eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
968 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
10 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃در میان العفو های و اشک برای که غم هایش را با چاه شریک می شد، حرف هایش را بر تن کاغذ به یادگار گذاشته است. قسمتی از اش، درس بزرگی است برای نسلی که امامش غائب است و منتظرهایش، غافل شده اند از ظهورش🥺 . 🍃نوشته بود: باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و هم به دنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فداشدن محقق نمی شود حقیقتا❣ . 🍃نسیم ِغربتِ از سوی کوفه کوچ کرده و حال در دوران غیبت حسینِ زمان، در میان شیعیان می وزد. سیاهی نامه اعمال ها با درد سینه اش برابری می کند. اما به رسم مادرش دعا می کند برای شیعیان و از خدا طلب می کند برای گمراهی ها و گناهان😓 . 🍃 گاهی وجدان هم ناله سر می دهد و خستگی هایش را با دلگیری های عصر به رخ یاران بی وفا می کشد😞 . 🍃راه برای سرباز آقابودن باز است. محمودرضا ها ، سرباز آقاشدند و با فدا کردن جانشان، زمینه ساز ظهور شدند. به قول شهید: «امام زمان امروز سرباز باهوش و پای کار می خواهد، آدمی که شجاع و مرد میدان باشد» کاش بودن را توبه کنیم و سرباز شویم😔 . ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز تولد
رفیق ! درداتو‌به‍‌درمونت‌بگو(: یه‌وقت‌خجالت‌نکشیا رفیقیه‌که‍‌تا‌تهش‌ میمونه‍‌باهات‌ 💔 (:"
هوالمحبوب 🕊 قسمت دوست شهید وآرامش بخش اصلی قلب بی قرار من همون قطعه سرداران بی پلاک بود که من اسم عزیز ام رو گذا‌شتم روش روز بیست و چهارم اسفند خیلی زودتر از موعد فرا رسید تایم حرکتمون شش صبح بود. عطیه رو مامان و باباش آورده بودن. تا مارسیدیم مادرش اومد سمت ما سفارش عطیه اول به مامان کرد بعد به من. جلوی اتوبوس وایستاده بودیم چند تا ازدخترا دور مامان جمع شده بودن چند تا ازآقایون دور بابا.منم کنار عطیه. بالاخره خلوت شد. آقای لشگری و علوی به سمتمون اومدن. هردو همرزم بودن وبوی حسین برای بابا میدادن.بابا بغلشون کرد بوشون کرد. آقای علوی تا عطیه رو دید انگار خوشحال شد. ودحالیکه سرش پایین بود گفت : خانم اسفندیاری حضورتون تو کاروان ما واقعا باعث سعادته. تاعطیه اومد جوابشو بده پریدم توحرفش گفتم: _" آخه خانوم نماینده حضرت آقان واسه همین براتون سعادته؟ علوی سررخ شد.. آخیش دلم خنک شد. تااین باشه اینجا خود شیرینی نکنه.. آقای لشگری هم خندید.. اما شادی من زیاد دووم نیورد صدای توبیخ کننده مامان،بابا وبهار : _زینب بالاخره ما سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم منوعطیه پیش هم نشستیم. یه مسیری که خوابیدیم .وقتی بیدار شدم دیدم عطیه روی پای من خوابیده. آروم از تو کوله پشتیم رو درآوردم و شروع کردم به خوندن. یه نیم ساعتی بود که داشتم کتاب میخوندم که عطیه از خواب بیدار شد داشت چشماشو میمالید که چشمش به کتاب تو دستم افتاد : _وایییی سلام بر ابراهیم _خخخخ بیا بخون کتابو از دستم قاپید. ✨راوےعطیه✨ جلد کتاب رو نوازش کردم وشروع کردم به خوندن. برگ اول کتاب آشنایی بود. 《ابراهیم در اول اردیبهشت سال 36در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به جهان گشود.او چهارمین فرزند خانواده به شمار میرفت. با این حال پدرش مشهدی محمدحسین به او علاقه خاصی داشت. اونیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود.پدری که با شغل توانسته بودفرزندانش را به بهترین نحو تربیت کند. ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخی یتیمی راچشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد... ادامہ_دارد.. نام نویسنده؛بانومینودری
