eitaa logo
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
960 دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
12 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ♻️بعد از شهادت محمودرضا ، یکبار با آن برادر رزمنده درباره آن روز و دیدارتان در فرودگاه و توی ماشین محمودرضا حرف می زدیم، گفت :«قبل از اینکه تو بیایی محمودرضا مدام توی ماشین آن تکه بربری را به من تعارف می کرد و می‌گفت :محمد! تا داداشم نیامده چند لقمه بزن؛ اگر بیاید همه اش را می‌خورد . من هم گفتم : صبر کنیم داداشت بیاید ، با هم میخوریم . ولی وقتی تو آمدی و همه آن نصف بربری را خوردی ، محمودرضا توی آینه نگاهی به من انداخت و با چشم و ابرو به من فهماند که بفرما دیدی گفتم اگر بیاید چیزی باقی نمی گذارد؟!!» 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ✨" دوکوهـــــــه " ندارد اما ! ✨'ساختمانهـایش' ، را به خاطر دارد که رزمندگان ، با نوای دلنیشن نورایی همــدوش ِ ، همپای فرشتگان و در کنــــار ِماه ، با خدا میگفتند.. ✨ سنگر سازان بی سنگر ✨ " سین ندارد اما ! 'سجده های' را به خاطر دارد که با سربندهای سبز و ، سرهایشان را به خدا و با ندای" اعرلله جمجمتک " به دیدار شتافتند .✨ ✨" شـــــــــرهانی " ندارد اما ! ' ' زخم ِ تن ِ شقایق هایی را به خاطر دارد که در خمینی.ره✨ ✨با رمــــز " یـــ زینب ــــــــا " هر آنچه داشتند ِ حضـــرتِ ارباب نمودند.. ✨ ✨ کمیــــــــــــل " سین ندارد اما !✨ ✨'سکــوی' پرواز ِ تشنگانی شد ، که مقتل شان یادآور کربلاست..✨ ✨" " سین ندارد اما ! 'سه راه ِ' شهادتش گــواه ِ رشادت ِمردانی ست که ، تا عرش ِ اعــــلا ، پرستــــو شدند..✨ ✨ " سین ندارد اما ! 'ساحل ِ' ، غواصانی را به خاطر دارد که در شبهای عملیات ، از سیم خادار ِ ، گــذشتند و دل ، به بیکران ِ عشق و عرفان زدن✨ ✨ " سین ندارد اما ! 'سرداران ِ' بی نام و را به خاطر دارد کــــــــه همچون زهـــرا.س.✨ فدایی ولایت شـــــــــــدند و ماندند.. . . . 🦋🦋🦋
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ✨" دوکوهـــــــه " #سین ندارد اما ! ✨'ساختمانهـایش' ، #سحرگاهانی را به خاط
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ بسم رب الشهدا و الصدیقین بازهم ساعت به وقت قـرار تپـش قلبــ❤️ـهاست برای شنیدن عاشقانه هایی که شهیدان خلق کردند زیارتنامه‌ی‌شهدا 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَےا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم. فَاَفُوزَمَعَڪُم 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖دعای روز پنجم
🌺🌿 پیامبر رحمت الله علیه و آله میفرمایند؛ کسی که در ماه رمضان آیه ای از قرآن بخواند همانند کسی است که در ماه های دیگر قرآن را ختم کرده است. 📚جامع الاخبار آثار حله صفحه 329 ✾🍃🌼🍃✾ ─
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ میدونے چـــــرا ؛ امام زمـــــان ظهور نمیڪنہ⁉️ 🌺یڪ ڪـــــلام : چون من و تو جامعہ امام زمانے نساختیم امام زمان در جامعه اے ڪہ حرمت ندارد ، ❌نـــــباید بـــــیاید … چون اگر بیاید ، مانند پدرانش شهید خواهد شد ؛ هیچ کارے نمیخواد بڪنے ؛ فقط خودت رو درست ڪن … دو ڪلمہ 🚫 گـــــناه نڪـــــن 🚫 ❀ 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 :شهادت🌹 همه چشم‌ها👁👁 از شدت بغض می لرزید، کم کم صورت‌ها خیس از اشک شد،😭 شانه‌ها هم به لرزه افتاد و ناگهان صدای هق هق، سکوت سنگین بیمارستان🏨 را شکست و مادر همچنان حیران و مبهوت به دنبال ردپای👣 ...، او بی تاب بود💔و همه نگران سلامتی او.😟 –روضه!✨ –آفرین! چه پیشنهاد خوبی؛ هماهنگیش با من. جوان این را گفت و به سرعت به طرف منزل🏘 رفت؛ ترتیب دادن یک مراسم روضه در چنین شرایطی تنها راه تسکین قلب❤️ مادر بود، همه چیز آماده بود، هرچند که سکوت خانه، تخت خالی🛏 و به هم ریخته علی، بالشی که هنوز جای گودی سرش روی آن مانده بود،😔 همه و همه دیگر روضه‌خوان نمی‌خواست...😭 از کلام دلنشین مداح قلب❤️ مادر آرام شده بود، حتی با وجود اینکه ناله های بچه ها دیوارهای خانه🏠 را هم می لرزاند.💥😭 ...🎈
