eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
967 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
10 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
این شهید در ۲۸ آبان ۹۶ شهد شهادت رو نوشید و خدایی شد
دوستان فکری به حال خودمون بکنیم که نخوایم شرمنده شهداااا بشیم
اونا تو اوج جوونی و با شرایط خوب به خاطر ما هاااا از همچیشون گذشتن و رفتن پس کاری نکنیم که شرمندشون بشیم
کاری نکنیم که شرمنده مادر این شهدااا و فرزنداشون بشیم
شادی روح شهید بابک نوری صلوات🌹
التماس دعای شهادت🕊
「رنگ‌ها‌رنگِ‌خزان‌است ! بیابَرگردیم」
137.5K
- جانم‌حُسین‌‌؏ :)
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
「رنگ‌ها‌رنگِ‌خزان‌است ! بیابَرگردیم」
این‌سفر‌بارِگران‌است؛ صُحبت‌ازجایزه‌و‌ملکِ‌ری‌و‌گندم‌بود !
چشمِ‌شوری‌به‌علی‌اکبرتان‌خیره‌شده؛ صُحبت‌ازمرگِ‌جوان‌است، بیابرگردیم :)
ساربان‌خیره‌شُده‌برخمِ‌انگشتری‌ات ! خنجرش‌نقره‌نشان‌بود؛ بیابرگردیم :)
793.3K
-من‌هیچ‌امتیازی‌ندارما :))
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
چرا #ابراهیم_هادی؟🌹 🗣نویسنده کتاب 👇👇👇
قسمت یازدهم والیبال تک نفره 🌺 👇👇👇 💢بازوان قوي ابراهيم از همان اوايل دبيرستان نشان داد که در بســياري از ورزش ها قهرمان اســت. 💢در زنگ هاي ورزش هميشه مشغول واليبال بود. هيچکس از بچه ها حريف او نميشد. 💢 يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله معلم ورزش، شاهد بوديم که چطور پيروز شد. از آن روز به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازي ميکرد. 💢بيشتر روزهاي تعطيل، پشت آتش نشاني خيابان 17 شهريور بازي ميکرديم. خيلي از مدعي ها حريف ابراهيم نميشدند. 💢اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم بر ميگردد به دوران جنگ و شهرگيلان غرب، در آنجــا يک زمين واليبال بود که بچه هاي رزمنــده در آن بازي ميکردند. 💢یک روز چند دســتگاه ميني بوس براي بازديــد از مناطق جنگي به گيلان غرب آمدند که مســئول آنها آقاي داودي رئيس سازمان تربيت بدني بود. 💢آقاي داودي در دبيرستان معلم ورزش ابراهيم بود و او را کامل می شناخت. 💢ايشان مقداري وسائل ورزشي به ابراهيم داد و گفت: هر طور صلاح ميدانيد مصرف کنيد. 💢بعد گفت: دوستان ما از همه رشته هاي ورزشي هستند و براي بازديد آمده اند. 💢ابراهيم کمي براي ورزشــکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شــهر را به آن ها نشان داد. تا اينکه به زمين واليبال رسيديم. 💢آقای داودي گفت: چند تــا از بچه هاي هيئت واليبال تهران با ما هســتند. نظرت برای برگزاري يك مسابقه چيه؟ 💢ساعت ســه عصر مسابقه شروع شــد. پنج نفر که سه نفرشــان واليباليست حرفــه اي بودند يک طــرف بودند، ابراهيم به تنهائي در طرف مقابل. تعداد زيادي هم تماشاگر بودند. 💢ابراهيم طبق روال قبلي با پاي برهنه و پاچه هاي بالا زده و زير پيراهني مقابل آنها قرار گرفت. 💢به قدري هم خوب بازي کرد که کمتر کسي باور میکرد. بازي آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد. بعد هم بچه هاي ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند. 💢آنها باورشان نميشد يک رزمنده ساده، مثل حرفه اي ترين ورزشکارها بازی كند. 💢يكبــار هم در پادگان دوكوهــه براي رزمنده ها از واليبــال ابراهيم تعريف كردم. 💢يكي از بچه ها رفت وتوپ واليبال آورد. بعد هم دو تا تيم تشــكيل داد و ابراهیم را هم صدا كرد. 💢او ابتدا زير بار نميرفت و بازي نميكرد اما وقتي اصرار كرديم گفت: پس همه شما يك طرف، من هم تكي بازي ميكنم! 💢بعــد از بازي چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حــالا اينقدر نخنديده بوديم، ابراهيم هر ضربه اي كه ميزد چند نفر به سمت توپ ميرفتند و به هم برخورد ميكردند و روي زمين مي افتادند! 💢ابراهيم درپايان با اختلاف زيادي بازي را برد. بعد ،فردا ساعت ۲۰🕖
•﷽ از رحمت خدا نا امید مباشید که جز کافر هیچ کس از رحمت خدا نا امید نیست. 🥀یوسف آیه ۸۷✨ ---------------------------------------- 🔖
+ فردا بارسا بازی داره! + چکامو پاس نکردم! + خرید خونه نکردم! + فردا امتحان دارم! حالا یه سوال ذهن آدمو خیلی درگیر میکنه... کجای زندگیِ ماست؟؟
دفعه‌ای یه بار به خودت بگو چرا اینکارو کردی؟ چرا اون کارو‌نکردی؟
از خودت بپرس!
