برادر شهیدم
محمود رضا بیضایی
سالگرد
آسمانی شدنت مبارک
آفریده شده بودی چند صباحی در زمین بمانی و بعد پرواز کنی چرا که زمین برای کسی همچون شما تنگ بود...
شهادت مبارک عزیز برادرم
شادی روح شهید بزرگوار
شهید محمود رضا بیضایی
فاتحه و صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برادر شهیدم التماس دعا🙏🙏🙏
🎁 هدیه ای به امام زمانم(عجل الله)
و شادی روح شهید بزرگوار محمود رضا بیضایی♥️
💌 متولدین فروردین: 👈ده صلوات😍
💌 متولدین اردیبهشت: 👈پنج سوره حمد☺️
💌 متولدین خرداد: 👈چهارده صلوات🤩
💌 متولدین تیر:👈سه سوره قدر🙂
💌 متولدین مرداد: 👈ده سوره توحید😌
💌 متولدین شهریور: 👈پنج صلوات و دو سوره حمد🤗
💌 متولدین مهر:👈 پنج سوره ناس🥰
💌 متولدین آبان : 👈یک آیه الکرسی😎
💌 متولدین آذر : 👈پنج سوره فلق😊
💌 متولدین دی: 👈پنج سوره کافرون🙃
💌 متولدین بهمن: 👈پنج صلوات با پنج سوره توحید😇
💌 متولدین اسفند:👈 ده صلوات ویک سوره حمد🤭
🌹 امروزتون سرشار از خیرو برکت
اجرتون با برادر شهیدم
💚 بسم رب الزهرا💚
سلام عليكم
❤ بحول و قوه الهي و با دعاي خير
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❤
آغاز میکنیم:
سی و چهارمین ختم گروهی
💫 صلوات خاصه حضرت زهرا سلاماللهعلیها💫
به نیت سلامتی وجود مطهر
💞حضرت امام زمان عجلالله تعالیفرجهالشریف💞
🌹 ۱۳۵ مرتبه به نام مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها🌹
🌹 به نیابت از صاحب الزمان علیه السلام
و
شهید محمود رضا بیضایی و شهدای مدافع حرم🌹
🌹هدیه به پیشگاه مطهر بانوی دو عالم🌹
(اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرِ مستودعِ فیها بعدد ما احاط به علمک)
کسانی که برایشان مقدور نیست این صلوات را بگویند میتوانند ۱۳۵ صلوات بفرستند.
💞دعای امام زمان بدرقه راهتان باد💞
با تشکر💞
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_هفدهم
لحن حرف زدن مثل همیشه نبود و باعث شد تا خجالت بکشم.
با صدای آرومی گفتم
--من برم بخوابم.
--کجا پس؟
--گفتم که برم بخوابم.
--بشین بابا چند روزه نیستی.
یه دفعه یادم اومد میترا و سیاوش خونه نیستن.
سریع نشستم و با تأکید گفتم
--حـــسام!
--چته بابا جن دیدی؟
--میترا و سیاوش چیشدن؟
خندید
--خسته نباشی تازه میپرسی!
--بخدا یادم نبود!
--رفتن.
--با هم دیگه؟
--آره دیگه.
با تعجب گفتم
--کجـــا؟
اخم کرد
--آروم بابا همه فهمیدن.
فرار کردن.
--خب کجا؟
--سر قبر من! چمیدونم.
--مگه قرار نبود تو فراریشون بدی؟
--آره ولی سیاوش گفت خودش میتونه از پسش بربیاد.
--تو نمیدونی کجان؟
--چرا یه چیزایی گفت حالا یه روز باهم دیگه میریم میبینیمشون.
--تیمور چی؟
--از وقتی ساسان بهش پول داده از این رو به اون رو شده.
--چـــی؟ ساسان واسه چی بهش پول داده؟
به حوض نگاه کرد
--چه جالب این خونه هم حوض داره.
--جواب منو بده!
-- آره ساسان به تیمور پول داد.
--آخه واسه چی؟
--من نمیدونم.
--داری دروغ میگی!
--رها عصبانیم نکن!
دلخور گفتم
--برو بابا! نمیشه باهات دو کلوم حرف زد!
--باشه میگم.
سکوت کردم.
--رها قهر نکن گفتم که میگم.
--قهر نیستم.
--رها ساسان عاشقته.
خندیدم
--چرا چرت و پرت میگی؟ اونـــــ؟ عاشق منـــ؟
محاله!
--چرا اتفاقاً خیلیم عاشقته.
--تو از کجا میدونی؟
--وقتی بهش گفتم تو...
