eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
440 دنبال‌کننده
662 عکس
175 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ پژوهشکده تاریخ معاصر با همکاری موسسه فرهنگی منتظران منجی علیه‌السلام و مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی برگزار می‌کند؛ همایش ملی نفوذ و سلطه؛ مروری بر روابط بدفرجام ایران و آمریکا از آغاز تا پیروزی انقلاب اسلامی دبیر علمی همایش : دکتر زمان : چهارشنبه ۱۰ آبان ماه ۱۴۰۲ ساعت ۹ تا ۱۸ مکان: تهران، میدان بهارستان، نرسیده به چهارراه سرچشمه، انتهای کوچه شهید صیرفی پور، مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی آخرین مهلت ارسال چکیده مقالات : ۶ آبان ماه ۱۴۰۲ info@iichs.ir برای اطلاع از محورهای همایش به تصویر پیوست مراجعه کنید! دبیرخانه همایش: الهيه، خيابان شهيد فياضی (فرشته)، نبش خيابان چناران، شماره ۱۵ شماره تماس دبیرخانه ۲۲۶۰۲۰۹۶ ـ
هو المقتدر آماده کن هر شب سپاهی از شیاطین را در هم بکوبان قبله پاک نخستین را انگورها را خوشه خوشه لِه کن و بشکن آن جام‌های مستی افزای بلورین را از شاخه‌های سبز زیتون پُشته‌ای هیزم آماده کن‌ آتش بزن باغات وَ التین را هر شب بکِش روی سلیمان و شعیب و نوح شمشیر تیز مانده در زهرابه کین را تو تشنگی‌های کبوتر را نمی‌فهمی گِل کن تمام چشمه‌های آب شیرین را در چشم‌های غنچه‌ها با توپ و خمپاره بر هم بزن آرامش یک خواب رنگین را با اسب‌های نعل کرده زیر پا لِه کن جسم سوار زخمی افتاده از زین را اما بدان در بامدادانی که در راه است می‌گیرم از آن چشم‌هایت خواب نوشین را یوسف میان چاه مکر تو نخواهد ماند عالم شنیده وصف آن نیرنگ خونین را آغوش من گهواره سربازهایی که یک روز بر فرق تو می‌کوبند پوتین را پس می‌دهی با ذلت و با عشق می‌سازیم آجر به آجر کشور پاک را مرضیه براتی خراسان شمالی ۴۰۲/ ۸/ ۸ 🏷شما هم روایت کنید. اینجا سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
29.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای کِل کشیدن آن عزیز خواهر فلسطینی در گوشم مثل یک موزیک روی دور تکرار، می‌پیچد. نمی‌دانم می‌خندید یا گریه می‌کرد، زمانی که نگاهش به همسرش افتاد که بر دست جوانان مقاومت تشییع می‌شد. چفیه‌ای به سر کرده بود، گویا می‌خواست پیامی را برساند، اینکه درست است عزیز دلم را فدای مقاومت کرده‌ام، داغدارم، اما این‌جا با وجودِ تقدیم کردن این شهید، باز هم پای مقاومت و پس‌گرفتن کشورم می‌مانم... کِل می‌کشید و همسرش به استقبالش می‌آمد دست بر روی گونه‌هایش می‌کشید وداع می‌کرد... به خودم که آمدم متوجه شدم گونه‌هایم غرق اشک است از این تصاویر پر از درد و مقاومت ... پر از غم و ایستادگی .... پر از اشک و لبخند .... تیر خلاص برای من، آن‌جایی بود که کودکی چهار یا پنج ماهه را آورند برای وداع با پدر همان چفیه‌ی معروف را به دور کودک هم انداخته بودند. این پارچه‌ی چهارخانه سیاه و سفید با صدای بلند به دنیا می‌گوید همسران‌مان و پدران‌مان و فرزندان‌مان فدای مقاومت.. آن‌ها دنیا داشتند زن بودن را یاد گرفته بودند‌. نمی‌دانم چرا اما با دیدن این صحنه‌ها یاد این شعار و معنای واقعی‌اش افتادم ... زن، زندگی، آزادگی 🖋ندا واحدپناه _ سیستان و بلوچستان 🏷شما هم روایت کنید. اینجا سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