امروز چند تا گناه بوده که نکردی؟
خب خیلی حاج آقا برای چی اونارو انجام ندادی؟
حتی امام رضا علیه السلام میفرمایند از خودت بپرس چرا انجام ندادی؟؟؟
ی وقت نکنه چون بی عرضه ای انجام ندادی!
فایده نداره ها! حواست باشه برای چی! اینا یعنی مراقبت از دل:)) _حاج آقا پناهیان
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
••• [ آب منم، تاب منم، شاعر مهتاب منم شورتویی، شعرتویی، عاشق بی تاب منم💕] •••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃 ◽️جهان معرڪه امتحان 📝است برادر و بهترین ما ڪسی است ڪه از بهترین آن‌چه دارد در راه خدا بگذرد🖇💌 ...    🥀🥀
«عباس دانشگر فرزند مؤمن، هجدهم ارديبهشت 1372 در شهرستان سمنان در خانواده‌اي متدين به دنيا آمد.» كتاب زندگينامه شهيد دانشگر نثر و سبكي ساده و خطي دارد. زندگي شهيد را به سادگي بيان مي‌كند. روايت‌ها و نقل قول‌ها در خصوص عباس را از مقطع كودكي‌اش آغاز مي‌كند و زير هر خاطره‌اي نيز نام راوي آورده مي‌شود: «از همان دوران كودكي، مسير بندگي را در پيش گرفته و 9 ساله بود كه اعتكاف‌هاي رجبي‌اش را آغاز كرد» (پدر شهيد). خاطرات، قدم به قدم ما را با زندگي يك شهيد آشنا مي‌سازند. از حسن خلق عباس در مدرسه و احترام به والدينش در خانه و... از آنجايي كه شهيد دانشگر در خانواده‌اي مذهبي پرورش يافته بود، بسياري از خاطرات مربوط به او، با خاطره عبادت‌هايش عجين شده است: «عباس بعد از نماز در مسجد به تعقيبات مشغول مي‌شد. يكي از مستحباتي كه از هشت سالگي شروع كرده بود، بعد از هر نماز حدود 3 تا 5 دقيقه سر به سجده مي‌گذاشت.» گردآورندگان كتاب براي هر بخش، تصويري از شهيد در نظر گرفته‌اند كه به جذابيت كار اضافه مي‌كند. جاذبه‌اي در اين كتاب است كه عطرش را از وجود خود شهيد مي‌گيرد: «موقع رفتن به مدرسه در مقطع ابتدايي و راهنمايي سرش را مي‌شست، بعد جلوي آينه مي‌ايستاد و موهايش را شانه مي‌كرد و به لباسش عطر مي‌زد.» عباس دانشگر پنجم مهر 1390 وارد دانشگاه امام حسين(ع) شد و رخت رزمندگي به تن كرد. دوراني را شروع كرد كه او را تا شهادت بالا برد. «هميشه مي‌گفت نكند ما به اندازه‌اي كه حقوق دريافت مي‌كنيم به همان اندازه كار نكنيم؟ همين كه در سپاه خدمت مي‌كنيم و توفيق خدمت در اين نهاد انقلابي را داريم بايد خدا را شاكر باشيم و حقوق و مزايا كمترين چيز براي ماست.» حضور شهيد دانشگر در جبهه سوريه از جذاب‌ترين بخش‌هاي كتاب است. او كه 23 بهمن 1394 دختر عمويش را به همسري برگزيده بود، كمتر از سه ماه بعد در اول ارديبهشت سال 1395 عازم سوريه شد: «پشت بيسيم شنيديم كه يكي از نيروهاي جبهه النصره پارچه‌اي به دست گرفته و روي خط خودنمايي مي‌كند. عباس، قناسه (دراگانوف) درخواست كرد. با قناسه او را زد و به درك واصل كرد.» خاطرات مقطع سوريه يكي بعد از ديگري تا شهادت عباس آورده مي‌شوند. شهيد دانشگر كمي قبل از شهادت نماز ظهر را در تيررس دشمن اقامه مي‌كند؛ مثل ياران حسين(ع) اما باز هم آرام است و اين موقعيت خطرناك از كيفيت نمازش كم نمي‌كند. كسي نمي‌داند در اين نماز ميان عباس و خدا چه مي‌گذرد. او چند ساعت بعد به شهادت مي‌رسد: «عباس ساعت سه و نيم بعد از ظهر پنج‌شنبه 95/3/20 به شهادت رسيد ولي ما در مقر بوديم، نمي‌دانستيم كه عباس شهيد شده يا نه، فقط مي‌دانستيم كه عباس براي جلوگيري از پيشروي دشمن به جلو رفته، موقع غروب خورشيد بود كه همه نگران بوديم و مي‌گفتيم عباس الان مياد، سياهي شب فرارسيد، همه بي‌قرار بوديم. گاهي از مقر بيرون مي‌آمديم، چشم‌انتظار عباس بوديم، از سر شب تا صبح هر صدايي كه مي‌آمد همه بيرون مي‌پريديم كه عباس اومد... عباس اومد... صبح فرارسيد، نيروهايي براي تفحص جلو رفتند، پيكر مطهرش را به عقب آوردند. ديديم خون صورت عباس را خضاب كرده و سرخي‌اش سرزمين حلب را رنگين كرده است.» عباس تازه‌داماد بود. رفقاي عباس در سوريه هم‌قسم شده بودند كه از او مراقبت كنند و او را سالم به ايران برگردانند. بعد از شهادتش گفتيم خدا براي او نقشه كشيده بود. عباس درس عاشقي را چشيده بود و بايد مي‌رفت. |