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوے زینب🍀 بالاخره رسیدیم پایگاه مسعودیان جایی که عزیز دلم پارسال اینجا بود. وقتی رسیدم اینجا، اومد استقبالم.. اما حالا... من زائر این مناطقم بدون حسین بهم گل میدادن به یاد حسین وارد قرار گاه شدیم وآنقدر خسته بودم و مسکن ها سریع وادار به خوابم کرد ولی قبل از خواب گوشیم رو روی ساعت گذاشتم برای به وقت اهواز باصدای گوشیم بیدار شدم بهار بیدار بود. بهار: زینب کجا میری؟! _میام... بهار:وایسا بیام پشت محل سکونت ما یه خیمه برپابود بهار:اونجا چه خبره؟ _اونجا محل نماز خوندنای حسین بود هرقدم که برمیداشتم بیشتر دلم میلرزید وخاطرات سالهای پیش جلوی چشمم مرور میشد.. آقایون خیلی دور خیمه بودن.. تا من رفتم نزدیک اونا رفتن .من وارد خیمه شدم.... شکستم.. آوارشدم.. اشڪ ریختم.. نماز خوندم با هق هق.. مداحے شهدای گمنام رو گوش دادم... تا موقع حرکت من تواون خیمه بودم. اولین محل باز دیدمون اروند بود.به بهار گفتم یه گل فروشی سر راه دیدن حتما نگه دارن. داخل شهر یه گل فروشی نگه داشتن ۷۵ تا شاخه گل رز گرفتم. اروند رود رود وحشی که بعد از ۳۴ سال هنوز جوان ایران رو در خودش نگه داشته همون غواصایی که در کربلای ۴و۵ زدن به دل دشمن و برنگشتن.. اینجا جای پای قدم های هزاران شهیده.... مادرانشون...خواهرانشون...همسرانشون.. که هنوز پیکرشونن.. _بهارهنوز اجازه قایق سواری به زایرین میدن؟ بهار: آره چطور؟! _میشه بریم سوار بشیم؟ اون قایق... من،عطیه ،بهار،داداشش،آقای علوی وآقای لشگری هم اومدن میانه های آب ۲۵ رز به یاد برادرم تو اروند رها کردم. عطیه دستشو میکرد توی آب که آقای علوی گفت: _خانم اسفندیاری دستتونو بیارید بیرون خطرناکه خدایی نکرده اتفاقی میفته لب اروند همه پیاده شدیم. که آقامهدی داداش بهار گفت : _خانم عطایی فر یک لحظه گفت: _فکر نمیکنم برادرتون که شهید شده که جواب نامحرم رو بدین (یاد اتفاق دم اتوبوس افتادم که جواب آقای علوی رو دادم) اصلا در شان شمانیست چنین شیطنت هایی.. دیگه دلم نمیخواد چنین رفتارایی ازتون ببینم بعدم خانمشو صدا زدورفتن. به خودم قول دادم خانم وار تر رفتار کنم. محل دوم بازدید ما شلمچه بود. تو ورودی شلمچه یک صوت از حاج حسین یکتا پخش میشد. وارد منطقه شدیم.. دلم یه جای خلوت میخواست باشم و و ... صدای سخنران تو منطقه میپیچید.. که گفتن: 《خواهر شهید عطایی فر هم اینجان.. خواهرم پیکر برادرت به دستت نرسیده؟ بی تابی میکنی که مزار برادرت خالیه؟ زیر همین خاکی که راه میری.. روش پر از هزاران حسین مثل شماس هزار مثل شما حسینشونن.. بذار برات یه چیزیو تعریف کنم کمتر بی تابی حسینتو کنی.. چند سال پیش یه مادرشهیدی اومد اینجا زمان تفحص شهدا.. سفت وسخت گفت که باید پسرم رو بدید ببرم چندروزی گذشت.. دیدم مادر شهید باچشم گریون داره وسایلشوجمع میکنه بره شهر خودشون گفتیم: _مادر چیشد شما که میگفتی تا بچه ام پیدا نشه نمیرم خلاصه اونقدر اصرار کردیم که گفت : دیشب پسرم اومد به خوابم . گفت 🕊_مامان ماشهدای گمنام پیش منو از خانم و دوستام جدا نکن آره خواهرم حالا شما پیش .س. هست با اذیتش نکن..... ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری
💔 مجنونهــا را در بیابانهــــــای منتهــی بہ می شود یافت ... ꧁꧁꧁꧁꧂꧂꧂꧂ https://eitaa.com/joinchat/1077018752Cb8c873210a ꧁꧁꧁꧁꧂꧂꧂꧂
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت واون هم خبر شهادت جمعی از پاسداران ایرانی در خانطومان بود.وتمام ایران داغدارشد... از تعداد کل شهدای خانطومان ۱۳ پاسدار برای مازندران بودن سیدرضاطاهر🕊 حسن رجایی فر🕊 حبیب الله قنبری🕊 سیدجواداسدی🕊 رحیم کابلی🕊 حسین مشتاقی🕊 علی عابدینی🕊 علیرضابریری🕊 محمدبلباسی🕊 محمود رادمهر🕊 سعیدکمالی🕊 رضاحاجی زاده🕊 علی جمشیدی🕊 این خبر اونقدر سنگین بود که شوکه شدیم بین شهدای خانطومان بودن از کسانیکه همسرانشون روزای آخر بارداری بودن شهیدبلباسی وزکریاشیری شهدایی بودن که فرزندانشون بعد شهادت به دنیا اومدن سخت بود این خبر ومن یاد روزای شهادت افتادم امتحانای خرداد خیلی سریع اومد ورفت ومن معدلم 20شد اما عطیه18/90قبول شد. بعداز امتحانات شوک عجیبی به منو عطیه وارد شد ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینو دری
