام زمان علیه السلام راضی نیست. ائمه علیهم السلام راضی نیستند. قرآن از تو شکایت ميکند. اينها همه از بودن تو اینجا ناراضیاند.
📛 آن وقت تو ميگويي اگر بلند بشوم، صاحب خانه بدش ميآید؟ خدا ناراضی، پیغمبر ناراضی، انبیا ناراضی، اولیا ناراضی، قرآن ناراضی، اينها را تحمل ميكنی تا فاميل راضی باشد⁉️⁉️⁉️
❌ برای این که فلانی از تو خوشش بیاید؟ آن وقت تو مؤمن هم هستی؟ اسم خودت را مؤمن ميگذاری❓
#شهدشهادت
🌟شب عروسی هنگام برگشتن از آتلیه شهید علی شاهسنایی به من گفتند: اگر موافق باشید قبل از رفتن پیش مهمانها اول برویم خانه خودمان و نمازمان را با هم بخوانیم یک نماز دو نفره عاشقانه... و این هم در حالی بود که مرتب خانوادههامون به ایشان زنگ میزدند که چرا نمیآئید مهمانها منتظرند. من هم گفتم قبول فقط جواب آنها با شما... ایشان هم گفتند مشکلی نیست موبایلم را برای یک ساعت میگذارم روی بیصدا تا متوجه نشویم. بعد با هم به خانه پر از مهر و محبتمان رفتیم و بعد از نماز به پیشنهاد ایشان یک زیارت عاشورای دلچسب دو نفره خواندیم. بنای زندگیمان را با معنویت بنا کردیم و به عقیده من این بهترین زیارت عاشورایی بود که تا حالا خوانده بودم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چرا روز #مبعث روز زیارت مخصوص #امیرالمومنین است!؟
استادمیرباقری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساندویچ ساز دارین؟پس فقط ببینید چی براتون آوردم🤩🤩
یک عدد موز رو پوست بگیرین و با چنگال پوره کنین
یک عدد تخممرغ رو داخل کاسه بریزین و هم بزنین
موز پوره شده رو اضافه و مخلوط کنین
دو قاشق غذاخوری روغن
دو قاشق غذاخوری شیر
یک قاشق غذاخوری شکر
بریزین و هم بزنین
نصف پیمانه آرد
کمی وانیل و بکینگ پودر
اضافه و یکدست کنین
ساندویج ساز رو داغ کنین، از مواد بریزین و درشو ببندین
چند دقیقه زمان بدین تا بپزه
میتونین توی فر و قابلمه هم درست کنین،بافت و طعمش عالیه
نوش جان😍
✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
✦••┈❁🍟🍔❁┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩🍳#رولت_مرغ_و_لواش👩🍳
سینه مرغ پخته ریش ریش یکعدد
هویج رنده شده یک عدد
پیاز یک عدد متوسط
سس مایونز یا پنیر خامه ای یک ق غ
پنیر پیتزا چهار ق غ
جعفری خرد شده دو ق غ
نان لواش یک عدد
برای رومال زرده تخم مرغ
🌮🍗
▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬
#ساره
#قسمت_صد_و_شصت_و_نهم
علی آقا هم به این نتیجه رسیده بود که علی اصغر شهید شده. به برادرم احمد و برادرهای خودش که جبهه بودند، گفته بود شما چیزی به ساره نگید.
به هر بهانه ای بود مرا از خانه بابا آوردند روستای هتکه پشت. علی آقا به خانواده اش گفت: باید کم کم این ها را برای شهادت علی اصغر آماده کنیم.
وقتی این حرف ها را به مادرش می زد، من از آن طرف اتاق، یک چیزهایی شنیدم.
مادرشوهرم گفت: آخ! خدام جانِّ. من بمیرم. نازنین ریکا. وشونِ دله از همه قد بلند تر بیه. خوش تیپ ریکا؛ آخ! خدا جانم را بگیرد. من بمیرم. پسر نازنین. در بین اینها از همه قد بلند تر بود. پسر خوش تیپ.
هوا هنوز سرد بود. صدای مادرشوهرم را که شنیدم، خزیدم زیر کرسی و خودم را جمع کردم.
با خودم می گفتم: علی اصغر شهید شد؟ داداش من شهید شد؟ علی آقا چرا هیچی به من نمی گه؟ همه خبر دارند و من که خواهرش هستم، خبر ندارم؟ من رو چرا آورد این جا؟ الان مامان می میره. من پیشش نیستم؛ یعنی معصومه خبر داره، پیش مامانه؟
نیم ساعتی داخل اتاق تنها ماندم. بعد از نیم ساعت علی آقا و مادرشوهرم و بقیه آمدند داخل اتاق. نشستند و ماتم زده به من نگاه می کردند. منتظر بودم چیزی بگویند. بالاخره از جا بلند شدم و به علی آقا گفتم: یه لحظه بیا، کارت دارم.
#ساره
#قسمت_صد_و_هفتادم
بالاخره از جا بلند شدم و به علی آقا گفتم: یه لحظه بیا، کارت دارم.
آمد توی اتاق، گفتم: علی! تو رو خدا، داداشم چی شده؟
-آروم باش. بشین بهت می گم.
حالا من هستم و خودش. بچه را هم پیش مادرشوهرم گذاشتم.
-علی اصغر شهید شد. عقب نشینی داشتیم، نتونستند بیارنش عقب. جنگه دیگه، نخود و کشمش تقسیم نمی کنند. یکی شهید می شه، یکی مجروح می شه، یکی مفقود می شه.
یعنی مفقود شد داداشم؟!
-می دونیم که شهید شده، بدنش مونده. چند بار رفتیم دنبالش، نتونستیم بدنش رو بیاریم عقب. شاید بعد از یکی دو ماه پیدا بشه.
نمی دانستم این غم را کجای دلم نگه دارم. گفتم: تو چرا به من نگفتی؟ یعنی تو باید بیای به پدر و مادرت بگی و به من نگی؟ همه بدونند و من که خواهرشم ندونم؟
علی آقا کاملا وضعیت روحی ام را درک می کرد، گفت: خب تو باید آمادگی داشته باشی. تا آمادگی نباشه، آدم نمی تونه خبر را ناگهانی بده.
-پاشو بریم خونه. نمی خوام پدر و مادرم رو تنها بذارم.
آمدیم بابل. رفتیم خانه بابا. گریه نمی کردم و سعی می کردم آرام باشم. تک تک خاطرات علی اصغر جلوی چشم هایم می آمد و می رفت. همیشه علی اصغر کمک حال پدرم بود.
علی آقا شروع کرد به حرف زدن؛ به قول خودش آماده کردن بابا و مامان. می گفت: آدمه دیگه آقا جون، جبهه است، خودت می دونی. خبر رسیده علی اصغر مجروح شده... بعد ادامه داد: البته دقیق نمی دونیم آقا جون؛ شاید علی اصغر شهید شده باشه. اطلاع کافی نداریم. این طور که می گن؛ باید شهید شده باشه. بالاخره اگر مراسمی، چیزی دارید... .
بابا گفت: تا سپاه اطلاع کامل و دقیقی نده، هیچ کاری نمی کنم. اول بذار دقیقا مشخص بشه بعد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 در اهمیت اخلاص