973.8K
#کاروان_لبیک_مادران_ایران
مادر شهید اسدالهی
مادرانه از همه ی فرزندانم در ایران میخواهم بیایند و رای دهند...
آمدند تا قیام مادرانه را رقم بزنند...
#لبیک_مادران_ایران
#ستاد_مردم_ایران
#پرونده_روایت_ویژه_انتخابات
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_یزد:
کاروان لبیک مادران ایران شنبه ۵ اسفند به شهر دارالعباده، شهر قنات و قنوت و قناعت رسید
گویا شهدای یزدی برای یزد کفایت می کردند.
مادر شهید احمدی روشن و مادر شهید محمد خانی، پادرد و کمر درد را در بقچه پیچیدند و گذاشتند برای بعد از انتخابات و راهی یزد شدند.
در ابتدا به یکی از محلات قدیمی رفتیم که محل تولد آیت الله مدرسی بود،
بعد از کمی استراحت به سمت خانه مادر شهید دهقان حرکت کردیم
مادری که تنها فرزند، همسر و برادرش را تقدیم انقلاب کرده بود و حالا خانه اش شده بود سنگر مادران و همسران و خواهران شهدا
مادران شهدا یک به یک شهیدشان را معرفی کردند
مادر شهید احمدی روشن دست نوشتهای از تنها پسرش خواند. شهید افتخار کرده بود به راهی که انتخاب کرده، مبارزه با انحرافات تنها راه ماندن انقلاب و زنده ماندن راه شهداست.
« همه شهدا راهشان را خودشان انتخاب کردند. وظیفه ما فقط خیرات کردن برایشان نیست، باید راهشان را ادامه بدهیم و الآن ترغیب و شرکت در انتخابات ادامه دادن راه شهداست.»
مادر شهید محمدخانی ادامه جلسه را به دست گرفت. از شهیدش گفت و از همه خواست وظیفهشان را بشناسند و پا در رکاب کنند. انگار پیرزنها محکمتر راه میروند و جوان ترها سریعتر.
مادران عکس شهدایشان را زیر بغل زده، مصمم به سمت خانه و محلهشان بیرون میرفتند.
مقصد بعدی جلسه با رای اولیها بود
دخترانی که گوش جان سپرده بودند به صحبت های مادران شهدا
و حالا نقش خود را در این انتخابات پیدا کرده بودند و قرار بود هر کدام حلقه ای از این زنجیره باشند. تواصی کنند به حق و دوستانه رفتارهای ارزشمند اجتماعی مثل حضور موثر را بین همسن و سالانشان، تقویت کنند.
جلسه آخر، در امامزاده سید نصرالله برگزار شد، در کنار حرم امامزاده منتظر نگاه ویژه شهدا بودیم که خودشان به این حرکت برکت دهند.
✍: مهدیه دهقانپور و خانم عوض بخش
#لبیک_مادران_ایران
#ستاد_مردم_ایران
#پرونده_روایت_ویژه_انتخابات
https://eitaa.com/barayezeinab
#کاروان_لبیک_مادران_ایران
#روایت_ارومیه:
آذربایجان غربی، ارومیه، دیار باکری ها و مقتل و مدفن ۱۲هزار شهید گلگون کفن این بار میزبان کاروان لبیک مادران ایران بود.
مادرانی که زینب وار این بار در میدان جهاد تبیین میخواهند مشق عشق کنند و در لبیک به امر رهبرشان مبنی بر لزوم تشکیل زنجیرهی تواصی انتخاباتی پا به این عرصه گذاشته اند.
مادر شهیدان خالقی پور، محمد میرزایی و نیکزاد با استقبال گرم خانوادههای شهدا و از طریق فرودگاه بینالمللی شهید باکری وارد ارومیه شدندـ
مزار شهدای باغ رضوان ارومیه اولین مقصد مادران شهدا بود، مکانی که شاید بیشتر از هرجای دیگری می توانستند عطر و بوی فرزندانشان را استشمام و در فضای بهشتی آنجا بار دیگر با فرزندان غیور این خاک تجدید بیعت کنند.
مقصد بعدی حوزه علیمه خواهران ریحانه الرسول بود، طلبه ها با گل و سرود به استقبال مادران شهدا آمدند
مادران شهدا برایشان از قیام گفتند، قیامی که باید همه در آن نقش آفرینی داشته باشیم.
و حالا طلبه ها هستند و نهالی که به دستان این مادران در مدرسه اشان کاشته شد و شاید با آب دادن به این نهال ها، بارها و بارها این عهد یادآوری شود.