امن یجیب... ظلم به اوجش رسیده است امن یجیب... رنگ زمانه پریده ست امن یجیب.. گرگ به انسانیت زده امن یجیب... حنجر طفلان دریده است... مضطر شدیم و صبر به فریاد آمده شاید که دست غیب به امداد آمده این غزه است شعله به شعله درون خون این غزه است عشق کنان در تب جنون این غزه است، سینه سپر، غرق در غرور کوه است گرچه دامنش اینگونه لاله گون... صبح تو خصم را به سیاهی کشانده است عالم به ایستادگی ات خیره مانده است ای سرزمین غیرت و ای خاک قهرمان برخیز و در میانه ی میدان رجز بخوان زن های تو فداشده ی مام میهنند اطفال تو چگونه رجزخوان شدند؟ هان! هرقدر زیر و رو بشوی قهرمان تری با صبر از دشمن خود زهره میبری... صهیون اگرچه خون شما را حلال کرد خود را به دست پست خودش در زوال کرد اما کجاست غیرت اسلام و مسلمین باید ازین یزید زمانه سوال کرد... با مشرکان نشسته و لیوان به هم زدید سفیانیان چگونه به دین محمدید؟... آزادگان عالم امکان بایستید آری. به احترام شهیدان بایستید ای سرو های تازه نفس قد علم کنید ای بیدها به حال پریشان بایستید چیزی دگر نمانده فقط مانده چند آه دارد سوار منتقمی میرسد ز راه ر. ابوترابی 🏷شما هم روایت کنید. اینجا سکوی انتشار روایت، متن و سروده های شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاره ساده ای که می شود امروز در حاشیه برنامه های ضد استکباری ۱۳ آبان انجام داد. اگر همراهی کردید فیلم خامش رو برامون بفرستین تا موزیک روش بذاریم و در کانال های پرمخاطب داخلی و غیر ایرانی بازنشر بدیم فیلم‌ها رو به شناسه @esrazanjani بفرستین
سلام و نور همراهان گرامی بنا داریم با ارائه برخی مستندات، از شما دعوت کنیم تا روایت متناسب را بازگو بفرمایید. اولین تصویر، رویای همه ماست که امیدواریم به زودی به تحقق برسد. با هم رویامان را روایت کنیم.... 🏷شما هم روایت کنید. اینجا سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
نگاه میکنم بابای بچه ها نماز میخواند، زهرا و مهدی هردو قهقهه زنان خودشان را انداخته اند روی سجده ی پدرشان! دوره اش کرده اند. با خنده هایشان، با شیطنت هایشان... نمیتواند بلند شود. هزار بار دیگر هم سبحان الله بگوید بعید است بتواند بلند شود. حس پدری اش نمیگذارد. چشم هایم را میبندم پدری دختر شش هفت ساله اش را روی تخت بیمارستان خوابانده و بلند بلند گریه میکند و التماس میکند. بابا چشم هایت را باز کن. بابا رانگاه کن. دخترک خواب خواب است. یک خواب عمیق. یک خواب ناگهان. بین چشم هاش باز است. موهای فرفری اش غرق خاک است. سرش به راحتی این طرف و آن طرف می افتد. لبش در حالت خشکی و غم تثبیت شده و هرگز نمیخندد. هرگز جواب نمیدهد. بابا بلند شو. تورو خدا بلند شو نگاهم کن... .... دخترک از دست رفته مثل 4هزار کودک دیگر... بغض مرد از هزاران کیلومتر آن طرف تر، بین آوار و خون، ابر میشود، راه می افتد، تا اینجا، تا چشم من ، اشک میشود روی گونه ام... دوست دارم فریاد بزنم دوست دارم بمیرم دوست دارم بی جانِ فرزندش را در اغوش بگیرم و هق هق کنم دوست دارم غزه باشم دوست دارم موشک باشم تکه ای نان باشم قطره ای آب باشم کیسه ای خون باشم... هیچ نیستم یک آه م در زندان این طرف مرزهای زمینی. یک آه که هرروز صبح به آسمان میرود و به میلیون ها آه دیگر میپیوندد... 