eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
966 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
10 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
[🌞🌼] بِسمِ‌اللهِ‌اَلرَحمنِ‌اَلرَحیم...:) ♥️✨به‌نام‌خداوند‌بخشنده‌مهربان♥️✨ ✨••| اولین‌پست‌روز،عرض‌ارادت‌به"‌اُم‌المَصائِب‌خانم زینب‌کبری(س)" السَّلامُ‌عَلَیْکِ‌یاسَیِّدَتی‌یازَیْنَبُ،یابِنْتَ‌رَسُولِ اللهِ،یابِنْتَ‌فَاطِمَةَالزَّهرَاء.
◍⃟🌱○° 🌸◍⃟ زیاࢪت شھدا🌱^^ 🌸◍⃟‌ هࢪصبح‌سلامےبہ‌شھیدان‌:)♡ 🌸◍⃟ ☁️ ❥↬•@Shbeyzaei_313
◍⃟🌱○° 🌸◍⃟ دعاۍسلامتۍامام‌زمان‹عج› 🌸◍⃟‌ بھ عشق مولا :)♡ 🌸◍⃟ ☁️ ❥↬•@Shbeyzaei_313
❣ السَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ‏... 🌱سلام بر تو ای مولایی که آینه مهربانی خدا هستی. سلام بر تو و بر روزی که زمین و زمینیان را از محبت، سیراب خواهی کرد.
همـیشہ‌‌میگفت: زیبـاترین‌شھادت‌رامیـخواهم! یڪ‌بارپرسیدم: شھادت‌خودش‌زیباست‌، زیباتـرین‌شھادت‌چگونہ‌است؟! درجواب‌گفت: زیباترین‌شھادت‌‌این‌است‌ڪه جنـازھ‌‌اےهم‌ازانسـان‌باقےنماند:)🖐🏿
هدایت شده از مشتاقان نماز شب
تفکر در مخلوقات خداوند مارا از پراکندگیهای بیهوده دنیایی دور کرده و مارا به توحد میکشاند هر چه دور ماست ظاهری دارد و باطنی همیشه تفکر را در برنامه زندگی خود داشته باشید
به وقت نماز 💥ببین رفیق تو موقع اذان دقیقا محک زده میشی و نشون میدی چقدر خدا برات اهمیت داره🙂 ⚡️نشون میدی که: حاضری برا خدا از فیلم مورده علاقت بگذری یانه؟ از چت با دوستت بگذری یانه از غذا درست کردن بگذری یانه؟🍝 از بازی با گوشیت بگذری یانه؟📱 👈🏻همیشه میگم ‌:خدایا نیار اون روزی که اذان بدن و من بی تفاوت به کارام برسم☹️ نیار اون روزی‌که‌کارکردنو به حرف‌زدن باهات ترجیح‌بدم💔 ولی جدا از شوخی خیلی زشته خدا ادمو صدا کنه و ادم بی تفاوت باشه.....اگه تا الان بی تفاوت بودی دیگه نباش...دیگه تا اذان دادن مثه تیری که از کمان رها شده بدو نماز....این خیلی رو زندگی و تقدیراتت تاثیرمیزاره رفیق..میتونی امتحان کنی😉 ❤️ اذانگاهی 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹هر لحظه این ماه براتون مزین بشه به خیر و برکت 🌹
سلام علیکم ظهرتان بخیر عاقبتتان به خیر و خیرتر همراهان عزیزن دیروز ختم توسل به شهدا بود انشاءالله مورد شفاعت شهدا باشیم ولی امروز هم همان بسته هدیه را در حق تمام شهدا انجام میدهیم وبه امید خدا از شنبه ختم جدید را شروع میکنیم. ممنونم از وحود سبزتون همیشه برقرار باشید انشاءالله 🌷 اجرتون با شهدا🌷
✍شهید «مسعود عظیمی»: تو‌ ای خواهر مگر این دین عزیز خودمان چه کم دارد که از این غرب و شرق بی‌دین تقلید می‌کنید. شما از الگو‌هایی مانند حضرت زهرا و زینب (س) راه و روش زندگی را یاد بگیرید، مگر حجاب باعث وقار یک زن نمی‌شود؟ 🤔 مگر باحیا بودن جلوی فساد را نمی‌گیرد؟🤔 زنی که با آداب حضرت زینب و زهرا (س) آشنا باشد، جامعه‌ای را به وجود می‌آورد که از همه نظر نمونه می‌شوند.👌 از شما می‌خواهم که این انقلاب را به هر طریقی که می‌توانید حفظ کنید، هرچند این انقلاب به دست خداوند حفظ می‌شود. اگر ما در نهضت این انقلاب شرکت کردیم و خود را به کاروان آن رسانیدیم رستگار می‌شویم، وگرنه خداوند به داد ما برسد. 🌷