مکث کرد
--وقتی...وقتی گفتم تو..
--خـــب من چی؟
کلافه گفت
--رها تو مال منی! هیچکس حق نداره تو رو ازم بگیره!
با دهن باز بهش خیره شدم
اما اون جدی و ناراحت بود
--به اون پسره هم گفتم.
-- خب که چی؟
--هیچی دیگه!
شیطنتم گل کرد
--حالا از کجا معلوم مال تو باشم؟
--مال منی چون اگه اون پسره ساسان واقعاً عاشقت بود پات وا میستاد!
نه که بیاد پول بده به تیمور تا تو رو نفروشه.
بغض کردم
--حسام چرا عصبانی میشی؟
--چون که خاک بر سر من!
چون که مثه ساسان اونقدر پول نداشتم که بخوام از میون کش مکشای تیمور و اون مرتیکه کامران نجاتت بدم چون الان تو تنها تو فکر من نیستی!
رها میخوام فقط مال من باشی!
دوس ندارم کس دیگه ای عاشقت باشه!
داشت گریه میکرد
دلم واسش سوخت.
میخواستم بهش اطمینان بدم که فقط اون تو قلبمه اما نتونستم..
زخم قدیمیم با حرفای حسام سرباز کرده بود و قلبمو به زنجیر درد میکشوند.
با گریه گفتم
--حسام بسه دیگه!
بلند شدم و دویدم تو اتاق.
دستامو گرفتم جلوی دهنم و شروع کردم هق هق گریه کردن.
دلم از همه گرفته بود!
میخواستم تنها کسی که تو قلبمه خودم باشم!
ازیه طرف حس تحقیر شدن داشتم
چون با پول ساسان از چنگ کامران بیرون اومده بودم.
با پول بقیه بالارفتن... احترام دیدن... واسم خیلی گرون تموم شده بود.
از طرفی حرفای امشب حسام بیشتر از اینکه خوشحالم کنه ناراحتم کرده بود.
اون لحظه فهمیدم که ابراز احساساتش بیشتر از اینکه خوشحالم کنه دلتنگم میکنه.
دلتنگ عشقی که تو اوج کودکی ازش شکست خوردم.
نفهمیدم کی خوابم برد و صبح با سر و صدای بچه ها از خواب بیدار شدم.
لباسمو عوض کردم و بعد از شستن دست و صورتم رفتم سر سفره.
تیمور با روی خوش جوابمو داد
--سلـــام دختر خودم.
--سلام.
بیشتر از دوتا لقمه نتونستم چیزی بخورم.
رفتم تو اتاق و بچه هارو آماده کردم.
حسام پسرارو برد بیرون و منم دخترارو.
هر دومون باهم دیگه قهر بودیم.
بخاطر همین هیچکس به اون یکی نگفت کجا میره.
با دخترا تو خیابون میگشتیم تا یه جارو واسه شروع کارمون پیدا کنیم.
خیابون واسم نا آشنا بود و احساس بدی داشتم.
بالاخره یه جارو پیدا کردیم و جنسارو بین بچه ها پخش کردم.
یه روز خیلی معمولی مثل روزای قبل بود و شب خودم بچه هارو بردم خونه.....
پولارو دادم به تیمور.
--پس حسام کجاس؟
شونه بالا انداختم
--نمیدونم.
رفتم تو اتاق و کمک سیمین سفره ی شام رو پهن کردم.
ساعت10شب بود و حسام و پسرا هنوز نیومده بودن.
تیمور با تشر گفت
--رها؟
--بله؟
--مگه با هم نرفتین؟
--چرا با هم رفتیم اما اون پسرارو برد یه جای دیگه منم رفتم یه جای دیگه.
کلافه گفت
--ای بر شیطون لعنـــت!...
بعد از شام زنگ خونه زده شد.
تیمور رفت و با پسرا برگشت اما حسام نبود.
با تعجب گفت
--شماها با کی اومدین؟
مهرداد که یه پسر 15ساله و از همشون بزرگتر بود گفت.......
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_هجدهم
--من به بدبختی خونه رو پیدا کردم و بچه هارو آوردم.
--پس حسام کجاس؟
شونه بالا انداخت
--نمیدونم.
تیمور کلافه گفت
--خعلی خب پول بچه هارو بگیر بده به من برید شام بخورید.....
قلبم مثل گنجشک تو سینم میتپید.
یه گوشه نشسته بودم و سرمو تکیه داده بودم به دستم.
طبق معمول همه خوابیده بودن و من بیدار بودم.
یه روز نشده دلم واسه حسام تنگ شده بود......
