eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
963 دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
6.4هزار ویدیو
11 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
بیهوشی درحال روزه ❓پـــرســـش: ✨سلام ،نماز و روزه هاتون قبول 🍃بنده يكشنبه آینده عمل زيبايي بيني دارم، ماه مبارك هم هست اگر روزه نگيرم گناه كردم؟ چون بيهوش مي شوم نمي شود روزه بگيرم؛ ✅پـــاســــخ: ✨توجه 👈روزه نگرفتن در ماه رمضان به صورت عمداً و بدون عذر شرعی حرام بوده و بابت هر روز ۶۰ روز کفاره روزه یا شصت نفر را سیر کردن را به دنبال دارد. ✨آیت الله خامنه‌‌ای: درفرض سوال اگر قبل از بيهوشى نيت روزه کرده سپس در همان روز به هوش آمده و قصد ادامه روزه نمايد، روزه اش صحیح است. ✨آیت الله سیستانی: در مورد بیهوشی که مقدّمات آن اختیاری بوده (مثل فردی که برای عمل جراحی، خود را در اختیار دکترِ بیهوشی قرار می‌‌دهد) احتیاط واجب آن است که روزه را تمام نموده و قضای آن را هم بجا آورد. ✨آیت الله مکارم: اگر ناچار به انجام عمل جراحی باشد، لازم نیست آن را قضا کند. ✨آیت الله صافی: بنابراحتیاط واجب قضالازم است. ✨آیت الله شبیری: بیهوشی اختیاری، روزه را باطل می‌‌کند و قضای آن واجب است ولی کفاره ندارد. منابع: آیت الله خامنه‌‌ای: استفتاء از دفتر، شماره استفتاء: 575047. آیت الله سیستانی: سایت، روزه، س 60. آیت الله مکارم: استفتاء کتبی از دفتر، شماره استفتاء: 193796. آیت الله صافی: استفتاء کتبی از دفتر؛ شماره استفتاء: 6. آیت الله شبیری: احکام و استفتائات روزه، س 157 و 158. @mahmoodreza_beizayi💐
روزه اولی ها❤️❤️❤️ @mahmoodreza_beizayi
سیره شهدا رو که مطالعه میکنیم می‌بینیم یک مرگ‌آگاهی داشتن، یک حواس‌جمعی داشتن، یک نگاهی به این قصه‌ی قبر داشتن. اون لحظه که تیرها میان، تفنگ شلیک میکنه، گلوله میزنه، وسط میدون مین گیر افتادی، چی نجاتت میده؟! اون اتصال...🔗 🖊 💡|. @mahmoodreza_beizayi
حی المعشوق عاشقان وقت نماز است به وقت عاشقی با خدا نمازتان سرد نشود التماس دعا فراوان ظهور امام زمان
به وقت داداش محمود ❤️❤️:❤️❤️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 همه بودن😍 آقا محسن و مامان و باباش و داداشش فرهاد فاطمه و عمو احمد و زن عمو واقا امیرعلی عمو اسماعیل من و خانواده محترم 😂 عه آقا فرهاد اومده🤨😳 رفتم سمتش _سلام آقا فرهاد، شما کجا اینجا کجا؟ +سلام آبجی حالتون چطوره؟ مرخصی گرفتم واسه عروسی محمدحسین _خوب کاری کردین واستا برم محمد حسینو صدا کنم بیاد *سلام نمیخواد خودم میرم _سلام آقا محسن نه من با فاطمه خانم کار دارم داداشم صدا میکنم خوش حال شدم از دیدن تون +ماهم همچنین رفتم سمت محمدحسین وبهش گفتم فرهاد اومده بره پیشش محسن، امیرعلی، محمدحسین، فرهاد، علیرضا باهم رفتن یه گوشه حال نشستن و صدای خنده هاشون خونه رو برداشته بود باباهاهم یه گوشه حال نشسته بودن و میخندیدن ماماناهم تو آشپزخونه در حال سبزی پاک کردن بودن منم آسیه و فاطمه رو برداشتم رفتیم توی حیاط _هوهو