ببین... ✖️هیچ وقت نگو من نمیتونم برای امام زمان کاری کنم ☺️هرکسی میتونه تو هرجایی که هست برای امام زمان و بهتر‌شدن‌جامعش‌کاری کنه..فقط‌کافیه بخواد 👌کلا یادتون باشه هییییچ شیعه ای وجود نداره که توانایی کار کردن برای امام زمان رو نداشته باشه خدا پتانسیلشو‌تو وجود همه شیعه‌ها‌گزاشته فقط باید استفاد کنیم😊💪 بقول شهید بیضایی ما شیعه بدنیا اومدیم که موثر تو ظهور باشیم‌ (یعنی دنیارو نجات بدیم) مبادا مایی که قراره دنیارو نجات بدیم درگیره گناه بشیم🤨🥀 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﺑﻌﻀﯽ ﻫـﺎ ﻣﻴﮕﻦ ‌ : ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷه، کافیه! نماز هم نخوندی نخون... روزه نگرفتی نگیر. به نامحرم نگاه کردی اشکال نداره و.. فقط سعی کن دلت پاک باشه!! ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗــــﺮﺁﻥ :👇 ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺁﻣﻨﻮﺍ ‏ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ :👇 ‏[ ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ ‏] ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ باش¦➺ ترک‌گناه = ↯ 🌱
••🖤 انگشترت هنوز در دستت بود، زمانی که دشمن تو را به شهادت رساند. این انگشتر یادبودی از تو خواهد بود. از دلیری هایت، از شجاعت هایت، از ترس هایی که در دل دشمن نهاد.
📚🖇 ......در ۹ سالگی که به ڪربلا رفتم حال عجیبی داشتم.می رفتم خودم را روی گودال قتلگاه می انداختم،آنجا بوی مشک و عنبر میداد،مادرم فریاد میزد و میگفت : (ڪبری!از روی قتلگاه بلندشو!تو سرت میزنن) اما من بلند نمیشدم،دلم میخواست با امام حسین(؏) حرف بزنم،بغلش ڪنم و بهش بگم چقدر دوسش دارم وممنونش هستم. مادرم مرد از چهارسالگی برای یادگیری قرآن به مکتب خانه فرستاد.نا بابایی ام سواد نداشت،اما از شنیدن قرآن لذت می برد؛برادری داشت ڪه قرآن می خواند درویش می نشست و با دقت به قرآن خواندنش گوش میڪرد. پدر و نادرم هر دو دوشت داشتند ڪه من قرآن خواندن را یاد بگیرم.مڪتب خانه در ڪَپَر آباد بود و یڪ آقای اصفهانی که ازبد روزگار شیره ای هم بود به ما قرآن یاد میداد.پسرهاخیلی مسخره اش میڪردند،خودش هم آدم سبڪی بود. سر ڪلاس درس میگفت: (الَم تَرَ مرغُ ڪره) منظورش این بود ڪه علاوه بر پولی ڪه خانواده هایتان برای یاد دادن قرآن میدهند،از خانه هایتان نان و ڪره و مرغ و هرچه ڪه دستتان میرسدبیاورید. بعد از مدتی ڪه به مڪتب خانه رفتم به سختی مریض شدم.آنقدر حالم بد شد ڪه رفتند و به مادرم خبردادند،او هم خودش را رساند و من را بغل ڪرد و از مڪتب خانه برد.