🖊ریحانه ترابی https://eitaa.com/otaghekonji 🏷شما هم روایت کنید. اینجا سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
روزهای زیادی است که صدایش را می‌شنوم. می بینمش. رنگ و رویش پریده اما لبخند می‌زند و انگار مرا سالهاست می‌شناسد و منتظرم بوده. می‌شناسمش. مادرم است. صدای پدرم را هم می‌شناسم. انگار او هم سالها منتظرم بوده. از پشت هزاران روز و هزاران عمر. این چند روز آخر اما سخت گذشت. مادرم مدام آه می‌کشید و اشک می‌ریخت. گاهی صدای گریه کودکان را می‌شنیدم. صدای غمگینی که روحم را آزار می‌داد. قلبم فشرده می‌شد و دلم میخواست هم صدای کودکان، گریه کنم. انگشت بابا را گرفته‌ام. کاش صدای گریه غم آلود کودکان تمام شده باشد و اندوه مادرم. چه کسی دارد کودکان را آزار می‌دهد؟! انگار مادرم برای تنهایی آنهاست که گریان است. هر روز می‌دیدم که با چشمانش دنبال یک لبخند کودکانه می‌گشت. به امید این که شاید تمام شده باشد. گریه‌ها را می‌گویم. من اینجا هستم. به اطراف نگاه می‌کنم. دست پدرم را گرفته‌ام و در امتداد نگاه مادرم چشمانم دنبال آن صدا می‌گردد. صدای گریه کودکان. برایشان پیغامی آورده‌ام. از آخرین روزی که گویی در گوشم زمزمه کرد: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا فَأَوْحى‌ إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ: ولى کفرپیشگان به پیامبرانشان گفتند: مسلماً ما شما را از سرزمین خود بیرون خواهیم کرد، مگر اینکه هم‌کیش ما شوید. پس پروردگارشان به آنان وحى کرد: ما قطعاً ستمکاران را نابود مى‌کنیم.» 🖊مریم رامادان http://eitaa.com/dr_fgarivani https://ble.ir/dr_fgarivani 🏷شما هم روایت کنید. اینجا سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
اول شب یکی دو ساعت بعد از نماز مغرب و عشا خوابم گرفت. تا این که ساعت ده و نیم از خواب پریدم. طبق عادت این روزها سریع خبرها رو چک کردم. تا چشم به آخرین خبرهای خورد قلبم ریخت. روز اول حمله حماس یک فرح و سرور از شجاعت رزمندگان فلسطینی داشتم ولی وقتی خبرها و نقدهای مختلف را خواندم از این که قرار است خبر کشته شدن هزاران مسلمان و ویرانی مناطق مسکونی را بشنوم و بشنویم، مدام اشک می‌ریختم. دخترم می‌گفت مامان یاد کن خانواده‌های واقعه‌ی کربلا را و قلبت رو مطمئن کن؛ پیروزی با حق است. ندای یا حسین نجات دهنده‌ی همه‌ی ماست؛ حقیقتش به باورش غبطه خوردم و یاد حرف حضرت آقا در مورد دهه هشتادی‌ها و نودی‌ها افتادم. روزهای بعدش با دیدن صحنه‌ی دلخراش قتل عام کودکان و زنان بی‌گناه دچار بی‌حسی شدم. ولی امان از آن شب بیمارستان... دیدن خبرها انگار سینه ام را شکافت سریع دو رکعت نماز استغاثه به آقا صاحب الزمان خواندم . خدا به مسلمانان یاری برساند. استادی امروز می‌گفت برای پیروزی جبهه‌ی حق به توان نظامی نگاه نکنید به توان ایمانی نگاه کنید که الحمدالله در مردم فلسطین از زن و بچه و پیر و جوان به قوت وجود دارد. 🖊مریم حلفی 🏷شما هم روایت کنید.اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