📚 :شهادت🌹 اولین شبی🌙 بود که مادر با صدای گرفته به خواب نمی رفت و کسی هم نبود که حرف هایش را بشنود...😔 پرستار مهربان پسر❣ عادت داشت هر شب🌛 دست بر سر او بکشد و روانداز را بر رویش بیاندازد و زیر سرش را آنقدر با دست های مهربانش بالا و پایین کند تا مبادا گردن آسیب دیده اش ذره‌ای بعد بدخوابش کند؛ 🌹😍 به طرف تخت🛏 رفت، با دستانش تشک و بالش را نوازش کرد و صورتش را به نرمی بالش سپرد در حالی که آن را می بویید و می‌بوسید.😘 –مامان! مامان! 🌱 چشمان مادر لحظه‌ای به جمع شدن نمی‌رسید. مدام صدای گرفته اما گرم و مهربان پسر در گوشش می پیچید.🥀 –مامان! بیداری! –مامان! یادته میخواستی برام زن بگیری؟🙃 یادته میگفتم عروست باید بالای سرت باشد، اخم می‌کردی و می‌گفتی از الان منو فروختی.☺️ –آره! یادمه، تو هم خوب بلدی چاپلوسی کنیا، حرفاتو یادته.😉 –مامان جون! این عروست همیشه باید دستت رو ببوسه.😘 مادر تا به خودش آمد دید بالش علی زیر سرش خیس شده، بلند شد و روانداز را کنار زد و صورتش را پاک کرد؛ از پنجره اتاق🚪 نگاهی به بیرون انداخت، مثل اینکه آسمان🌤 هم یک دلِ سیر گریه کرده بود. 🌧☔️ انگار ساعت🕦 از حرکت ایستاده بوده و لحظه ها هم بدون رمق حرکت نداشتند
📚 :شهادت🌹 در بیمارستان🏨 هم چند تا از بچه ها مشغول تدارک کارها بودند. پزشک👨‍⚕ باید برگه را امضا می‌کرد📝 تا را از پزشکی قانونی ببرند، با کلی تماس و دوندگی بالاخره قرار شد حاجی یکسری از بر و بچه‌ها را برای گرفتن امضا پیش دکتر بفرستند. شاید جز برای دوستان برای کسی مهم نبود برگه در ساعت دو نیمه شب🕑 امضا شود یا صبح🌤 در وقت اداری بیمارستان🏨. شکر خدا تلاش آقایان به نتیجه رسید، یک آمبولانس🚑 و یک تویوتا آورده بودند تا بدن را به غسالخانه ببرند.😭 شب🌙 سختی بود🥀 برای همه و برای مادر سخت تر از همه. –مامان! پاشو، نماز صبحه📿، میدونم بیداری دستتو✋🏻 بده به من، مامان یاعلی!.. مادر بلند شد. _الله اکبر...🤲🏻 صدای گریه😭 تمام اتاق🚪 را پر کرده بود. طولانی ترین نماز صبح یک ساعت و نیم گذشت و باز هم صدای گرفته . –قبول باشه حاج خانم!😍 دوستانش هم خواب💤 به چشم نداشتند، چشم ها از فرط بی خوابی و گریه بدجوری پف کرده بود، با این وجود فکر کارهای خاکسپاری و مراسم حتی فکر خواب😴 را هم از سر به در می کرد. کم‌کم با آمدن صبح🌞 همه و همه آمدند. خیلی شلوغ شده بود، باید ماشین به طرف غسالخانه می‌رفت —بیش از دو سال و نیم گذشته بود از شبی که در خیابان تهرانپارس،🛣 آسفالت چهارراه سیدالشهدا(ع) زمین خیس از خون سرخ جوانی شده بود💔 که به عشق لبخند رهبرش💛 با چهره همیشه متبسم و کلام دلنشین همیشگی آمد ولی طنین صدایش✨ در تاریکی و ظلمت آسمان🌑 آنجا ناتمام ماند و این صفحه از زندگی او که در شب نیمه شعبان ۱۳۹۰ 🌙 نوشته شده بود.— آغاز شمارش معکوس🔢 عمر کوتاه او شد😭 و امروز این شمارش به پایان رسیده بود. –نگیر آقاجان...! نگیر! فیلم نگیر!📹❌ زبونمون مو درآورد. نمی‌گذاشتند از پیکر شهید فیلم بگیرند، یک عده می گفتند بگیرید، یک عده می گفتند نه!؛ اصلاً همه چیز گیج کننده شده بود.😓😔 ...🎈