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوےزینب🍀 چادرم رو سر کردم و از اتاق خارج شدم مامان درحالیکه داشت به مرتضی (داداش کوچولویی که تازه سرپرستیشو قبول کرده بودیم) غذا میداد گفت: _زینب معلوم هست این چهار پنج روز کجا میری که با چشم گریون برمیگردی؟ _جای خاصی نمیرم امروز تموم میشه وقتی توحیاط رسیدم چشمم به ماشین افتاد بغض کردم و گفتم : _کمکم کن داداش بهار وعطیه توکوچه منتظرم بودن بهار فقط جواب سلاممو داد ولی عطیه برگشت عقب وگفت: _ان شاءالله امروز یه حرفی بشنوی آرومت کنه چهل روز شده بود کارمون گشتن تو سپاه بنیادشهید وحفظ آثار امروز قرار بود برای جواب قطعی بریم بنیاد شهید وارد اتاق رئیس بنیاد شدم به احتراممون بلند شد وگفت: _خانم عطایی فرد من درخدمتم مشکل چیه؟ _حدود دوهفته پیش تو بهشت زهرا مزار شهید گمنام مدافع حرم دیدم حالا میخوام بدونم چقدر امکانش هست که پیکر دفن بشه؟ آقای رئیس: _امکانش صفره مطمئن باشید هر زمانی که محل تفحص شهادت برادر شما انجام بشه بهتون خبر میدیم.. اون شهدایی که شما دیدین غالبا شهدای فاطمیون وزینبیون هستن که فقط به نیت تشریف میارن ایران.. تو برگه اعزام فردا شما شماره تماس ثبت نشده نگران نباشید ما عموما شهدای مدافع حرم گمنام ایرانی نداریم. وقتی از معراج خارج شدیم بهار گفت: _دیدی حالا حرف گوش نکن هی بخدا زینب نبودن حسین برای همه سخته باید باشی به فکر قلب مامان باش.. تو اگه برادرتو از دست دادی اون از دست داده هربار که با این حال میبینمت حال قلبم بدتر میشه خدایا شکرت که داداشم گمنام تو وطن خودش دفن نشده خودت پیکرشو بهم برسون.. توهمین حال وهوا آروم شدم که سفر راهیان غرب رسید...... وچقدر این سفر آموزنده بود.. ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری
🕊رماݩ قسمت اینبار مقصد "قصرشیرین" بود. سرزمینی که تن رنجورش بارها از ایران دفاع کرد. اوج جنایت رژیم درقصرشیرین زمانی بود که صحبت قطع نامه میان ایران و عراق بود. وحشی گرانی که وقتی پا به بیمارستات میزارن به رگبار میبندن وپایه یه ساختمان با TNTمیترکونه اینجا مردان وزنان غیور سالها دربرابر دشمن ایستادگی کردند نمونه بارز این هست دختر۱۶ساله ای که بانیروهای سپاه همکاری میکرد. یک روز گروهک صدانقلاب به نام کومله ناهید رو میزنن مادر ناهید ماه ها در روستاها دنبال دخترش میگردد اما یک روز در کردستان میپیچد که قراره یک خمینی در خیابان برزن رسوا کنند وآن جاسوس شهیده ناهیدفاتحی کرجواست شاید باورش سخت باشد دخترک ۱۶ساله با سری تراشیده ودست بسته به جرم اینکه به امام خمینی توهین نکرده کشتند. مادر ناهید برای آرامش ناهیدیکر دخترش رابه تهران انتقال میدهد ودر بهشت زهرا دفن میکند. تیر جایش را به مرداد داد وتولدم رسید.سخت بود بدون ،بادوستام رفتم مزارشهدا کیک بریدم بدون حسین مرداد جایش را به شهریور داد وعطیه باتعهد بابا وهمسرش در مدرسه شروع به درس خواندن کرد. تاسوعا آمد ورفتیم معراج الشهدا اما چی فهمیدیم همه بچه ها اسم نوشتند واسه پیاده روی اما ما چون کنکور آزمایشی،تست،رس وامتحان داشتیم مانع سفر رؤیایی مون بود تازه از معراج الشهدا خارج شدیم که گوشی عطیه زنگ خورد _ کییه؟ عطیه: سیده خدا کنه از اربعین چیزی نگه _ حالام بگه بچه بازی درنیار عطیه:سلام خوبی آقا؟ سید:...... عطیه: باشه همسری پس بازینب شب منتظرتم ادامہ دارد...... نام نویسنده: بانو مینودری
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوی محسن چگینی🍀 با شرم متوسطی رو به پدر زینب میگم : _حاج آقا اگه اجازه میدید من زینب خانم رو ببرم جایی چند ساعته برمیگردیم حاج آقا : پسرم زینب الان زن توئه رو به زینب ادامه میدن : _زینب جان حاضر شو با آقا محسن برو رو به زینب میگم : _اگه ایرادی نداره با همین چادر سفید بیاید بریم -باشه چشم سوار ماشین میشیم مقصدم چیذر مزار 🌷 هست یاد چهارده ماه پیش میفتم.. زمانی که جرات کردم و موضوع خواستگاری از زینب رو به گفتم وسط معقر نظامی برای رسیدن به زینب چهارده ماه صبر کردم تا بهش رسیدم چند وقت پیش تو معراج با مهدی بودیم.. دوست همکار من و دوست صمیمی حسین خدا بیامرز مهدی : دیشب با خواهر و خانمم رفته بودیم خونه حسین اینا.. خواهر حسین خواب محمد رضا رو دیده بود.. خواهرم میگفت خواهر حسین چند بار خواب محمد رضا رو دیده امروز صبح به مهدی زنگ زدم -سلام داداش خوبی؟ مهدی : سلام ممنون تو خوبی؟ -مهدی جان غرض از مزاحمت زنگ زدم بپرسم خواهرت با رفتن چیذر مزار محمد رضا؟ مهدی: نه داداش نشد.. خواهرم کربلا بود بعدشم که با درساش درگیر بود.. قرار بود بیاد با من و خانمم بریم بازم نشد -آهان ممنون.. راستی امروز شما هم میاید خونه حسین اینا مهدی: نه داداش مبارکتون باشه من بیام مادر و خواهر حسین اذیت میشن -باشه.. به خانواده سلام برسون مهدی بی نهایت ار لحاظ قد ، قیافه حسین بود.. برای همین برای خانواده حسین خیلی عزیز بود بعد از یک ساعت میرسم چیذر پیاده میشم و در ماشین رو برای زینب باز میکنم با دیدن تابلوی امامزاده خشکش میزنه دستاش که حالا لرزشش آشکارا مشخصه تو دستم میگیرم و به سمت مزار شهید دهقان میریم. بخاطر چادر سفیدش مطمئنم خیلی ها متوجه شدن تازه عروسه نزدیک مزار محمد رضا خانمی میبینم که مطمئنم حاج خانم دهقانه آروم دست زینب رو رها میکنم و زیر گوشش میگم : _مادر محمد رضا سر مزارشه.. برای همین دستت رو رها کردم صورت مهتابیش سرخ میشه به مزار که میرسیم با مادر محمد رضا سلام علیک میکنیم ادامه دارد... نام نویسنده؛بانومینودری
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوےزینب🍀 با محسن سوار ماشین شدیم. سخت و خجالت آور بود تنها با مردی تا ۵ دقیقه پیش نامحرمم بود الان از همه دنیا بعد یه ساعت شایدم بیشتر جلوی مکانی نگه داشت که همه آرزوم بود برای دیدار. وقتی سرمزار محمدرضا رسیدیم.. خم شدم فارغ ازدنیا نشستم کنار مزارش وشروع کردم به گریه کردن "اینجا مزار پسری ۲۲ساله است که بعد ازشهادت برادرم همیشه تو بدترین شرایط روحی اومده به دادم رسیده ساعت ها میگذشت ومن فقط تمام این چهارده ماه انتظار رو باگریه میگفتم از دست دادن جوان خیلی سخته.. تو کربلا خیلی داغ دید ولی نفس کم آورد "شهادت علےاکبرش" و شهادت برادرش "حضرت عباس" شاید خیلی ها بگن برادرت رو باخدا معامله کردی ولی همین یکم دلت رو آروم میکنه اینکه تو اوج ناراحتی میگی عزیزمن شد تا یه آجر از حرم بی بی زینب کم نشه.." با بلند شدن الله اکبر اذان، دست محسن زیربغلمو میگیره: _بهتره اول یه آبمیوه بخوری فشارت تنظیم بشه بعد بریم نماز.. چون توکم خونی داری بااین همه گریه کردن الان دوباره تا مرز غش کردنی با تعجب پرسیدم: _توازکجا میدونی کم خونی دارم؟ سرشومیندازه پایین و میگه: _ بهم گفت.. _حسین؟؟؟؟ _به وقتش همه چیز رو میفهمی نمازمون رو دوتایی تو حیاط چیذر خوندیم بعدشم محسن منو شام برد بیرون آخرشب وقتی رسیدیم خونه.. ماشین رو خاموش کرد چرخید سمت من و گفت: _زینب جان ازت خواهش میکنم رفتی بالا دوباره گریه نکن.. اگه حسین برادرت بود ، همرزم ودوست منم بود داغ من بیشتراز تو نباشه کمترم نیست _چشم گریه نمیکنم محسن: آفرین خانم گلم برو شبت بخیر وارد خونه شدم یکم کنار مامان وبابا نشستم بعد رفتم بخوابم.. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 خوابم هنوز سنگین نشده بود که... "دیدم توحسینیه معراجم توبغل بهار دارم التماس میکنم بهار تووروووخدا فقط بزار یکبار دیگه صورتشو ببینم فقط یه دقیقه ✨شهید مدافع حرم محسن چگینی✨ با جیغ بلند از خواب بیدار شدم مامان بابا کنارم بودن 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 بابا با اضطراب وصف ناشدنی بلند شد گفت بهتره زنگ بزنم محسن بیاد تا اومدن محسن فقط گریه کردم با صدای زنگ مامان پاشد رفت درو باز کرد . درآستانه درمامان گفت: _فکر کنم خواب شهادت تورودیده پسرم بهتره خودت آرومش کنی.. محسن: _خانمم چیشده.. عزیزم دلم چرا گریه میکنی؟ _محسن تومنو تنها نمیذاری مگه نه؟تو نمیخوای شهید بشی مگهه نهه؟تورووخدا بگو تودیگه نمیخوای بری؟ من بودمو محسنی که میخواست منو آروم کنه.. بالاخره آروم شدم و روی پای محسن خوابم برد.. از فردای اونروز واقعا میترسیدم اگه واقعا یه روزی محسنم به آرزوش برسه واکنشم چیه ادامه دارد... نام نویسنده؛بانومینودری
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت مراسمی که سپاه صابرین گرفت و خیلی از دوستان و همرزمان حسین اومده بودن و حضورشون از داغ نبودن حسین کم میکرد ولی اون روز این بود که بعد از مراسم سالگرد، به جای مزار حسین رفتیم مزار شهید میر دوستی شب وقتی همه دوستات و اقوام رفتن و ما خودمون تنها شدیم. ۱۰۰ شاخه گل رز قرمز خریدیم و رفتیم بهشت زهرا🌹 مرتضی:آجی الان میریم پیش آقا سید؟ -آره عزیزم میریم اونجا به یاد داداش# حسین میریم مزار شهدای گمنام نفری یه دونه شاخه گل میذاریم روی مزارشون مرتضی: آجی من با تو بیام؟ - آره عزیزم قبل از شروع اینکه گل هامون رو هدیه کنیم ،از گلها یه عکس گرفتم هر شهید گمنامی که دیدیم یه شاخه گل رز قرمز گذاشتیم سر مزارشون.🌷 شب که برگشتیم خونه یه پست تو صفحه اینستای گذاشتم. " برادر شهیدم امروز اولین سالگردشهادتت بود تمام ۳۶۵ روز گذشته را در انتظار بازگشت پیکر نازت بودم امروز تمام دوستان و همرزمانت آمدن اما جای تو شدیدا خالی بود ولی با تمام با تمام با تمام با تمام به قول همسر شهید صدر زاده ، ما شهیدمان را تقدیم بی بی زینب کردیم🕊 مادر در حال پرورش یه پسر دیگر است برای آزادسازی قدس امروز خانواده ات صد شاخه گل رز را به یاد تو تقدیم شهدای🌷 گمنام کردن. هنوز منتظر بازگشت پیکر زیبایت هستیم * خداروشکر فردای سالگرد حسین جمعه بود و مدرسه نداشتیم؛ اصلا حوصله درس و مدرسه رو نداشتم روز شنبه عطیه اومد دنبالم که بریم مدرسه عطیه : _رفتید ناحیه ؟مدارکتون دادید برای سوریه؟ -آره عطیه: به بهار هم گفتی؟ -وای نه یادم رفت عطیه: حالا فردا بگو به بابا تا برن بگن به احتمال زیادے اجازه میدن -جانم چرا خجالت میکشی؟.. چی شده ؟ عطیه : به احتمال نود و نه درصد پنجم عید عروسیمون رو بگیریم -واقعا؟ عطیه:آره.. اخه ان شاالله خدا بخواد سید ۲۵ فروردین میره .. برای همین میخوایم عروسیمون رو زودتر بگیریم -پس مدرسه؟ عطیه: این چند ماه اجازه دارم بیام مدرسه ولی سال بعد ان شاالله میرم بزرگسالان -اوهوم فردای اون روز رفتیم سپاه برای اینکه موضوع اومدن بهار رو هم مطرح کنیم وقتی اسم و فامیل بهار رو گفتم آقای کرمی گفتن به احتمال زیاد با اومدنشون موافقت میشه روزها پشت هم میگذشت و ما خیلی بی تاب روزهای پایانی اسفند ماه بودیم چون سفر ما تا ششم فروردین طول میکشید عروسی سید محمد و عطیه موکول شد هشتم فروردین ماه سالروز ولادت حضرت علی علیه السلام اتفاق جالبِ سفرِ ما این بود که تعدادی از خود مدافعین حرم با ما همسفر شدن و جالبترش اینکه آقا هم جزو اون مدافعین حرم بودن ادامہ دارد... نام نویسنده؛بانومینودرے
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت الحمد لله دور حرم خیلی امن بود . با بهار راه میرفتیم و از و دیگه حرف میزدیم -بهار حسین چقدر اینجاها راه رفته بهار : خداروشکر خیلی آروم تر شدی -کاش یه فیلم بود ازش می‌دیدیم محسن:خانم عطایی فر ببخشید صداتون رو ناخود آگاه شنیدم من یه فیلم از حسین دارم روزی که اومدیم حرم وداع -میشه ببینمش؟ محسن : بله بهار :ببخشید مامان داره منو صدا میکنه -بهار کجا میری عه! بهار نامرد بد بدی منو با آقای چگینی تنها گذاشت. محسن : خانم عطائی فر میدونم درست نیست نه مکانش نه اینکه خودم بیان کنم ولی اگه اجازه میدید با خانواده برای امر مزاحمتون بشیم چند دقیقه سکوت کردم بعد گفتم هرچی خانواده بگن ببخشید... وقتی رسیدم پیش بهار صورتم قرمز بود بهار :خخخ مبارک باشه یه مشت زدم به شانه اش و گفتم خیلی نامردی بهار واییی گوشیش موند دستم بهار : خخخخخخ ببر بده بهش بدوووووو -وای نه من روم نمیشه عصری رفتیم مقبره حجر بن عدی رو دیدیم همون جایی که داعش برای نشان دادن اینکه شجره خبیثه است هتک حرمت کرده اینجا همون جاییه که وقتی هتک حرمت کردن خون هزاران شهید و محب علی به جوش اومد مثل 🌷 که با این اتفاق راهی سوریه شد و ار حرم بی بی زینب دفاع کرد چون خان طومان هنوز کاملا پاکسازی نشده بود ما از دور مقتل عزیزانمان را دیدیم چقدر از فاصله دور جیغ زدم ،گریه کردم ، نوحه خوندم برای عزیزدلم سفر تمام شد و من حالا خیلی میدونم عزیزدلم چرا دل کند و رفت.. وقتی رسیدیم کارت عروسی عطیه اومد ادامه دارد... نام نویسنده؛بانومینودری