و یادرفتن قرآنم هم نیمه تمام ماند. مدتی بعد ما از محله جمشید آباد به لین چهار احمد آباد اسباب کشی ڪردیم. پدر و مادرم یڪ خانه شریڪی خریدند ومن تا سن چهارده سالگی ڪه جعفر بابای بچه ها به خاستگاری ام آمد در همان خانه بودم. چهارده ساد و نیم داشتم که مستاجر خانه یما جعفر را به مادرم معرفی ڪرد.آن زمان سن قانونی برای ازدواج۱۵ سال بود وما باید۶ ماه منتظرمیماندیم و بعد عقد میڪردیم. خدا وڪیلی من تاآن موقع نه جعفر را دیده بودم و نه میشناختمش؛زمان ما همه ی عروسی ها همین گونه بود.همه ندیده و نشناخته زن و شوهر میشدند! بعد عروسی چند ماه در یڪی از اتاق های خانه مادرم بودیم تا جعفر توانست در ایستگاه ۶آبادان یڪ اتاق دریک گواتر کارگری اجاره کند. اوایل زندگی مادر شوهرم با ما زندگی میڪرد.سالها مستاجر بودیم.جعفرکارگر شرڪت نفت بود وهنوز آنقد امتیاز نداشت ڪه به ما یڪ خانه ی شرڪتی بدهند و ما مجبور بودیم در خانه های اجاره ای زندگی کنیم.پنج تا از بچه هایم مهران،مهرداد،مهری و مینا و شھلا همه زمانی به دنیا آمدند ڪه ما مستاجر بودیم. هروقت حامله میشدم برای زایمان به خانه یمادرم در احمد آباد میرفتم،آنجا زایشگاه بچه هایم بود،خانه ی مادرم چون مرد نامحرمی نبود راحت تر بودم یڪ قابله ی (ما ما)خانگی به نام جیران می آمد و بچه رو به دنیا می آورد. جیران زن میانسالی بود ڪه مثل مادرم فقط یه دختر داشت اما خدا از همان یڪ دختر ۱۳ نوه به او داده بود!!بابای مهران همیشه حسابی به جیران میرسید وبعد از به دنیآ آمدن بچه مبلغی پول و مقداری خرت و پرت مثل قند و شڪر و چای و پارچه به او میداد. پایان فصل سوم ³¹³شُهَــدایـےبـاشـیمـ↯💛⃟ ⃟⃟ ⃟🌻
📚🖇 از زبان مادر شهیده زینب ڪُمایی تولـــــد: بچه ی ششم راباردار بودم ڪه به ما یڪ خانه ش شرڪتی دو اتاقه درایستگاه چهار فرح آباد،ڪوچه ی ده،پشت درمانگاه سر نبش خیابان دادند.همه یخانواده اعتقاد داشتیم ڪه قدم تو راهی خیر بوده است که ما از مستاجری و اساس ڪشی راحت شدیم و بالاخره یڪ گواتر شرڪتی نصیبمان شده.خیلی خوشحال بودیم از آن به بعد خانه ی مستقل دستمان بود و این ینی خوشبختی برای همه ی خانواده یوما. مدتی بعد ازاساس ڪشی به خانه ی جدید دچار درد زایمان شدم.دو روز تمام درد ڪشیدم.جیران سواد درست و حسابی نداشت وڪازی از دستش برنمیامدبرای اولین بار و بعد از پنج تا بچه مرا به مطب خانم دکتر مهری بردند.آن زمان شهر آبادان بود یڪ خانم دڪتر مهری.مطب دڪتر مهری در لینِ یڪ ِ احمد آباد بود.من تا آن زمان خبری از دڪتر و دوا نداشتم.حامله میشدم و جیران ڪه قابله ی بی سوادی بود می آمد و بچه هایم را به دنیا می آورد.خانم مهری آمپولی به من زد و من به خانه برگشتم و باهمان حال مشغول ڪار های خانه شدم. اذان مغرب حالم خیلی بد شد؛ جیران را خبر کردند و باز هم او به فریادم رسید.. در غروب یڪی از شب های خرداد ماه برای ششمین بار مادر شدم و خدا به من یڪ دختر قشنگ و دوست داشتنی داد، جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هرڪدامشان یڪ شڪلات داد.