بعدازظهر کانون جوانان بسیج ارومیه میزبان همایش لبیک مادران ایران بود، از کودک و نوجوان و بزرگسال همه آمده بودند تا در پای سخنان مادران شهدا بنشینند و از آنان درس صبر و ایثار و ولایتمداری برگیرند.
حسن ختام حضور کاروان مادران ایران در شهر ارومیه حضور مادران شهدا در برنامه زنده تلویزیونی اولدوز صداوسیما مرکز آذربایجان غربی بود که در آنجا نیز مادران شهدا مردم را به حضور پرشور در انتخابات ۱۱ اسفند دعوت کردند.
✍: میثم شهریاری
#لبیک_مادران_ایران
#ستاد_مردم_ایران
#پرونده_روایت_ویژه_انتخابات
https://eitaa.com/barayezeinab
💊
هر جا را نگاه می کردیم دیوار بود. ما دویدن دلمان می خواست. یک دشت شیب دار و صاف که به دامنه قله برسد. ما دوست داشتیم وقتی می دویم دست دوستانمان هم توی دست هایمان باشد. با هم بدویم. با هم برسیم. ولی همه جا دیوار بود. مثل مازی بزرگ باید از لای راهروهای باریکِ بین دیوارها، همدیگر را و راهمان را پیدا می کردیم. از روی نقشه کلی بدون جزئیات، با احتیاط قدم برمی داشتیم که گم نشویم. پایمان توی چاله نرود. گاهی که به انتهای راهرویی بن بست می خوردیم. لب و لوچه مان آویزان می شد. عده ای همانجا می نشستند که "ولش کن. بی فایده است. ما راه به جایی نمی بریم." و عده ای ادامه می دادیم. از روی همان نقشه قدیمی بدون جزئیات. با راهنمایی های گاه به گاه دیده بان هایمان. دیده بان هایی که اگر هم بین مان نبودند، ولی ما مثل چشم هایمان بهشان ایمان داشتیم. سالهای سال که ما و دشمن مشغول ساختن این دیوارها و چاله ها بین خودمان و قله بوده ایم، یکی شان بیرون دیوارها به خاطر ما جنگیده بود. جلوی ماشین هایی که می خواست بیاید و دوباره دیوار سازی کند برایمان ایستاده بود. بارها با بیل و کلنگ و قیچی هرس، وسط دیواری، میانبری ساخته و راه خیلی ها را نزدیک کرده بود. همه راه ها را شناسایی میدانی کرده و بارها از بالا موقعیت ما را لابه لای دیوارها رصد کرده و گزارش داده بود. روزی که پهپادهای دشمن آمدند کورش کنند، نامه ای را با مهربانی به سمت ما انداخت و گفت نکند دچار اشتباه محاسباتی شوید. نکند دیوارها حوصله تان را تنگ کنند. نکند خسته شوید. نکند حرف های دشمن رویتان اثر کند که شما هیچ کاره اید، شما نمی توانید، شما به قله نمی رسید، بدبختید.... توی نامه اش صریح و مهربان برایمان نوشته بود:
* برادران و خواهران، پدران و مادران، عزیزان من!
جمهوری اسلامی، امروز سربلندترین دوره خود را طی میکند. بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد، دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کرد؟... مذمت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها، شما را دچار تفرقه نکند* .
ما گله داشتیم. اما نه از موقعیت جمهوری اسلامی که در مسیر قله بود. از چاله هایی که خودمان در مسیر کنده بودیم. از دیوارهایی که دشمن با کمک خودمان سر راهمان ساخته بود. اما گله مندی که انتهای دلگیر بن بستی بنشیند و غر بزند به کجا می رسد؟ باید بلند می شدیم. مثل دیده بان، میانبر می ساختیم. نقشه تمدنی ای که از پیامبران بهمان رسیده بود را دنبال می کردیم. گم می شدیم، پیدا می شدیم، غر می زدیم، امیدوار می شدیم، رای می دادیم،دشمن را ناامید می کردیم، ماشین دیوارسازی اش را با تصمیماتمان از نیمه راه برمی گرداندیم. ما باید به قله می رسیدیم. قله ای که به گفته *پیرِ راه* نزدیکش بودیم. تا آخر دیوارها راهی نمانده بود. بعدش یک دشت شیبدار و سبز بود که ما به نصرت الهی دست در دست هم فتحش می کردیم. این وعده خدا و پیامبران بود.
✍ دنیای یک مادر زائر نویسنده
#نصر_من_الله_و_فتح_قریب
اگر شما هم روایتی دارید با ما به اشتراک بگذارید.
مسیر ارتباطی@baraye_zeinab
•┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈•
#انتخابات
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#پرونده_روایت_ویژه_انتخابات
https://eitaa.com/barayezeinab