تقویم را نگاه میکنم: دیروز، روز میلاد تو بود... و امروز؛ تربیع اول ماه...یعنی نیمی از ماه روشن است... و به ماه یاد داده اند که ماه را که دیدی سلام بده بر قمر بنی هاشم... میشود این روزها، رخی از قمر بنی هاشم بر زمینِ پر خاک و خون فلسطین، بر مناره های تا کمر خمر شده اما هنوز ایستاده ی غزه طلوع کند؟ و ما، چونان تو، راویان صلابت و طلوع باشیم؟ 🏷شما هم روایت کنید.اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
*گزینه‌های پوچ دنیای من * امشب نوبت این است که غذا طبق سلیقه پسر وسطی درست شود. قطعا ماهی!‌ اما خسته‌تر از آنی هستم که بتوانم اشک و زاری پسر ارشد را تحمل کنم. بی‌صدا از گزینه ماهی می‌گذرم و حد وسط را می‌گیرم. ماکارونی! خودم را راضی می‌کنم برای جنگی در ابعاد کوچک‌تر که در پیش دارم. جنگ ماکارونی صاف و شکلی! برای این‌که عدالت رعایت شود و الکی اسمش شام مورد علاقه پسر وسطی نباشد یک دسته ماکارونی صاف را که او دوست دارد بر می‌دارم و با تمام زوری که در آخر روز برایم مانده آن را نصف می‌کنم و داخل آبی که در حال قل قل است می‌ریزم. ماهی یا مرغ! ماکارونی شکلی یا صاف! بستنی پرتقالی یا لواشکی! پفیلا نمکی یا پنیری! هیچ طرف هم از موضعش سر سوزنی عقب‌نشینی نمی‌کند و درصورت شکست هر جبهه، اشک‌ها جاری می‌شود. در ذهنم تفاوت ذائقه پسرها را مرور می‌کنم. هربار که قرار هست چیزی بخرم یا درست کنم این تفاوت چقدر از من انرژی می‌برد. تعادل برقرار کردن و راضی کردن همه سخت است. تازه پسر ته تغاری هنوز وارد گود نشده و زبان باز نکرده است. دائم از خودم می‌پرسم پس سلیقه خودم چه می‌شود؟ در عالم بچگی فکر می‌کردم مادر که بشوم هرچه دلم بخواهد می‌پزم، چه خیال خامی! در بهترین حالت اگر مریض نباشند و مجبور نباشم غذای آبکی و مقوی بپزم وارد جنگ سلیقه بچه‌ها می‌شوم! تا کمی قبل چقدر وسط این جنگ بودن توان من را می‌گرفت. الان دیگر چه فرقی می‌کند؟! گزینه‌های پیش روی من مرغ یا ماهی است اما کمی آن طرف‌تر زیر بمباران گزینه‌های پیش روی مادری جسم زخمی یا جسم بی‌جان فرزندانش است! مادری که برای شهید شدن فرزندانش ضجه می‌زند دیگر برایش چه فرقی می‌کند شام چه باشد! کودکی که در گوش برادر نیمه‌جانش در حال گفتن شهادتین است شیری یا یخی بودن بستنی دیگر برایش چه اهمیتی دارد! این‌که شب بمباران می‌شوند یا روز، با بمب فسفری یا مدل جدید، کجا برای پناه گرفتن امن‌تر است در بیمارستان یا منزلشان، این‌ها گزینه‌های پیش روی آن مادران و کودکان بی‌پناهشان است! و من همچنان درگیر شکلی یا صاف بودن ماکارونی‌های پسرهایم هستم! به خودم می‌آیم؛ ماکارونی دارد شفته می‌شود مثل روحم در این ۴۰روز! 🖊 🏷شما هم روایت کنید.اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab