eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
434 دنبال‌کننده
673 عکس
176 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
غزل توشیح تقدیم به روح پاک شهیدسیدابراهیم رئیسی🌷 ا آه ازاین داغی که جا ن هارا فراوان می رسد قصه ی مردی دلاور، از خراسان می رسد ب باز ابراهیم در آتش، نماد حق شده سوخت جانش، مزد او خادم به جانان می رسد ر راه پاکت تا ابد حاوید می ماند، شهید مُهر سرخ خدمتت، گویی ز سلطان می رسد ا ازمیان روزها، روز ولادت شد شهید دست حق همراه تو، تنفیذ عنوان می رسد ه همچو صدها قاسم ومالک که نامش زنده است پیرو خط ولایت، جمع یاران می رسد ی یوسف کنعان جانان، شهر مشهد شد غمین مادرت داغت نبیند، چون که گریان می رسد م مرد میدان عمل، خفتی میان سنگ ها چون ز یادت تا ابد، بوی شهیدان می رسد ✍: کامله منصوری https://eitaa.com/barayezeinab
📒کار کنیم تا دیده نشویم! 😳 یکبار که با خانواده رفته بودیم مشهد روبه‌روی گنبد آرزو کردم کاش خادم حرم باشم. از خادم‌ها پرس و جو کردم. گفتند: برای غیر بومی‌های مشهد این امکان وجود ندارد اگر هم وجود داشته باشد، بعید است ته لیست به عمر شما برسد. چند وقتی توی همین فکرها بودم تا اینکه آقای رئیسی که آن‌روزها تولیت آستان‌قدس بود، طرح خادمیاری را مطرح کرد. ‌در عرض یکسال بعد آن آرزو، لباس خادمی پوشیدم و رفتم سر شیفت خدمتی. امروز یکی از بچه‌ها پرسید: محدثه کدوم صفت آقای رئیسی رو دوست داشتی؟. یاد مناظره‌های انتخابات افتادم‌. برای ما که طرفدار پر و پا قرصش هم نبودیم، توهین بی‌سوادی دردآور بود. معلوم بود توهین‌ها و تحقیرها آزرده خاطرش کرده ولی از فرصت مناظره برای مطرح کردن شخص خودش استفاده نکرد، دنبال بهتر شدن حال مردم بود. دنبال دیده شدن نبود. فرصت داشت جواب بدهد، ولی نداد. آن روزها بین مردم یکی از نقطه‌ضعف‌هایش همین بود که اصلا بلد نیست حرف بزند. روزی هم که دولت را دست گرفت، شکایت نکرد از ناکارآمدی‌هایی که قبلی‌ها باعث و بانی‌ آن بودند. باورش این بود که مردم از بگم بگم‌های سیاسی خسته‌اند. مثلا دل‌مان می‌خواست هم چرخ سانترفیوژ بچرخد هم چرخ اقتصاد. دل‌مان می‌خواست کلید روشن کارخانه‌های تعطیل زده شود. ما از حرف‌های بی‌ثمر خسته بودیم. دل‌مان کار می‌خواست. علمی کردن حرف‌های قشنگی که زده بودند و نشده بود. او حرف‌های قشنگ دیگران را عملیاتی کرد. به دوستم گفتم سید ابراهیم آرام بود و کم‌حرف. دنبال دیده شدن نبود. نیامده بود خودش را برند کند تا چهار سال بعد رای جمع کند. دنبال کارهای چشم‌پرکن بی‌اساسی که فقط برای دیده شدن مدیر یک مجموعه انجام می‌شود، نبود. خیلی از کارهایی که کرد ریشه‌ای بود و سال‌ها بعد تازه می‌فهمیم چه گوهر نابی را از دست دادیم. سید ابراهیم شهید، دیوارهای حرم را برداشت و یک ایران را حرم و محل خادمی خودش قرارداد. شعاری که در جلسات خادمیاری همیشه می‌گفتند؛ همه خادم‌الرضایم. توی شهر خودتان در هر منصب و مقامی که هستید برای رضای امام‌رضا خادمی کنید. خیلی این صفت آقای رئیسی را دوست داشتم؛ کار کردن برای دیده نشدن. همان که باور شهید سلیمانی هم بود: باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم! آنکس که باید ببیند، می‌بیند...! و امام‌رضا چقدر خوب کارهایش را دید و تازه این دنیای سیدابراهیم شهید است و ما از جایگاه او پیش خدا بی‌خبریم. ✍: محدثه قاسم پور https://eitaa.com/barayezeinab
پیرمرد نشسته بود کنار خیابان طالقان و‌گریه می کرد می گفت زمان شهادت رجایی جوون‌ بودیم طاقتمون بیشتر بود انگار دیگه طاقتم ندارم... 🏴 https://eitaa.com/barayezeinab
⚫️ از هر جای ایران آمده‌اند… همان ها که در مناطق محروم رئیس جمهورشان حضور داشت برای مشکل گشایی... 🏴 https://eitaa.com/barayezeinab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️‌ اسماعیل هنیه : به نام ملت فلسطین،از غزه آمده‌ایم تا تسلیت بگویم به رهبر انقلاب، ملت ایران و خانواده شهدا https://eitaa.com/barayezeinab
لحظات خدمت دل چیزی می‌خواهد و دنیا چیز دیگری. دوست دارم بنشینم پای تلویزیون، یا توی کانال ها و گروه ها بچرخم و مدام برای خودم روضه پیدا کنم، پشت هم فیلمها و عکس‌هایش را ببینم که چقدر مهربان، مُخلِص و مردم دار بود. دلم می‌خواهد هیچ‌کس دوروبرم نباشد تا نخواهم هق هق گریه ام را قورت بدهم، اما از این خبرها نیست. پسرم از خواب بیدار شده و اگر گریه ام را ببیند باید به سوالهای تو‌در‌تویش جواب بدهم. فوری خودم را جمع و جور می کنم. می‌فرستمش تا آبی به دست و صورت بزند‌. دو قطره اشک‌ می‌ریزم. می‌آید و با همان صدای رسای همیشگی اش درخواست دمنوش اول صبح می‌کند. صبحانه اش را آماده می‌کنم و خوشحالم که خواهر بزرگترش حالا خانه است و باهم صبحانه می‌خورند. هر چند دخترم هم چندان حال خوبی ندارد، اما بالاخره می‌خواهد چند لقمه ای بخورد. می‌روم سراغ گوشی‌ام. باید چند خطی بنویسم و در کانال تشکیلات بانوان نویسندگی که با دوستان داریم بگذارم. اشک می‌ریزم و می نویسم. پسرک در قابِ در ظاهر می‌شود. صبحانه را خورده نخورده در فکر نهار است‌:«مامان، مگه امروز روز امام رضا نیست؟ پس چرا هنوز ماکارونی رو درست نکردین؟» از چند روز قبل درخواست داده بود و من که می دانستم بچه ها این غذا را خیلی دوست دارند، گذاشته بودم در منوی روز عید. دلم می‌خواست فقط چند تا تخم مرغ بیندازیم توی تابه و بخوریم برود‌. اصلا دلم می‌خواست می شد هیچ چیز نخوریم.‌ اشکی که هنوز خودش را گوشه ای از چشمم نگه داشته با انگشت می‌گیرم. باشه ای تحویل پسرم می‌دهم. و دوباره سر برمی‌گردانم روی گوشی‌ام. توی گروه دوستی یک تصویر گذاشته. بازش می‌کنم . عکس شهید سیّد ابراهیم رئیسی است با نوشته ای که مرا از جا می کَند:«همه خادم الرّضاییم‌» بلند می شوم و دست روی سر پسرم می کشم:«آره‌. امروز روز امام رضاست.درست می‌کنم مامان. می‌خوای تو‌ هم کمکم کنی؟» تمام صبح را توی آشپزخانه دوروبرم می‌چرخد، حرف می‌زند،سوال می‌پرسد، مواد غذا را به دست و صورتش می‌مالد و چند بار با فاصله این سوال تکراری را می پرسد:«امام رضا همونیه که می‌ریم حرمش؟» من یک نیم روز مدام بغضم را قورت می‌دهم به این امید که مزه شیرین عشق به امام رضا بیشتر در جان پسرم بنشیند. به این امید که در میان تف دادن پیازها و آبکش کردن رشته های باریک ماکارونی، لابلای خنده ها و سوالهای فرزندم لحظاتی پیدا شود که من هم خادم امام رضا به حساب بیایم. ✍فهیمه فرشتیان https://eitaa.com/barayezeinab
🔻همه نگران بغض دم «اللهم انا لانعلم منهم‌ الا خیرا» ی آقا بودند ابراهیم. همه نگران بودند. همه از دیشب می‌گفتند دعاکنید آقا سرنماز بغض نکند یکهو. در لحظه این فراز، همه بلند گریه کردند، تمام صف‌های قامت‌ بسته پشت شانه‌های آقا. صف‌های توی خیابان. همه بلند گریه کردند که بغض آقا توی صدای جمعیت گم شود. آقا اما بغض نکرد ابراهیم. در تکرار دوم و سوم هم همه مویه سر دادند. میلیون‌ها گریه بلند، برای شنیده نشدن یک بغض آرام؛ آقا اما بغض نکرد ابراهیم، هیچ شانه‌هایش نلرزید. کوه انگار. مشکی هم نپوشید حتی. و بر تابوت شما کمر خم نکرد حتی برای بوسه‌ای یا فاتحه‌ای. رفت و توی دفتر شخصی‌اش نشست به دیدارهای سران و سرسلامتی‌های همسایه‌ها. آقا حواسش هست ابراهیم. مراقب است که توی دل ما خالی نشود. بچه‌ها را بغل می‌کند. به آدم‌بزرگ‌ها میگوید هیچ‌نگران نباشید. خللی پیش نمی‌آید. سکنات او آراممان می‌کند. ابراهیم تو توی دامن کوه‌ها گم شدی، و ما تکیه بر کوهی داده‌ایم این داغ را. حالمان خوب است، کوه‌مان استوار هنوز، نگران ما نباش. ✍: مبهوت https://eitaa.com/barayezeinab
لیوان آب را به سمت دهانم گرفتم چشمم به زیر نویس تلویزیون افتاد از شدت نگرانی آب را روی میز گذاشتم و با دقت متن رو خوندم باورش سخت بود انگار تیری به قلب م زدند بیقرار شده بودم مدام شبکه ها رو عوض میکردم انشاالله که دوروغه ولی هرچی از ساعت اعلام مفقودی پهپاد می‌گذشت من بیشتر نگران میشدم سید چه کردی وای باور نمیکنم ترس تمام وجودم را گرفته بود گوشی م رو برداشتم تا به محمد زنگ بزنم تمام مطالب گوشی برای خبر جدید بود سید ابراهیم رئیس ی با اعضا همسفرشان در نقطه بی از یک روستا در تبریز به علت مه آلودگی هوا وای دیگر نمی‌توانستم مطلب رو بخونم دل آشوبه گرفته بودم دعا دعا دعا فقط دعا میکردم اما در دلم آشوب بود نگاهی به عکس حاج قاسم انداختم و با التماس در دلم زمزمه کردم خدایا تو رحم کن دیگر توان یک غم بزرگ رو نداریم خدایا داغدارمان نکن دست و دل م به کار نمی‌رفت استرس تمام وجودم رو گرفته بود هر دقیقه چشمم به زیر نویس و گزارش اخبار بود حتی میترسبدم گوشی م رو چک کنم زمان به کندی می‌رفت انکار عقربه های ساعت هم نفس شأن بریده بوده لحظه های سخت من دیگه مطمئن شده بودم که دیگر امیدی نیست شب از نیمه گذشته بود دعاها اشک ها بغض ها در آن شب به گوش خدا رسید اما او بهتر میدانست با عزیزش چطوری رسم مهمانداری را برگزار کند سید چه کردی با دل ما؟ سید هنوز مانده هنوز اول راه بودی و چشمان عزیزانت منتظر تا صبح کنار تلویزیون نشستم صحنه پیدا کردن و جستجو رو که می‌دیدم بیشتر نگران میشدم مگر میشود میان آن همه هوای مه آلود باران و دوری تو را پیدا کرد انگار همه چی دست به دست همه داده بودن تا چشم یعقوب در انتظار یوسف کور شود آقا تو که میدانی ما طاقت نداریم دل به تو خوش کردیم و نیمه راه دست مان را ول نکن کاش خواب بودم و همه این ها به واقعیت نمی پیوست۰ تمام بدنم داغ شده بود گر گرفته بودم دهان م خشک شده بود زانو ها.یم میلرزیدن صبح شده بود و انتظار بسر آمد و صدای گوینده تلویزیون قلبم در حال ایستادن بود سید رفتی تیزش به قلب م همان ساعت خورد من یقین داشتم تو برای رفتن بودی تو برای پرواز کردن بودی امام رضا عیدی تو را چند برابر حساب کرد ابراهیم از دل آتش گذشت بهشت منتظرت شهادت گوارای وجودت کاش برای دل بیقرار ماهم دعا کنی ما بعد رفتن ت یتیم شدیم کاش همه فقط یک خواب بود حالا مانده یم بدون تو آرام و آسوده بخواب تو با خدا و امام زمان ت معامله کردی خوشا به سعادت عیدی را گرفتی سید من ✍: مرجان زائری 🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/barayezeinab
📷 قابها هم برای تاریخ روایت میکنند ✍: زهرا کوهسار https://eitaa.com/barayezeinab