eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
973 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 شاید کلمه ای است عربی! ولی عرب که "چ" ندارد!🤔 پس شاید ، شاید به جای "چ" باید "ج" گذاشت "ج" گذاشت و گفت " " یعنی "جایِ دُر"😇 یعنی تو "دُر" هستی همان مروارید همانی که جایش در است همان " " زیبا در صدف که گران قیمت ترین است در بین "دُر" ها پس همان صدف است صدفی برای ماندن من و تو صدفی برای ما "خواهر مسلمان" https://rubika.ir/mahmoodreza_beizayi
🌸 🦋 🍃 بانـــــ😇ـــــو تُـ🌺 فرِشتِہ خدایے با بال هاے سیــــ🖤ــــاهے ڪہ تو را آسمانے ڪردهـ🕊 اَمّا☝️ هَر وَقت ڪِہ لِباســـــ👕ـــــ حیـا را تَنِ جِســــ👇ــــمَت مےڪُنے بِہ روحَت نیز گَوشـ👂ـزَد ڪُن حَیاےِ دُختَـــ🎈ـــرانِہ اَش را ایمانَــــ📿ــــش را،اِعتِقــاداتَش را پُشتِ دَر🚪 جا نَگُــذارَد وَ گَرنَــہ✋ شِیطانـــ👹ـــ هم فِرِشتِه اے بُود ڪِہ راندِهـ👣 شد اِے فِرِشتِہ تَرینـ🌹 مُواظِب باشـ☝🏻 راندِه شُدِه ےِ دَرگاهِ حَق نَباشے😉
داستان زندگی 💢از زبان 💢 تازه خواهرزاده ام را عقد کرده بود. حقیقتش آن اوایل ازش خوشم نمی آمد. حتی یک درصد هم.☹️ و ها مان با هم خیلی فرق داشت.😮 من از این آدم‌های لارج و سوپر دولوکس بودم و او از این های حرص درآر. هر وقت می رفتم خانه خواهرم،می دیدمش می آمد جلو، خیلی شسته رفته و پاستوریزه سلام و علیک می‌کرد.😌 دستش روی سینه اش بود و گردنش کج و انگار شکسته.😑 ریش پرپشتی داشت و یک لبخند به قول مذهبی‌ها عرفانی هم روی لبش بود😃 کلا از این فرمان آدم‌هایی که دیدنشان لج ما جوان های امروزی را در می آورد😬 بعضی موقع ها هم با زنم می رفتم خانه خواهرم. تا زن مرا میدید سرش را می انداخت پایین و همان طور با من و خانمم سلام می‌کرد.😑سرش را یک لحظه هم بالا نمی آورد لجم می گرفت😏 با خودم می‌گفتم مگر زنم لولوخورخوره است که دارد این طور می کند؟😒 دفعه بعد به زنم گفتم: "یک چیزی بنداز سرت تا این مذهبی به تریج قباش بر نخوره و سر مبارکش رو یکم بیاره بالا." زنم گفت: "باشه." دفعه بعد پوشید. 😇 این بار خیلی گرم تر از قبل با من و خانمم سلام و احوالپرسی کرد. اما باز هم سرش پایین بود فهمیدم کلاً حساس است به زن نامحرم.😯😥 چند ماهی از دامادی اش و آشنایی مان گذشته بود توی میدیدمش. دیدم نه آنچنان هم بچه خشکه مقدسی نیست که فکر میکردم.😍 میگوید..می خندد..گرم می گیرد. کم کم خوشم آمد ازش ولی باز با حزب اللهی بودنش نمی‌توانستم کنار بیایم.😖 . یک بار که رفتم خانه خواهرم نشسته بود توی . رفتم داخل. تا من را دید برایم ایستاد و بهم سلام کرد و جواب سلامش را دادم و نشستم کنارش.😌 هنوز یک دقیقه نگذشته بود که آمد تو شش هفت سال بیشتر نداشت بچه مچه بود جلوی پای او هم تمام قد بلند شد و ایستاد🙄😳 گفتم:" آقا محسن راحت باش نمیخواد بلند شی. این بچه هست." نگاهم کرد و گفت: "نه دایی جون. شما ها سید هستید. هستید شما ها روی سر ما جا داری احترامتون به اندازه دنیا واجبه"😍😌 این را که گفت، ریختم به هم. حسابی هم ریختم به هم. از خودم خجالت کشیدم. از آن موقع جا باز کرد توی دلم با خودم گفتم:" تا باشه از این حزب اللهی ها."😍👌🏻😇 •••••••••••••••••••• عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانه‌مان. گوشه اتاق پذیرایی گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد!‼️ بهم گفت:…
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوے زینب🍀 مامان: زینبم بهار سرشو پایین انداخت و گفت: _ بیا مانتوتو بپوش _چیزی شده؟؟ بابا: زینبم توباید قوی باشی.ساعت ۵وسایل حسین رومیارن _نمیریم خونه؟ رفتیم خونه بهار به زور بهم غذا داد بعدم گفت برو بخواب. _بیدارم میکنی؟ _مطمئن باش بیدارت میکنم نمیدونم چقدر گذشته بود که با نوازش های بهار بیدار شدم . بهار: پاشو زینب جان.. دیگه کم مونده بچه ها برسن به فاصله نیم ساعت بچه هارسیدن. از برادرشهید من اومد فقط بابا پیش قدم شد برای باز کردن این چمدون غم.. لباس پاسداریش.. قرآنش.. دفترچه اش.. برای من یه مشکی یه چادر سفید که به دوستش سفارش کرده بود.. 🕊_به خواهرم بگید این رو به نیت عروس شدنش گرفتم یه تسبیح یه انگشتر شرف الشمس که هردو از شهادت داده بود به آقامحسن. یه قطره روی انگشترش بود وچند دونه تسبیح خونی بود چون وقتی حسین خمپاره میخوره زخمی میشه.. آقامحسن میدوه سمتش که تسبیح و انگشتر خونی میشن تواون حال بدش به دوستش میگه : _انگشتز وتسبیح رو بده به خواهرم🕊 دوستای حسین رفتن اما ماها داغون بودیم.. اونشب بهار موند من توبغلش جیغ زدم گریه کردم.. بهار وقتی موهامو ناز میکرد میگفت : _یادت نره حسین ازت چه خواسته یاعلے بگو و بشو فرداش شیفتمون بعد از ظهر بود بهار اول منو بردیه انگشترسازی. رو کوچک کردم انداختم دستم شده بود تمام زندگیم.. چیز عجیب این بود که توسکا غایب بود.نه تنها اونروز بله چند روز نیومد مدرسه... امتحانات دی ماهمون رسیدن و من با تلاش فراوان معدلم از 19/98به 20رسوندم. اما توسکا معدلش افت شدیدی پیرا کرد و شد 18. امتحاناتمون تموم شدو من جشن شاگرد ممتاز مدرسه ام رو سر مزار گرفتم. امروز ۹۴/۱۰/۲۵ تصمیم دارم ببینم چرا توسکا گوشه گیر شده... ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوے عطیه (توسڪا)🍀 صبح ۲۲ بهمن همراه زینب،خانم رضایی و دوستانشون برای اولین بار رفتم راهپیمایی خیلی برام جالب بود. آخرین مسیر راهپیمایی میدان آزادی بود. سے و هفتمین سالگرد باشڪوه پیروزے انقلاب اسلامے مبارڪ بعداز راهپیمایی خانم رضایی گفت : _بچه ها من میرم معراج الشهدا مواظب خودتون باشین _عه ماهم بریم دیگه خب زینب! زینب: نه ما ڪار داریم..بهار مواظب خودت باش یاعلے _عطیه تو پیتزا میخوری؟؟ _وایییی آره عاشق فست فودم زینب: پس بزن بریم ڪه باید با مترو بریم خیییلیی شلوغه سر راهمون یڪ پیتزا خونواده گرفتیم. ساعت ۳ بود ڪه زینب گفت: _عطیه پاشو باید بریم جایی _ڪجا میریم؟ زینب: _جایی ڪه تا الان نرفتی ولی از این به بعد عاشقش میشی _چادرتو میدی سر کنم؟ زینب: نه پاشو دیرشد دلم شکست زینب: _ناراحت نشوو بدوووو بعد از حدود یڪ ساعت _ززززیییینب داریم میریم بهشت زهرا؟؟ زینب: بلی وارد قطعه ۵۰ شدیم از اونجا رفتیم قطعه ۲۶ با انبوهی از جمعیت روبرو شدیم. زینب: _امروز سےوسومین سالگرد شهادت دوست شهیدت تا آخر مراسم شوڪ بودم ولی شوڪ جدیدترر...... واون... خواهر شهید ابراهیم هادے: _خواهرای عزیزم من اینجام تا خودم با دستای خودم ✨ به ده خواهر ابراهیم تقدیم ڪنم اسم.. اسم من بود.... وقتی تو باڪس دیدم از حال رفتم ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت وقتی چشمامو باز ڪردم بیمارستان بودم زینب: _پاشو دختر لوس خجالت نمیڪشه فرت و فرت غش میڪنه.. عطیه غشه کار خودشو کرد.. ولی عطیه تا غش کردی آقاے علوے دستو پاشوبد جور گم کرد دست بی جونمو آوردم بالا وڪوبیدم به ڪتف زینب صدای در بلند شد مامان و بابام بودن اشڪ توچشماشون حلقه زده بود چند ساعت بعد از بیمارستان مرخص شدم اولین قدمِ با رو برمیداشتم مثل ڪودڪے بودم ڪه تازه روزای اول راه رفتنشه حال زینب این روزا خیلی داغون بود پنجشنبه غروب با بچه ها و مدعوین رفتیم مزار شهید زینب با اشڪ و بغض ڪیڪ رو برید بعد از تولد، بهار مارو برد بام تهران شلوغ بود ولی گویا این شلوغی برای زینب مهم نبود رفت جلوتر دستاشو ازهم باز ڪرد وشروع ڪرد به دادزدن... حسسسسسیییییننننن حسییییییییننننننننن داااداش کجااااااااایییی تولدتتتتتتتتتتتتتتت مبااااااااررررررررڪڪ گمنااااااآاااااااااممممممممم ترییییین سررررررربازززززز بی بی زیییینببببب دویدم سمتش... اگه همینجوری داد میزدحتما حنجره اش زخم میشد بغلش ڪردم وگفتم بسههه زینب زینب: _عطیههههههه داداشممممم نیییست من نمیدونم عزیزم کجااسست چه بلایی سرش آورد چادرم لوله ڪرد تودستش سرشو پنهان کرد توسینم وگفت: _دلم برای عطر تنش تنگ شده.. من حتی یه از برادرم ندارم ڪه ناز و تمنام رو اونجا بریزم بهار: _پاشید بریم خونه،زینب حالت بد میشه ها.. یادت نره حسین چی خواسته ازت.... ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری
میدونے مخفف چیه؟ چ👈چـــِهره یْ ا 👈آسمآنی د 👈دُختَــر ر 👈رَســوـل الّٰـلـهـٓ {چـهـره ی آســـمانی دخـتــر رسول الــلـــّٰه}😇 اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة 💔
دنبال یه کانال میگردی که مطالب مذهبی داشته باشه؟ بزن رو لینک زیر و لذت ببر👇 @dokhtarbayadkhanoomdashad همه ی این موضوعات در کانال زیر پیدا میشه👇😍 @dokhtarbayadkhanoomdashad عضو نشی ضرر کردی🙀
اگر باشی وصدای 😂 رو هابشنون🧔🏻🎶 اگر باشی و بوی 🌸تاچندتا خیابون🛣 اونطرف تربیاد اگر و 🙄 همزمان با با 💋💄 عجیب برا اینکه نشون بدی👀 به اصطلاح هاهم شیک🙇🏻‍♀ وباکلاس وتمیزن💇🏻‍♀ شالهای رنگارنگ ...سر کنی🧣 اگر 🙄 و با های فامیل راحت باشی🤭... به بهانه اینکه نظرخواهر وبرادری😶 به هم دارین..😓 باهاش بگو و بخند😅 کنی..وداداشی🎶 صداش کنی وخودمونی باشی...😒 اگه 🙄و تو فضای با عکسهای🖼 پروفایلت باژست های خاص وهزار ناز🥰 وعشوه بکنی ازنامحرم؟😵 اگر سرکردی 🙄و با ادا و اطوار جلوی جمع راه رفتی😓😕 اگر سر کردی 🙄و معیارت برای 💞 پول🤑 وثروت وموقعیت شغلی😧 خواستگارت بود واگه بودی🙄 و... تودانشگاه زل زدی😣👀 تو نامحرم وباهاش حرف زدی👄 وبه اسم و 👨🏻‍🎓 دانشگاهی🎓 باهاش هم کلام شدی و اگر و اگر...😕 پوشیدنت بوی حیا نداد😕 این پوشیدنت 🌷ی نیست یکم فکر کن...🤔 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 حرمت دارد...🌹 برای نیست🤫 یادمان باشدبانام و بودن به و لطمه نزنیم...🌷😵 ☝️🏻 اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة ✨ کپی از مطالب ازاده باذکرصلوات برمهدی عج🌱✨ ┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄ ┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
اگر باشی وصدای 😂 رو هابشنون🧔🏻🎶 اگر باشی و بوی 🌸تاچندتا خیابون🛣 اونطرف تربیاد اگر و 🙄 همزمان با با 💋💄 عجیب برا اینکه نشون بدی👀 به اصطلاح هاهم شیک🙇🏻‍♀ وباکلاس وتمیزن💇🏻‍♀ شالهای رنگارنگ ...سر کنی🧣 اگر 🙄 و با های فامیل راحت باشی🤭... به بهانه اینکه نظرخواهر وبرادری😶 به هم دارین..😓 باهاش بگو و بخند😅 کنی..وداداشی🎶 صداش کنی وخودمونی باشی...😒 اگه 🙄و تو فضای با عکسهای🖼 پروفایلت باژست های خاص وهزار ناز🥰 وعشوه بکنی ازنامحرم؟😵 اگر سرکردی 🙄و با ادا و اطوار جلوی جمع راه رفتی😓😕 اگر سر کردی 🙄و معیارت برای 💞 پول🤑 وثروت وموقعیت شغلی😧 خواستگارت بود واگه بودی🙄 و... تودانشگاه زل زدی😣👀 تو نامحرم وباهاش حرف زدی👄 وبه اسم و 👨🏻‍🎓 دانشگاهی🎓 باهاش هم کلام شدی و اگر و اگر...😕 پوشیدنت بوی حیا نداد😕 این پوشیدنت 🌷ی نیست یکم فکر کن...🤔 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 حرمت دارد...🌹 برای نیست🤫 یادمان باشدبانام و بودن به و لطمه نزنیم...🌷😵 ☝️🏻 اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة ✨ کپی از مطالب ازاده باذکرصلوات برمهدی عج🌱✨ ┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄ ┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
اگر باشی وصدای 😂 رو هابشنون🧔🏻🎶 اگر باشی و بوی 🌸تاچندتا خیابون🛣 اونطرف تربیاد اگر و 🙄 همزمان با با 💋💄 عجیب برا اینکه نشون بدی👀 به اصطلاح هاهم شیک🙇🏻‍♀ وباکلاس وتمیزن💇🏻‍♀ شالهای رنگارنگ ...سر کنی🧣 اگر 🙄 و با های فامیل راحت باشی🤭... به بهانه اینکه نظرخواهر وبرادری😶 به هم دارین..😓 باهاش بگو و بخند😅 کنی..وداداشی🎶 صداش کنی وخودمونی باشی...😒 اگه 🙄و تو فضای با عکسهای🖼 پروفایلت باژست های خاص وهزار ناز🥰 وعشوه بکنی ازنامحرم؟😵 اگر سرکردی 🙄و با ادا و اطوار جلوی جمع راه رفتی😓😕 اگر سر کردی 🙄و معیارت برای 💞 پول🤑 وثروت وموقعیت شغلی😧 خواستگارت بود واگه بودی🙄 و... تودانشگاه زل زدی😣👀 تو نامحرم وباهاش حرف زدی👄 وبه اسم و 👨🏻‍🎓 دانشگاهی🎓 باهاش هم کلام شدی و اگر و اگر...😕 پوشیدنت بوی حیا نداد😕 این پوشیدنت 🌷ی نیست یکم فکر کن...🤔 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 حرمت دارد...🌹 برای نیست🤫 یادمان باشدبانام و بودن به و لطمه نزنیم...🌷😵 ☝️🏻 اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة ✨ کپی از مطالب ازاده باذکرصلوات برمهدی عج🌱✨ ┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄ ┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
•°🕊 ⁉️خانوم خوشگله شماره بدم ⁉️خانوم خوشگِله کجا میری برسونمت؟ 🗣اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!🥀 ⭕️بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود . . . این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد. به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی؛ دخترک وارد حیاط امامزاده شد . . . خستہ . . . انگار فقط آمده بود گریه کند ـ ـ . دردش گفتنی نبود . . . ‼️ رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد . . 🕌وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. . . زیر لب چیزی می گفت انگار ✨خدایا ڪمڪم کن . . . چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد. . . خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی، 👥مردم می خوان زیارت کنن ⚡️دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند، به سرعت و با عجله از آنجا خارج شد... ‼️اما انگار اتفاق عجیبی افتاده بود . . ❌دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد . . . ❌انگار نگاه هوس آلودی تعقیبش نمی کرد . . احساس امنیت میکرد . . 🌤با خود گفت: مگر میشود آنقدر زود دعایم مستجاب شده باشه! . . فکر کرد شاید اشتباه میکند. . . ♨️اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد . .🍃 دید امامزاده را سر جایش نگذاشته است ...
چـــــــــــــــــادر تو تلافی غروبی است… که در آن روز به زور ازسر حرم پیامبر می کشیدند… چادر تو میراث خون خیمه نشینان ظهر .. و چادر سرکردنت به همین سادگی انتقام کربــــــــــــــــــلا ست….
🌸🍃 ❣ مےگویم : حجـ✨ـاب... مےگوید : لااکــراه فی الدین🙁 (هیچ اجبارے در دین نیست) ‌ گویے فــراموشش شده... " قد تبین الرشد من الغی " را... (این که راه راست از راه غلط ، روشن شده است) مےگویم : آرامــش زن در حجــاب نهفته است...😌 .
. °خواهرم🌙 °اگر به اینـ باور بِرِسـے ڪ🍃 °این 🌸 ° همان چادریست ڪ→ ° پشت دَر سوخت🔥 °؛ولـے از سَرِ ° نَیُفتاد...َ😌 ← هرگز سرتْ شُلْ نمـے شود 🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ خواهَـ🧕🏻ـرَم باوَر کُن 🎀 بِدونِ ، هیچ اَرزِشے نَدارَد. توئےکِہ‌مےخواهے‌اَزمُسـ🏃‍♂ـابِقه‌ے ❌<<خودنَمايے>>❌ جانَمانے‌ودیدِه‌بِشَوے!👀 لطفاً یادِگار"حَضرَتِ‌زَهرا<سلام الله علیها >"رو لڪہ دار نڪن.... ⚠️ تعجیل در فرج مولاجان صلوات🌸 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ جذابیت بلندای چادرت حیرت اوره…🤍✨ • • •• ✨بعضے ها مے گویند: سرڪردن بے ڪلاسے است، عقب افتادگے است ! ولے اگر اقتـداء... به بے ڪلاسے است ... اقتـداء به بے ڪلاسے است ... پس ما هم با صـداے بلنـد اعلام مے ڪنیم "ڪه ما عقب افتـاده ایم و به این خصلت هم افتخار مے ڪنیم✌️🏽" مثل‌الماس مادختران‌‌حضرت‌مادر‌یم😌💕 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ؟ خواهرم ڪانونهاے سیاسے ضدایــرانے ، براے نابودے شب و روز ندارن، معلوم میشه چادر دیگه یه پارچه مشڪے ساده براے حفظ حجاب نیست!! یه اسلحه است... . . اسلحتو زمین نذار بانو! شاید بدون چادر حجـــابت ڪامل باشه، ولے مبارزه‌ات چی؟!
آنقدࢪ چادُࢪ قشنگت کࢪدھ! ڪه بی اِختیاࢪ از تمامِ بی حِجابی ها دِلَم بیزاࢪ شد...!