مخران ڪه پسر بزرگ و بچه ی اولم بود،بیشتر از همه ی بچه ها ذوق ڪرد و خواهرش را در بغل گرفت،هرڪدام از بچه ها را ڪه به دنیا می آوردم جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب میڪردند.من هم این وسط مثل آدم هیچڪاره سڪوت میڪردم.جعفر ڪه بابای بچه ها بود و حق پدریش بود که اسم آنها را انتخاب ڪند مادرم ڪه یڪ عمرآرزوی بچه داشت و همه ی دلخوشی زندگی اش من و بچه هایم بودیم. نمی توانستم دل مادرم را بشڪنم.اوڪه خواهر و برادری نداشتمرا زود شوهر داد تا بتوانم به جای بچه های نداشته اش نوه هایش را ببیند. جعفر هم فقط یڪ خواهر داشت،هر دوی ما بی کس و کار و بی فامیل بودیم،جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت.او به اسم های فارسی و ایرانی خیلی علاقه داشت.مادرم که طبع جعفر را میدانست اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت.تا دامادش هم از این انتخاب راضی باشد.جعفر اسم بچه ی سوم را مهری گذاشت.اسم بچه ی چهارمم را مادرم مینا گذاشت.بچه ی پنجمم را جعفر شهلا نام گذاشت و مادرم نام بچه ی ششم را میترا گذاشت.من هم نه توب میگفتم نه بد،دخالتی نمیڪردم.وقتی میدیدم جعفر و مادرم راضی و خوشحال هستند برایم کافی بود. مادرم نام میترا را برای دخترم گذاشت اما بعد ها که میترا بزرگ شد به اسمش اعتراض ڪرد. بارها به مادرم گفت:(مادربزرگ! اینم اسم بود برا من گذاشتی؟اگر در این دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتین چه جوابی میدین؟من دوست دارم اسمم زینب باشه.مثل حضرت زینب باشم.میترا تنها اولاد من بود که اسم خودش را عوض کرد‌. ادامه دارد..... ³¹³شُهَــدایـےبـاشـیمـ↯💛⃟ ⃟⃟ ⃟🌻
📚🖇 از زبان مادر شهیده زینب ڪُمایی .....و همه ی ماراهم وادار ڪرد ڪه به جای میترا به او زینب بگوییم.برای همین من نمیتوانم حتی از یچگی هایش هم ڪه حرف میزنم به او میترا بگویم.برای من مثلِ اینِ ڪه از اول اسمش زینب بوده است. زینب ڪه به دنیا آمد بابایم هنوز زنده بود و من سایه ی سر داشتم در همه ی سالهایی ڪه در آبادان زندگی ڪردم؛نا بابایی ام مثل پدر و حتی بهتربه من و بچه ها رسیدگی میڪرد.او مرد مهربان و خدا ترسی بود و من واقعا دوستش داشتم.بعد از ازدواجم هر وقت به خانه ی مادرم می رفتم؛بابایم به مادرم میگفت: (ڪبری در خانه ی شوهرش مجبور است هرچه ڪه هست بخورد اما اینجا ڪه می آید تو برایش ڪباب درست ڪن تا بخورد و قوت بگیرد.) دور خانه های شرکتی شمشاد های سبز و بلندی بود.بآبایم هر وقت ڪه به خانه ی ما می آمد در میزدو پشت شمشاد ها قایم می شد؛در را ڪه باز میڪردیم میخندید و از پشت شمشاد ها در میامد.همیشه پول خورد در جیب هایش داشت؛ وآنها را مثل نذری به دختر هایش می داد،.بابایم که امید زندگیم و تڪیه گاهم بود،یڪ سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت. مادرم به قولی ڪه به بابایم سالها پیش در نجف داده بود عمل ڪرد. خانه اش را فروخت و با مقداری پول از فروش خانه؛جنازه ی بابایم.را به نجف برد و در زمین وادی السلام دفن ڪرد.آن زمان ینی سال ۴۷ یڪ نفر سه هزار تومن برای این ڪار از مادرم گرفت.مادرم بعد از دفن بابایم در نجف به زیارت دورهٔ ائمه رفت و سه روز به نیابت از بابایم زیارت ڪردو بعد به آبادان برگشت.تحمل این غم برای من خیلی سنگین بود برای همین؛ناراحتی اعصاب گرفتم و پیش دڪتر رفتم و به تشخیص دڪتر قرص اعصاب خوردم.حال بدی داشتم،افسرده شده بودم. زینب ڪه یڪسالش بود؛یڪ روز سراغ قرص های من رفت وقرص هارا خورد،به قدری حالش خراب شد ڪه بابایش سراسیمه ورا به بیمارستان رساند. دڪتر ها معده ی اورا شست و شو دادند و یڪی دو روز اورا بستری ڪردند. خوردن قرص های اعصاب اواین باری بود ڪه زندگیِ زینب را تهدید ڪرد.شش ماه بعد از این ماجرازینب مریضی سختی گرفت ڪه برای دومین بار در بیمارستان شرڪت نفت بستری شد او پوست و استخوان شده بود هر روز برای ملاقات به بیمارستان می رفتمو نزدیڪ برگشتن بالای گهواره اش می نشستم و برایش لالایی میخواندم و گریه میڪردم،بعد از مدتی زینب خوب شد من هم ڪم ڪم به غم از دست دادن بابایم عادت ڪردم. مادرم جای پدر و خواهر و برادرم بود و خانه ی او تفریح و دلخوشی من وبچه هایم بود.بعد از مرگ بابایم مادرم خانه ای در منطقه ی ڪارون خرید.این خانه چهار اتاق داشت ڪه مادرم برای امرار معاش سه اتاقش را اجاره داد و یڪ اتاقش هم دست خودش بود. هر هفته،یا مادرم به خانه یما میآمد یا ما به خانه ی مادرم میرفتیم.هرچند وقت یڪ بارهم بابای مهران مارا به باشگاه شرڪت نفت می برد.باشگاه شرڪت نفت می برد. باشگاه شرڪت نفت مخصوص ڪارکنان شرڪت نفت بود.سینما داشت،بلیط سینمایش دو ریال بود.ماهی یڪ بار میرفتیم.بابای بچه هابا پسر ها ردیف جلو و من و دختر ها ردیف عقب مینشستیم و فیلم میدیدم. من همیشه چادر سر میڪردم و به هیچ عنوان حاضر نبودم چادرم را در بیاورم.پیش من چادر در اوردن گناه بزرگی بود.بابای بچه ها یڪ دختر عمه به نام بی بی جان داشت ڪه در منطقه ی ڪارمندی شرڪت نفت بِرِیم زندگی میڪرد.ما سالی یڪ بار در ایام عید به خانه ی آنها میرفتیم و آنها هم یک بار در ایام عید به خانه یما می آمدند و تا عید بعد رفت و آمدی نداشتیم. ادامه دارد... ³¹³شُهَــدایـےبـاشـیمـ↯💛⃟ ⃟⃟ ⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅علامه مجلسی فرمودند: شب جمعه مشغول بودم، به این دعا رسیدم بسم الله الرحمن الرحیم، * الْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها, اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ * ✅بعد یک مجدد خواستم ، آنرا بخوانم، که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم ، که ما هنوز از نوشتن قرائت قبلی فارغ نشده ایم…
↓″🙃❤️} اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
و شهـدا در انتهای دنیا چشم به راه ما هستند کاش لایق دیدار شویم...