صبح با صدای بچه ها از خواب بیدار شدم و همین که چشمامو باز کردم دویدم از اتاق بیرون و رفتم تو اتاق تیمور
--حسام اومد؟
سیگارشو انداخت تو جا سیگاری
--چــــه خبـــرته! عین یابو سرتو میندازی پایین و میای تو!
با اخم بهم نگاه کرد
--نخیـــر نیومده! اون از سیاوش و اینم از حسام.
نفهمیدم دارم گریه میکنم.
--خعییلی خب حالا آبغوره نگیر.
هر قبرستوی باشه امروز دیگه باید بیاد....
کنار خیابون نشسته بودم و گریه میکردم.
گریم مثه هر روز واسه این نبود که مردم دلشون واسم بسوزه؛ از سر دلتنگی بود.
حس میکردم دوباره تنها شدم!
اون روزم گذشت و حسام نیومد.....
روز ها پشت سر هم میگذشت و حسام نبود.
تیمور واسه پیدا کردنش زیاد تلاش نمیکرد و منم هیچ کاری نمیتونستم بکنم.
همینجور که داشتم جیب مانتومو میگشتم دستم خورد به موبایلم که چند ماهی بود که دنبالش میگشتم.
روشنش کردم و دیدم یه شماره افتاده رو صفحه.
یه حسی میگفت شاید ساسان بتونه به حسام کمک کنه.
به همون شماره ای که روی صفحه بود و حدس میزدم شماره ی ساسان باشه زنگ زدم.
با سومین بوق جواب داد
--الو؟
--ا...ا...الو؟
--سلام رها خانم شمایید؟
از اینکه منو شناخته بود خوشحال شدم.
--سلام بله.
--مشکلی واستون پیش اومده؟
--میتونم واسه چند دقیقه ببینمتون؟
--بله کی و کجا؟
--آدرسو واستون پیامک میکنم.
--باشه پس میبینمتون....
نفس راحتی کشیدم و از اینکه ساسانو پیدا کرده بودم خداروشکر میکردم....
صبح بچه هارو بردم بیرون.
کارم خیلی سخت شده بود.
از یه طرف باید مراقب پسرا بودم و از یه طرف مراقبت از دخترا طاقت فرسابود.
--رها خانم؟
سرمو بلند کردم و با دیدن ساسان واسه یه لحظه قلبم لرزید.
ایستادم
--سلام.
--سلام خوبید؟
--بله شما خوبید؟
--ممنونم.
کارم داشتید گفتید بیام. همینجا حرف میزنید یا بریم یه جای دیگه؟
--همینجا راحتید؟
--بله فرقی نداره.
با فاصله ازم نشست رو نیمکت.
--خواستم بیاید اینجا تا ازتون کمک بگیرم.
--در رابطه با چه موضوعی؟
نمیدونستم باید بهش اعتماد کنم یا نه.
--راستش حسام نزدیک چند ماهه که نیست.
ی... ی... یعنی گم شده.
--چیـــی؟یعنی شما دست تنها کار میکنید؟
--بله ولی موضوعی که الان مهمه حسامه.
زیر لب گفت
--پسره ی کله شق!
برگشت طرفم
--چرا زودتر بهم نگفتید؟
--چون تازه امروز موبایلمو پیدا کردم.
نفسشو صدادار بیرون داد
--باشه هر کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم.
--واقعاً نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم.
--لازم نیست. من وظیفمو انجام میدم.
اگه امری نیست من برم؟
ایستادم
--ممنون خیلی لطف کردین....
تقریباً یه هفته از دیدن ساسان میگذشت.
بچه هارو بردم خونه و پولارو دادم به تیمور.
صدام زد
--رها؟
--بله؟
--از فردا دیگه نمیخواد بری سرکار.
--واسه چی؟
--چون که من میگم. میخوام واسه یه هفته بهتون استراحت بدم.
بچه هارم میفرستم سیمین ببرتشون پارک.
--باشه.
بعد از شام خوابیدم و با زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم.
--الو؟
--الو سلام رها خانم.
سریع نشستم
--سلام چیزی شده؟ حسام پیدا شد؟
--نه فقط...
مکث کرد
--باید فردا ببینمتون.
--در رابطه با حسامه؟
حس کردم کلافه شد
--بله همونجای قبلی.
--باشه.....
از ترس اینکه چجوری باید از دست تیمور فرار کنم خوابم نمیبرد.
دقیق ۹۵روز از نبود حسام میگذشت.
دلتنگی هایی که روز و شب نداشت از پا درم آورده بود.
صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم و بهترین لباسمو که یه شلوار جین رنگ و رو رفته و یه مانتوی مشکی و شال دودی رنگی که به سفید میزد با یه جفت کفش آل استار پوشیدم.
تیمور تو حیاط بود.
--رها کجا میری؟
--میرم بیرون یه کار کوچیکی دارم.
--باشه برو.
بعد از گذشت چند ماه هنوزم رفتارای عادی تیمور برام عادی نبود....
نزدیک دو ساعت اونجا بودم تا بالاخره ساسان اومد.
--سلام.
--سلام شرمنده معطل شدین.
--خواهش میکنم.
--اگه مشکلی نداره بریم یه کافی شاپ اونجا حرف بزنیم؟
--بله بریم
سر یه میز دو نفره نشسته بودیم و ساسان سفارش صبححونه داد.
دستاشو قفل کرد و گذاشت رو میز.
--زیاد اهل فلسفه بافی نیستم و میرم سر اصل مطلب..........
📸 تصویری از نازدانه شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی در آغوش حاج قاسم سلیمانی
📌انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید #محمود_رضا_بیضایی
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
اینک که شهر شعله ور بی خیالی است
جای برادران غیورم چه خالی است
جای برادران غیوری که بعدشان
این شهر در محاصره خشک سالی است
بی ادعا ز خویش گذشتند و پل شدند
رد عبور صاعقه شان این حوالی است
من حرف می زنم و دلم شعر می شود
در واژه های من هیجان لالی است
طاعون گرفته ایم و کسی حس نمی کند
تا آنکه زنده بودنمان احتمالی است
آلوده است کوچه، خیابان به زندگی
چیزی که هست و نیست حالی به حالی است
بر من چه سخت می گذرد این غروب ها
جای برادران غیورم چه خالی است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کسی شهید شده
خواسته که شهید بشود🌹✋🏻
شهادت شهید،
فقط دست خودش است:)!..
#شهیدمحمودرضا_بیضایی 🌸🌙
#رفیقِ_شهید
ناحله:
⚘﷽⚘
🍃#چفیه
وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند که محمودرضا سفارش کرده چفیهای که از آقا گرفته با او دفن شود!
🍃🌸جاخوردم نمیدانستم از آقا چفیه گرفته، رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند، مانده بودم با پیکرش چه بگویم!
🍃🌸همیشه در ارادت به آقا(مقام معظم رهبری) خودم رابالاتر میدانستم، چفیه را که روی پیکرش گذاشتم، فهمیدم به گرد پایش هم نرسیدهام!
🍃🌸در این چند وقت، یادم هست یک بارچند سال پیش گفت:«شیعیان در بعضی کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمیکنند و گفت: ما اینجا از شیعیان عقب افتادهایم. »
🕊شهیدمحمودرضا بیضایی
#سالروز_شهادت
#زندگینامه
#شهید_محمودرضا_بیضایی
متولد هجدهم آذر ۱۳۶۰ در تبریز است. وی از دوران دبیرستان به عضویت بسیج درآمد و با فعالیت مستمر در پایگاه مقاومت شهید بابایی با فرهنگ درخشان حماسه، ایثار و دفاع مقدس آشنا گردید. شهید بیضایی از دوران نوجوانی ورزش کاراته را دنبال میکرد و حتی در ۱۲ سالگی به عضویت تیم آذربایجان شرقی درآمد و قهرمان مسابقات بینالمللی چهارجانبه تبریز شد.
شهید بیضایی با مطالعه فراوان، نسبت به وقایع منطقهای و تحولات جهان اسلام مسلط بود. وی به زبان عربی و لهجههای عراقی و سوری تسلط کامل داشت و با آغاز جنگ داخلی در سوریه در سال ۱۳۹۰ برای تقویت جبهه مقاومت عازم این کشور شد.
سرانجام بعد از دو سال حضور متناوب و نبرد با تروریستهای تکفیری در بیست و نهم دی ماه سال ۱۳۹۲ در شرایطی که فرمانده محور عملیاتی منطقه «قاسمیه» در جنوب شرقی دمشق را به عهده داشت، در اثر اصابت ترکشهای یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به شهادت رسید.