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوی زینب🍀 دو روزی از عروسی عطیه میگذره و امروز دارن میرن کربلا ، دلم بی نهایت هوای رو کرده. لباسام رو عوض میکنم و وارد پذیرایی میشم . رو به مرتضی که داشت با پلی استشن بازی میکرد گفتم : _داداش جون من میاد با آبجیش بره بهشت زهرا؟ سریع از جا میپره میگه آخ جون الان حاضر میشم دستای کوچولوش رو تو دستم میگیرم مرتضی که حالا کمی از دل تنگی های ما برای حسین گمناممون پر کرده روزی که حضرت آقا فرمودن : _اسرائیل تا ۲۵ سال دیگه محو میشه با اون که حساب کتاب بلد نبود با کمک بابا فاصله ولی شهید آزاد سازی قدس مرتضی : آجی گل نمیخوای بخری؟ -یادم نبود بریم بخریم وقتی دستم تو کیفم کردم تا پول حساب کنم مرتضی با یه غرور مردانه گفت: _یه خانم وقتی مرد پیششه دست تو جیبش نمیکنه -الهی من فدای این مرد بشم سر مزار رفتیم از توش نبود.. حتی پلاکش.. ما نمیدونیم پیکر عزیزمون چی شد ..پیکر عزیزِ من تو خاک سوریه موند مثل👇 🕊مجید قربانخانی ، 🕊مرتضی کریمی ، 🕊زکریا شیری ، 🕊الیاس چگینی 🕊محمد بلباسی ، 🕊علی بریری و ده شهید مدافع حرم حال جواب تمام انتظار ها چیه؟ چه میدونن از دل که.. شب عروسیش به جای اینکه از آغوش برادرش بیاد بیرون میاد سر مزار برادرش؟ کجان اون جاهلانی که نیمه شب که با گریه وقتی خواب میبینی پیکر عزیزت برگشته بیدار میشی و میبینی همش خواب بوده ؟ کجا بودن اون لحظه ای که پیکر تفحص شده علی اصغر شیر دل برگشت؟ با صدای مرتضی که با ترس میگه : _آجی خوبی ؟ مجبور به دل کندن از مزار خالی برادرم میشم.. و به سمت مزار شهید میردوستی میرم. تنها تسلی دل بی قرارم تو این ۱۴ ماه گمنامی بعد از حدود سه ساعت بر میگردیم خونه که با قیافه خندون مامان بابا رو به رو میشم -چیزی شده؟ مامان : خانم چگینی زنگ زده بود برای خواستگاری طبق حرفی که تو حرم خانم حضرت زینب بهم گفتی.. گفتم فردا شب بیان پیش بابا از خجالت آب میشم فردا خیلی زود میرسه.. طبق سفارش برادر شهیدم ، همون چادر سفیدی که خودش برام خریده و بدون اینکه خودش برگرده سر میکنم خانواده چگینی راس ساعت ۹ تو خونه ما حاضر بودن. بعد صحبت های دو نفره که تابلو بود همو دوست داریم تا ۲۵ مرداد به موقتی هم در میایم تا اون روز عقد و عروسیمون رو یک حا بگیریم و محسن ۱۶ شهریور اعزام بشه سوریه با مهریه یک جلد کلام الله مجید، یک جفت آینه و شمدان ، ۱۴ سکه بهار آزادی و ۲۵۰ شاخه گل رز هدیه به ۲۵۰ شهید گمنام به مدت ۵ ماه به عقد موقت محسن دراومدم با وارد شدن انگشتر نامزدی تو دستم اطمینان میکنم همه چیز واقعیه.. ادامه دارد... نام نویسنده؛بانومینودری
♡••🌿🌙 •°|و مَن اَزکودکی🌱 آموخـتَم✎❝ مـیٰآنِ تَمـامِ عِشـق‌ھا♥️👣 عِشق‌بِھ چیزدیگَریسـت🖇🌿|•°
آهاے🗣 همه اونایے که الان درگیر یه رابطه عاطفے حرام هستید...!!! ✋😐 براتون آرزو میکنم، یه روزے تو بیو هاتون نوشته بشه: در بند کسے باش، که در بند است... :) 😍 و الهے که خود خدا، سر به راهمون کنه😉 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈•
❤️ تا بگیرد زندگانے ام صفا،گفتم حسین با همہ بے بندوبارے بارهاگفتم دست هایم راگرفتے هرڪجا خوردم زمین تا نهادم دسٺِ خود را روے پا گفتم حسین 🌷 🌙🍂🥀 🥀🍃
🔳🔲✖️🕊🕊✖️🔲🔳 ✖️شـــهــ🕊ـــدا عاشق اند 🔲معشوقشان خداست ✖️شاگردند 🔲معلمشان علیه السلام است ✖️معلم اند... 🔲درسشان است ✖️مسلح اند 🔲سلاحشان است ✖️مسافرند 🔲،مقصدشان لقاءالله است ✖️مستحکم اند، 🔲تکیه گاهشان است شادی ارواح مطهر شهدا صلوات 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋صلی الله علیک یا اباعبدالله 🖤 چشم خود تا باز کردم ابتدا گفتم با زبان اشکهایم بی صدا گفتم یاد تو واجب ترین رکن نمازم بوده است در قنوت خویش قبل هر دعا گفتم ✋اَلسَّلامُ عَلَیک یا اباعبدالله الْحُسَيْنِ
امام (علیه السلام) ‌‌ [سوگند به خدا ؛ خون من از جوشش باز نمی ایستد تا سرانجام خداوند، عّجّّل اللَّهُ تعالی فّرجه الشِریف را برانگیزد. ] 📚 مناقب‌ابن‌شهرآشوب ، ج۴ ، ص۸۵
. جمله را سربسته ميگويم برادر برده است خواب را از چشم حنجرت يک سال ونيم هر كجا روضه گرفتم با همه گفتم كار آن ده اسب را با پيكرت يک سال ونيم ...😭😭... 🖤🥀
🚩 صلوات مخصوص اقا امام علیه‌السلام در ماه ⚜هدیه به امام کاظم وحضرت ابوطالب و اهل بیت ایشان وبه نیت ظهورحضرت ولیعصر «سلام الله وصلواته علیهم اجمعین به عدد علمه » .
نماهنگ غم روضه.mp3
4.56M
•🎼🖤• می خورم غم روضه تو 【❤️‍🩹】 # ●•صداے•🗣•↶ ●•مـْٰارو‌میشنٓویـــ•👂🏻•ـد↶ ●•⌕از‌کانال شهید محمود رضا بیضایی ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ 🎼|↫ 🎙|↫ _ ستوده «" ♡ ♡ ‌ ‌◉━━━━━────      ↻ㅤ  ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆ ╭━━═━⊰❀🎺❀⊱━═━═╮  https://eitaa.com/barayehusayn ╰━━═━⊰❀🎺❀⊱━═━═╯
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
آقا بطلب بیام السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا من لال شوم از تو به غیر از تو بخواهم عراقی_ من_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احبک يا حبيبی ‏أحتــاج سجده علـى أرض کـربلاء أهمــس فيهـا لـرب الســماء عشـقتُ حسيــناً حــد الجنــون فأحشـــرني معـــه يـــاالله الکریمه خوشحال میشم میزبان وجود پر مهرتان در کانال شهید محمود رضا بیضایی باشیم https://eitaa.com/barayehusayn
یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَهُ.mp3
10.82M
احبک يا حبيبی ‏أحتــاج سجده علـى أرض کـربلاء أهمــس فيهـا لـرب الســماء عشـقتُ حسيــناً حــد الجنــون فأحشـــرني معـــه يـــاالله الکریمه خوشحال میشم میزبان وجود پر مهرتان در کانال شهید محمود رضا بیضایی باشیم https://eitaa.com/barayehusayn
اهمیت نصب پرچم مشکی بر سر در خانه امام صادق(ع) : هرکس در ایام عزای جد ما (ع) بر سر در خانه ی خود پرچم مشکی نصب نماید مادرم حضرت زهرا(س) هر روز او و اهل خانه را دعا می کند.:) ⬛️🏴⬛️🏴⬛️🏴⬛️🏴
🌼زیارت امام مجتبی و امام (علیهما السلام) در روز ﷽ 🌸اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا حَبیبَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا صِفْوَةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَمینَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا حُجَّةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا نُورَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا صِراطَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا بَیانَ حُكْمِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّكِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّكِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ 🌼 اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ سَیِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمینَ اَشْهَدُ اَنَّكَ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَ آتَیْتَ الزَّكوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ عَبَدْتَ اللّهَ مُخْلِصاً وَ جاهَدْتَ فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتّى اَتیكَ الْیَقینُ فَعَلَیْكَ السَّلامُ مِنّى ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ عَلى آلِ بَیْتِكَ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ اَنَا یا مَوْلاىَ مَوْلىً لَكَ وَ لِآلِِ بَیْتِكَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ وَ ظاهِرِكُمْ وَ باطِنِكُمْ لَعَنَ اللّهُ اَعْداَّئَكُمْ مِنَ الاْوَّلینَ وَ الاْ خِرینَ وَ اَنَا اَبْرَءُ اِلَى اللّهِ تَعالى مِنْهُمْ 🌸 یا مَوْلاىَ یا اَبا مُحَمَّدٍ یا مَوْلاىَ یا اَبا عَبْدِ اللّهِ هذا یَوْمُ وَ هُوَ یَوْمُكُما وَ بِاسْمِكُما وَ اَنَا فیهِ ضَیْفُكُما فَاَضیفانى وَ اَحْسِنا ضِیافَتى فَنِعْمَ مَنِ اسْتُضیفَ بِهِ اَنْتُما وَ اَنَا فیهِ مِنْ جِوارِكُما فَاَجیرانى فَاِنَّكُما مَأمُورانِ بِالضِّیافَةِ وَ الاِْجارَةِ فَصَلَّى اللّهُ عَلَیْكُما وَآلِكُمَا الطَّیِّبینَ 🌴گروه یاوران مهدی (عج)🌴
🌼زیارت امام مجتبی و امام (علیهما السلام) در روز ﷽ 🔆اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا حَبیبَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا صِفْوَةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَمینَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا حُجَّةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا نُورَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا صِراطَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا بَیانَ حُكْمِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّكِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّكِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیقُ 🔆اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ سَیِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمینَ اَشْهَدُ اَنَّكَ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَ آتَیْتَ الزَّكوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ عَبَدْتَ اللّهَ مُخْلِصاً وَ جاهَدْتَ فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتّى اَتیكَ الْیَقینُ فَعَلَیْكَ السَّلامُ مِنّى ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ عَلى آلِ بَیْتِكَ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ 🔆اَنَا یا مَوْلاىَ مَوْلىً لَكَ وَ لِآلِِ بَیْتِكَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ وَ ظاهِرِكُمْ وَ باطِنِكُمْ لَعَنَ اللّهُ اَعْداَّئَكُمْ مِنَ الاْوَّلینَ وَ الاْ خِرینَ وَ اَنَا اَبْرَءُ اِلَى اللّهِ تَعالى مِنْهُمْ 🔆یا مَوْلاىَ یا اَبا مُحَمَّدٍ یا مَوْلاىَ یا اَبا عَبْدِ اللّهِ هذا یَوْمُ وَ هُوَ یَوْمُكُما وَ بِاسْمِكُما وَ اَنَا فیهِ ضَیْفُكُما فَاَضیفانى وَ اَحْسِنا ضِیافَتى فَنِعْمَ مَنِ اسْتُضیفَ بِهِ اَنْتُما وَ اَنَا فیهِ مِنْ جِوارِكُما فَاَجیرانى فَاِنَّكُما مَأمُورانِ بِالضِّیافَةِ وَ الاِْجارَةِ فَصَلَّى اللّهُ عَلَیْكُما وَآلِكُمَا الطَّیِّبینَ 🌴گروه یاوران مهدی (عج)🌴
🌼زیارت امام مجتبی و امام (علیهما السلام) در روز ﷽ 🔆اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا حَبیبَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا صِفْوَةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَمینَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا حُجَّةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا نُورَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا صِراطَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا بَیانَ حُكْمِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّكِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّكِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیقُ 🔆اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ سَیِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمینَ اَشْهَدُ اَنَّكَ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَ آتَیْتَ الزَّكوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ عَبَدْتَ اللّهَ مُخْلِصاً وَ جاهَدْتَ فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتّى اَتیكَ الْیَقینُ فَعَلَیْكَ السَّلامُ مِنّى ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ عَلى آلِ بَیْتِكَ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ 🔆اَنَا یا مَوْلاىَ مَوْلىً لَكَ وَ لِآلِِ بَیْتِكَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ وَ ظاهِرِكُمْ وَ باطِنِكُمْ لَعَنَ اللّهُ اَعْداَّئَكُمْ مِنَ الاْوَّلینَ وَ الاْ خِرینَ وَ اَنَا اَبْرَءُ اِلَى اللّهِ تَعالى مِنْهُمْ 🔆یا مَوْلاىَ یا اَبا مُحَمَّدٍ یا مَوْلاىَ یا اَبا عَبْدِ اللّهِ هذا یَوْمُ وَ هُوَ یَوْمُكُما وَ بِاسْمِكُما وَ اَنَا فیهِ ضَیْفُكُما فَاَضیفانى وَ اَحْسِنا ضِیافَتى فَنِعْمَ مَنِ اسْتُضیفَ بِهِ اَنْتُما وَ اَنَا فیهِ مِنْ جِوارِكُما فَاَجیرانى فَاِنَّكُما مَأمُورانِ بِالضِّیافَةِ وَ الاِْجارَةِ فَصَلَّى اللّهُ عَلَیْكُما وَآلِكُمَا الطَّیِّبینَ 🌴گروه یاوران مهدی (عج)🌴