قراره خاله بشم😂💃 +بشین بده😂الان یکی بیاد بره دستشویی تورو میبینه بشین😂🤦‍♀ _برو بابا کسی نمیاد بعدم بیاد من سریع میشینم 😜 خیر سرت قراره مامان بشی یکم ذوق داشته باش😐😒 یهو دیدم اونو فاطمه جیغ میزنن و سوت😂 _نگفتم اینجوری😂 رفتم گوشیمو از توی خونه آوردم صدای آهنگ رو. زیاد کردم 😂 با صدای بلند فوتبال پسرا و عربده هاشون خداروشکر صدای آهنگ ما توی خونه نمیرفت😜😜 _اسی😍 +ها _ها و زهرمار بی ادب بگو جانم +جانممممم😂 _دو روز دیگه نمیتونی بدو کنی الانکه میتونی تو و فاطمه. بیاین منو بگیرین😂 دوتایی یه نگاه خبیثانه کردن و بلند شدن منم با جیغ فرار کردم مشغول بودیم و نفهمیدیم فوتبال تموم شده😱😬😬 پسرا همشون اومدن تو حیاط که برن میوه بخرن و تخمه 😬 ماهم اون ور درختا بودیم اونارو ندیدیم من جیغ میزدم و باخنده میدویدم 🤪 یهو پام گیر کرد به تاب و با کله رفتم تو زمین 😂😂🤣 جیغ میزم فاطی، آسی نگیرین منو نامردی نکنین من افتادم بگیرین قبول نیست دیدم فاطمه داره با چشمش به پشت سرم اشاره میکنه 🙄😂 برگشتم پشت سرم و نگاه کردم با صدای بلندی گفتم هییییی یاخداااا 😳😱😱 فرهاد گفت:آبجی من یه سال و نیم رفتم سربازی هنوز عوض نشدی😂 من بدبخت مثل میگ میگ از جام بلند شدم و به تته پته افتادم🤦‍♀ م.. ن. من دا.. شت.. مم... دیگه نتونستم ادامه بدم که دیدم فاطمه و آسیه از بس خندیدن به جلو خم شدن 😂🤦‍♀ همون موقع محمد حسین اومد سمتم _آخر افتادی آره. 😐 همینجام بدو بدو میکنی؟ اسیه خانم بارداره این چه کاریه میکنین. با این حرفش من سرخ شدم از خجالت و فاطمه و آسیه همچنان میخندین آسیه و فاطمه اومدن کنارم روبه آقایون گفتن _ببخشید این سیده ی ما یکم شیطونه😂ما مراقبشیم نگران نباشید بعدم با خنده منو کشیدن بردن تو خونه وقتی رفتیم توی اتاق و اونجا من زدم زیر خنده😂😂 اسیه:خاک تو سرت هم آبروی مارو بردی هم خودتو 😂 فاطمه :خدانکشتت تو مثلا خواهر شوهرمی😂 پریدم روی تخت آسیه و گفتم به من چه من دوست ندارم الانکه جوونم مثل پیرزنا بشیم یه گوشه صدای در اتاق میومد رفتم باز کنم که دیدم آقا محسنه :ببخشید گوشیتون رو توی حیاط جا گذاشتین یکی به نام احمدی داشت زنگ میزد محمدحسین گفت جواب بدم، با اجازتون جواب دادم یه آقایی بود گفت مسئول ویزاتونه گفت باهاش تماس بگیرین _خیلی ممنون شرمنده زحمت شدین بله آقای احمدی برای ویزام زنگ زده بود بازم ممنون درب اتاقو بستم و نشستم دوباره به احمدی زنگ زدم _🌸 محسن واقعا چطور اینقدر پرانرژیه😂 البته خودمم کم از سیده ندارم ویزا ویزا ویزا واقعا میخواست بره؟ محمدحسین از الان داره میمیره وقتی بره چه میکنه باخودش🤦🏻‍♂ نمیدونم چرا محمدحسین که اینقدر جدیه چطور اینقدر به سیده وابستس حتما خیلی مهربونه با داداشش 🤷‍♂ خوش به حال محمدحسین خدایا منو ببخش که نامحرم نگاه کردم مامانم چند وقته نامحسوس داره میگه سیده خیلی دختر خوبیه منم میدونم دختر خوبیه اما محمدحسین خواهرش به هرکسی نمیده مگه من هرکسی ام؟ خب شاید نمیدونم خدایا منو ببخش که به نامحرم فکر میکنم🙏🏻😔 _🌺 سیده: اون شبم به خوبی تمام شد من تصمیم گرفتم از اون شب هر شب یه قسمت کوتاه از اتفاقای اون روزمو بنویسم تا وقتی که بخوام بمیرم😅 واسه امروز نوشتم صبح بیدار شدم و آسیه زنگ زد اسم بچه هاشو بهم گفت، محمدحسین و فاطمه افتادن به جونم، شب رفتیم خونه ی آسیه، داشتیم بازی میکردیم که افتادم و جلوی آقایون آبروم رفت تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال آزاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 امروز ساعت 18 عروسی داداشه😍 دلم براش تنگ میشه 😭😍 رفتم دنبال مامان جون و آسیه و رفتیم آرایشگاه فاطمه از قبل اونجا بود چون کارش طول میکشه وارد آرایشگاه شدم وبا صدای تقریبا بلند گفتم سلاااااااام آرایشگر رفیقمه واسه همین اومدیم اینجا نشسم و شروع کرد به آرایش کردن _ملیحه جان لطفا ملیح آرایش کن.. میخواستم ادامه بدم که گفت +عزیزجان من دیگه بهت عادت کردم میدونم چجوری بکنم که مورد پسند قرار بگیره😉 راستی سیده تو نمیخوای عروس شی؟ _فدای تو از بس زحمت دادم بهت، عادت کردی نه نمیخوام 😂 دیگه چیزی نگفت و شروع کرد به آرایش 🌸 محمدحسین : به به امشب عروسیمه😍😂 به گفته ی سیده زن ذلیلِ بدبخت😂 رفتم یکم موها و ریشمو مرتب کنن🌸 که بعدش برم دنبال عروس خانم اصغر داداش لطفا شیک بزن یکم متفاوت 😉 _به روی چشم آق سید به به عجب ترکیبی😍😉 _فدای دستت داش عجب خوب زدی +قربونت 😉 کت و شلوارمو پوشیدم و حرکت کردم سمت آرایشگاه صدای آهنگو یکم بیشتر کردم👀🕺😂 _🌸 زینب : با صدای بوق ماشین فهمیدم محمدحسین اومده عروس خانوم رو بردیم دم در و با جیغ و سوت و دست همراهیش کردیم رسیدیم تالار صدای آهنگ بلند بلند بود همه هم اومده بودن با اومدن عروس داماد صدای دست و جیغا بلند شد😂😜 همه یکی یکی میرفتن تبریک میگفتن اون شب با تمام سوتی ها و خنده ها و گریه هاش تموم شد امشب شبی ست که داداشم رفت از پیشم😭🖤 ولی خب منکه ول کنیشون نیستم😂 تازه از این به بعد خواهرشوهر بازی در میارم 😂 دفترمو در اوردم و شروع کردم به نوشتن امروز رفتیم آرایشگاه ملیحه جون و بعدش رفتیم تالار عروسی با گریه های من گذشت🙄 البته خنده ها و شوخی هامم بود😂که کل تالار میرفت رو هوا 😂🙈 امشب شبیه که داداشم رفت خونه ی خودش💔 فردا صبح که بیدار بشم دیگه داداش اینجا نیست که اذیتش کنم 😭😭 دیگه نمیخوام ادامه بدم.... من الانم دارم گریه میکنم دوری از محمدحسین خییییلی سخته🖤 چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی صبح بازم پر انرژی بیدار شدم😂 کلا عادت ندارم غصه بخورم امروز میخوام برم خونه ی عزیز جووون😃 از اول صبح شروع کردم به خوشگل کردن و تیپ زدن😅 ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال آزاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 بعد از کلی ثیپ زدن با مامان خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم که برم خونه عزیزترین آدم زندگیم 😍😍😍 بعد از تقریبا دو ساعت رسیدم خونه عزیز جون پیاده شدم و چادرمو مرتب کردم و زنگ خونه رو فشار دادم.... 😍🤩 صدای خوشملش اومد که می‌گفت کیه؟ صدامو تغییر دادم _حاج خانم از طرف مسجد اومدم میشه یک لحظه بیاین دم در 😜😝 عزیز جون که درو باز کرد قبل از اینکه منو ببینه پریدم بغلش _سلااااااااااام عزیز جونمممم😃😍 +اولش که سلام بعدش که کوفت عزیز جون به من بگو بی بی بعدشم که من تورو بزرگ کردم فکر کردی نمی‌فهمم تویی😐😂 منو میخوای گول بزنی؟ _ای من فدای بی بی جونم بشم 😍 میدونی چقدر دلم براتون تنگ شده بود😍 {خیلی خوشم میاد بی بی مثل جوونای امروزیه ماشالله 😂} با بوس کردن‌های بی بی رفتیم داخل اینجا با اینکه قدیمیه ولی یه حس خوب داره که هیچ جای دنیا نداره یه حیاط متوسط با یک حوض آبی وسطش و گلدون های شمدونی و یه گلای دیگه که نمیدونم چی بود😂 یه تخت چوبی گوشه حیاط که یه فرش دستبافت که هنر بی بی جونه روش پهنه 😍 و یک سماور که گوشه تخته یه باغچه کوچیک که توش گل یاس و چندتا درخته 😋 و سه تا پله که به در خونه وصل میشد توی خونه من از بچگی یه اتاق مجزا داشتم که دوتا در داشت یکی به توی حال باز می‌شد یکی به توی حیاط 🌳🌱 و دوتا اتاق دیگه و یه حال بزرگ و یه آشپزخونه باحال😉😜 کلا آدم عشق میکنه با این مکان چقدر منو محمدحسین و عليرضا وبقیه بچه ها (آسیه، فاطمه، محسن، امیرعلی، مصطفی، فرهاد) البته بچه بودیم🙄😂 ما بچه ها همیشه باهم بودیم 😂 چقدر دلم برای اون روزا تنگ شده داشت اشکم می‌گرفت که صدای بی بی اومد _دختر جان نمیخوای بیای داخل؟ 😐 +اومدم بی بی جونمممم😍 _هنوزم همونی، همونقدر شر و شیطون و پرانرژی 😂 یادمه من همه بچه ها رو میتونستم آروم کنم الا تو از بس شر بودی از در و دیوار خونه میرفتی بالا محمدحسین و بقیه پسرا اینقدر شر نبودن که تو بودی😂 +عه بی بی جون اینقدر هم شر نبودم🙄 _اتفاقا بیشتر از اینا بودی😂😂 هنوزم مثل قدیما پر حرفی؟ 😜😂 +ارهههه🙄 حس میکنم بیشترم شده🤣 _پس قراره مغز منو بخوری آره. +صددرصد🤣😂 بی بی😢 _جون بی بی +ببخشید نتونستم بهت سر بزنم😭💔 _فدای اون موهای فرفریت😂 حالا نمیخواد بغض کنی😉 بیا موهاتو ببافم 🌺 +برم لباسامو عوض کنم بیام؟ _آره برو دخترکم منم تا وقتایی چایی برات میزارم برو تو اتاقت از وقتی رفتی دیگه دست به اتاقت نزدم هنوز همونجوریه🙂 رفتم تو اتاق وااای خدای من 😃😂 هنوز لباسام اینجاست😅 لباسامو با لباس تو خونه ای عوض کردم و رفتم توی حال پیش بی بی _بفرمایید گل دخترتون اومد😁 +به به چقدر دلم برای این تیپ زدنات تنگ شده بود دخترم برو اون لباس خرگوشی رو بپوش این بهت نمیاد _بی بی خرگوشی😂🙈🙊 +من تورو میشناسم از خداتم هست برو خودتو لوس نکن _با قهقه گفتم چمش😂🙈 رفتم لباس خرگوشی پوشیدم و رفتم که بی بی موهامو ببافه😍😋 بی بی مشغول بافتن موهام شد _کسی نیومد تورو بگیره؟ +بی بی میخوای از دستم راحت شی؟ اگه اینجوریه اصلا عروس نمیشم 🤪 _دخترای قدیم یکم خجالت میکشیدناااا😂🤨 +من بروزرسانی شدم😂😂 _نه جدی کسی نیومده خواستگاریت؟ +خاستگاری که چرا اومده یکی _کیی😍 +نمیدونم یکی بود اسمش بود احمد ولی من جواب منفی دادم اون چیزی نبود که من میخواستم _فدا سرت خوب کاری کردی😉😂 خودم برات آستین میزنم بالا +بی بی برای پسرا آستین میزنن بالاهااا _خیلیه خب حالا😒 صدای خندم خونه رو برداشت +من فدای صدای خندت بشم میدونی از وقتی رفتی صدای خنده توی این خونه نپیچیده بود؟ 😢 _من فدات بشم غلط کردم اصلا چند روز اینجا میمونم باشه؟ +عمه ات غلط کرده نه تو 😂 (محض اطلاع بگم عمه ندارم😂😜) برای بی بی زبون در اوردم که با مگس کش اومد دنبالم😬😂😂 خداروشکر اونقدرا هم نمیتونست سریع بیاد 😂😂 ولی من جیغ میزدم از اون سه پله پریدم پایین که صدای بی بی اومد _میخوای دستتو بشکنیییی؟ بچه اروم باش🤦‍♀ دیگه بدو نکردم و پردم بغل بی بی _باز لوس کردی خودتو😐😂 +بی بی شما واسه خریدا تون چیکار میکردین😬 _اخ گفتی خدا خیر بده محسنو هر روز یا روز درمیون برام خرید میکنه میاره و یکی دوساعت میشینه و منو از تنهایی در میاره دیروز نیومد احتمالا الان بیاد چون همیشه این ساعت میاد که سرش خلوته _خدا خیرش بده چییی الان میااددد😳🤦‍♀ من برم یه چی بپوشم کلید که نداره خدایه نکرده؟ +داره😐 _بی بییییییییییی😳😳😳😳 +زهرمار برو لباس بپوش رفتم توی اتاقم که لباس بپوشم وقتی اومدم بیرون..... ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال آزاد‼️
طرح قرآن کریم به نیت تعجیل در ظهور حضرت ولی عصر (عج) @mahmoodreza_beizayi
در ایام البیض هر که این دعا را در 🔸«ایام البیض» [روزهاى سیزدهم و چهارهم و پانزدهم] ماه رمضان بخواند 🔸 گناهش آمرزیده میشود، هرچند به عدد دانه‏ هاى باران و برگ‌هاى درختان و ریگ‌هاى بیابان باشد 🔸خواندن آن براى شفاى‏ بیمار 🔸 و اداى دین و بی نیازى و توانگرى 🔸 و رفع غم و اندوه سودمند است.. ➡️ @mahmoodreza_beizayi
دعای روز سیزدهم ماه مبارک رمضان🌙 🎀@mahmoodreza_beizayi
💬سوال آیا عطر زدن روزه را باطل می کند؟ (مقلد آیت الله خامنه ای هستم). ــــــــــــــــــــــــــــــــ ✍پاسخ بنابر نظر بیشتر مراجع تقلید تنها نُه چیز روزه را باطل مى‏کند: اول: خوردن و آشامیدن، دوم: جماع (عمل زناشویی)، سوم: استمناء، چهارم: دروغ بستن به خدا و پیغمبر (ص) و جانشینان پیغمبر (ع)، پنجم: رساندن غبار غلیظ به حلق، ششم: فرو بردن تمام سر در آب، هفتم: باقى ماندن بر جنابت و حیض و نفاس تا اذان صبح، هشتم: اماله کردن با چیزهاى روان، نهم: قى کردن (استفراغ).[1] بله چند چیز براى روزه دار مکروه است که یکی از آنها بو کردن گیاه هاى معطر[2] است. ولی عطر زدن حتی مکروه هم نیست و برای روزه دار هیچ اشکالی ندارد و روزه را باطل نمی کند. پی نوشت : [1] - توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج ‏1، ص 891 ، م 1572. [2] - توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج ‏1، ص 925 ، م 1657. @mahmoodreza_beizayi🇮🇷💐
💌💌💌💌حکم کاشت ناخن 💅از دیدگاه مراجع تقلید.... 🛎🛎🛎🛎🛎 @mahmoodreza_beizayi❤️
💌دیدگاه حضرت آقا💌 @mahmoodreza_beizayi🇮🇷
💌دیدگاه آقای مکارم💌 @mahmoodreza_beizayi🇮🇷
💌دیدگاه آیت الله سیستانی💌 @mahmoodreza_beizayi🇮🇷
💌دیدگاه آقای شبیری💌 @mahmoodreza_beizayi🇮🇷
حی المعشوق عاشقان وقت نماز است به وقت عاشقی با خدا نمازتان سرد نشود التماس دعا فراوان ظهور امام زمان