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#زندگینامه #شهید_محمودرضا_بیضایی متولد هجدهم آذر ۱۳۶۰ در تبریز است. وی از دوران دبیرستان به عضوی
روحش شاد
یادش با ۵ شاخه گل صلوات
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
هر کسی شهید شده خواسته که شهید بشود🌹✋🏻 شهادت شهید، فقط دست خودش است:)!.. #شهیدمحمودرضا_بیضایی 🌸🌙 #ر
برادر شهیدم
دعایمان کن
نگاهمان کن🙏🙏🙏
هدایت شده از سیصدودلتنگ نفر💔
#نماز_شب
🔸آیت الله پهلوانی(ره) به قرائت دعای «اللهم کن لولیک» در #قنوتنمازوتر توصیه می نمودند و میفرمودند:
🔸«در آن موقع به یاد حضرت حجت باشید تا آن حضرت نیز از شما یاد کند»
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sisadodelltangnafar
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
#نماز_شب
🔸آیت الله پهلوانی(ره) به قرائت دعای «اللهم کن لولیک» در #قنوتنمازوتر توصیه می نمودند و میفرمودند:
🔸«در آن موقع به یاد حضرت حجت باشید تا آن حضرت نیز از شما یاد کند»
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
┗━━🌺🍃━━━┛
✨﷽✨
🦋یادآورے🦋
اعمالقبلازخواب
حضرترسولاکرمفرمودند
هرشبپیشازخواب:
¹:قرآنراختمکنید.
³بارسورهتوحید
²:پیامبرانراشفیعخودگردانید.
¹بار:اَللّٰہُمَصَلِعَلےٰمُحَمَّدوَآلِمِحَمَّدوَ عَجِلفَرَجَہُم،اَللّٰہُمَصَلِعَلےٰجَمیعِ الانبیاءوَالمُرسَلین••͜
³:مومنینراازخودراضےکنید.
¹بار:اَللّٰهُمَاَغفِرلِلمؤمِنَینَ
وَالمؤمِنات.
⁴:یکحجویکعمرهبہجاآورید.
¹بار:سُبحاناللہِوَالحَمدُللّٰہِوَلااِلہٰالا اللہواللہاکبر.
⁵:اقامہهزارركعتنماز
³بار:یَفْعَلُاللہُمایَشاءُبِقُدْرَتِہِ،
وَیَحْكُمُمایُریدُبِعِزَّتِہِ.
ثوابخواندنایہشهادتقبلازخواب
درمجمعالبیاناز
حضرتمحمد﴿ص﴾
آوردهاندکہهرکسآیہشهادت.
⇇سورهآلعمرانآیہ¹⁸
شَهِدَاللَّهُأَنَّهُلَاإِلَهَإِلَّاهُو
وَالْمَلَائِكَةُوَأُولُوالْعِلْمِقَائِمًابِالْقِسْطِ لَاإِلَهَإِلَّاهُوَالْعَزِيزُالْحَكِيمُ.
رادرهنگامخوابیدنبخواند.
خداےتعالےبراےاو
هفتادهزارملکخلقمےکندکہتا
روزقیامتبرایاواستغفارکنند.🎈
دعاےهنگامخوابیدن⇩🌱
باسْمِکَاللَّهُمَّأَمُوتُوَاَحْیَا
بارالها!بانامتومیمیرموزندهخواهم شد..
وضوقبلخواب
یادتوننرهرفقا🖐🏻🍀
چہخوبستقبݪازخواب😴
زمزمہڪنیم:↓
【اللّهُمَّاجْعَلْعَواقِبَامُورِناخَیْراً】
خدایا...♡
آخروعاقبتڪارهاےمارا
ختمبہخیرڪن ...
التماسدعاےفرج••{💛}•
╔❀✨•••❀•••✨❀╚❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب شهدا
سالروز شهادت شهید مدافع حرم
محمود رضا بیضایی گرامی باد
تاریخ شهادت: ۱۳۹۲/۱۰/۲۹
شادی روح این شهید بزرگوار صلوات
#شهادت_شهید_محمود_رضا_بیضایی
✦•[@Shbeyzaei_313]•✦
" بگو در آسمان ما چیزی به جز عشق پر نمیزند... "
هشت سال میگذرد از روزی که سر بر دامن مادرمان حضرت زهرا «س» گذاشتی...
هشت سال است که کوثرت ، دختر عزیز دردانه ات بابا ندارد....
و اما من....
منی که چهار سال است برادری پیدا کردم که همیشه حواسش به من بوده و من چه ساده فراموش میکنم....
ببخش برادر این خواهر کوچکت معرفت ندارد...
آقا محمودرضا دعایمان کن💔
#دلم گرفته داداش🥺💔
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
با نامت با یادت با یاریت
💚معبودم💚
سلام علیکم
🌸دعای منتظران درعصرغیبت🌸
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى .🕊
🌹دعای سلامتی امام زمان🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🕊
❣دعای فرج❣
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🕊✨
💫در هر صبحگاهان خوانده شود💫
کپی از مطالب ازاده باذکرصلوات برمهدی عج🌱✨
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