⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
بدون هیچ وجهی ┄┅┅❀𖠇•🌺•𖠇❀┅┅┄
بنای ازدواجم با مصطفی عشق او به ولایت بود،
دوست داشتم دستم را بگیرد
و از این ظلمات و روزمرگی بیرون بیاورد.
همین مبانی بود که مهریهام را با بقیه مهرها متفاوت کرده بود.
مهریهام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهلبیت و اسلام هدایت کند.
اولین عقد در شهر صور بود که عروس چنین مهریه ای داشت یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریهاش نداشت.
#شهیدمصطفیچمران
کتاب نیمه پنهان ماه
#خاطره
ماه رمضان بود و ما در سوریه بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت افطار دعوت کرد 🍃
با تعدادی از رزمندگان از جمله ، بیضائی به میهمانی رفتیم و خیلی هم تشنه بودیم ؛
دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذا خوری شویم اما محمود رضا منصرف شد و گفت من بر می گردم❗️
رزمندگان لبنانی اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم ، بیضائی به من گفت شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و افطارتان را بخورید ، من هم بعد از افطار که بر گشتید دلیلش را برایتان می گویم .
بعد از افطار علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت👇:
اگر خاطرت باشد این افسر
قبلا نیز یکبار ما را به میهمانی ناهار دعوت کرده بود ؛ آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به سربازانشان داده اند و آنها نیز از فرط گرسنگی با ولع غذای ته مانده را می خورند😓 ، امروز که داشتم وارد سالن می شدم فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند ، من آن افطار را نمی خورم...☝️
نقل از سرهنگ پاسدار محمدی جانشین تیپ امام زمان (عج) سپاه عاشورا
#برادر_شهیدم
#شهید_محمودرضابیضایی
@mahmoodreza_beizayi
می گفت تو سوریه خواب ندارم
وقتی هم میخواهم بخوابم ازشدت خستگی
نمیتونم بخوابم...😔
انگار یک لشگر مورچه دارند از پام بالا می آیند...
بخواب برادر نازنینم بخواب بقول خودت استراحت بماند بعد از شهادت ...😔
#شهید_محمودرضابیضایی
@mahmoodreza_beizayi
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_16
خیلی حس خوبی داره هویزه😭😍
آرامش خاصی داره☺️😍
از تونل سربند رد شدیم و رسیدیم مزار شهید علی حاتمی 😍😊
شهیدی که حاجت ازدواج میده😅🙄
من تا حالا چندبار اومدم اینجا ولی تاحالا از این شهید چیزی نخواستم😅
برای زائران توضیح دادم این مزار کیه و چطور شهید شده و بهشون گفتم حاجت ازدواج میدن این شهید
قیافه هاشون دیدن داشت🤣😂😂خودمم دفعه اول کم از اینا نداشتم 😂
من زیارت میکردم و زائرا هم هر کدوم به نحوی سرگرم بود
بعد از کلی زیارت و دعا ومناجات📿 باید سوار اتوبوس میشدیم که بریم یک منطقه ی دیگه... 😍🍃🌸
لیست رو که چک کردم دیدم آسیه نیست😱🤦♀
نمیخواستم بقیه رو نگران کنم برای همین یواشکی جیم شدم که برم پیداش کنم 😂😂
همینجور میگشتم که دیدم سر مزار شهید علی حاتمی نشسته😀🙈
نزدیک شدم که بشنوم چی میگه 😂🤫
دیدم داره دردودل میکنه
یجا گفت :اگه من به حاجتم برسم کل کاروان رو شیرینی میدم🙃
یواش رفتم جلو و از پشت سر گرفتمش😈
چنان جیغی زد که خودم ترسیدم🤣🤣
_نترس بابا منم، ساکت آبرومونو بردی هییییس🤭🤫🤫😂
+خدانکشتت زینب زهرترک شدم😰😰
_خب حالا بگو حاجت چیه که میخوای بهمون شیرینی بدی😈😂🤣
+گوش وایستادی؟ 😐🤦♀
_بگو بحثو عوش نکن🤨من و توکه باهم این حرفا رو نداریم😅
+قول میدی به کسی نگی؟ 🙊
_آره خیالت راحت راحت😉
+حاجت ازدواج😍🙄🙈
_عاشق کسی شدی؟ 🤨
+نه نه عاشقی کیلو چنده🙄
_زود تند سریع بگو وگرنه من میدونم باتو🔪🔫
+عممم اره🙄🙄🙄🙄
_واااای آسیه مون عاشق شدههه😍😍😂
حالا کی هست این دامادمون؟ 😂
+چجوری بگم.....
_چطوریش مهم نیست بگو اینقدر حاشیه نرو😡🔪
+آقا علیرضا🙈
_خداااای من😱😂
پسر دایی من😂😂😂
چرا به من نگفتی😂
+که مثل الان بخندی؟😐
_آسیه میخوام راجب یه چیز جدی باهات حرف بزنم 😐
+باشه بگو😕
_آیا اجازه هست واسه علیرضامون بیایم خاستگاری؟😄😂
+چییییی😳😳😳😳
_آقا علیرضاگفت ازت بپرسم ببینم نظرت چیه که انگاری تو مشتاق تر از اونی🤪😂
+اِم اِم من چیزه 🙊
_میگم بهش که موافقی😂، برگردیم تهران میایم خاستگاری 😍
عروس گلمون😂🤣ایول یه عروسی دعوتیم
+همیشه ی خدا تو عجله داشتی و خودت همه چیو میبری و میدوزی🤦♀😂
_اگه زودتر بهم میگفتی خودم میآوردمش خواستگاریت 😂
الانم دیر نیست
باهم زیارت کردیم
ادامه دارد.... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق🍃
#پارت17
_حالا نمیخواد خجالتی بشی😂
بیا بریم که کلی دیر شده تا الان حتما همشون نگران شدن😂
فقط بدوووو
بدو بدو خودمونو رسوندیم به اتوبوس🏃♀🏃♀
اونجا که رسیدم محمدحسین وعلیرضا اومدن جلوم وگفتن
_آبجی خوبی؟ چیزیت نشده؟ کجا بودی؟ جون به لبمون کردی😰
+خوبم بخدا رفته بودم دنبال غزال تیرپا که فرار کرده بود😂
دوتایی شون زدن زیر خنده البته اونقدر یواش که کسی متوجه نشد آسیه هم برام خط ونشون میکشید😂
گفتم
_داداش محمدحسین من با پسردایی کار دارم یک لحظه شما برین😁
+باشه فقط خیییلی زود 🤨راجب همون موضوع دیشب؟
_اره😅
_آقا علیرضا با آسیه خانم حرف زدم😁
+چیی؟ واقعا؟ چی گفتن؟ بریم خاستگاری؟
_وای چقدر هولی پسر دایی😂
اول شیرینی منو بده تا بگم چی گفت😌
+شیرینیتون سرجاشه برگردیم میدم فقط بگین چی گفت 😟
_مبارکه😅😆برگردیم تهران ان شاءالله میریم خاستگاری، همه کارارو خودم میکنم شما نگران نباشید
فقط جان ما سوتی ندین توی این چند روزه😂
+وااای واقعا ممنون خوش خبر باشی😍
رفتیم سوار اتوبوس شدیم وحرکت کردیم فرمانده هم کلی غر غر کرد که چرا دیر راه افتادیم😁😅
توی اتوبوس رفتم کنار آسیه نشستم و همش بهش گیر میدادم و اونم یواش میخندید
رسیدیم بازار....
خواهرای عزیز اینجا هرچی لازم دارین بگیرین فقط خیلی سریع جانمونین از اتوبوس😉😉اینجا نباید زیاد توقف کرد چون. دیر میشه به بقیه مناطق نمیرسیم
رفتم کنار آسیه
_خب بدو برو شیرینی بگیر که کل کاروان گشنن😂
+خوب بلدی سوء استفاده کنی 😂
آقا سیدددددد📢
محمدحسین اومد نزدیکم...
_جانم آبجی؟
+داداشی، آسیه خانم یه نذری داره لطفا شما و آقا علیرضا برین کمکش که نذرش سنگینه🤣
_چشم
بفرمایید آسیه خانم من در خدمتم
اونا که رفتن من رفتم کنار فاطمه و بهش گفتم آسیه عروس شد😂بعد از کلی خندیدم فاطمه گیر داد که چرا زودتر نگفتی منم گفتم بخدا همین یه ساعت پیش ماهم فهمیدیم😅
آسیه و آقایون با یه عالمه کارتون شیرینی برگشتن😜😋😋
بعد از پذیرایی راه افتادیم
این چند روز هم گذشت و روز برگشت فرا رسید😭😭
خیلی سخت بود از اون مکان دل بکنی😭ولی باید بری چه میشه کرد😞
خیلی خوب بود اصلا دلم. نمیخواست از اونجا برم
گریم گرفته بود و رفتم اونورتر که کسی نفهمه گریه میکردم که داداش اومد کنارم
+اللهی فدات شم گریه نکن آبجی جانم
_داداش نمیخوام از اینجا برم😭
+گریه نکن من خودم زود دوباره میارمت
گریه نکن که ناراحت میشمااا
_باشه 😔
ادامه دارد.... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_18
برگشتم تهران.... 😐
دایی زنگ زد و با عمومرتضی حرف زد وقرارشد فرداشب بریم خونشون 😜😋
صبح که رفتیم خونه ی دایی برای اینکه آماده بشیم
منو محمدحسین فقط به چهره ی پر اضطراب علیرضا میخندیدیم🤣منم همش میگفتم بس کن داداش الان میبینه😂
علیرضا اومدپیش منو محمدحسین
_چیه؟ به چی هرهر میخندین🤨
+هیچی داداش چیزی نشده🤣😂
_آره معلومه کاملا😐
سیده شما بگین به چی میخندین 🤨
+من دروغ نمیگم، به شما میخندیم😂
_کجای من خنده داره😐
+هیچی، برو پسردایی آماده شو واسه امشب😝
_وای من خیلی استرس دارم دیگه باید چیکار کنم؟ 😰
+خب من میگم شما بگو انجام دادی یانه
_باشه 😥
+شیرینی؟ گل؟ آرایشگاه؟ لباس خریدی؟ دوش گرفتین؟ ماشینو بردین کارواش؟ برای من لواشک گرفتین😂؟
_آره همه رو انجام دادم🙂
فقط آها.... بفرمایید اینم لواشک شما
+افرین 😂
خب الان تنها کاری که مونده اینکه یکی منو ببره خونه ی آسیه خانم که زنگ زد گفت کارم داره
محمدحسین :آجی جان بفرما سوار ماشین شو میرسونمت چون خودمم کار دارم😉😜
توی راه به محمدحسین گفتم
_داداشی؟
+جانِ داداشی
_تو نمیخوای زن بگیری؟ 🤨
+به وقتش
_پیرشدی پس کی وقتشه🤨
+اولا من هنوز 25سالمم نشده🤨 دوما خدا رو چه دیدی حالا شاید بعد عروسی علیرضا منم دوماد شدم..😁😅
_راست میگی😍😍😍
+آره دروغم چیه 😁
داداش یه آهنگ پلی کرد
_داداش توکه فقط مداحی داشتی اینارو کی ریختی؟
+دیدم نزدیک عقدیم چندتا آهنگ ریختم😅
_افرین خوب کاری کردی
به فکر فرو رفتم تا رسیدیم خونه ی اسیه😜😜
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
هدایت شده از ⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
🌸بسم رب عشق🌸
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، 🥀وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، 🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ ❄️❤️
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ🌺 أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ،🌼 وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .🌈☀️
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ💐، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .🌺🌙
☘يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ،☘ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، 🌱أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ🌷، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🍃، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.⛅️🌦
#یا_صاحب_الزمان
#دعای_فرج
#صبحتون_امام_زمانی
🌸زیارت ائمه در روز سه شنبه🌸
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خُزَّانَ عِلْمِ اللّٰهِ🌺، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا تَرَاجِمَةَ وَحْىِ اللّٰهِ،🎊 السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَئِمَّةَ الْهُدَىٰ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَعْلامَ التُّقىٰ، 🌼السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلادَ رَسُولِ اللّٰهِ، أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ، مُعادٍ لِأَعْدائِكُمْ، مُوَالٍ لِأَوْلِيَائِكُمْ، بِأَبِى أَنْتُمْ وَأُمِّى، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ .❄️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَتَوالىٰ آخِرَهُمْ كَمَا تَوالَيْتُ أَوَّلَهُمْ، وَأَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ، وَأَكْفُرُ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَاللَّاتِ وَالْعُزَّىٰ🍃 . صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ يَا مَوالِىَّ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ . السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَسُلالَةَ الْوَصِيِّينَ،💐 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَادِقاً مُصَدَّقاً فِى الْقَوْلِ وَالْفِعْلِ، يَا مَوالِىَّ هٰذَا يَوْمُكُمْ وَهُوَ يَوْمُ الثُّلَثَاءِ،🌸 وَأَنَا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَمُسْتَجِيرٌ بِكُمْ، فَأَضِيفُونِى وَأَجِيرُونِى بِمَنْزِلَةِ اللّٰهِ عِنْدَكُمْ وَآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.☘
#مـاه_پـر_برکتـــ♥️
🌸『@mahmoodreza_beizayi』
🌸ذکر روز سه شنبه🌸
🍃صد مرتبه🍃
✨🌙یا ارحم الراحمین 🌙✨
#مـاه_پـر_برکتـــ♥️
🌸『@mahmoodreza_beizayi』
🌼روزی از عارفی سؤال شد: چرا ما امام زمان را نمیبینیم؟
✍عارف گفت: لطفا برگردید و پشت به من بنشینید. شاگرد این کار را انجام داد. آیا الان میتوانید مرا ببینید؟ شاگرد عرض کرد خیر، نمیتوانم ببینم. عارف فرمود: چرا نمیتوانی من را ببینی؟ شاگرد گفت: چون پشت من به شماست. عارف فرمود: حالا متوجه شدید چرا نمیتوانید امام زمان را بینید؟!
چون شما پشتتان به امام زمان است، با گناه کردنها و نافرمانیها به امام زمان پشت کردهایم و در عین حال تقاضای دیدار امام زمان را داریم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